محمد مقصودآبادي از رزمگاه ليبرتي
پروفسور ژان زيگلر كه يكي از ياران مقاومت و از دوستان قديمي شهيد دكتركاظم رجوي است نكتهاي را به نقل از چهگوارا گفته است كه خيلي توجهم را جلب كرد چون دقيقا منطبق با شرايط ماست. آقاي ژان زيگلر به نقل از چه گوارا ميگفت كه در يادداشتهاي جنگ چريکي در بوليوي, مطلبي دارد تحت عنوان تئوري «کانونها» كه ميگويد:
«اگر در جايي يک کانون (مقاومت) وجود داشته باشد، حتي اگر بهلحاظ کميت محدود باشد، بهلحاظ جغرافيايي محدود باشد، اين کانون ارزشهاي دموکراتيک را ساطع ميکند. تشعشع ارزشهاي آزادي، تشعشع ارزشهاي همبستگي بينالمللي خواهد بود. اين براي ستمگران غيرقابل تحمل است، حتي اگر قدرتمندترين حکومت ستمگر باشد. چرا که وجود چنين کانوني در منطقهيي از جهان است که مستمراً مشروعيت رژيم ستمگر را از بين ميبرد.»
بنابراين وحشت ديوانه وار رژيم آخوندي از كوچكترين تحرك و فعل و انفعال در ليبرتي بخصوص در شرايط كنوني كه در محاصرة تنگناهاي داخلي و بين المللي قرار دارد, و براي حفظ تعادل جامعه به سركوب عريان, اعدامهاي خياباني, دست و پا بريدن و چشم از حدقه درآوردن روي آورده است تا مهار اوضاع از كنترلش خارج نشود دقيقا به همين دليل است و بخوبي مي داند كه نيروي هماوردش با ايستادگي در مقابل فشارها و افشاي پنهان كاري اتمي آخوندها, در حكم همان كانون هاي شورشي است كه بهاين تحولات سمت و سو مي دهد, بنابراين مستأصل و درمانده دوباره به حربة كهنه و از كار افتادة خانوادة وزارتي روي آورده است. و براي مجاهديني كه با تير و تبر و گلوله و موشك حريفشان نشده است, دايه مهربان تر از مادر شده است كه پس عواطف خانوادگي چي شد؟
رژيمي كه در دوران جنگ ضدميهني پاسداران وحشي و سركوبگرش براي شعله ورتر كردن آتش جنگ خانمانسوز در آن ساليان در كوچه و خيابان به شكار جوانان تحت عنوان سربازگيري! مي پرداخت و هزارهزار به كشتارگاه جنگ مي فرستاد, حالا از بدحادثه, مهربان و نازك دل شده و دم از عاطفه! و محبت خانوادگي! مي زند.
من هم يكي از قربانيان اين جنگ ضدميهني بودم كه در سال1366 براي روشن نگه داشتن تنور جنگ به عنوان سرباز وظيفه به جبهه هاي جنگ اعزام شده بودم و در عمليات ارتشآزاديبخش كه روي منطقه ما انجام داد, بهاسارت مجاهدين در آمدم و از همان لحظات اول تحت تأثير نوع رابطهاي قرار گرفتم كه با ما به عنوان اسير جنگي برقرار مي كردند. آنچه كه برايم شگفت انگيز بود, اينكه ما تا لحظاتي قبل در دو اردوي متخاصم بوديم و مي جنگيديم. اگرچه من تا آنموقع شناختي از مجاهدين نداشتم و در شروع عمليات نيز تصورم اين بود كه اين نيروهاي عراقي هستند كه به ما حمله كردهاند ولي وقتي از بلندگو خودشان را معرفي كردند و بعد هم مناسباتي كه بعداز خاتمه درگيري با ما برقرار كردند, تازه فهميدم كه داستان از چه قرار است و از آن لحظه به بعد بود كه يك مجموعه فعل و انفعالات يا به عبارتي جنگي در درونم آغاز شد. اوايل تصوراتي در ذهنم بود و بعضي از اسرا نيز همين را مي گفتند كه اين رسيدگي هاي مجاهدين و عزت و احترامي كه براي ما قائل هستند, تا زمان مصاحبه است و مجاهدين مي خواهند از ما بهره برداري سياسي كنند و پس از آن رفتارشان فرق مي كند ولي بعد كه مصاحبه ها نيز تمام شد تغييري احساس نمي كردم. روال كار اين بود كه بعداز مدتي, گروه گروه اسرا آزاد مي شدند و در هماهنگي با دولت سابق عراق, بهايران بازگردانده مي شدند و اگر هم كسي تمايلي به بازگشت بهايران نداشت و داوطلب پيوستن بهارتش آزاديبخش بود مثل هر رزمندة ديگر ثبت نام مي كرد و وارد ارتش آزاديبخش مي شد.
من نيز بدليل همين شناختي كه از مجاهدين پيداكرده بودم قبل از اينكه نوبت آزادي گروه ما بشود خودم درخواست پيوستن بهارتش آزاديبخش كردم كه خيلي صميمانه به من توضيح دادند كه در خواست پيوستن بعداز اعلام رسمي آزادي شما پذيرفته مي شود. اگر چه پذيرش اين مسأله در آن شرايط برايم سخت بود ولي به هرحال پذيرفتم تا ريل اداري و قانوني آن طي شد.
از آن دوران كه مسير زندگي ام عوض شد, 28 سال مي گذرد, حوادث و ابتلائات زيادي را پشت سرگذاشتهايم از پذيرش قطعنامة 598 و سركشيدن جام زهر توسط خميني تا عمليات كبير فروغ جاويدان, از داستان كويت تا عمليات تدافعي مرواريد كه رژيم آخوندي خيز بلعيدن عراق و يكسره كردن كار مجاهدين را برداشته بود ولي سرش به صخرة ارتش آزاديبخش خورد و سردمداران رژيم اقرار كردند كه مي خواستند از ديوار بلندتر از قدشان بالا بروند, تا جنگ اخير و توطئه ارتجاعي ـ استعماري براي انهدام مجاهدين و ...
براي مقابله با اين توطئهها اين رهبري مجاهدين بود كه به سنت امام حسين هربار چراغ ها را خاموش مي كرد و ما را بين رفتن و ماندن مخير مي كرد و من هر بار انتخاب خودم را كردهام كه مجاهد بمانم و مجاهد بميرم و انتخاب كردهام كه مبارزه با اين رژيم را تا سرنگوني و جداكردن بند از بندش ادامه دهم.
و حالا همين رژيم كه براي نابودي ام به عنوان عضوي از نيروي براندازش از هيچ جنايت و رذالتي فروگذار نكرده است, وقتي سرش به سنگ مقاومت اشرفي ها خورده است و براي خروج از تنگنا و كمينگاهي كه مقاومت سرفراز مردم ايران با فعاليتها و رزم بي امانش براي اين جانيان تدارك ديده است, در نهايت افلاس و در ماندگي, براي پوشاندن چهرة جنايتكارش, مأموران خودش را لباس خانواده پوشانده و با نامه نگاري بهاين ارگان و آن ارگان, در آرزوي اين است كه آب رفته را به جوي بازگرداند, غافل از اينكه «آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت»
با شناختي كه من از خانوادهام دارم اينكاره نبودهاند كه خود را به نكبت آخوندي آلوده كنند ولي در عين حال به هردليل تحت فشار, زور و اجبار و فريبكاري اين رژيم دست به چنين كاري زده باشند, با سر برافراشته و صداي بلند اعلام مي كنم كه هيچ ربطي به من ندارند و هركس, با هر عنوان دست در دست اين جانيان آدم كش و دشمن ترين دشمنان مردم ايران بگذارد, آنها را در سلك مأموران وزارت اطلاعات تلقي مي كنم و تكليفم با آنها روش است.
آخوندهاي جنايتكار اگرچه از روي افلاس و در ماندگي مي خواهند بهاين جنگ كثيف رواني روي آوردهاند, ولي بايستي بدانند كه آزموده را دوباره آزمودن خطاست و ما عزم جزم كردهايم دكان عوام فريبي را براي هميشه گل بگيريم.
محمد مقصودآبادي
ارديبهشت 94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر