به قلم مجاهد خلق «ش. ح» از رزمگاه ليبرتي
اين هفته اعدام ريحانه جباري، در صدر اخبار اوضاع ايران قرار گرفت و بر بسياري
خبرهاي ديگر سايه انداخت، خبري و عكسي ديدم كه عصر ديروز، يعني اولين شب جمعه بعد از
اعدام ريحانه بر مزارش گل گذاشته اند.
به ياد مادر ريحانه افتادم كه، امشب در شب هفت دخترش چه حال و روزي دارد؟ سحرگاه«فردا
روز» شنبه گذشته، درست يك هفته از اعدام دخترش گذشته است.
گرايش و احساس عجيبي دارم كه بگويم ريحانه زنده است و مي خواهم اين را به مادرش
بگويم. احساسم فراتر از يك دلسوزي يا يك دلداري يا يك همدردي دروني با مادري است كه
دخترش را از دست داده، بلكه از واقعيتي در بيرون ذهن و قلبم خبر مي دهد.
آن چه بعد از به داركشيدن ريحانه در صحنه سياسي بين دنيا و رژيم گذشت و جامعه را
تكان داد، فقط يكي از جنبه هاي واقعيت زنده بودن ريحانه در جهان خارجي است.
در اين هفته مطالب و استدلالهاي مختلفي خواندم و شنيدم، كه چرا رژيم بعد از 7سال
اسارت ريحانه، او را اعدام كرد؟
حرفهاي متفاوت و مختلفي كه مكمل هم هستند و هر يك به نوعي ماهيت رژيم و شرايطي
كه رژيم در آن گير كرده و نياز و اجبارش را توضيح مي دهند. فرضها و احتمالها و دليل
هاي مشخصي اين جنايت و اعدام را از بسياري اعدامهاي ديگر كه رژيم روزانه مشغول آن است،
متمايز مي كنند. اما در عين حال كه غلط نيستند، مرا قانع نمي كنند.
گو اينكه ريحانه با پايداري هفت ساله اش در زندان و زير بازجوييها و شكنجه ها،
ضربه سنگيني به شخص ولي فقيه و دستگاه او زده بود و مي دانست كه از اعدام گريزي نخواهد
يافت. او هم چنين با پايداري اش تا آخرين لحظه ها و ماهيت پرونده اش كه خود خالق آن
بود، ضربه يي به دك وپوز آخوند روحاني زد، كه سرنوشت سياسي او را جذابتر مي كند.
براي كساني كه هنوز نفهميده باشند، سرشت فاشيسم دينيِ زن ستيزِ قرون وسطايي در
همه باندها و جناحهايش و در تار و پود اين رژيم و در تمام اعضا و جوارحش يكسره جاري
است، پاسخي كه ريحانه بعد از اعدامش از زبان يك«زن ِ زن ستيز» در شمار كارگزاران اين
رژيم بيرون كشيد، تجربه ارزنده يي است.
به
قول خود ِ ريحانه«خانوم» سخنگوي وزارت خارجه رژيم ولايت فقيه، محكوميتهاي جهاني«…درخصوص
اجراي حكم مجازات خانم ريحانه جباري را مداخلهجويانه توصيف كرد… و گفت: دخالت در يك
پرونده قضايي كه مراحل و روند حقوقي و قانوني را بر اساس آيين دادرسي بهطور كامل طي
كرده و حق تجديدنظر نيز در آن لحاظ شده، قابلقبول نبوده و مردود است» (مرضيه افخم
در خبرگزاريها).
براي من باوركردن و قانع شدن به دلايل رژيم در اين اعدام كه هر يك به تنهايي و
در مجموع غلط نيستند، ساده نيست. چه به خاطر ضربه يي كه ريحانه در 7سال پيش به يك مأمور
اطلاعاتي زده بود؛ چه به خاطر محتواي پرونده با هر ابعادي از فضاحتهاي رايج در درون
رژيم؛ چه پاسخ به مخالفتهاي جهاني با اين حكم و نياز به شاخ و شانه كشيدن در برابر
غرب.
چيزي ذهنم و قلبم را در مورد اين دختر جوان به تلاطم مي كشاند. در پي دليل خاصي
بودم كه مي توان از بابت آن به آرامش و يقيني دست يافت كه ريحانه كارش را كرده و پيش
برده و پيروزِ ميدان هماوردي با رژيم شده و اين دليل را يافته ام.
ريحانه 6ماه قبل از اعدام(در12فرودين93- يعني سالگرد تأسيس اين رژيم نكبت بار)
با صداي خودش به عنوان وصيتنامه، خطاب به مادرش بيان كرده است.
از روي اين وصيتنامه و بقيه حرفهايش مي توان دريافت كه بسا بيشتر از آن چه در صحنه
مجازات ِ به حقِ يك مأمور اطلاعاتي رژيم رخ داده؛ خيلي بيشتر از تمام سالهايي كه در
اسارت؛ با بازجوها و دسيسه ها و ركب زدنهايشان درآويخته و به رغم جواني و كم تجربگي
و به رغم زن بودنش در فضاي زن ستيز اين رژيم، نشيب و فرازها طي كرده؛ بعد از اعدامش،
از فراز دار، بر انديشه پليد حاكم و مغزهاي فاسد آخوندهاي تبهكار اين رژيم مي تازد
و اين رژيم را زير ضرب گرفته است.
هنرش در بيان وقايع و صحنه ها و شيوايي اش در بيان احساس و عاطفه و انديشه هايش،
پختگي و استحكامي دارد كه نمي توان نبوغ فردي يك دختر 19ساله با 7سال سابقه زندان و
در آن همه گيرودار و در ميان آن همه تب و تابها، تفسيرش كرد.
مي خواهم بگويم كه او«تك نمود» نيست، مظهر پديده يي به نام سطح و مدار شكوفايي
و بالندگي نسل نوين دختران ايران است.
با شيوايي و سادگي نتيجه رويارويي 7ساله اش با رژيم را اين طور خلاصه مي كند كه:
«جهان بيني من عوض شده است»!
جمله كوتاه و ساده يي كه به ظاهر توضيحش نمي دهد، پرسش برانگيز است: جهان بيني
اش چه بود و حالا چه شده؟
از روي اين كه به مادرش گفته«ارثيه كاغذي فراواني برايت گذاشته ام»، حدس زدم شايد
جهان بيني جديدش را در آن نوشته هاي مفصل تشريح كرده باشد و تا زماني كه آنها را تماماً
نخوانيم از كجا بفهميم كه جهان بيني او چه بوده و چيست؟
آخر واژه«جهان بيني»، گاهي از نوع آن«قلمبه سلبمه» هايي مي نمايد كه اگر چند جلد
كتاب در موردش نخوانده باشيم، باورش نمي كنيم. يادآوري اين كه اولين بار كارل ماركس
واژه«جهان بيني»[1]
را به كار برده يا خودش آن را وضع كرده، براي قبول پيچيده بودنش كافي است.
آن توصيف واژة«جهان بيني» كه در ذهنم مانده، تعريف پر طول و تفصيلي است شامل خيلي
چيزها؛ از اين كه، دستگاه يا سيستمي از نظريه ها، مفاهيم و تصورات درباره جهان و انسان
و تاريخ و عقايد فلسفي و اجتماعي و سياسي و اخلاقي و هنري و علوم طبيعي؛ تا اين كه،
بازتاب هستي اجتماعي و منوط به سطح آگاهيهاي بشري در هر مرحله معين و نظام اجتماعي
و اين كه مناسبات انسان را با جهان پيرامون تعريف و تعيين مي كند و معيار و شاخص برخورد
با جهان پيرامون را به دست مي دهد و سرانجام اگر با قوانين عيني رشد جامعه منطبق باشد،
يك جهان بيني واقعگرايانه است و…[2]
ماهي سياه كوچولو و انقلاب ايدئولوژيك
اين سوابق امر در مورد«جهان بيني» مرا به سوي اين سوال مي رانند كه دختر دانشجوي
طراح دكور و دانشجوي هنر كه مشغول كسب و كار براي گذران زندگي در شرايط اقتصادي ايران
امروز بوده، و به قول خودش در 19سالگي«به حادثه پرت شد» و آن 7سال را گذراند، جهان
بيني اش چگونه عوض شد؟
مگر در زندانهاي رژيم به دخترهاي ما چيزي ياد مي دهند يا آزار و شكنجه و بازجوييها
و فشارهاي مداوم جايي باقي مي گذارد كه به اين چيزها بپردازند؟
غرق پرداختن به اين سوالها بودم كه ناگهان دو واقعيت عيني هوشيارم كرد. دو تجربه
ملموس و ماديِ در دسترس.
يكي تجربه خودم كه در رويارويي با همين رژيم، در سازمان مجاهدين خلق قدم به مراحل
گوناگون يك تحول انديشگي گذاشتم و در مسيري قرار گرفتم كه آن را«انقلاب ايدئولوژيك
دروني» مي ناميم.
مسيري كه حالا كارش به تأسيس شوراي مركزي سازمان كشيده است. به خواهر مريم فكر
كردم كسي كه خودش تجربه عيني تحول و دگرگوني انديشه و جهان بيني را داشت«اندر آن آينه
صدگونه تماشا مي كرد»[3]. و به
ريحانه جباري با همه ويژگيها و استعدادهاي درخشاني كه از روي زندگي و مرگ و نوشته هايش
مي توان بازشناخت، آخر جهان بيني انسان اجتماعي چيز مجردي نيست. در حضور و محيط اجتماعي
اش ريشه دارد و در عمل اجتماعي اش شكل مي گيرد.
آيا تصادفي يا دلبخواهي است كه به دو«جهش» مشخص در مسير تجربه مادرسازمان مجاهدين
دراثناي اين بحث به ذهنم رسيد؟
تجربه دوم مربوط به كودكي و نوجواني يعني دوران دبستان و دبيرستان بود.
قصه ماهي سياه كوچولو، نوشته صمد بهرنگي، شايد محبوبترين، معروفترين و تأثيرگذارترين
متن ادبيات كودكان ايران باشد و اگر تعصب ما به نسل خودمان تلقي نشود، بعيد است بتوان
متن ديگري در ادبيات كودكان ايران تا اين درجه اثر گذار پيدا كرد.
سادگي و شيوايي و زيبايي آن قصه و محتوايش چنان بود كه در ميان نسل ما، يعني پدران
و مادران ريحانه ها، كمتر كسي را مي توان يافت كه بدون خواندن قصه ماهي سياه كوچولو
قدم به راه مبارزه و فعاليت سياسي و اجتماعي و روشنفكري گذاشته باشد.
اكسيري كه صمد بهرنگي به قصه ماهي سياه كوچولو تزريق كرده، اين چند جمله ساده است:
اين كه: بايد خلاف جريان آب شنا كرد
اين كه: زندگي و مرگ من مهم نيست. مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه تأثيري در
زندگي ديگران دارد.
ما _كودكان و نوجوانان آن نسل_ از اين پيامها و حرفهاي نو سيراب مي شديم و بي آنكه
در لحظه دريابيم، راهي به سوي يك سرنوشت در برابرمان گشوده مي شد.
چندسال بعد در دوره دانشجويي، وقتي سرگذشت صمد و همرزمش بهروز دهقاني و پراتيك
آنها در آموزش كودكان روستاهاي آذربايجان را خواندم، وقتي شنيدم كه صمد و بهروز در
حرفها و قصه ها و نوشته هايشان زندگي مي كرده اند، موضوع به چيز ديگري بدل شد.
آنها مظاهر يك نسلِ مبارزه جو و انقلابي بودند(فداييان خلق و مجاهدين خلق) در سالهاي
پاياني دهه40 و آغاز دهه50 شمسي، پيشاهنگان و طلايه داران مسيري شدند كه تا امروز به
رغم سياهترين ديكتاتوري مذهبي و ارتجاعي جهان معاصر، فضاي سياسي و چشم انداز تحول را
در ميهن ما ايران، شاداب و سرزنده نگه داشته است.
بعدها در سالهاي مبارزه دانشجويي، مقاله يي از دكتر منوچهر هزارخاني«جهان بيني
ماهي سياه كوچولو» خواندم كه گويا به مناسبت مرگ صمد بهرنگي نوشته بود و دريافتهايم
از قصه صمد و زندگي صمد و نسل همرزمانش را روشن تر كرد.
آن روز هم به ذهنم رسيده بود كه«جهان بيني» يك«ماهي سياه كوچولو» ديگر چه صيغه
يي است؟
«جهان بيني ماهي سياه كوچولو» و«عوض شدن جهان بيني ريحانه»، برايم به يك اندازه
عجيب بود. ولي اين واقعيت انسان اجتماعي است كه بخواهد يا نخواهد، بداند يا نداند،
جهان بيني دارد و بر اساس آن حركت مي كند.
يادآوري اين دو تجربه خودم، براي فهم موضوع ريحانه و مسيري كه طي كرده به تلاش
ساده يي راه برد.
همان طور كه هيچ كس فكر نمي كرد، آن ماهي سياه كوچولو با آن جهان بيني اش، سر از
دريا دربياورد، كسي نمي دانست و تصور هم نمي كرد كه آن انقلاب ايدئولوژيك كه هر يك
از ما به آن قدم گذاشتيم، به اينجاها و اين حرفها بكشد و تازه قرار است بازهم در همين
مسير«جهش» كنيم و اوج بگيريم. همان قدر كه ما مي توانيم مسير طي شده را ببنيم، ريحانه
هم جهان بيني اش را در همان وصيتنامه شيوا و گيرا و زيبا در برابرمان گذاشته است.
دو جهان بيني: «تسليم» يا«نبرد»؟
وقتي دوباره حرفهايش را خواندم و شنيدم، عجيب بود كه تمام يا بخش عمده آن توصيفها
از واژه«جهان بيني» كه من در كتابها دنبالش بودم را، در وصيتنامه اش بيان كرده و به
ما نشان داده است.
فاصله تسليم و نبرد و انتخابش در آن لحظه را در جاي ديگر هم به شيوايي توضيح داده.
اما اين جا نشان مي دهد كه به دو نتيجه سراپا متضاد و تأثيرهاي سراپا متفاوتِ اين
دو جهان بيني بر سرنوشت خودش و پيرامونش، آگاه بوده است.
جهان بيني او مناسبات طبقاتي پيرامونش و طبقه حاكمي كه مأمور اطلاعاتي متجاوز جنايتكار«مقام
دار» فقط يك نمونه آن است و سرنوشت هركس كه در نظام حقوقي و قانوني ولايت فقيه، مال
آن طبقه نيست را، به وي شناسانده است.
در جهان بيني ريحانه با اقدام ها و ضربه هاي بسيار ساده مي توان سرنوشت را به دست
گرفت و پايان قصه را دگرگون كرد.
اين كه ريحانه زنده است، ديگر فقط احساس من نيست. واقعيتي است كه خودش مي دانسته
و در جهان بيني اش پيشاپيش به آن اشراف داشته است. اما در جهان بيني او اين«رسالت»
مفت و مجاني و«بي هزينه» نيست.
جهان بيني او عيني است و چرخه«خطا و تجربه» طي كرده است.
جهان بيني او در تجربه جهان پيرامونش و قوانين سرسختي كه بر آن حاكمند و دست و
پنجه نرم كردن با آنها عوض شده است. شناخت او از مهمترين پديده و علت العلل همه چيز،
درك عيني مشخصي به دست مي دهد.
جهان بيني او راه شناخت سرشت رژيم را برايش هموار كرده است. واقعيت عيني، پرده
فريب را بر چهره سالوس و رياي نظام آخوندي و عدالت و قضاييه فاشيسم زن ستيز ديني از
مقابل چشمانش دريده است.
هر جهان بيني، ارزشها و فرهنگ و هنر و اخلاق و زشت و زيباي خاص خود را دارد.
در نظامي كه هيچ زني حق ندارد آواز بخواند و صداي ترنم او هم نبايد شنيده شود!!
در جهان بيني او،معني تداوم حياتش را در نثار و ايثار بيكران يافته است.
وصيت
مي كند كه قلب و چشم و كليه و اعضاي حياتي بدنش به بيماران نيازمند داده شود. همه چيزهايي
كه نشاني از فرد او دارند را به ديگراني كه نديده و نمي شناسدشان، هديه مي كند! براي
نيازمنداني كه از اين طريق زندگي يا آسايشي را باز مي يابند؛ تمام نشانه هاي وجودش
را فنا مي كند و وجود خودش را در بقاي ديگران به كمال مي رساند.
وقتي نمي خواهد نبودنش را احساس كنند، يكسره در وجود و حضور ديگران تجلي مي كند
تا از اين طريق زنده بماند.
از خودگذشتن و به غير بخشيدن و براي ديگران خواستن.
در جهان بيني ريحانه چيزي بي پاسخ و يله نيست و سمت و سوي مشخصي دارد.
متهمان حقيقي كه بايد به دادگاه كشانده شوند و پاسخگو باشند كجا هستند؟ با هوشياري
و شيوايي تمام، همه شان را فرامي خواند به«دادگاه خالق هستي».
تمام متهمان را در مناصب قضايي و اجرايي و مواضع حكومتي سركوبگرانه شان نام برده
و سلسله مراتب قضاييه رژيم را به محكمه فرا مي خواند.
بقاي جاودانه در فداي بيكرانه
حالا من آرامشي دارم و پاسخ سوالهايي كه طي اين هفته در باره اين حادثه به ذهنم
مي رسيد را يافته ام.
مي خواهم يك معما و پاسخي كه خودم به آن مي دهم را جمعي كنم. چيزي را كه ريحانه
در جهان بيني اش تشريح نكرده اين است كه انسجام و يكدستي جهان بيني او از كجا آمد؟
جهان بيني او از جايي تولد يافت و شروع به شكل گيري نمود كه پاسخ ساده و روشن اما
قاطع و يكسويه يي به مسأله اساسي«تسليم يا نبرد» داده بود، از اين طريق بودكه او همه درها را براي فهم
همه چيز به روي خودش گشود.
ريحانه از همان جا كه گفت: «ياد گرفتم، گاهي بايد جنگيد»، سرچشمه آموزشها و فراگيريها را يافته
بود.
تجربه ريحانه، همان تجربه ماهي سياه كوچولو و تجربه انقلاب ايدئولوژيك دروني ماست.
ماجراي جهان بيني ريحانه، حقيقتي
را برايم تازه كرد و جلا بخشيد كه مهمترين موضوع سياسي و اجتماعي نيم قرن اخير جامعه
ايران است.
آيا پايداري ريحانه و دگرگوني جهان بيني
او، بي وقفه پيش نخواهد رفت و به فراز شكوهنمدي كه تجربه عيني من و ما در«انقلاب ايدئولوژيك»
سازمان ماست، ارتقاء نخواهد يافت؟
پس چرا نابرابري و ناروايي و كج فهمي در مورد انقلاب ايدئولوژيك با واقعيت عيني
آن، چنين ابعاد نجومي داشته است؟
آيا جز اين است كه اين نابرابري و ناروايي ها، محصولات يا تركشها و تراشه هاي رويارويي
همين دو«جهان بيني» هستند؟
فداكاريها و از خودگذشتگي هاي از آن نوعِ بسيطي كه ريحانه در خلوت زندان، براي
پرداختگر شدن و تلاش عامدانه براي دريافتگر نبودن و چيزي نخواستن و چشمداشتي نداشتن،
كشف كرده بود، در مناسبات جمعي و تشكيلاتي مجاهدين، به مدارهاي بسيار بالاتري تكامل
يافته كه مضمونش زدودن همه آثار فرهنگي و ايدئولوژيك و اخلاقي سوداگرانه و امتيازهاي
استثمارگرانه فردي و جنسي و اقتصادي و اجتماعي و قومي و مذهبي است.
زندگي ريحانه در«پايان واقعي»اش به يك«آغاز
حقيقي» رسيده است.
پاياني كه زن ستيزي فاشيسم ديني حاكم برايش رقم زده بود، ولي آغاز حقيقي اش، به
كجا مي انجامد؟
اگر وجود و گسترش نقش زنان در سازماني با ابعاد و تأثير سياسي كه مجاهدين در ايران
دارند، منطبق بر واقعيتها و مرحله رشد جامعه نبود؛ آيا دست كم در 10سال گذشته، اين
سازمان زير شديدترين و كوبنده ترين شرايط و تحولات سياسي بين المللي و منطقه يي، سرنوشت
ديگري و سوق ديگري نمي يافت؟
همان طور كه بقا و ارتقاي سياسي و تشكيلاتي مجاهدين طي يك دهه، نظر به معادلات
محض نظامي و سياسي، غيرمنتظره و باورناپذير مي نمايد؛ جهان بيني ريحانه در شرايطي قوام
و دوام يافت و در لحظه مرگش به«جهش» و تولدي و كيفيتي انجاميد كه طي 7سال اسارتش در
معادلات حاكم و رايج، نامحتمل ترين نتيجه بود.
از
روي بيان سليس و شيواي ريحانه از جهان بيني اش، مي توان دريافت كه«جهان بيني ماهي سياه
كوچولو» كه در زمان تولد پيشتاز مبارزه انقلابي ايران، رمز«بقاي جاودانه» را در«فداي
بيكرانه» يافته بود، در پيچ و خم موجهاي كف آلود و ضربه هاي كشنده سنگلاخ هاي بستر
اين نهر يا آن رودخانه، سرانجام راه خود را به دريا گشوده است.
يك شوراي مركزي با بيش از هزار زن انقلابي ذيصلاح، واقعيت تشكيلاتي و ايدئولوژيك
ما را به تضادهاي جوشاني در اعماق جامعه ايران پيوند مي دهد و ريحانه تنها يك نمونه
آن است.
واقعيت سهل و ممتنع انقلاب ايدئولوژيك(بسيار پيچيده و سخت و همزمان بسيار ساده
و آسان)! با واقعيت مقاومت شگفت انگيز دختران و زنان ايران، در زير يوغ وحشي ترين فاشيسم
زن ستيز مذهبي، دو پديده جدا از هم نيستند.
اين ها دو وجه و دو گونه يا دو جلوه از يك واقعيت اند كه به سوي چيزي خلاف انتظار
يا خرق عادت رهنمون شده اند.
11آبان 93
زندان ليبرتي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر