۱۳۹۷ مرداد ۴, پنجشنبه

اعترافهای دو سرکرده نظامی رژیم آخوندی در مورد عملیات فروغ جاویدان اشتراک گذاری:

اعترافهای دو سرکرده نظامی رژیم آخوندی در مورد عملیات فروغ جاویدان


حماسه کبیر فروغ جاویدان
محمود شاعری قائم مقام عملیاتی لشگر۷۱ روح الله:
«...یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران آقای شعبانی وارد شد با مسئول اطلاعات وقتش که الان اسمش را یادم رفته بچه کرمانشاه بود مسئول اطلاعات وقت شان بود وارد شدند و خیلی سروصدای ، رنگ پریده ، خاک آلود گفت برادر هاشمی همین جوری دستهایش را اینجوری کرد برادر هاشمی منافقین منافقین .
منافقین اسلام آباد آخه اگر، شدنیه مگه این چیه گفت آره دیشب که بچه ها تماس گرفتند از اسلام آباد و کرند که آقا این قصه پیش آمده نیروهای حمله کردند به ما من با مسئول اطلاعاتم با جیپ رو باز راه افتادیم رفتیم به سمت عرض کنم اسلام آباد که ببینیم چه خبره رسیدم
رو گردنه سرازیر شدم دیدم ستون داره میاد ماشین های هینو بود ژاپنی بهشان داده بودند مثل آیفا چادر ها را دادند بالا عکس مریم و مسعود روی ماشین ها بازو بندهای سفید و منظم شعار میدهند شعارهای خاصی که الان یادم نیست و تا ما را دیدند گرفتند زیر آتش من هم از جیپ پریدم پایین انداختیم تو اون دشت و اومدیم به سمت کرمانشاه ، باختران و باخترانم قرارگاه نزدیک ۷ رسیدیم ۶،۵ رسیدیم اونجا
همان جا ما هماهنگی ها را کردیم و فرکانس گرفتیم از فرمانده هوانیروز فرکانس بهش دادیم آقای هاشمی خداحافظی کرد رفت برای جنوب یا هر جای  دیگه جدا شدیم از هم خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم هماهنگی های با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده  هوانیروز گفت آقا که یک سری از خلبانها می گویند ما پرواز نمی کنیم خب برای چی می گویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمی کشیم صیاد شیرازی که خب من چندین سال خوب می شناختمش خیلی لطف داشت سن اش خیلی بالاتره خیلی هم با بچه های سپاه ارتباط خوبی داشت جمع کرد اینها را توی محوطه به اصطلاح باز یک باند چیز هلی کوپتر شروع کرد برای اینها صحبت کردن دیگه جمله بی غیرت ها رو گفت بی غیرتها اگر اینها بیان ناموسهایتان مورد تجاوز قرار میگیره چند تا از بچه های حزب اللهیش بلند شدند گفتند برادر صیاد  تا هر کجا بگویید ما هستیم فلان و اینها و صلوات بقیه هم بالاخره مجاب شدند یعنی این باز یکی از نکاتی بود که بالاخره جای تامل داره که هموطنان خودمان را نمی زنیم
فکر نکنین منافقین حالا تو تلویزیون میان می گن آقا چیزی نبودن آقا، نه، اتفاقا ۱۰برابر کوموله مستحکم تر قویتر با انگیزه تر می جنگیدن، واقعاً سخت بود جنگ با منافقین، واقعا سخت بود. شما نگاه بکنید ببنید یه زن هرچقدر هم که تمرین نظامی داشته باشه، هر چقدر که بدن سازی کار کرده باشه، آمادگی جسمانی کار کرده باشه، یه زنه، یعنی یه ظرفیت محدودی داره، من به چشم خودم شاهد بودم، تو تنگة چهارزبر به چشم خودم شاهد بودم، زنه از زیر گردنة چهارزبر، مثلا ۸کیلومتر با یه تیربار مثلا گرینف ۸ -۹ کیلویی با یه نوار ۲۵۰تایی با یه دونم جعبه دستش، می کوبید مثل چی میومد بالا. اگه من می رسیدم شما می رسیدی دیگه نفس راه رفتن نداشتی، وایمیساد می جنگید. این مسعود رجوی فوق تخصص شتسشوی مغزی داره، یعنی واقعا من با اینا بحث می کردم شاید یه بار گوش کردی یا گفتم بهت نوار مصاحبة یک ساعته با اینارو من دارم، پشت بی سیم تو یه درگیری تو سردشت، با اینا مصاحبه می کردم، هر جوری من می پیچیدم یه جوری دیگه جوابمو می داد. یعنی طوری اینارو شتسشو دادن اصلا نمی فهمن چیکار دارن می کنن، عین ارتش سرخ شوروی. نهایتش اینه می خوام بگم که در جمعبندی این قصه عرض کنم خدمتتون اینا آدمایی نبودن که شما همین جوری راحت اومدنو و مام همین جوری راحت زدیمو، نه تو سخت ترین شرایط جنگ، سخت ترین شرایط انتهای جنگ که همه شیرازة کشور از هم پاشیده بود، به جهت سیاسی – نظامی».


سرگرد مزدور فرشاد فروزش:
«۹صبح سوم مرداد ۱۳۶۷ ارتباط نیروی زمینی با پادگان تیپ یک لشگر ۸۸ قطع شد. خطوط بی سیم و با سیم جواب نداد. نزدیکهای ظهر بود صدای فرمانده سپاه شهرستان کرند دراومد، کرند غرب: منو دارن می زنن، فرمانده سپاه بعثت گفت کی تو رو داره می زنه، نیروهای عراق که در جنوبن اونام عقب نشینی کردن، ما محوری از عراق نداریم که درگیر باشیم، فرمانده سپاه کرند هم داد و فغانش بالا که آقا منو دارن می زنن، منم نمی دونم از کجا دارم می خورم. منتها من به یه تعداد از پاسدارا و بچه های کمیته گفتم سلاح و مهمات رو سریعا از کرند ببرن عقب چون من دارم می بینم که یه تعداد نیرو دارن با سرعت به سمت من میان و منو دارن می زنن. فرمانده سپاه بعثت می گه من در بهت بودم، کی داره اینو می زنه، ما هیچ گزارشی از حمله نداریم. جلسه داشتیم با آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس که بریم آخرین اوضاع وضعیت جنوب رو ما بررسی بکنیم.
رفتیم تو جلسه آقای هاشمی رفسنجانی گفت خب آخرین وضعیت رو نقشه آورده بودن که وضعیت جنوب و قطعنامه و اینا رو بررسی کنن، من گفتم که اقای هاشمی رفسنجانی، (آقای هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ بود)، یه تلفنی به من شده من مستقلا نمی تونم اینو تأیید یا رد بکنم، گفت چی شده، گفت فرمانده سپاه کرند به من خبر داده کرند سقوط کرده، کرند سقوط کرده، حالتون خوبه شما اصلا؟ والا من نمی دونم، گفت بیا از خط خود من یه تماس بگیر با فرمانده سپاه کرند ببینم، گفت ما هرچه تماس گرفتیم دیدیم ارتباط نداریم. هیچ ارتباطی برقرار نمی شه، آقای هاشمی رفسنجانی هم یه فکی کرد و همه داشتیم فقط به هم نگاه می کردیم که چه خبره ماهیت این حمله مشخص نیست کی حمله کرده ما عراق و داریم که در جنوب رصد داریم می کنیم که الان داره می شینه عقب چیزی در غرب ما نداریم دیدم آقای رفسنجانی بلند شد با همین تعداد از فرماندهان و گفت جلسه تشکیل نمی شه می ریم در کرمانشاه. آقایون بلند شدن رفتند در کرمانشاه، آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خودش هست می گه من رفتم در کرمانشاه دیدم وضعیت به شدت در این جا بحرانیه، اولا یه ترافیک سنگین خیلیها دارن فرار می کنن،
صبح واقعه سرهنگ حسنی سعدی  ( امیر سرلشگر حسین حسنی سعدی الان)، می گه من رفته بودم بازرسی بکنم، یک دفعه از قلاجه داشتم میودم به سمت اسلام آباد و از اسلام آباد داشتم میودم به سمت کرمانشاه خیلی هم عجله داشتم، حالا اینا رو خود حسنی سعدی برای من تعریف کرد، گفت من تا داشتم میومدم دیدم که یه تعداد سرباز، سربازای ارتشی داخل اسلام آباد پخش و پلان، نگاه کردم گفتم اینا این جا چیکار می کنن اونم با این وضعیت. چرا اینا پراکندن، این جا جاشون نیس، این جا چیکار می کنن، خیلی عصبانی شدم، به شدتا عصبانی شدم، گفتم حیف که وقت ندارم وایسام باهاشون حرف بزنم ببینم این جا چیکار می کنن، بذار برم کرمانشاه بعد میام پوست از سر فرماندش می کنم. خیلی عصبانی بودم به رانندم گفتم سریع برو وضعیتم ترافیک شده و تصادف شده و وضعیت مشخص نیست بهش گفت برگرد، امیر حسنی سعدی می گه من برگشتم اومدم کرمانشاه گفتند اسلام آباد سقوط کرده. سقوط کرد؟ توسط کی؟ گفت من تازه فهمیدم این سربازا کی بودن. تازه فهمیدم این سربازا که پراکنده بودن اون جا اینا کی بودن ... تازه امیر حسنی سعدی فهمیده بود سقوط کرده اصلا اسلام آباد. برق آسا، جریان از چه قراره؟
۱۶تیپ منافقین، ارتش آزادیبخش خلق، شورای ملی مقاومت، سازمان مجاهدین خلق ایران، با ۱۶تیپ با خودروهای زرهی برزیلی شاسی بلند پر سرعت ما برخورد نکرده بودیم با اینا تو جنگ. با تویوتا روش دوشگا بسته، ۲۳ها رو روی تویوتا نصب کردنعین این که ما این جا نشستیم بیان بگن اسلام آباد سقوط کرده باشه. کی کجا چی شد؟ برق آسا اومدن حمله کردن گرفتن. اینا به سرعت حمله کردن و پادگان تیپ یک لشگر ۸۸ رو تسخیر کردن این جاس که ارتباط تیپ یک با لشگر ۸۸ و با فرماندهی نیروی زمینی قطع شد. بلافاصله با همون سرعت برق آسا حمله کرده بودن، کرند رو هم گرفته بودن و می گم فرمانده سپاه کردن تونسته بود فقط دوتماس با مرکز بگیره که آقا من دارم می خورم نمی دونم هم که از کجا دارم می خورم و کرند هم سقوط کرده. کرند رو ۶بعد از ظهر گرفتن، ۸بعداز ظهر اسلام آباد سقوط کرد. اسلام آباد نباید سقوط می کرد چون دروازة کرمانشاس. آخرین شهرستان رسمی و روپای منطقة مرزی اسلام آباده.
حالا اون فرمانده سپاه بعثت سردار شعبانی و چندتا از فرماندهان سپاه اینا خودشونو با آًقای هاشمی رفسنجانی که رفتن اینا زودتر جلوتر رفته بودن که ببینن این جریان کردند چی بوده. اینا رفته بودن اسلام آباد، آقای شعبانی سردار شعبانی می گه من دیدم یه سری خودرو برزیلی شاسی بلند داره با سرعت میاد رد می شه به مام توجهی نمی کنن، دیدیم این جیپ ارتشی هم با سرعت داره میاد یک دفعه ما دیدیم یه صدای انفجاری اومد یه راکت شلیک شد خورد صاف زیر این جیپ، این جیپ بلند شد از رو زمین به صورت دمرو با سر اومد این طرف جاده رو خاکریز از جاده پرت شد کنار، گفتیم یا ابوالفضل این دیگه از کجاس. حالا ما داشتیم دست می گرفتیم که وایسا ما رم سوار کن ما رم ببر ما نمی دونیم این جا چه خبر ما رفتیم بدو بدو بالا سر این جیپ ببینیم از این ارتشیا کسی زنده اس شهیدی چیزی، نگاه کردیم دیدیم اینا زنن. روی جیپو نگاه کردیم که داغون شده بود در و پیکرش دیدیم نوشته ارتش آزادیبخش ملی، تازه ما فهمیدیم چه خبره این جا. نفربرهای زرهی که با این سرعت دارن رد می شن به مام هیچ توجهی ندارن اینا چی ان. ما همون موقع پا رو گذاشتیم به فرار. بدو بدو آومدیم قرارگاه، تازه فهمیدیم جریان چیه؟ اسلام آبادم سقوط کرده. یعنی به صورت برق آسا جوری سقوط کرده که علاوه بر فرماندهی نیروی زمینی ارتش امیر حسین حسنی سعدی چند نفر از فرماندهان علیرتبة سپاه غرب و سپاه بعثت کم مونده بود اون جا اسیر بشن....
نیروهای مجاهدین خلق که جانانه جنگیدن، ببینید آدم باید منصف باشه، من یک کلمه نمی گم مذبوحانه جنگیدن، ترسو بودن، نیروهای سازمان مجاهدین خلق جانانه جنگیدن زیر آتش شدید راکتها و موشکهای ضد زره کبرای ایرانی زیر موشکهای نیروی هوایی از همه طرف ریخته بودن سر اینا، اینا جنگیدن،
یکی از عکسها جالب بود بعد رفتم فیلمشو پیدا کردم،‌خودم دیدم اما برا شما نیاوردم. یه صحنة خیلی جالبی هست، یه فرماندهی داشتن اینها به اسم فرمانده سارا اسمشو یادم رفته، اسمش ساراست فرمانده سارا، این فرمانده سارا رو اومده بودن روی یکی از این تپه ها در همون منطقة چارزبر به یه حالتی به یه حالتی اینو دارش زده بودن فیلمشم من دیدم فیلم واقعا جالبی بود ولی خوب خودشون این فیلمو به هر حال... بماند..».


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر