۱۳۹۳ بهمن ۲۹, چهارشنبه

مأموريت اصلي سربازان گمنام (گشتاپوي بدنام ملاها)قسمت سوم : اشاره اي به برخي از جنايات قبل از تشكيل وزارت اطلاعات


 تاریخ ایجاد در 04 فروردين 1392
ديكتاتورهائي  مانند  هيتلر و خميني تفاله چركين و متعفني از فضولات يك ايديولوژي هستند
فرهاد رهبر رئيس دانشگاه تهران  كه معاونت اقتصادي وزارت اطلاعات رژيم را از1378 تا 1381بعهده داشت، در مصاحبه ايي كه سايت هاي اينترنتي در 27 ا سفند 1386 آنرا منعكس كردند،  در پاسخ به اين سئوال كه “گفته مي‌شود شما كارمند يا مامور رسمي وزارت اطلاعات هستيد، آيا صحت ندارد؟ گفت: شما طوري صحبت مي‌كنيد كه انگار مامور وزارت اطلاعات بودن كار زشت و ناپسندي است. “
همه كشورها داراي سرويس هاي ويژه و ارگانهاي اطلاعاتي و امنيتي هستند، كه اگر با معيارها و در فرهنگ كشورهاي غربي به حرف فرهاد رهبر نگاه كنيم،  مأمور وزارت اطلاعات بودن كار زشت و ناپسندي نيست. اين معنا در فرهنگ مردم در كشورهاي ديكتاتوري كه سرويس هاي ويژه اطلاعاتي و  امنيتي عامل سركوب مردم هستند، تلقي ديگري دارد. اما بايد گفت فاصله ديكتاتورها گاهي باهم نجومي و حتي غير قابل قياس است. ديكتاتورهائي  مانند  هيتلر و خميني تفاله چركين و متعفني از فضولات يك ايديولوژي هستند 

ديكتاتور آلماني به ارودگاههاي مرگ خود رهنمود داده بود: «با آدمها مثل لجن رفتار كنيد تا آنها واقعاً لجن شوند». و خميني سفله هم گفته است: «آدم گاهي درست نمي‌شود مگر اين‌كه ببرند و داغ كنند تا درست بشود. با اشخاصي كه بر‌خلاف اين هستند آنها را بكشيد و بزنيد، حبس كنيد»   با وجود همه تفاوتهاي تاريخي و سياسي ، در عمق، هر دو، عفونتهاي زخمهاي تاريخي و تاريكيهاي اعماق اين يا آن جامعه هستند.
اما هدف ما، در اين جا، سنجش ميزان درنده‌خويي چنين افرادي نيست. بلكه ميخواهيم با بيان فاكت هائي از زبان سردمداران اين رژيم و قربانيان آن بگوئيم مقايسه  سرويس هاي ويژه ارگانهاي اطلاعاتي و امنيتي رژيم ولايت فقيه خميني با هر سرويس ويژه اطلاعاتي و امنيتي ديگر ما را از شناخت ماهيت واقعي آن دور ميكند.
-    آخوند ملاحسني، امام جمعه و نماينده ولي فقيه در اروميه مركز استان آذربايجان غربي، كه  در سفاكي و شقاوت شاگرد خلف و دست‌آموز خميني است،گفته:
«حضرت امام خميني در جواب برخي از رؤساي دادگاههاي انقلاب، البته رؤساي قبل دادگاههاي انقلاب، كه نمي‌خواستند خيلي اعدام بدهند، فرمودند: اگر يك ميليون نفر هم باشند، يك‌شبه دستور مي‌دهم همه اينها را به رگبار ببندند و قتل‌عام كنند»
-    آخوند خزعلي (كه چند سال متوالي يكي از 6 آخوند عضو شوراي نگهبان رژيم بود)

 در ارديبهشت 1359   در مشهد عربده مي‌كشيد و نيش و دندان به‌مجاهدين نشان مي‌داد كه: «... ما تشنه به خون اينها هستيم بايد شاهرگهاي اينها را ببنديم ولي چون خونشان كثيف است بايد بريزيم دور. كوبيدن اينها مهمترين كار است...»  (سخنراني در مسجد بناها در مشهد 31ارديبهشت59)
-    ابوالقاسم سرحدي‌زاده كه بعد از انقلاب كرسي رياست اداره زندانها را قاپيده بود و بعدها به وزارت رسيد



 گفته: «مجاهدين اصالتي ندارند. اينها كساني هستند كه با همه نمودهاي انقلاب مخالفت كردند... ما بايد 6تا گورستان درست كنيم وهمه آنها را دفن كرده...، با ضد انقلاب بايد با خشونت سياه مبارزه كرد. حالا مراحل نرم است.»
در روز 30 خرداد 1360  كه خميني با  يك تظاهرات اعلام نشده 500 هزار نفري در مخالفت با استبداد حاكم مواجه شد دستور داد اين تظاهرات را به رگبار ببندند. 


از همان روز كليه سرويسهاي ويژه خميني بهدستور او تز انهدام يك نسل را در دستور كار خود قرار دادند. و جناياتي در زندانها كردند كه يك از هزار آن هنوز از دل سياه چالها به صفحات تاريخ نگاشته نشده است. براي آشنائي با ماهيت و كاركرد سرويس هاي ويژه خميني به چند گزارش كه از شاهدان شكنجه و شكنجه گران اشاره ميشود:  
-    طاهره حبيبي‌فرد در زندان شيراز: «طاهره هنگام دستگيري 4ماهه حامله بود. اما اين مسأله باعث تخفيفي در شكنجه‌هاي او نشد. برعكس دژخيمان همزمان با زدن شلاق، ميخهايي به‌سينه او فرو كردند… شكنجه‌هاي طاهره ادامه يافت. شكنجه‌گران سه انگشت او را قطع كردند. بدن او را به قدري سوزاندند كه قسمتهايي از بدنش به‌كل سوخته و از بين رفته ‌بود. هنگام تيرباران يكي از گلوله‌ها به‌شكم طاهره خورد و جنين چند ماهه‌اش بر‌روي زمين افتاد».
-    الهه دكنما يك دانش‌آموز هوادار مجاهدين در شيراز بود. او را دستگير و در زندان عادل‌آباد به زير شديدترين شكنجه‌ها ‌بردند. درباره او آمده: «او در زير وحشيانه‌ترين شكنجه‌ها لب از لب باز نكرد. زماني كه جسد تيرباران شده‌اش را تحويل خانواده‌اش دادند، ديدند كه برروي لباسش نوشته قبل از تيرباران 7بار به او تجاوز كرده‌اند» در ادامه همين گزارش آمده است:«در همين شهر(شيراز) پس از تجاوز به فلور اورنگي پاسداري با يك جعبه شيريني و مقداري پول به در خانه او مراجعه ميكند و خود را به عنوان «داماد يك شبه» خانواده معرفي ميكند»
-    يك زنداني آزاد شده در گزارش تحت عنوان “خوب تماشا كن! صحنه سازي و نمايش نيست“ يك دانشجوي زنداني برايم تعريف كرد كه: «لاجوردي و حسين‌زاده (از دستياران لاجوردي در اوين) بعد از يك هفته شكنجه پياپي بالاي سرم آمدند و مرا با خود بردند. بعد از چرخاندن در ساختمان اوين مرا از پله‌ها به‌سمت يك زير‌زمين بردند، حدس مي‌زدم كه اين محل زيرزمين همان ساختمان دادستاني اوين باشد. در انتهاي پله‌ها يك در آهني بود. قبل از ورود، لاجوردي گفت: “خوب حواست را جمع كن! ما به اين‌جا مي‌گوييم سي.سي.يو! يعني بخش مراقبتهاي ويژه! اگر وارد اين‌جا شدي ديگر زنده بر‌نمي‌گردي”. وقتي وارد شديم بوي عجيبي، آميخته از خون و تعفن فضا را پر كرده بود. از من خواستند كه چشم‌بندم را بالا بزنم. پشت آن در آهني يك هال بود و بعد از آن راهرو ديگري قرار داشت، در گوشه هال با صحنه تكان‌دهنده عجيبي مواجه شدم. اجساد خونين و لت‌وپارشده تعدادي زن و مرد روي هم انداخته شده بود و همگي اجساد سراپا خون‌آلود و دست و پاها يا نقاط مختلف بدنهايشان آش و لاش بود. از اين بدتر در گوشه ديگر هال، جنازه‌يي را از كمر دولا كرده در يك سطل زباله فرو برده بودند. در برابر چنين منظره‌يي، من كاملاً شوكه شده بودم، گاهي مي‌لرزيدم و گاهي مات و مبهوت اطرافم را نگاه مي‌كردم. لاجوردي گفت: 


خوب تماشا‌كن! صحنه‌سازي و نمايش نيست. اگر باور نمي‌كني از نزديك نشانت مي‌دهم. لاجوردي از پنجره روي دربها، داخل چند تا از اتاقهاي راهرو بعد از آن هال را به من نشان داد. در هريك از آنها صحنه‌هاي فجيعي در‌جريان بود و زندانيان را به صورتهاي مختلف شكنجه مي‌كردند. در يكي از اتاقها فردي را در آپولو قرار داده بودند. در اتاق ديگري يك زنداني را با شوك الكتريكي آزار مي‌دادند. در يكي از اين اتاقها يك نفر را روي ديوار به صليب كشيده بودند. چند‌نفر ديگر را از هر‌دوپا، يا از يك‌دست و يك‌پا به‌سقف آويخته بودند. لاجوردي مرا به شكنجه‌گران آن قسمت سپرد و آن ‌روز به‌ مدت چند ‌ساعت در يكي از همان اتاقها انواع آزارها و شلاق‌ زدن و آويزان‌كردن را در ‌مورد من هم اجرا كردند. اما به آن پاسخي كه دنبالش بودند نمي‌رسيدند. چون من هيچ حرفي جز اين نداشتم كه هيچ‌كاره هستم و حتي هوادار مجاهدين هم نبوده‌ام. شب همان روز لاجوردي و حسين‌زاده دوباره آمدند و مرا با چشم بسته از آن زير ‌زمين به محوطه اوين بردند. آن‌جا لاجوردي از من خواست كه جلو بيفتم و راه بروم. هنوز چند قدمي‌حركت نكرده بودم كه به‌جسمي كه در هوا آويزان بود برخورد كردم. لاجوردي و حسين‌زاده همزمان سرم داد كشيدند كه درست راه برو! اين چه طرز راه رفتن است؟ وقتي گفتم جايي را نمي‌بينم، گفتند چشم‌بندت را بردار تا خوب ببيني. به محض اين كه چشم‌بندم را بالا زدم، در مقابلم با صحنه وحشتناك ديگري مواجه شدم و لاجوردي گفت خوب اطرافت را تماشا كن. در ميان درختان محوطه جلو دادستاني اوين بودم، جنازه 3مرد را ديدم كه از درختها آويزان كرده بودند. لاجوردي گفت: نوشته‌ها را بخوان! روي بدن هر‌شهيد پلاكي آويخته و بر‌روي آن نام و اتهام هريك را نوشته بودند. اتهام همگي «مجاهد» بود و تازه متوجه شدم كه به‌فاصله چند‌متر آن‌طرفتر يك ‌طناب با حلقه آماده از درخت ديگري آويخته‌اند. لاجوردي به من گفت: تو به مرگ محكوم شده‌اي و ميخواهيم حكم را اجرا كنيم. قبل از اين كه من جواب هميشگي‌ام را كه كاره‌يي نيستم تكرار كنم، حسين‌زاده نزديك شد و در گوش من گفت: اين [لاجوردي] خيلي بي‌رحم است، تو را خواهد كشت. بيا به جوانيت رحم كن، هر‌چه اطلاعات از خودت و سازمان داري بگو! من هم پا درمياني مي‌كنم تا جانت را نجات دهم. من كه واقعاً حرفي براي گفتن نداشتم، بازهم جواب دائمي خودم را تكرار كردم. اين‌جا بود كه لاجوردي عصباني شد و چشمهايم را به‌سرعت بست و دستم را گرفت و مرا كنار چهار پايه برد و گفت برو روي چار پايه بايست. حلقه طناب دار را دور گردنم انداختند و چار پايه را با لگد از زير پايم كنار زدند. چند لحظه بعد حالت خفگي شديدي حس كردم كه ناگهان طناب قطع شد و محكم به زمين خوردم. لاجوردي و حسين‌زاده و پاسدارهاي همراهشان با سر و صدا بر‌سرم ريختند و كتكم زدند و مي‌گفتند چرا طناب را پاره كردي!؟» جريان به‌دار آويختن اين زنداني را آن شب 3‌بار تكرار مي‌كنند و در آستانه خفگي كامل طناب را رها مي‌كنند. اين نمايش وحشتناك و بيرحمانه علاوه بر ‌آثار رواني كه بر‌ روي او گذاشته بود. گردن و ستون فقراتش را تا چند‌سال از حالت عادي خارج كرده بود».  لاجوردي يك نمونه كامل فرد مورد نظر نظام ولايت فقيه است به طوري كه خامنه اي او را “پيشاني منور انقلاب ناميد“  و روزنانه شما ارگان حزب مؤتلفه اسلامي (حزب لاجوردي) نوشت: «پيشاني حمله عليه منافقين» و «كسي كه در اين راه ”سنگ تمام گذاشت” و لاجرم ”حق حيات به گردن همه دارد”»  
نوشته‌اند كه در زمان رضا خان اگر يك زنداني در زندان صحبت از مشروطيت يا قانون اساسي مي‌كرد سرهنگ فيروزمند (رئيس جلاد و بيرحم زندان رضا خان كه در كنار سرپاس مختاري كار مي‌كرد) بعد از 200-300ضربه شلاق مي‌گفت: «شلاق، قانون اساسي است و فلك، مشروطيت!» حالا لاجوردي به عنوان يكي از نزديكترين افراد به خميني كه با تمام غيظ ضدانساني و ظرفيت غير قابل تصور حيواني خود شلاق مي‌زد و اعدام مي‌كرد در برابر زندانياني قرار مي‌گيرد كه ايدئولوژيكمان آنها را مهدورالدم مي‌داند. فرق سرهنگ فيروزمند و لاجوردي در اين است كه اگر زنداني از او ملاقات نمي‌خواست يا حرفي از مشروطه نمي‌زد شلاق هم نمي‌خورد. اما در برابر لاجوردي نه تنها به سكوت زنداني رضايت نمي‌دهد كه مي‌خواهد از هر زنداني يك تواب به معناي واقعي بسازد. معناي واقعي تواب هم در فرهنگ لاجوردي تعريف شده است: «هركس توبه كرده و راست مي‌گويد بايد به جوخه برود و ثابت كند»   و يا «همه بايد تواب شوند، وگرنه حكم همه طبق گفته امام اعدام است» و با اين ديدگاه است كه وقتي پدر يك مجاهد را دستگير ميكند، كارد دست پدر اسير مي‌دهد و مي‌گويد: «چون پسر تو مجاهد است و الان اينجا پيش ما نيست، به جاي پسرت بايد چشم اين يكي را در بياوري تا ما باوركنيم كه تو مجاهد نيستي»
لومپن ـ شكنجه‌گر ديگري به نام حاج داوود رحماني در عربده‌كشيهايش در زندان قزلحصار بارها گفته بود: «خوب گوش كنيد! اين جا زندان جمهوري اسلامي است. پول مفت نداريم بدهيم منافق تربيت كنيم. به خدا قسم جسدهايتان را هم قيمه قيمه مي‌كنيم. هيچ كس اينجا زنده خارج نمي‌شود مگر حزب اللهي شده باشد»

شكوه قائم مقام خميني از ابعاد جنايات
در كتاب خاطرات منتظري برخي اسناد مربوط به جنايتهاي موحش رايج در زندانهاي خميني ديده ميشود. منتظري كه قائم مقام خميني بود، اگرچه در سالهاي ابتدايي دهه شصت نسبت به اين جنايتها ساكت بود، اما در سال 67 به كثرت اعدامها اعتراض كرد و بر اثر اين اعتراض از مقام خود عزل شد. وي در نامهيي به خميني مينويسد:
«آيا مي‌دانيد در زندانهاي جمهوري اسلامي به‌نام اسلام جناياتي شده كه هرگز نظير آن در رژيم منحوس شاه نشده است؟ آيا مي‌دانيد عده زيادي زير شكنجه بازجوها مردند؟ آيا مي‌دانيد در زندان مشهد در اثر نبودن پزشك و نرسيدن به زندانيهاي دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بيست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و يا رحم ناقص كنند؟ آيا مي‌دانيد در زندان شيراز دختري روزه‌دار را با جرمي مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام كردند؟ آيا مي‌دانيد در بعضي زندانهاي جمهوري اسلامي‌دختران جوان را به زور تصرف كردند؟ آيا مي‌دانيد هنگام بازجويي دختران استعمال الفاظ ركيك ناموسي رايج است؟ آيا مي‌دانيد چه بسيارند زندانياني كه در اثر شكنجه‌هاي بي‌رويه كور يا كر يا فلج يا مبتلا به دردهاي مزمن شده‌اند و كسي به داد آنان نمي‌رسد؟ آيا مي‌دانيد در بعضي از زندانها حتي از غسل و نماز زنداني جلوگيري كردند؟ آيا مي‌دانيد در بعضي از زندانها حتي از نور روز هم براي زنداني دريغ داشتند آن هم نه يك روز، دو روز، بلكه ماهها؟»

خير مطلق در برابر شر مطلق

ولي فقيه (خميني – خامنه اي) در گام نخست، بايستي خود را در ذهن «خليفه»هايش ( و از جمله سرويس هاي ويژه اش) كه وظيفه داشتند «دست ببرند و حد بزنند و بكشند»، «خير مطلق» و دشمنانش را «شر مطلق» جا بيندازد. و در همين كادر هرگونه مخالفتي با حكومتش را مخالفت با شرع تلقي كند خميني اين نياز را تئوريزه كرد و نوشت: «مخالفت با اين حكومت مخالفت با شرع است، قيام بر عليه شرع است. قيام بر عليه حكومت شرع جزايش در قانون ما هست، در فقه ما هست؛ و جزاي آن بسيار زياد است. من تنبه مي‌دهم به كساني كه تخيل اين معني را مي‌كنند كه كارشكني بكنند يا اين كه خداي نخواسته يك وقت قيام بر ضد اين حكومت بكنند، من اعلام مي‌كنم به آنها كه جزاي آنها بسيار سخت است در فقه اسلام . قيام بر ضد حكومت خدايي قيام بر ضد خداست؛ قيام بر ضد خدا كفر است.
لاجوردي در اعلام وفاداري به اين تئوري خميني گفت:«گروهكهاي فاسدي كه همه‌شان بايد قلع و قمع شوند وقتي با نظام جمهوري مبارزه مي‌كنند، بنا بردستور مذهبي محاربند و بايد همه‌شان اعدام شوند».
واقعيت اين است كه بدون دست بريدن و چشم درآوردن و شلاق زدن و در يك كلام «شكنجه كردن» امور دستگاه ولايت مطلقاً رتق و فتق نمي‌شود. در اين دستگاه دوزخي همه يا بايد شكنجه كنند و يا شكنجه شوند. حتي خود خدائي هم كه خميني معرفي ميكند كسي يا چيزي بيش از يك موجود خودآزار و دگرآزار كه وظيفه‌يي جز شكنجه كردن ندارد، نيست. اين را  پيش از هر كس و بهتر از هركس خود خميني فهميده بود كه البته از فرط مهرباني حتي مگسهاي اتاقش را نمي‌كشت. بنابراين اولين قدم اين بود كه اسم شكنجه را با كلمات ديگري مانند «تعزير» يا «تنبيه» يا «حكم شرعي» عوض كنند. كما اين كه زندان، كه در واقع همان سياهچال و شكنجه‌گاه است، مي‌شود «دانشگاه»، «بريده و خا‌ئن» مي‌شود «تواب». و گرگي درنده و شقي كه امر به شكنجه ميكند مي‌شود «حاكم شرع». و تمامي اين جنايات را بنام   «قانون مجازات اسلامي» تصويب و منتشر كرده‌اند شامل موارد «حد»، «قصاص»، «ديات»، «تعزيرات» و «مجازاتهاي بازدارنده» است.

[1]   و در 16 بهمن 1386  به رياست دانشگاه تهران منصوب شد، در 28 اسفند 91 احمدي خواهان بركناري فرهاد دانشجو شد.
[2]  سخنان خميني در راديو رژيم در 14 بهمن 1363
[3]  روزنامه حيات نو 3 ديماه 1379
[4]  سخنراني خزئلي در مسجد بناها در شهر مشهد در 31 ارديبهشت 1359
[5]  روزنامه انقلاب اسلامي 8 آذرماه1359
[6]  كتاب قهرمانان در زنجير صفحه 335
[7]  نشريه مجاهد شماره415  26آبان77
[8]  سخنراني خامنه أي بمناسبت مرگ لاجوردي در راديو و تلويزيون رژيم در 2 شهريور 77
[9]  روزنامه جمهوري اسلامي 4 و 5 شهريور 77
[10]  صفحه 115 كتاب قهرمانان در زنجير
[11]  صفحه 116 كتاب قهرمانان در زنجير
[12]  صفحه 273 كتاب قهرمانان در زنجير
[13]  از نامه منتظري به خميني به نقل از كتاب خاطرات منتظري
[14]  در صحيفه نور جلد 5 صفحه 31 سخنراني خميني در مقابل خبرنگاران داخلي و خارجي
[15]  مصاحبه لارجوردي با روزنامه اطلاعات ارديبهشت61 (مي 1982)
قسمت اول
قسمت دوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر