ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 ضرورت روشنگري دربارهٌ زندگي خميني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين كه سران رژيم و ديگر آخوندهاي عمامهدار و بيعمامه،
اين چنين دروغ و دغل بههم ببافند، امر تازهيي نيست. دجالگري يكي از خصيصههاي
عمدهٌ اين رژيم و از مهمترين روشهاي اعمال حاكميت آن است. جنگطلبي و جنگافروزي
با شعار فتح قدس از طريق كربلا، مستضعفپناهي و سنگ كوخنشينان را بهسينه زدن
درعين چپاول نجومي دارايي مردم ايران و عربدهكشيهاي ضداستكباري عليه شرق و غرب
عالم همزمان با معاملهٌ تسليحاتي مخفيانه و انواع مراودات ننگين با همانها نمونههاي
مهمي از اين دجالگريها در تاريخ حكومت آخوندهاست. اما بيگمان نماياندن خميني بهعنوان
سرمشق عالم بشريت و نمونهٌ مجسم اسلام و قرآن و معلم اخلاق، از رذيلانهترين
دجاليتهاي روزگار است.
آنچه در تاريخ معاصر بهثبت رسيده و در سينهها و اذهان
مردم ايران نقش بسته اين است كه خميني رهبري انقلاب ضدسلطنتي را ربود، بهاميد و
اعتماد و عاطفههاي بيدريغ ملت ايران خيانت ورزيد،آنچه را پيش از بهقدرت رسيدن
عهد كرده بود، نقض نمود، آزادي به دست آمده از انقلاب ضدسلطنتي را از جامعه سلب
كرد، رژيم سركوبگري را كه هزاربار جنايتكارتر از رژيم شاه است، بنيان گذاشت، بهكشتار
رشيدترين فرزندان مردم ايران مبادرت نمود، زندانيان سياسي بيدفاع را قتل عام كرد،
فتواي خون كشيدن از محكومان به اعدام، فتواي تجاوز به دختران قبل از اعدام و فتواي
مباح بودن خون و جان و مال مجاهدين را صادر كرد. دانشگاههاي ايران را تحت عنوان
انقلاب فرهنگي به خاك و خون كشيد و سالها تعطيل نمود و با جنگي خانمانسوز كه خود
زمينهچيني كرده بود و سالها بر ادامهٌ آن اصرار ميورزيد، يك ميليون كشته و يكونيم
ميليون مجروح برجاي گذاشت و خسارتهاي جبرانناپذيري به ايران وارد ساخت. آنقدر كه
نام خميني نزد مردم ايران ، در رديف يكي از موهنترين لعن و دشنامها درآمده است.
صفتي زشت و منحوس كه خوي ضدانساني، تفرعن و نخوت مشمئزكننده و سفاكي و دجاليت را
تداعي ميكند.
امروز بهرغم تبليغات و تشبثات خامنهاي و خاتمي، خميني
جز لعن و نفرين مردم ايران و بيزاري افكار عمومي جهاني، نصيبي ندارد.
با اين حال روشنگري بيشتر در اين باره كه خميني كه بود و
چه ميكرد، چگونه بهقدرت رسيد و نتايج حكومتش چيست، براي ثبت در تاريخ و بهويژه
براي آگاهي نسل جوان ايران ضروري است. اين روشنگري، بلكه رذالت پادوها و خدمتكاران
و حاميان اين دجال ضدبشر را كه اكنون شعارها و ژستهاي شيادانهيي بهكار گرفتهاند،
رسوا ميكند و ارج تاريخي نسل خجستهيي را كه با خون يكصدوبيستهزار قهرمان
آزادي پرده از چهرهٌ اين دجال ضدبشر برداشت و انقراض و سقوط قطعي رژيمش را رقم زد،
بيشتر پديدار ميسازد.
تحصيل و تدريس خميني در حوزهها
خميني، باني، سمبل و روح نظام آخوندي است و مرام
بازماندگانش، نشأتگرفته از اعمال، مواضع و افكار اوست. آخوندهاي حاكم بسيار ميكوشند
او را ابرمردي جلوهگر سازند كه در پهنههاي نظري سرآمد يا دستكم همطراز فلاسفه
و متفكران بزرگ است، از نظر سلوك و رفتار انساني شبيه به امام معصوم و آنچنان كه
او را ميناميدند نايب امام زمان است و از نظر مبارزاتي «انقلابيترين مرد جهان»
است.
چنين ادعاهايي البته در جامعهٌ ايران جز تمسخر و اشمئزاز
برنميانگيزد. زيرا مقاومت اين خلق، خميني و كل نظامش را از نظر تاريخي و
ايدئولوژيكي نفي كرده و خون يكصدوبيستهزار تن از رشيدترين فرزندان مردم ايران به
حل مسائل تاريخي بينظيري نايل آمده كه افشاي چهره و طينت واقعي خميني، اين شارلاتان
بزرگ قرن، در زمرهٌ آنهاست.
يادآوري اين حقايق براي پاسخگويي به تبليغات بيارزش
رژيم آخوندي دربارهٌ خميني نيست. اين كار براي به رسوايي كشيدن شخص خميني هم نيست.
زيرا به اندازهٌ كافي در ذهن و ضمير تودههاي مردم منفور است. بلكه قبل از هر چيز
بازبيني و بازشناسي آفت بسيار مهلكي است كه جنبشها و حاصل «راه دور و رنج بسيار»
ملتها را برباد ميدهد.اين آفت همانا مفتخوري و ميوهچيني بهجاي رهبري برآمده از
انقلاب و مقاومت و مبارزهٌ اصيل است.
بهراستي، خميني كه بود، از كجا آمده بود، چه مسيري را
طي كرد، مواضع و عقايد واقعيش چه بود، چرا و چگونه به حكومت رسيد و چگونه حكومت
كرد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تولد خميني و تحصيل او در حوزهها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خميني در سال1320 هجريقمري (1279شمسي) در خمين متولد
شد. مادرش هاجر دختر ميرزااحمد از اهالي همين شهر بود. پدرش مصطفي پسر احمد هندي
بود كه پيشتر ساكن كشمير هندوستان بوده است(1). به گفتهٌ مرتضي پسنديده، برادر
خميني، پدر او در خمين شخص «بسيار بانفوذي بوده» و «خدمه و تفنگچي» داشته و «مشغول
ادارهٌ امور مردم بوده است»(2) وقتي كه خميني دوساله بود، پدرش در مسير سلطانآباد
اراك مورد حملهٌ يكي از همراهانش قرار گرفت و بهقتل رسيد. بعدها خانوادهٌ خميني
از جمله پسنديده، به دربار مظفرالدينشاه شكايت ميكنند و به عينالدوله ملتجي ميشوند
تا سرانجام قاتل را قصاص ميكنند(3).
خميني، دوران نوجواني را در خمين گذراند. صرف و نحو و
منطق را نزد برادر بزرگترش مرتضي پسنديده آموخت. از سال1338 قمري (1298شمسي) بهترتيب
در حوزههاي اصفهان و اراك و قم تحصيل ميكرد. در سال1345 (1305شمسي) در حوزهٌ قم
سطوح عاليهٌ آموزشهاي آخوندي را بهپايان رساند و در سال1355 (1315شمسي) در شمار
آخوندهاي مدعي اجتهاد بود.
پيروانش دربارهٌ او ميگويند كه در اين زمان «از برجستهترين علماي حوزهٌ قم بهشمار ميآمد». در اين سالها، خميني «مطول» را نزد شيخاديب تهراني، «مكاسب» را در كلاس آيتالله محمدتقي خوانساري، درس «خارج» را نزد آيتالله عبدالكريم حائري و عرفان را از آيتالله شاهآبادي آموخت(4). ولي مهمترين استاد خميني همان شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزهٌ قم، است كه بهگفتهٌ آخوند رضا استادي بهنوبهٌ خود شاگرد شيخ فضلالله نوري بوده است(5).
ــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــ
خميني در دورهٌ طولاني تحصيل و تدريس خود در حوزهها،
علاوه بر توضيحالمسائل بحثها و كتابهايي تأليف كرده كه معروفترين اين كتابها،
عبارتند از كشفالاسرار، تحريرالوسيله و جزوهيي موسوم به حكومت اسلامي.
كشفالاسرار رديهيي است كه خميني عليه كتاب «اسرار
هزارساله» بهقلم شخصي بهنام علياكبر حكميزاده نوشته و در آن بخشي از ديدگاههاي
خود را شرح داده است. خميني، اين كتاب را در سال1322 هجريشمسي منتشر كرد(6). و
اين زماني بود كه رژيم شاه در بحبوحهٌ اشغال ايران توسط قواي متفقين در حداكثر ضعف
بود. بنابراين انتشار اين كتاب چندان خطري براي خميني توليد نميكرد. با اين حال
خميني باز جانب احتياط را از كف نداد و تا مدتها مانع از آن ميشد كه نامش بهعنوان
مؤلف كتاب روي جلد آن نوشته شود.
تحريرالوسيله، كه در اصل حاشيهيي بر رسالهيي به نام
«وسيلةالنجاة» نوشتهٌ سيدابوالحسن اصفهاني مرجع تقليد معروف آن زمان. در اين كتاب
مانند ديگر رسالهها، مسائلي از قبيل طهارت و نجاست تا مسائل قضاوت و… مورد بحث
قرار گرفته است. وي اين كتاب را هنگامي كه به تركيه تبعيد شده بود، تدوين كرد و
سپس در نجف منتشر ساخت.
حكومت اسلامي بخشي از مجموعهٌ درسهاي خميني در نجف است
كه در سال1348 تدوين شده و در آن طرح خميني براي حكومت ارائه شده كه همان نظريهٌ
ولايتفقيه را دربرميگيرد.
بقيهٌ كتابهاي مزبور عمدتاً حاشيههايي است كه خميني بر
كتابهاي ديگران نوشته يا مجموعهٌ سخنرانيها يا درسهاي او در حوزهٌ قم است. فيالمثل:
ــ مكاسب محرمه كتابي است از همين قبيل دربارهٌ حرمت كسب
درآمد از خريد و فروش اشياي نجس، ميت، كذب، قمار، بيع سگ و از اين قبيل(7)
ــ مسائل مشكله كه مجموعه درسهاي استاد خميني يعني آيتالله
حائرييزدي است.
ــ الرسائل كه دربارهٌ برخي قواعد فقهي و مباحث اصول فقه
نظير قاعدهٌ لاضرر و لا ضرار،استصحاب و تعادل و تراجيح است.
ـ …
برخي جزوات او نيز بازگويي درسهايي است كه از استادانش
فراگرفته است. مثلاً بحثهايي با عنوان «حاشيه بر فصوصالحكم» و «حاشيه بر مفاتيح
الغيب» را پس از كلاسهاي آيتالله شاهآبادي تنظيم كرده و «اسرار الصلوة يا معراجالسالكين»
را پس از درس حاجميرزا ملكيتبريزي نوشته است(8).
ــــــــــــــــــــــــ
تدريس در حوزهها
ــــــــــــــــــــــــ
پيروان خميني ميگويند كه در سال1364 قمري (1324شمسي) با
ورود آيتالله بروجردي به قم، خميني تدريس علوم منقول و خارج و اصول را در حوزهها
شروع كرد(9). كساني كه از وقايع آن سالها اطلاعات دقيقي دارند ميگويند هنگامي كه
آقاي بروجردي از زادگاه خود به قم نقل مكان كرد، خميني براي همراهي نشان دادن با
او برخي كلاسهاي درس خود را كه ميدانست مورد موافقت او نيست، تعطيل كرد. مرتضي
پسنديده برادر خميني در اينباره گفته است: «در مسجد سلماسي با اصرار… مطهري و
بعضي از اشخاص، درس فقه و اصول را شروع و ديگر تدريس عرفان را ترك كرد»(10).
طلبههايي كه در اين سالها و سالهاي بعد در كلاسهاي
خميني شركت ميكردند، پس از بهقدرترسيدن خميني، از مهمترين گردانندگان و مهرههاي
حكومت او شدند.
راهانداختن چنين كلاسهايي اولين پلههاي نردبان مرجعيت
است كه خميني عزم آن را كرده بود. اما در اين سالها آيتالله بروجردي مرجع
بلامنازع در تمام حوزهها بود و در ميان مراجع متنفذ آن روزگار هماوردي نداشت.
در فروردين سال1340 كه بروجردي درگذشت، مراجع متعددي از
قبيل سيدمحسن حكيم و سيدعبدالهادي شيرازي و در مرتبهٌ بعد، سيدمحمود شاهرودي،
خويي، شريعتمداري، گلپايگاني، خوانساري و ميلاني در نجف، قم، تهران و مشهد حضور
داشتند و خميني در سطح همين دستهٌ دوم بود. گو اينكه بيشتر بهعنوان يك مدرس
شناخته ميشد.
آنچه سبب شد كه خميني از سايرين پيشي بگيرد، اعتراضهايش
به رژيم شاه در سالهاي 41 تا 43 و سپس تبعيد او بود. جاذبهٌ اجتماعي مخالفت با
شاه، خميني را از وجههٌ زيادي برخوردار ساخت و از ديگران پيشي گرفت.
زندگي سياسي خميني از آغاز تا سن 60سالگي كه عليه
برخورداري زنان از حق رأي به اعتراض برخاست، يكسره در سكوت و سازش با ديكتاتوري
رضاشاه، مماشات در برابر شكلگيري ديكتاتوري محمدرضا وسكوت تأييدآميز نسبت به
كودتاي استعماري عليه حكومت ملي دكتر مصدق سپري شده است.
براي تشريح هرچه بيشتر زندگي خميني تا قبل از بهچنگ
آوردن قدرت سياسي،آن را در چند دورهٌ متمايز، بررسي ميكنيم.
پانويس ـــــــــــــــــ
1ـ «پابهپاي آفتاب»، ج1، ص17، مصاحبهٌ مرتضي پسنديده.
كتاب «بررسي و تحليل نهضت امام خميني» محل سكونت جد خميني را «لكنهور» هندوستان
ذكر كرده است.
2ـ «پابهپاي آفتاب»، ج1، ص20
3ـ همان كتاب، ص25 و 26
4ـ همان كتاب، ج3، ص22، مصاحبهٌ آخوند حجت همداني
5ـ همان كتاب، ج2، ص227
6ـ مقدمهٌ كتاب «كوثر»، ج1، كه توسط احمد خميني نوشته
شده است.
7ـ روزنامهٌ اطلاعات، 20خرداد69
8ـ «پابهپاي آفتاب»، ج1، ص60، مصاحبهٌ احمد خميني
9ـ روزنامهٌ رسالت، 24خرداد68
10ـ «پابهپاي آفتاب»، ج1، ص29
زندگي خميني در دوران رضاشاه
در آستانهٌ سلطهٌ كامل رضاشاه، نزديك به دودهه از
انقلاب مشروطه سپري شده بود.اما هنوز از آن آتشفشان بزرگ شرارههايي همچون جنبش
گيلان، قيامهاي خياباني و پسيان و مبارزات تنگستانيها، ايران را از آتش اعتراض و
مقاومت گرم كرد.
در سال1299 شيخمحمد خياباني در تبريز بهشهادت رسيد و
جنبش تنگستان سركوب شد، در سال1300 كلنل پسيان شهيد راه وطن گشت، سپس نوبت به
ميرزاكوچكخان رسيد كه در كوههاي گيلان سر بهراه آزادي بگذارد. رضاخان از ميان
همين كشتارها و سركوبها، سربلند كرد و در سال1302 به نخستوزيري رسيد.
در اين دوران پر از تحول و آشوب، خميني كه سالهاي جواني
را ميگذراند، سركار خود گرفته بياعتنا به سرنوشت شومي كه براي مردم ايران رقم
زده ميشد، مشغول درسهاي حوزه بود.
وقتي كه رضاخان با ارعاب و تطميع مجلس پنجم را وادار به
پذيرش سلطنت خود كرد، روشنفكران و شخصيتهاي ترقيخواه بهشدت با آن به مخالفت
برخاستند. مصدق بزرگ كه از نمايندگان اقليت مخالف بود، در صحن مجلس فرياد ميكشيد:
«اين ارتجاع و استبداد صرف است… امروز مملكت ما بعداز 20سال و اين همه خونريزيها
ميخواهد سير قهقرايي بكند… بنده اگر سرم را ببرند و تكهتكهام بكنند و آقاي
سيديعقوب هزارفحش به من بدهد، زيربار اين حرفها نميروم… پس چرا خون شهداي راه
آزادي را بيخود ريختيد؟ چرا مردم را به كشتن داديد؟ ميخواستيد از روز اول بگوييد
كه ما دروغ گفتيم و مشروطه نميخواستيم، آزادي نميخواستيم… خدايا توشاهد باش كه
آنچه گفتم عقيدهٌ خودم بود و آنچه در خير مملكت است ميگويم…»(1)
در 16سالي كه رضاشاه مشغول استقرار و بسط ديكتاتوري مخوف
خود و تسمهكشيدن از گردهٌ تودهٌ محروم بود، خميني با اشراف و آگاهي كامل نظارهگر
خاموش صحنه بود. در اين سالها،حوادثي مثل انتخابات كاملاً تقلبي دورهٌ هفتم كه در
آن مدرس حتي يك رأي نياورد، تصويب قانون سركوبگرانهٌ جديدي در سال1310، تمديد
قرارداد اسارتبار نفت جنوب، تصاحب اجباري حاصلخيزترين اراضي مازندران، گيلان،
گرگان و ساير نقاط كشور توسط رضاشاه و كشف حجاب روي ميدهد. اما از آنجا كه
اعتراض بهچنين وقايعي بهمعني درافتادن با ديكتاتوري است و زندان و اسارت و رنج و
محروميت در پي دارد، خميني كنار گود ايستادن و كنج عافيت را ترجيح ميدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعهٌ خونين مسجد گوهرشاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سال 1314 كه خميني از آخوندهاي قم و از مدعيان اجتهاد
بود، محدوديتهايي كه رضاشاه نسبت به استفاده از عبا و عمامه برقرار ساخت،
مخالفتهاي شديدي درپي داشت و از جمله به حوادث خونيني در مشهد منجر شد. روز
20تير1314 در حالي كه جمعيت زيادي از مردم، بهنشانهٌ اعتراض به تصميم شاه، در
مسجد گوهرشاد مشهد اجتماع كرده بودند، بهدستور رضاشاه، قزاقان جنايتكار بهسوي
اين اجتماع آتش گشودند، درنتيجه حدود 100نفر كشته و مجروح شدند. فرداي اين حادثه،
جمعيت بزرگي دوباره در همين مسجد گردهمآمدند كه باز با حملهٌ وحشيانه مأموران
رضاشاه روبهرو شدند. اين بار قواي جنايتكار رضاشاه به كشتار سبعانهيي دست زدند
كه در آن دستكم دوهزار تن به قتل رسيدند.
واقعهٌ خونين مسجد گوهرشاد،خشم و انزجار شديد مردم عليه
رضاشاه را برانگيخت. شماري از روحانيان به اين جنايت اعتراض كردند و برخي، از جمله
آيتالله حسين قمي كه از مراجع مهم آن زمان بود، بهدستور رضاشاه تبعيد شدند. در
كتاب «نهضت روحانيون ايران» در اينباره گفته شده است: «در اين واقعه، جمع كثيري
از مردم بيگناه را قتل عام كردند وحدود يكصدنفر از روحانيون و افراد متنفذ را
دستگير و عدهيي از علماي بزرگ، نظير مرحوم آقا سيديونس اردبيلي و مرحوم آقازاده
را به تهران آورده محاكمه نمودند(2).
با اينهمه، خميني نسبت به اين حادثهٌ بزرگ نيز در سكوت
كامل بهسر ميبرد و حتي نزديكانش كه زندگينامهٌ او را نوشتهاند، از هيچگونه نقش
يا حضور عملي او در صحنه ياد نكردهاند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مخالفتها و اعتراضهاي روحانيان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در آن سالها كم نبودند روحانياني كه حاضر بهسازش و
كوتاه آمدن در برابر رضاشاه نشده بودند.
درميان اين روحانيان ازجمله بايد از ميرزا محمد(آقازاده
)نجفي خراساني نام برد كه پس از روي كار آمدن رضاشاه مردم را بهقيام عليه او
فراخواند. پس از كشتار مسجد گوهرشاد، ديكتاتوري رضاشاه خراساني را دستگير كرد و
به اعدام محكوم كرد. ولي با وساطت روحانيان حوزهٌ نجف از اعدام رهايي يافت. وي تا
پايان عمر در تهران تحت نظر بود و گفته ميشود توسط پزشك احمدي بهقتل رسيد(3).
در آذربايجان نيز دوروحاني معروف ايندوره يعني آميرزا صادقآقا
و انگجي بهاعتراض عليه حكومت رضاشاه برخاستند. رضاشاه آنها را به كردستان و سپس
بهقم تبعيد كرد(4).
اعتراض جمعي از روحانيان شهرهاي مختلف ايران به ويژه
اصفهان عليه برقراري نظام وظيفهٌ اجباري نمونهٌ ديگري از اين اعتراضهاست. وقتي كه
ديكتاتوري رضاشاه اين تصميم را اتخاذ كرد، 600 الي 700 روحاني از شهرهاي مختلف به
نشانهٌ اعتراض بهقم مهاجرت كردند. در رأس اعتراضكنندگان، سيدنورالله اصفهاني
قرار داشت. وي از سوابق ممتازي در انقلاب مشروطه برخوردار بود و در ميان مردم
اصفهان اعتبار زيادي داشت. اين اعتراضها كه رضاشاه را يكچند به عقبنشيني وادار
كرد، از آبان سال1307آغاز شد و تا ديماه همان سال ادامه داشت تا اين كه سيدنورالله
اصفهاني بهطرز مرموزي درگذشت. كتاب تارخ بيستساله توضيح ميدهد كه وي براثر
آمپول مسمومي كه توسط يكپزشك مزدور تزريق شده بود، بهشهادت رسيده است.
نمونهٌ ديگر، واكنش تند گروهي از روحانيان ساكن قم بهخانوادهٌ
رضاشاه بود كه بهصورت زننده و توهينآميزي در حرم حضرت معصومه(ع) حضور يافته
بودند. اين اعتراض بهقدري تند بود كه رضاشاه بهفاصلهٌ چندساعت بعد از تهران به
قم حركت كرد و بلافاصله به مجازات روحانيان معترض پرداخت.
اما در صدر روحانيان معترض، بايد از سيدحسن مدرس ياد كرد
كه تا لحظهٌ شهادت تحت انواع فشارها و آزارها و حملات و ضربات عوامل رضاشاه قرار
داشت. او در خواف، تربتحيدريه و كاشمر تبعيد و زنداني بود و سرانجام در 23آذر
سال1316 بهدستور رضاشاه او را در سن هفتادوچند سالگي بهشهادت رساندند. اما از
خميني، حتي نسبت بهشهادت مدرس صدايي برنخاست، در حالي كه در آن سالها بهروشني
مدرس را ميشناخت و در يكي از سخنرانيهاي خود تصريح كرده است كه مدرس را در مدرسهٌ
سپهسالار و صحن مجلس شوراي ملي ديده و از ايستادگيها و مبارزات شجاعانهٌ او بهطور
كامل باخبر بوده است.
ـــــــــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر