۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

رژيم كشتي شكسته, آويخته برتخته پاره - شهاب چنگابي از رزمگاه ليبرتي

  شهاب چنگايي از رزمگاه ليبرتي
من مجاهد اشرفي شهاب چنگايي كه نزديك به 28 سال است در سازمان مجاهدين هستم در ايران شغل كابينت سازي داشتم ولي رژيم مرا مجبور كرد براي خدمت اجباري به سربازي بروم و اگر نمي‌رفتم دستگيرم مي‌كرد. يعني در شروع همه چيز به اجبار بود نه به انتخاب. در جنگ ضد ميهني كه خميني دجال شروع كننده آن بود و آن را سرپوش اختناق وحشيانه‌اش كرده بود, سرانجام در يكي از عمليات‌هاي ارتش آزاديبخش در آذرماه 1366 به اسارت مجاهدين در آمدم و پس از خاتمه درگيري ما را به پشت جبهه منتقل كردند و در هتلي در سليمانيه عراق اسكان دادند. طي مدتي كه ميهمان مجاهدين بوديم («ميهمان» اصطلاحي است كه مجاهدين در مورد اسراي عمليات خودشان به كار مي بردند و حتي يك بار هم كلمة اسير را در مورد ما به كار نبردند), هرآنچه را كه رژيم عليه مجاهدين گفته بود, خودم شخصاً تجربه كرده و ديدم كه تماماً دروغ بوده و فقط به خاطر اقبال عمومي مردم ايران به خصوص جوانان به اين سازمان كه سرمايه ملي و برحق مردم ايران است, به شيطان سازي پرداخته اند. كاري كه هنوز هم ادامه دارد.  البته بدليل گسترش ارتباطات و فعاليت‌هاي مجاهدين, ديگر حنايش رنگي ندارد و مردم ايران هم آخوندها و هم مجاهدين را به خوبي شناخته اند.
من طي اين مدت كه با مجاهدين آشنا شدم, ديدم كه درون و بيرون مجاهدين يكي است و يك رنگي كه از آنها ديدم در عمرم نديده بودم. پديده اي كه خيلي رويم تاثير گذاشت و نمي‌توانستم در مقابل آن بي تفاوت باشم, زندگينامه شهدا بود. به‌خصوص شهداي ميليشيا كه هم سن و سال‌هاي خودم بودند كه بارها خواندم و يا زندگينامه هاي شهدايي كه همسرانشان (زن يا مرد) را براي آرمان آزادي مردم ايران فدا كرده بودند. اين فداكاري‌ها مسير زندگي من را عوض كرد.
از همان ابتداي آشنايي ام با سازمان انتخابم را كه پيوستن به مجاهدين بود كرده بودم ولي تاموقع آزادي كه حدود ديماه همان سال1366 بود, با تقاضاي پيوستنم, موافقت نشد تا اينكه رسما آزادي ما از سيماي مقاومت اعلام شد و اسامي ما به ارگانهاي بين المللي مثل صليب داده شد. بعداز اعلام آزادي من هم مي‌توانستم به ايران برگردم پيش خانواده و زندگي خودم را داشته باشم و در حاليكه در آستانة 20سالگي بودم و مثل خيلي از جوان ها آرزوهايي داشتم و مي‌توانستم دنبال آروزها و زندگي‌ام بروم ولي بايد مجدداً انتخاب مي كردم كه به زندگي خودم ادامه بدهم و يا اينكه مبارزه را انتخاب بكنم؟ از آنجا كه چشم به واقعيتي گشوده بودم كه هر انسان با شرفي را منقلب مي‌كند, صحنه هاي شهدا كه ديده بودم جلوي نظرم آمد. اينكه شهداي ميليشيا كه نوجوان بودند و هم سن و سالهاي خودم كه جانشان را فداي ما جوانان كرده بودند, پيش خودم فكركردم آيا آنها نمي‌خواستند از زندگي كه همه از جمله من دوست داريم, بهره‌مند باشند؟ ولي ديدم آنها ارزش و آرمان بالاتري را انتخاب كرده اند و تصميمم گرفتند كه حيات خود را فداي آزادي و رهايي مردم خود نموده و زندگي شرافتمندانه يعني مبارزه با رژيم خميني را انتخاب كنند. من هم تصميم گرفتم همه چيزم را در اين مسير بگذارم و ادامه دهنده راه آن شهدا باشم و در اوج آگاهي و اختيار تصميم به پيوستن به مجاهدين و ارتش آزاديبخش گرفتم و قيمت آن را هم طي 28 سال گذشته روزانه پرداخته ام و صدالبته كه به آن افتخار مي‌كنم. معني حرفم را كساني كه در زندگاني خود اهل فدا و مايه گذاري بوده اند خوب مي فهمند كه زندگي چقدر شيرين است و گذشتن از آن تا كجا قيمت مي طلبد. ولي شيرين تر از آن, تلاش و جنگيدن براي برداشتن مانعي است كه همين آزادي و اختيار براي يك زندگي ساده و معمول را از مردم ميهنم سلب كرده است. بله من انتخاب كرده ام كه اين مسير را تا به آخر ادامه بدهم كه ايران و خلقم را آزاد كنم. انتخاب كرده ام كه در فرداي ايران دختران و زنان ايران كه خواهران و مادران ما و نسل هاي بعدي كه در حكم فرزندان ما هستند آزادانه زندگي كنند و مجبور نباشند كه براي حفظ شرافتشان از طبقه چهارم هتلي كه لانه وحوش درنده و عوامل هرزه اين رژيم فاسد است, براي فرار از فرهنگ پليد و پست و ارتجاعي آخوندي خود را به خيابان پرتاب كرده و براي هميشه به زندگي خود خاتمه دهند. براي اينكه امنيت و حق مساوي با مردان داشته باشند. اينكه ديگر كودك كارتون خواب نداشته باشيم و مردم مسير آينده خود را آزادانه انتخاب و زندگي كنند و هيچ تبعيضي نباشد.
 حالا همين رژيمي كه در آن ساليان در حاكميت ننگينش زندگي را از من سلب كرده برايم دايه مهربان تر از مادر شده و در انجمن نجاست باز هم دست به دامن عوامل جيره خوار خودش شده است تا تحت پوش خانواده و عواطف خانوادگي نيات و مقاصد شوم خودش را پياده كند كه البته موضوع خانواده هاي وابسته به وزارت اطلاعات چيز جديدي نيست و در اشرف كه بوديم طي دوسال با 320 بلندگو آن را به خوبي تجربه كرده‌ايم.
اين ترفند لورفتة رژيم است كه وقتي در مقابل مجاهدين با تنگنا مواجه مي شود, از هيچ رذالتي فروگذار نيست چون چاره ديگري ندارد و ولي فقيه در گل نشسته و زهر خورده در حاليكه كابوس سرنگوني را هر لحظه جلوي چشمش مي‌بيند و مي‌‌داند تنها دشمن اصلي خودش و نظام پاره پاره اش فقط مجاهدين هستند و براي خلاصي از اين كابوس به التماس افتاده و دست به دامن ارگانهاي به اصطلاح حقوق بشري مي‌شود كه شايد فرجي حاصل شود. البته كه اين تاكتيكهاي تكراري و شكست خورده و بي فايده است چون مجاهدين و خلق قهرمان عزم جزم كرده اند كه بند از بند اين رژيم ضدبشري بگسلند.
واقعيت اين است كه خانواده واقعي مجاهدين هيچ وقت در مقابل استبداد آخوندي سر خم نمي‌كنند و تن به ذلت نمي‌دهند و بر سر آرمان و اصول خود كه همان آزادي ايران و ايراني است بر چوبه‌هاي دار بوسه مي‌زنند. به همين دليل است كه خانواده هاي مجاهدين را در سلولهاي انفرادي نگه مي‌‌دارد و حتي اجازه يك ملاقات با آنها را نمي‌‌دهد ولي وقتي به اشرف و ليبرتي برمي گردد, داد و فغان راه مي‌‌اندازد كه مجاهدين اجازه نمي‌‌دهند خانواده ها با فرزندانشان ملاقات بكنند واقعيت اين است كه «عواطف خانوادگي» پوش و محمل ناتواني و درماندگي رژيم است و خانواده ابزاري مي‌شود براي پيش برد اهداف كثيف خودش است و اين را بگويم كه مجاهدين خانواده اي را كه با رژيم و وزارت بدنام اطلاعات مرز داشته باشد, به گرمي استقبال كرده اند و اين هم براي تمامي خانواه هاي مجاهدين روشن است. من خانواده ام سال 1383 در ماه محرم به اشرف آمدند و به مدت سه روز ميهمان من بودند و هيچ مشكلي هم نداشتند و از اينكه انتخاب من چيست به خوبي آگاه هستند و اشراف دارند و از اينكه در اين مسير هستم احساس غرور و افتخار هم داشته اند بنابراين اين ياوه ها ساخته و پرداخته رژيم است.
 من مجاهد اشرفي با رژيم ضد بشري مرز دارم و دريائي از خون بين ما و رژيم است و ذره اي از اين هم كوتاه نخواهم آمدو هيچ سازشي وجود ندارد همه اين دست و پا زدنهاي رژيم پليد آخوندي براي انهدام تشكيلات مجاهدين تنها هماورد خودش است و به فكر منافع هيچ كسي نيست ولي براي تأكيد و يادآوري مي‌گويم اگر خانواده‌اي كه با رژيم براي ملاقات با من بيايد و دست در دست اين جانيان بگذارد, خانواده من نيست و مي‌گويم من فرزند خلق قهرمان ايران هستم خانواده من همين خواهران و برادران همرزمم هستند كه به آنها عشق مي‌ورزم بله اينها خواهران و برادران من هستند. پدر من همان علي صارمي‌ها و حاج آقائي‌‌ها هستند مادرم مادران شهدا و زندانيانمان هستند كه فرزندان عزيزشان را در راه آزادي خلق فدا كرده اند .
بله اين راه ادامه همان راهي است كه شهداي بسياري براي تحققش جان باختند و تا سرنگوني اين رژيم ادامه خواهد يافت و قيمت آن را تا بحال داده ايم و از اين پس نيز هرچه باشد خواهيم داد و اين برگ زرين هر مجاهد خلق است و به اين مسير مبارزه افتخار مي‌كنيم كه جانمان و همه چيزمان را فداي خلق ايران بكنيم و خطاب به خليفه ارتجاع مي‌گويم كه ما مجاهدين از نسل مسعود و مريم هستيم كه سمبل تماميت اين مقاومت هستند و تا به آخر بر سر اصول خود مي‌ايستيم تا بند از بند رژيمش بگسليم و آزادي و آبادي را به كشور عزيزمان بياوريم و آن روز دير نيست.

شهاب چنگايي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر