۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

بر خلاف تمام محاسبات – بخش اول پارادایم مقاومت سازمان یافته در کانون توطئه جهانی منشور وارسته



 منشور وارسته
 پارادایم مقاومت سازمان یافته در کانون توطئه جهانی
پایان پرونده ننگین 17 ژوئن 2003 (علیه جنبش آزادیخواهانه ملت ایران توسط قوه قضائیه فرانسه به تاريخ 16 سپتامبر 2014 (23شهریور)، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. با توجه به بطلان تمام اتهامات شیطان سازی رژیم با همکاری قدرتهای غربی علیه عالیترین مصالح ملی مردم ایران، و پیروزی عدالت بر ارتجاع - استعمار، فرصت را مغتنم شمرده و به اختصار به وجوه استراتژیک این کارزار عظیم مي پردازيم تا آنچه طی نزدیک بر پانزده سال بر این مقاومت گذشت برای ثبت در تاریخ روشنگری شود، چرا که گذشته چراغ راه آینده است. ضروری است در بررسی سه مؤلفه را مد نظر گرفت:
الف: نقش رژیم در سازماندهی توطئه (هم استراتژی هم تاکتیک)
ب: نقش قدرتهای جهانی(استعمار نو) در بسط توطئه:
قرار دادن نام مجاهدین خلع‌‌سلاح شده‌ی در محاصره‌ی دشمن در لیست سیاه تروریستی قدرتمندترین دولتهای دنیا و هجوم به مقر مقاومت در پاریس و دستگیری رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقامت و یاران ایشان. بمباران پایگاهای مقاومت در جوار خاک میهن. همکاری نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل در بسط توطئه.
ج: پارادایم حرکت مقاومت در کانون توطئه جهانی: نقش خانم رجوی در کارزار جهانی، ارتقاء جایگاه شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین در کانون تحولات منطقه ای.
نقش رژیم در سازماندهی توطئه ( هم استراتژی هم تاکتیک):
به درستی این استنباط وجود دارد که دیکتاتورها همیشه در پی تضعیف و نابودی رقیب هستند تا خود را قوی جلوه دهند. این حکم شامل حال نظام ولایت مطلقه فقيه نیز می شود. بی ثباتی نظام استبدادی ولایت خامنه ای و ماهیت ارتجاعی و بنیادگرای الیگارشی دینی، و بدلیل حضور مقاومت سازمان یافته در جوار خاک میهن، باعث شده که تهدید فروپاشی همواره دغدغه اصلی اين رژيم باشد و طبیعی است که به خنثی کردن تهدید اصلی خود روی آورد. در راستای شکل گیری اهداف شوم خامنه ای و شرکاء، ترسیم خطوط گفتمان استراتژی بقا و دکترین امنیت ملی رژيم، قابل تعمق است.
عقبه استراتژیک بقا در رژیم:
مصادیق بی ثباتی
در بررسی و ترسیم مدل بی ثباتی در الیگارشی دینی، ابتدا نیاز به توضیح است که از نظر بسیاری از پژوهشگران مسائل اجتماعی و اقتصادی، بی ثباتی دارای علل ساختاری[1] و علل فوری[2] است. علل ساختاری معطوف به ریشه ها و زمینه هایی است که بستر وقوع پدیده اجتماعی هستند. بطور مثال اقتدار گرایی (ولایت خامنه ای)، از علل ساختاری بی ثباتی است. علل فوری به سادگی قابل رؤيت نیست. مثلا در صورت بروز علت فوری چون مرگ دیکتاتور یا جرقه ای چون خود سوزی جوان سبزی فروش در تونس، بی ثباتی فوران می کند و راه می برد به بهار عرب.
در مدل بی ثباتی در یک نظام سیاسی مؤلفه های ذیل قابل توجه می باشند:
افزایش جمعیت، وضعیت اقتصادی و اجتماعی، محرومیت سیاسی، کیفیت حکمرانی، شاخص امنیت، محیط زیست، ومناقشات همسایگی، از جمله عوامل بی ثباتی در هر نظامی تلقی می شود.
با توجه به شاخص های موجود، روند عوامل امنیت سوز و بی ثباتی در حاکمیت آخوندها عبارتند از:
ساختار اقتصاد بیمار و رانت خواری که راه می برد به فساد اقتصادی که مترادف است با ثروتهای صوری. نتیجه بلافصل آن در فساد سیاسی انباشته شده که به لحاظ اتودینامیک محصول آن بی ثباتی و فرسایش کل نظام می باشد. مضاف بر آن بایستی تحریمهای بین المللي و ایزولاسیون جهانی را نیز افزود. بطور مشخص در ارتباط با فساد مالی، دولت با وضع قوانین و مقررات اقتصادی و ایجاد تبصره های گوناگون، زمینه را برای رانت جویی و فساد بیشتر فراهم می کند. نخبگان سیاسی در الیگارشی دینی در نهادها و قوانین اساسی در راستای منافع خود دستکاری می کنند و براي جلب افکار عمومی دست به فریب مردم در اشکال مختلف می زنند.
با عنایت به مباحث فوق، رژیم استبداد دینی در میهن تحت اشغال آخوندها، از فقدان مشروعیت در عذاب است. مهمترین شاخص ظهور فقدان مشروعیت نظام ولایت فقیه، استفاده مستمر از قوای قهریه برای وادار کردن ملت به قوانین مافوق تصور ارتجاعی و قرون وسطائی است. لذا در وضعیت فقدان مشروعیت، بقای مستبد نتیجه مقبولیت و پوپولیست بودن آن نیست. بلکه متکی برفضای رعب و وحشت و ترس شهروندان در قبال سرکوب خشن و عریان است. به عبارتی در قاموس مستبدین این منطق وجود دارد که تا زمانیکه حکومت قادر باشد از دستگاه های سرکوب خود برای قلع و قمع مخالفت ها و تلاشهای اپوزیسیون برای تصرف قدرت استفاده کند، باقی می ماند. افزایش موج اعدام و نقض مکرر حقوق بشر، از اسید پاشی به چهره زنان بی دفاع تا اعدام غلامرضا خسروی بجرم حمایت از مجاهدین خلق ایران و به دار آويختن زن جوان قهرمان ریحانه جباری در ایران ناشی از وحشت از فروپاشی است، که گریبانگیر نظام ولایت فقیه شده است.
افزون بر معضلات سیاسی و اقتصادی- اجتماعی در رژیم، درگیری مردم با عملة جور و ستم، خود بیانگر عمق و ژرفا یافتن هر چه بیشتر شکاف میان توده های تحت ستم و حاکمیت است. دل کندن و فاصله گرفتن مردم ازح اکمیت ملاها پر دامنه است و از طرفی پیکار و تضاد در طیف نخبگان رژیم بدلیل بن بست سیاسی موجود که ریشه در ماهیت نظام ولایت فقیه دارد، جز لرزان شدن خیمه عمود نظام و بی ثباتی مطلق که مسیر فروپاشی را تسهیل می بخشد پاياني برایش متصور نیست. به عبارتی، از نظر تئوريک، رفتار نظام ولايت فقيه در ايران پاتريمونيال (پدرسالار) يا به عبارتی «رأس محور» است. يعنی قواعد بازی توسط ولی فقيه در بالا تعريف و به پائين القاء می شود. از طرفی، تجربه تاريخ نشان می دهد که رژيمهای متکی بر يک ايدئولوژی واحد نمی توانند در طولانی مدت برای نظام سياسی خود ثبات و يکپارچگی تضمين کنند. زيرا بر اثر شرايط متحول و پيچيده زمان و رشد جبری ارتباطات بين المللی، از درون و برون با تعابير و تفاسير متفاوت مواجه می شوند. بطور مثال گرچه جهان بينی ملاها در رژيم استبداد دینی متکی بر يک نظريه واحد است و آبشخور ايدئولوژيک آنها يکی است، ولی همان ديناميسم دوران و زمان موجب می شود که جناحهای مختلفی درون آن رشد کنند. به تعریفی تفسیر متفاوت باندهای رژیم از انباشت سرمایه و بازار آزاد اقتصادی، آنها را به سمت مواضع متفاوتی سوق می دهد. البته رشد تضادها و مناقشات درونی محصول کارزار مقاومت سازمان یافته، تحول در افکار عمومی و منعکس کننده نارضایتی در تمامی نهاد های جامعه است و این دغدغه از دید تمام جناحهای رژیم مترادف با به صدا در آمدن زنگ خطر سرنگونی است. به تعریفی پاشنه آشيل نظام نيز همين ايدئولوژی متحجری استکه نظام استبداد دينی بر پايه آن شکل گرفته است. باتوجه به همين خصيصه مشترک ايدئولوژی است که جناحهای حاکم در رژيم، در حفظ اختناق و سرکوبگری، در داخل کشور و نيز صدور تروريسم و اعمال فشار عليه مقاومت مشروع و شاخص اصلی آن در اشرف و ليبرتی به مثابه اصلی ترين و جدی ترين تهديد استبداد دينی، تشريک مساعی دارند.
طبق برآورد دیکتاتوری مذهبی، علت اصلی بی ثباتی در دوران خاتمی، منازعات نخبگان و افزایش رقابت در طیف باندهای درونی و در دوره احمدی نژاد، فقدان حاکمیت قانون و فرهنگ سیاسی انحصار طلبی و رشد تضادهای جناحی عنوان شده است. آخوند روحانی رئیس جمهور رژیم با اقرار به روند بی ثباتی درایران، دغدغه خود را اینگونه بازگو می کند که: «ثبات مهمترین اصل برای تحقق توسعه و رفع مشکلات کشور است. منابع درآمد دولت یا از محل نفت است یا از مالیات و عوارض تأمین می شود و اگر رونق و ثبات در کشور نباشد، (به دلیل تحریم های اقتصادی غرب برای توقف پروژه اتمی رژیم)، و با دنیا رابطه نداشته باشیم (مقدمه سازی برای توجیه مذاکره با آمریکا)، این منابع تأمین نخواهد شد.»[3] وی با تأکید بر رشد تناقضات درونی در طیف نخبگان رژیم، هشدار می دهد که: «اگر با یکدیگر در گیر شویم و هر کس تریبون یا رسانه ای در اختیارش باشد و این جناح علیه آن جناح بد اخلاقی و تهمت روا دارد و اخلاق و فرهنگ حاکم نباشد، هیچ وقت به ثبات دست نخواهیم یافت.»[4]
البته این روند خود به خودی نبوده بلکه ناشی از یک سری پارامترهایی است که در رأس آن ها بحران ناشی از تحریم ها است که بدلیل روشنگری مقاومت ایران به رژیم تحمیل شده است. چرا که در دنیای امروز قدرت سیاسی منشأ اقتصادی دارد و نظام ولایت فقیه نیز از این امر مستثني نیست. روزی که شورای ملی مقاومت نیات شوم رژیم در دستیابی به تسلیحات اتمی را فاش ساخت، مهمترین ضربه استراتژیک را به استبداد ولایت فقیه وارد کرد. البته برملا شدن اهداف جنگ طلبانه و ضد بشریت معاصر توسط مقاومت ایران، ناشی از احساس مسئولیتی است که این جنبش نسبت به منافع ملی ایران و صلح جهانی دارد. همینطور روشنگری در خصوص نقض بلاوقفه حقوق بشر در حق شهروندان ایرانی، که در سطح بین المللی موجب برملا شدن ماهیت ضد انسانی این نظام شده است. می گویند حوزه مانور فریب و نیرنگ تا زمانیکه افشا نشده وسیع است، اما به مجرد آنکه مواجه با روشنگری میشود نه تنها محدود مي شود بلکه بدلیل صدمه ناشی از آن در پی ایجاد بحران یا فریب مجدد بر مي آيد. روی کار آمدن روحانی با نقاب چهره معتدل که خواهان حل و فصل بحران اتمی و لغو تحریمهای جهانی است نیز محصول بلافصل سیاستهای فریبکارانه است. البته نقش روشنگرانه جنبش سازمان یافته در سطح بین المللی، عمق استراتژی رژیم را با تضاد لاعلاجی مواجه ساخته است.
با عنایت به ضربات استراتژیک جنبش سازمان یافته به ولایت فقیه، و قرار گرفتنش در پرتگاه سقوط، رژيم راه حل را در نابودی شورای ملی مقاومت و نیروی محوری آن سازمان مجاهدین خلق ایران می یابد.
در این راستا رژیم با اتخاذ تاکتیک در دو حوزه به ترسیم توطئه های خود می پردازد:
الف: در حوزه تروریسم وجنگ روانی (شیطان سازی).
ب: در حوزه بین المللی (پیوند با استعمار نوو محدود کردن عملکرد مقاومت در خارج از کشور).
الف : در حوزه تروریسم:
رژیم با استفاده از ایادی خودش در کشور همسایه عراق که در رأس آن عمله ارتجاع نخست وزیر وقت نوری المالکی حضور داشت، 






با سود جويی از اهرم های قدرت، با حد اکثر توان به اشرف که پایگاه مقاومت در جوار خاک میهن بود، و همینطور در زندان لیبرتی در بغداد، توانست ضربه بزند. بیش از 27 حمله ناجوانمردانه محصول همين خط بود، و در این راستا شهدای گرانقدری را نيز بر سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت تحمیل نمود. 




اما معضل بزرگی که رژیم در آن افتاده مانند ماسه های روان، زمین را زیر پایش سست کرده است. این است که حمله و هجومهای وحشیانه ای که بواسطه مزدورانش در عراق انجام داده است از یکسو و پایداری و مقاومت ساکنان اشرف و لیبرتی در برابر این وحشیگری ها از سوی دیگر، شگفتی و حیرت مردم ایران را برانگیخته و آنان را در نظر مردم ایران به الگوهایی والا تبدیل کرده است.[5]
تاکتیک شیطان سازی:
رژیم در وحشت از حضور مقاومت ایران در مقابل اهداف شوم و نیات پلید خود، و به منظور دور کردن و فاصله انداختن میان نسل جوان و مقاومت سازمان یافته آن با تمام امکانات دولتی توطئه و دسیسه در زیر چتر شیطان سازی را تدارک می بیند. تماميت دستگاه تبلیغاتی و مالی رژیم در خدمت یک مشت افراد شیادی است که بیش از سه دهه است ملت را اسیر خزعبلات سیاسی و فرهنگی خود کرده اند. سمت دادن اين دستگاه در جهت بی اعتباری مقاومت ایران امری است که فقط از فاشیست مذهبی بر مي آید. تلاش در مخدوش کردن چهره این جنبش با هدف دور ساختن مردم از پیوند با قاصدان انقلاب دمکراتیک ایران سياستي استتا حركت مردم به سمت راه گشای واقعی و مبارزاتی، که طالب آزادی و استقلال میهن است، را مانع شود. رژيم بر اين باور است كه وقتی ارزشهای یک جنبش را مسخ و بی محتوا سازد، دیگر نمی توان انتظار وصل نیروی پیشرو با نسل جوان را داشت. در واقع تاکتیک رژیم ایجاد خلاء در حلقه واسطه بین تهدیدات بالقوه و بالفعل است. سؤال اینکه چه عاملی این بالقوه را به بالفعل تبدیل می نماید؟ شورای ملی مقاومت و نیروی محوری آن، سازمان مجاهدین خلق به دلیل تهدید اصلی نظام، افکار عمومی را با خود همراه دارد با چنین پشتوانه محکمی و با فدای حد اکثرِ یکصدو بیست هزار قهرمان مجاهد که جان خود را فدیه آرمان آزادی و رهایی ایران کرده اند، قادر است که تهدید سرنگونی را عملی سازد. قلب مسئله نیز در همین است. برنارد لوین، درکتاب دور نمای زمان و اخلاق مینویسد: « یکی از روشهای اصلی برای از بین بردن اخلاق از راه رعب و وحشت، به ترتیب زیر امکان پذیر است:
شخصی را در مقام تردید نگاه دارید که از موضع فکری خود نا آگاه بوده و نداند در انتظار چه چیزی باید باشد. افزون بر آن اگر دو دلیهای میان انظباط سخت و برخورد مطلوب با زندگی، با انتشار اخبار متضاد همراه باشد به گونه ای که فرد در موقعیتی نا معلوم قرار گیرد، در آن صورت در شناخت راهی که او را به مقصود نزدیک، یا از آن دور می سازد، دچار سرگردانی کامل خواهد شد. در چنین شرایطی حتی کسانی که دارای آرمان مشخص بوده و برای هر گونه خطر کردن آمادگی داشته باشند، بر اثر تضاد درونی خود، نسبت به آنچه باید به انجام برساند، دچار تزلزل می شود.»
بله لباس تخیل و افترا پوشاندن بر جامه مقاومتی استوار و خونبار فقط شایسته غاصبان حق حاکمیت مردم ستم کشیده ایران است. برهمین سیاق، در کارزار شیطان سازی، از بریده های سازمان مجاهدین خلق تا چهره های خائن به این جنبش همه و همه با هدف مخدوش کردن چهره مقاومت در جهت تقویت عمود خيمه نظامبه کار شیطان سازی مشغول هستند. این وادادگان همواره در پی آن هستند تا هویت خود را با دشمن خود تعریف کنند. بدون وجود دشمن، علت وجودي و هویت خویش را نیز از دست می دهند. این شامل حال ایادی رنگارنگی است که زیر چتر مبارزه افشاگرانه عليه مقاومت، از سوی رژیم در خارج از کشور سازماندهی شده اند. 
لذا کارخانه دشمن تراشی علیه شورای ملی مقاومت نباید یک لحظه تعطیل شود. البته نحوه تنظیم رابطه رژِیم با مقاومت آزادی ستان مردم ایران، خود بهترین بینه وحشت رژیم از جنبش سازمانیافته است. اما از آنجائیکه شورای ملی مقاومت و نیروی محوری آن سازمان مجاهدین خلق ایران در طرف درست تاریخ قرار دارند، و بالعکس رژیم غرقه در بحران مشروعیت و بی ثباتی در انتهای باند فرودگاه قرار گرفته، بی شک به هر خس و خاشاک و به هر شانتاژ و تهدیدی متوسل می شود تا برای استوار ساختن مبانی امنیتی خود، تهدید اصلی خود را خنثی کند.
در بخش دوم به نقش قدرتهای جهانی(استعمار نو) در بسط توطئه می پردازیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر