رضا فلاحي
نامه ای منتشر نشده ای از مجاهد شهید غلامرضا خسروی در فیس بوک نظرم را جلب کرد. تصمیم گرفتم یک کامنت چند خطی در زیر آن بگذارم تا درودی بر وی نثار کرده باشم و بدینگونه به وی خاطر نشان کنم که غلامرضای گرامی به عنوان یک زندانی پیشین و یک عضو کوچک مقاومت پیامت را به روشنی دریافت کردم؛ پیامی گرچه به اختصار ولی به عمق تاریخ مبارزات، مقاومتها، شکست و پیروزیها در برابر زورگویان و ستم پیشگان؛ راهزنان و شب پرستان و در همان گُذار و گذری که خود به خوبی و با افتخار از آن گذشتی. یادت گرامی باد.
پس از نگارش چند خطی، دیگر نتوانستم قلمم را کنترل نمایم، چنین مینمود که قلمم که با دریافت انرژی از پیام غلامرضا به رقص و به وجد آمده بود، مرا تشویق میکرد که ادامه بدهم. قلم بر سرم فریاد میکشید که اگر کوچکترین اعتقادی به پیام وی که عین حق و حقیقت است داری؛ ادامه بده و پیام غلامرضا را باز تر کن که اگر او زنده مانده بود و شب پرستان و راهزنان به قتلش نرسانده بودند، قلم وی در اینجا و در این پیام متوقف نمیشد.
سه واژه گردنه، راهزنان و شب پرستان چون سه ستاره پر نور در شبی ظلمانی در این پیام میدرخشیدند، مثلثی که به شکلی سه بعدی و الماسگونه، تلالو و جلوه خاصی داشت چنانکه با کوچکترین چرخشی طیفهایی الوان، رنگارنگ، بس زیبا، فسونگر و دلفریب از خود ساطع مینمود.
این مثلث پیام رازی " بس شگفت " در دل داشت که باید در حد توانان را کشف مینودم. نا خداگاه به یاد مثالی افتادم که بارها برای تشریح مبارزه و سختیهایش از زبان رهبران مقاومت و شهدا شنیده بودم. مثال ساده بود تصویر جمعی که قرار است در یک روز داغ تابستانی دامنههای کوه را بپیمایند؛ از گردنهها عبور نمایند و خود را به قله برسانند. در ابتدا همه با هم خوش و بش میکنند؛ جوک و لطیفهها و خاطراتی بس شیرین برای یکدگر نقل میکنند. ولی همانطور که بالا و بالاتر رفته، با صحنههایی از جنسی متفاوت مواجه میشوند. نفس نفس زدنها، سرفهها، عرق خستگی، پادرد، کوفتگی، تشنگی، گرسنگی؛ موجودات موذی، ترس از لغزش، سقوط وگمگشتگی در ظلمت شب و...
آنگاه که به جلوتر و افق پیش رو نظر میکنی. کسانی با گامهایی منظم، قاطع و مستحکم هنوز به پیش میروند و در پشت سر تعدادی کثیر همچون لشگری شکست خورده ای واماندهاند. وقتی به شکل این جمع خیره میشوی باز نمایی و نمادی از یک مثلث دارد، تعداد کمی در رأس (به سمت قلّه) و تعداد زیادی در قائده و بین دو رأس. هر چقدر که بالا و بالاتر میرویم نسبت جبری رأس و قائده تقلیل مییابد
طرفه آنکه شب و ظلمت وتاریکی که فرا میرسد "راهزنان شب پرست" در لابلای هر تخته سنگی کمین کردهاند، در انتظار شبیخوناند، آنان در فکر تصاحب غارت اموالاند. چنین است که از پس هر تیری، انسانی در خون خود می غلطد تا راهزنان گردنه به ارزوی خویش و آباد کردن دنیای خویش برسند.
تاریخ از این فرازها و طی طریق قلّهها داستانهایی بس حزین در سینه دارد. علیرغم تمام رشادتها و از جان گذشتگیهای قهرمانان و پهلوانان و غرشهای شیر آسایشان، دشمن هنوز هم از آنها قربانی میگیرد و راه پیشروی آنان را کند و یا سد مینماید.
چرا؟ اگر در این ظلمت شب خوب به اطراف بنگریم، فانوسهایی هویدا ست که اگر چه حاملان خودی به نظر میرسند ولی گویا پیامی برای دشمن دارند. اینان همان شریکان دزد و رفیق قافلههایند. راهزنان با کمک این فرصت طلبان است که هزارهها "رنج و شکنج و مصائب" بشماری را به قافلهها تحمیل نمودهاند و مینمایند.
در یکسو هماره فداییانی بودهاند که "مستمراً و در یک کلام همه چیز خود از جمله؛ پدر، مادر، همسر، فرزند، مال و دارایی و آینده خود و فرزندانشان را فدا نمودهاند تا سبکبال پرواز نمایند و با پروازی بلند و در چشماندازی وسیع و پهناور خود را به قلّه تاریخ رهایی و انسانیت برسانند". در دگر سو نیز شغالان و کرکسهایی حضور داشتهاند که در قبل پرتاب لاشه ای حاضر بودهاند تا گرا و آدرس دوستان و یاران را با بهایی هر چند اندک با راهزنان معامله نمایند.
علیرغم این داستانهای حزین و پُر آب چشم، ندای تاریخ در دل زمان طنین افکن است که "تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی متعلق به خلق است و آنکه" یقین کنید که نیروهای میرا از صحنه تاریخ حذف میشوند و آینده از آن انقلابیون است.
یک مجاهد در هر لحظهها و در هر کجا که باشد یک مجاهد خلق است. مجاهدانه زندگی میکند، مجاهدانه می زید، مجاهدانه مقاومت میکند و مجاهدانه جاودانه میشود. در یک کلمه راه و رسم یک مجاهدخلق، که امروز چنین مقاومت و پایداری را در شیرزنان و کوهمردان اشرفی - لیبرتی میتوان یافت.
در آنسو هم بریدگان و وادادگانی چون همنشین خزان (محمد جعفری) و مصداقیها و سایر بریدگان پژواک نشان قرار دارند که خسرالدنیا و الاخره هستند.
این مزدوران مسعود رجوی را نشانه گرفتهاند حال آنکه غلامرضاها محصول و میوه این باغ و گلستان مجاهدتی هستند که مسعود رجوی باغبان آن، سالها با خون دل و درایتی بی نظیر انرا پرورانده و با انقلاب ایدئولوژیک آفتها را به حد اقل ممکن رسانده است. از دل این باغ میوههایی را تقدیم خلقی نموده است که تا نشانی از تاریخ و مبارزه و فدا است از آنها به نیکی یاد خواهد شد و هر انسان شریف و با وجدانی به رابطه سیستماتیک و جداناپذیر باغ و باغبان معترف خواهد بود.
این مزدوران هم قسم شدهاند تا کار ناتمام مثلث خبیث خمینی - لاجوردی - گیلانی را به پایان برسانند. تا غلامرضاها، اشرفیان، رزمندگان دژ آزادی در لیبرتی حضور دارند و پیام رزم و مقاومت بی امانشان در رگ زمان جاری است، تلاش مذبوحانه آنان راه به جایی نخواهد برد. این فرصت طلبان و خود فروختگان تمام هم و غم خود را بر سر آن گذاشتهاند تا کانون مبارزه و استقامت و پایداری در لیبرتی را هر چه زودتر به نفع دشمن مصادره نمایند. در پیام این مزدوران چیزی جز وادادگی، تسلیم و سازش و پذیرش سیطره خمینی وراهزنان شب پرست یافت نمیشود.
به یاد دارم پس از شهادت غلامرضا، یکی از پژواک نشانها، مرثیه ای در سوگ از دست رفتن غلامرضا کتابت نمود. که بنا به وظیفه در همان ایام به آن روضه خوانیهای مدل آخوندی پاسخ دادم. خوب به محتوای پیام دقت کنید و ببینید که چگونه غیرت و حمیّت! آنان در لابلای سطور موج میزند!. این پژواکیان نسبت به مادر شهید، حتی از خود غلامرضا هم مسئول تر و دلسوزتر! و دایه مهربان تر از مادرند! آیا غیر طبیعی نیست؟
با هم مدل مبارزه و میزان قهر و خشم آتشین و انقلابی انان را مرور میکنیم:
" ...به این فکر میکنم که، غلامرضا همسر وبچه داشت، هیچگاه، نه طلاق ایدئولوژیک داده بود ونه عاطفی، وتا آخرین لحظه به آنها فکر میکرد وعشق میورزید... انسانی از جهان رفت، نه بر اثر یک تصادف مثلاً رانندگی یا بیماری جانکاهی، یعنی ریل طبیعی زندگی... امروز دیوانه دیوانه بودم، به شهر زدم، با نیت اینکه شاید یک رژیمی حرامزاده ای در خیابان به تورم برخورد، تا مادرش را به عزایش بنشانم، برایم مهم نبود کی وچه کاره است، سفیر باشد یا راننده سفیر، کارمند پست فطرتی باشد یا دربان دستمال بدستی، هر چه دم دستم بیاید که مال رژیم باشد، امّا ندیدم که ندیدم. (!) دوباره به خانه برگشتم (!). همهاش سلول، زنجیر به دست وپا، واین سئوال:
به چه جرمی؟
بیچاره مادرش! بیچاره مادرش! برای چه بچهام را کشتید، ای خدا من برای چه زندهام ؟!...
این سرهنگ بی سروپا از جنایت هائی که در سال 88 بپا کرده بودند میگفت. وتاکید میکرد که:
خط قرمز ما، بر سرکار نیامدن اصلاح طلبان بود. یعنی واقعاً تهدید آن جنبش سبز بود؟(!) پس چرا ویروسش خواندند؟ (!) وچرا گفتید "اشرف نشان"؟(!)..."
پیدا کنید پرتغال فروش را ...امّا ما:
یقین داریم که نیروهای میرا از صحنه تاریخ حذف میشوند و این بریدگان نیز روز به روز به کُپی برابر اصل با مرتجعین نزدیک و نزدیک تر خواهند شد، تا آنجا که کاملاً هضم و جذب ارتجاع وبه سلولهایی از پیکر منفورش مبدّل خواهند شد و آنکه تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی متعلق به خلق است و نیز یقین داریم که نیروهای میرا از صحنه تاریخ حذف میشوند و آینده از آن مبارزین و مجاهدین است.
یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصّه در این زمانه پر نیرنگ یک کُشته بنام، به که صد زنده به ننگ
بار دیگر، با درود بی کران بر مجاهد شهید غلامرضا خسروی، قهرمان مقاومت و پایداری و تسلیم ناپذیری در برابر ظلم و ظالمان و گردنکشان و غارتگران و با تجدید عهد و پیمان با وی و یکایک شهیدانی که در طول و عرض تاریخ حاضر به همدستی با ظالمان و ستمگران نشدند و دوست را به دشمن نفروختند و پا بر اصول انسانی نگذاشتند. یاد و نام مجاهد شهید علی صارمی را در سالگرد شهادتش گرامی میداریم.
نیست تردید زمستان گذرد
از قهرمانان و رزمندگان وطن در لیبرتی، آلبانی، اوین، قزلحصار، زندان ارومیّه و جای جای ایران و جهان حمایت کنیم.
سلام بر آزادی پاینده ایران
رضا فلّاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام سال 1367
عضو اتحاد زندانیان سیاسی - متعهد به سرنگونی
http://www.kanoonjb.com/index.php/news/1960-new-names-and-unpublished-martyr-gholamreza-khosravi
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
راه رهایی؛ راه خدا و خلق؛ راه تکامل و تعالی و نیل به جامعهای آزاد و رها پر فراز است و پر نشیب؛ با رنجها و شکنجها و مصائب بسیار؛ با گردنهها و راهزنان و شبپرستان بیشمار. طی این مسیر پر مخاطره جز با فدای حداکثری میسر نمیگردد. فدایی مستمر و مداوم؛ هر زمان چیزی را باید فدا نمود؛ پدر، مادر، همسر، فرزند، مال و دارایی و در یک کلام همه چیز را و سبکبال پرواز نمود؛ پروازی بلند و با چشماندازی وسیع و پهناور تا هماره تاریخ. و من المومنین الرجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً. و از مومنان کسانی هستند که بر عهد و پیمانی که با خدادارند صادق و استوارند پس از آنان کسانی بر عهد و پیمان خود وفا نموده (تا شهادت) و کسانی نیز منتظر آن لحظه شگفتانگیزند بدون آن که تغییر و تبدیلی در عزم و ارادهشان ایجاد گردد. امیدوارم همواره سربلند و سرفراز و پرتلاش باشید. (برادر کوچک شما غلامرضا خسروی) ۲۰/۵/۹۱ بند 350-زندان اوین
مجاهد شهید مهدی رضایی در بیدادگاه نظامی شاه:
در روز 6 شهریور در «دادگاه» اول نظامی در اینباره گفت: "… جوانان انقلابی میهن ما را در زیر شکنجههای وحشیانه و رذیلانه میگیرید. خود من پانزده روز زیر شکنجه بودم و فشار خونم به 5 رسیده بود و 20 کیلو لاغر شده بودم… مرا با اجاق برقی سوزاندند، به طوری که از راه رفتن عاجز بودم و روی زمین و روی سینهٌ خود حرکت میکردم. مأموران شما ـ پرویز ثابتی و…ـ در دهان من ادرار کردند… این ماهیت رژیمی است که ما با آن به مبارزه برخاستهایم. سر تا پای این رژیم جنایت است و بی شرمی و هرزگی… یاران انقلابی ما را در زندانها در زیر شکنجه به قتل میرسانند. من به خوبی می دانم که سزای این گستاخی من، بعد از دادگاه باز هم شکنجه است. بگذار شکنجه کنند؛ بگذار رگ و پوست ما در راه خلق فدا شود؛ تا ظلم هست مبارزه هست، تا مبارزه هست، شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی متعلّق به خلق است. این را من نمیگویم، این را تاریخ میگوید؛ این را نبرد قهرمانانهٌ خلق ویتنام میگوید… این را خلقها می گویند و خلقها حقیقت را می گویند "
مجاهد شهید، سردار موسی خیابانی
به هم ریختهام: (م - ت - اخلاقی)
پژواک ایران ...دریچه زرد ...خانه کرکسها ...هویت به تاراج رفته یک زندانی نادم (رضا فلاحی)