آشنایی من با محمد جعفری (همنشین پاییز) قدمتی طولانی دارد. چهره ای که همیشه برآن بود تا خودش را برتر از دیگران بنمایاند. بغایت خودخواه وخود پرست. خیلی از دوستان دوران دانشگاهیم با اولین برخورد اورا با همین خصوصیات برمی شمردند. پس از خروج از کشور، دوستی به من گفت مدت کوتاهی اورا دراشرف دیده است. گویا دریکی از نشستهای رهبری، بی مقدمه بلند می شود و خطاب به رهبری می گوید، "شکری" سلامت رسوند. این درحالی است که شهید شکرله پاکنژاد به روایتی، یکی ازیاران باوفای آقای مسعود رجوی بوده است. نوشته های این شهید بزرگوار پس از آزادی وعشقش به مسعود ، گواه گویای این حقیقت است. بدون شک همنشین پاییزبراین امرکاملا واقف بوده است. بنابراین هدف از این عمل ، نه پیام شکری به "مسعود" که پیام فردیت عریان اوست به بیرون ازخود.
در لابلای مقالات و خاطراتش بیش و پیش ازهمه همین ضعف بنیادین فریاد میزند. تجربه نشان داده است که یکی از کانالهای نفوذ سربازان گمنام آسیدعلی! ازجمله میتواند همین شخصیت بیمارگونه باشد.
تا مدتی قبل ازعریان شدن ماهیت پلیدش، بعضا بامن تماس تلفنی داشت. همیشه هم پس از یک احوالپرسی کوتاه سراغ نوشته هایش را میگرفت! وبسرعت میپرسید مطلبم را خوانده ای؟!
نظرت چیست؟!
یکبار پرسیدم مقالاتت را کجا قرارمیدهی. پاسخ داد سایت پژواک ایران. هنوزماهیت این سایت برایم مشخص نشده بود. مقالات ونوشته هایش را برایم ارسال میکرد. متاسفانه هنوز به نیات شومش پی نبرده بودم. یکی ازدوستان بعضا یاد آورمی شد که محمد جعفری دیگرنمی خواهد همنشین مقاومت باشد. انتخابش را کرده است. برغم ادعاهایش نوشته های او،آشکارا چشمک و چراغ به ارتجاع واستعماراست.
یکبار از او سئوال کردم توکه خودت را هوادار مقاومت میدانی چرا یک نامه درحمایت مجاهدان اشرف نمی نویسی؟ پاسخش این بود که دراین رابطه خیلی ها می نویسند. ما باید اطلاعات تاریخی نسل جوان را بالا ببریم! به او گفتم نوشته هایت چنگی به دل نمیزند ودردی ازدردها جامعه را دوا نمی کند.
برای خالی نبودن عریضه گاهی نیزشکلک اپوزیسیون بازی را درمی آورد. میگفت من به موضوعاتی میپردازم که دیگران به آنها نمی پردازند. میگفت این مقولات هم جزیی ازتاریخ ماهستند.
زمان گذشت. حال نوبت همنشین محمد جففری بود که درافشانی کند.همپالکی همنشین بهار، ایرج مصداقی عقده گشایی کرد. آنچه را سربازان گمنام رژیم طی سالیان علیه مجاهدین نوشته وگفته بودند را یکجا فرافکنی کرد. کنجاو شدم نامه طولانی وتکراری ایرج را خواندم. جابجا فرهنگ لغات همنشین پاییز به مشام میرسید.معلوم شد محمد جعفری وایرج، مدتها باهم تبادل نظرمیکردند. فاکت مشخص همکاری آنها مقاله ای بود بنام آخرین سخنرانی استالین. درهمان زمان با من تماس گرفت وگفت مقاله اخیرم را مطالعه کردی؟ گفتم خیر من این نوشته ها را غیرضروری میدانم.
آنچه امروزم برمن روشن شد این واقعیت است که این باند همچون مارهای خوش خط وخال مدتها بود که درجمع ما بیتوته کرده بودند.آنها تلاش میکردند تا هرکجا مقدور است ذهن امثال منی را مغشوش بسازند.
همنشین خفت وهمپالکی خائنش – ایرج مصداقی- نه اولین بریده خائن ها ونه آخرین ها خواهند بود. تاظلم هست، لاجرم مبارزه هست وتا مبارزه هست لاجرم سست عنصرانی پیدامیشوند که تسلیم میشوند و به دریوزگی تن میدهند. تاریخ ایران زمین ازبریده خائن ها جزبه خفت وپستی یاد نخواهد کرد.
مبارزه پی گیروافشاگرانه با اپورتونیستهای خیانت پیشه، جدا ازمبارزه با قاتلان حرث ونسل مردم ایران نبوده ،نیست و نخواهد بود والسلام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر