موضعگيري عليه جنبش سياهكل- مواضع خميني در قبال مجاهدين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخوندي بهنام حميد روحاني يا زيارتي كه در آن سالها در
نجف همراه خميني بوده، در اينباره ميگويد:
«در سال1349 گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي
كرد كه اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. مردم كه از فشار و ظلم بيحد رژيم جانشان بهلب
رسيده بود از اين حركت بهوجد آمدند و اميدوار شدند. خطر اين بود كه نهضت از مسير
راستين خود منحرف شود. در اينجا بود كه امام ضربهٌ قاطع خود را وارد كردند و طي
نامهيي به اتحاديهٌ دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: "از حادثهآفريني
استعمار در كشورهاي اسلامي نظير حادثهٌ سياهكل و حوادث تركيه فريب نخوريد و اغفال
نشويد"»(1).
خميني در اين دوران حتي نسبت به اعدام عاملان ترور
حسنعلي منصور، نخستوزير رژيم شاه عكسالعملي ابراز نميكند. حال آن كه پس از بهقدرت
رسيدن، دستگاه تبليغاتي رژيمش از اين افراد پيوسته تقدير ميكرد و ترور منصور را
واكنشي در برابر تبعيد خميني قلمداد مينمود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ديناميسم موضعگيريهاي خميني
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ويژگي ديگر موضعگيريهاي خميني در اين سالها، فرصتطلبي
مزمني است كه روح و ديناميسم جنبش يا سكون خميني در هر دوره بهحساب ميآيد:
ـ از سال44 تا 50 بهلحاظ سياسي عمدتاً منفعل و ساكت و
اساساً در حال گذران زندگي و درس خود در نجف بود. در اين سالها خميني از بردن نام
شاه در معدود سخنرانيها و نامههايش اكيداً احتراز ميكند. آنچه از حرفهاي او
عليه رژيم شاه در اين دوره بهثبت رسيده و بهطور مشخص بحثهاي او تحت عنوان «حكومت
اسلامي» كه طرح خميني براي يك آلترناتيو ارتجاعي است، در جمع محدود شاگردان او در
حوزه نجف بيان شده است.
ـ از سال50 وقتي كه مبارزهٌ مسلحانه پيشتاز عليه رژيم
شاه و مخصوصاً آوازهٌ مجاهدين بهعنوان يك نيروي انقلابي مسلمان با محبوبيت و
جاذبهٌ گستردهٌ اجتماعي بالا ميگيرد و توجه و حمايت شورانگيز نيروهاي روشنفكر و
مبارز و حتي طلاب و روحانيان را بهخود
جلب ميكند و موج مخالفت با رژيم شاه در پرتو حركت پيشتازان انقلابي و
مجاهد بالا ميگيرد، خميني نيز سوار شدن بر اين موج را نسبت به احتياطهاي قبلي
مرجح شمرده لحن تندتري اتخاذ ميكند. در نتيجه همان خميني كه در سال44 از «سلاطين
اسلام» با لحن تأييدآميزي حرف ميزد(2) يا كسي كه مخاطبان و تكيهگاه پيامهايش، عمدتاً آخوندها
و طلاب حوزهها بودند، در سالهاي50 به بعد، برخلاف معمول، رو بهسوي روشنفكران و
دانشجويان ميكند و در موضعگيريهايش شديدتر عليه رژيم شاه سخن ميگويد. او در
فاصله سالهاي50 تا 57، يازدهپيام براي دانشجويان و جوانان صادر ميكند.
درعين حال، بهرغم توصيهها و درخواستهاي روحانيان صاحبنام
كه از جو جامعه و محبوبيت مجاهدين آگاه بودند و از خميني ميخواستند كه از مجاهدين
و مبارزهشان عليه رژيم شاه حمايت كند، هيچگاه چنين نكرد. اگرچه جرأت ابراز
مخالفت علني در آن اوضاع را هم نداشت. البته در اثر فشارهاي روزافزون براي حمايت
از مجاهدين و احساس خطر در مورد از دست دادن موقعيت سياسي خود، ناگزير شد در مورد
«سپردن ثلث سهم امام به خانوادهٌ زندانيان سياسي» يا براي «نشر كتب اسلامي ـ
سياسي» فتوا صادر كند.
ـ اما پس از ضربهٌ خيانتبار اپورتونيستهاي چپنما در
سال1354 كه در يك مقطع باعث متلاشي شدن تشكيلات مجاهدين شد، و خميني دريافت كه
صحنه از رقيب نيرومندش خالي شده، بهسرعت عنان گسيخت و در پيامها و سخنرانيهاي خود
عليه «نفوذ افكار التقاطي و برداشتهاي غلط از احكام سياسيـ عبادي قرآن » هشدار ميداد(3).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مواضع خميني در قبال مجاهدين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سال1344، در همان موقعي كه خميني در نجف دوران جديدي
از زندگي سياسيش را با فرو رفتن دوباره در لاك سكوت و بيعملي آغاز ميكرد،
سازمان مجاهدين خلق ايران بنيانگذاري شد.
تأسيس سازمان مجاهدين و تأثير عميق آن بر مبارزات مردم
ايران، جاي مهمي هم در صحنهٌ سياسي ايران بهخود اختصاص داد و بهتبع آن موقعيت
خميني را نيز تحتتأثير قرار داد. درست اين است كه بگوييم از اين سالها به بعد، در
اعماق تحولات اساسي ايران كشاكش اين دو نيرو ـيعني مجاهدين و خميني و جريان سياسي
و ايدئولوژيكي تابع اوـ نقش تعيينكننده پيدا كرد.
آيين رهاييبخش و اسلام حنيف محمدي كه مجاهدين معرف و
مروج آن بودند، از جاذبهٌ نيرومندي برخوردار بود و بهسرعت با اقبال اقشار آگاه و
ترقيخواه بهويژه جوانان مواجه شد و بهزودي مجاهدين را در قلب جنبش انقلابي ايران
و در كانون توجه اجتماعي قرار داد. حتي روحانيان و طلابي كه در آن سالها بهمبارزه
روي آورده بودند، نيز يا مجذوب حركت و پيام مجاهدين شدند، يا به اقتضاي اوضاع
سياسي اجتماعي آن مقطع و براي عقبنماندن از قافله، تبعيت از مجاهدين را بهصلاح
خود يافتند. در نتيجه تا خميني چشم بههم زد، طيف وسيعي از آخوندها و روحانيان كه
نزديكترين شاگردان خودش را هم دربرميگرفت، بههواداري از مجاهدين برخاستند وجمعآوري
كمك مالي، فعاليتهاي تبليغي يا حتي يكبار نماز خواندن پشتسر يك مجاهد را جزء
افتخارات خود ميشمردند.
وقتي كه خميني از وجود مجاهدين مطلع شد، همان بار اول
خود را در تنگنا و بر سر دوراهي يافت. بهنحوي كه برخلاف همهٌ مسائل ديگر كه از
كنارش بياعتنا ميگذشت، يا به اشاره دست آن را رفع و رجوع ميكرد، اين بار ناگزير
شد يك شبانه روز در فكر فرو برود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودداري از پادرمياني بهسود مجاهدين زنداني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سال1349 گروهي از مجاهدين در مسير بازگشت از
پايگاههاي انقلاب فلسطين در دوبي دستگير شدند
و دولت آن كشور تصميم گرفت آنها را بهرژيم شاه مسترد كند. اما مجاهدين هواپيماي
حامل اعضاي زنداني خود را وادار بهتغيير مسير و فرود آمدن در بغداد كردند. دولت
عراق كه بهخاطر روابط بسيار تيرهاش با رژيم شاه، به ماجراي فرود اجباري هواپيما
مشكوك بود، سرنشينان آن را بازداشت كرد. متعاقباً مسئولان سازمان در تهران، پدر
طالقاني را از اين ماجرا مطلع ساختند. او نامهيي با جوهر نامريي براي خميني
فرستاد تا نزد دولت عراق وساطت كرده سبب آزادي مجاهدين زنداني شود. اما خميني بهبهانهٌ
اينكه نميخواهد از مقامات عراقي «چيزي» بخواهند، حاضر به چنين اقدامي نشد.
آخوند دعايي(4) كه در سالهاي اقامت خميني در نجف پيوسته
همراه او بود، با اشاره به اين نامه كه
توسط نمايندهيي از سوي مجاهدين بهدست او رسيد، ميگويد: «اين نامه بهصورت
نامرئي نوشته شده بود… وقتي بهخدمت امام رسيدم، آن نوشته را ظاهر كردند. آيتالله
طالقاني براي اين كه امام اطمينان پيدا كنند…، بهعنوان نشانه، خاطرهيي را كه با
امام و آقاي زنجاني داشتند، براي او نقل كردند… منظور آقاي طالقاني از اين پيغام
اين بود كه امام از مسئولان عراق بخواهند كه اين گروه را آزاد كنند. در هر صورت،
بعد از همهٌ اين جريانها، امام فرمودند: "من بايد فكر كنم"…»
پس از يك روز «فكر كردن»، خميني روز بعد به دعايي ميگويد:
«اگر الان آقاي طالقاني و آقاي زنجاني هم اينجا نشسته باشند و هردو هم اين را بهمن
بگويند، من نميپذيرم»(5).
از متن اين گزارش پيداست كه خميني خودداري از طرح تقاضا
با دولت عراق را بهانه كرده تا از حركتي كه ميتوانست حمايتي براي اين جنبش نوپا
تلقي شود، طفره برود. چه بسا نامهٌ پدر طالقاني و توصيفي كه وي براي مجاهدين بهكار
برده، خميني را انديشناك كرده و از همان ساعت از سربرآوردن يك جريان انقلابي و
مسلح با ايدئولوژي اسلامي احساس تهديد كرده
است. همان آخوند دعايي در اينباره ميگويد: «مرحوم آيتالله طالقاني… در
نامهيي كه به امام نوشته بود، تعبيرش اين آيهٌ شريفهٌ قرآن بود: «انهم فتية آمنوا
بربهم و زدناهم هدي»(آنان جوانمرداني هستند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما
بر هدايتشان افزوديم)؛ تعبير قرآن از اصحاب كهف»(6).
آنچه اين داوري را تأييد ميكند، صرفنظر از مواضع بعدي
خميني عليه مجاهدين، نمونههاي ثبتشده از درخواستهاي مكرري است كه خميني در همان
سالها با دولت عراق در ميان ميگذاشت، بدون اين كه دچار اينگونه نگرانيها شود. فيالمثل
آخوند عبدالعلي قرهي كه دهسال همراه خميني در نجف بوده، اين خاطره را نقل ميكند
كه وقتي يكي از مراجع نجف بهنام شاهرودي
از جانب دولت احضار شده بود، خميني به وي(قرهي) گفته بود كه نزد استانداري كربلا
برود و براي مرجع مزبور پادرمياني كند. استاندار كربلا نيز پادرمياني خميني را ميپذيرد(7).
باري، چنانكه در تاريخچهٌ مجاهدين توضيح داده شده،
ماجراي هواپيما، اندكي بعد با پادرمياني ياسر عرفات خاتمه مييابد و مجاهديني كه
در بازداشت بهسر ميبردند و سردار خياباني نيز در ميانشان بود، آزاد شده دوباره
راهي پايگاههاي خود در تهران ميشوند.
پانويس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ «پا بهپاي آفتاب»، ج3، ص163، مصاحبهٌ آخوند حميد
روحاني.
2ـ همان، ج1، ص118.
3 ـ «كوثر»، ج1، ص283، سخنراني خميني در نجف 6مهر1356 و
«صحيفهٌ نور» ،ج1، ص229 نامهٌ خميني مرداد1356.
4ـ محمود دعايي، رئيس كنوني مؤسسه اطلاعات.
5 ـ «پا بهپاي آفتاب»، ج2، ص33.
6 ـ همان، ص357 ـ همان، ص106 و 107.
مواضع خميني در قبال مجاهدين
در سال49 هنگامي كه شماري از مجاهدين در عراق زنداني
شده بودند، خميني بهرغم نامه و سفارش پدر طالقاني، از هرگونه اقدامي براي نجات
مجاهدين از زندان سرباز زد.
مدتي پس از ماجراي هواپيماي دوبي، سازمان مجاهدين
نمايندهيي از تهران بهنجف ميفرستد تا خميني را با مواضع سياسي و ايدئولوژيكي
خود آشنا سازد.
تماس و كار توضيحي با روحانيان و اقطاب سرشناس حوزهها
امري بود كه در آن سالها توسط مسئولان مجاهدين فعالانه دنبال ميشد. بينانگذار
كبير مجاهدين، شخصاً با شماري از آنان قرارهاي منظمي براي بحث و گفتگو داشت. از
جمله مستمراً با «قاضي» در تبريز ملاقات و گفتگو ميكرد. حتي با اشخاصي كماهميتتري
مانند با خامنهاي (رهبر كنوني رژيم) نيز بهتناوب در مشهد يا تهران گفتگو داشت.
عدهيي از اين روحانيان بر اثر همين گفتگوها تا تأييد
كامل همهٌ مواضع سياسي، اقتصادي، فلسفي مجاهدين پيش آمدند.
در مورد عدهيي ديگر از آخوندها كار توضيحي اين فايده
مهم را داشت كه آنها را زير چتر رهبري
سياسي مجاهدين مهار ميكرد. يعني به دموكراتيكترين شيوهها، جرياني كه تهديد اصلي
پيشروي جنبش مجاهدين بود، بلااثر ميشد. در تماس با خميني نيــز همين هــدف
پيگيـري ميشد.
نمايندهٌ مجاهدين در نجف با خميني ديدار كرد. خميني كه
موضعگيريها و نشست و برخاستهايش، تابع تعادلقوا بود، از اين گفتگو استقبال كرد.
اظهارات كساني كه خميني را ميشناسند، ازجمله نزديكترين آخوندهاي پيرو او، نشان
ميدهد كه خميني در تمام عمرش چندان اهل محترم شمردن ملاقاتكنندگان و مخاطبان خود
نبوده است. هرجا كه كلمهيي خلاف تمايلش
ميشنيد، با بينزاكتي و تفرعني آزاردهنده،
محل ملاقات را ترك ميكرد. گاه حتي درحالي كه مخاطبانش حين صحبت بودند و جملات
خود را به آخر نبرده بودند، خميني برخاسته بدون آنكه كلمهيي بهزبان بياورد، به
اتاق خود ميرفت.
بهرغم چنين خصوصياتي، خميني كه خود را در برابر يك جنبش
محبوب و البته نيرومند و تازهنفس يافته بود، حاضر شد ملاقاتهاي خود را بهمدت
حدود يكماه با نمايندهٌ مجاهدين ادامه دهد.
حميد روحاني از آخوندهاي همراه خميني در نجف در اينباره
ميگويد: «روزي گروهي هواپيمايي را از دوبي ربودند و به بغداد آوردند؛ اين گروه،
بعدها بهسازمان بهاصطلاح مجاهدين خلق معروف شدند. پس از جريان هواپيماربايي، يكي
از اين افراد بهمحضر امام رسيد…او گفت كه آنها جوانهايي هستند چنين و چنان و
داراي ديد اسلامي، بينش قرآني، مطالعات آنها در قرآن زياد است، در نهجالبلاغه
چنين و چنان است؛ او از امام ميخواست كه سازمان را تأييد كنند. آنطور كه امام
خودشان فرمودند، به او جواب داده بودند: «تا دربارٌه شما تحقيق و بررسي نكنم، نميتوانم
شما را تأييد كنم». آن شخص موافقت كرده بود كه تمام نوشتههاي خود را بهحضور امام
بياورد و خودش هم بيايد با امام هرروز نيمساعت تا يكساعت گفتگو كند و نظرات
گروه را براي امام مطرح كند. تعبير امام اين بود: «حدود يكماه ايشان ميآمد و با
من تماس ميگرفت و شرح ميداد برنامه و نقشه و سوابق و ديد اسلاميشان را، بينششان
را در مسائل اسلامي، اجتماعي، سياسي، كشورداري و در مسائل مختلف»(1).
بهرغم برخي نقلقولها كه معلوم است بعدها بيان شده،
موضعگيريهاي ثبتشدهٌ خميني ــكه در مجموعهٌ21جلدي «صحيفه نور» يا مجموعهٌ چندجلدي
«كوثر» جمعآوري شدهــ نشان ميدهد كه
اظهارنظر خميني دربارهٌ اين ديدارها و برداشت او از مواضع و آثار مجاهدين در آن
سالها بيان نشده. خميني در آن سالها، جرأت آنكه حتي به اشاره و تلويح نيز چيزي در
رد و انكار مجاهدين بگويد، نداشت. اولينبار كه خميني در اينباره صريحاً موضعگيري
كرد، در بهار سال58 بود. البته در
همان زمان نيز خميني از موضعگيري علني
خودداري كرد و حرفهايش عليه مجاهدين را در ديدار با عدهيي از پاسداران برخلاف
ساير سخنرانيهايش از راديو تلويزيون و روزنامهها پخش و منتشر نكرد، بلكه آن را بهصورت
نوار كاستي درآورده بود كه در ميان كميتهچيها و پاسداران دست بهدست ميگشت.
خميني در همين سخنراني خود اعتراف ميكند كه در ديدار با نمايندهٌ مجاهدين با قيام مسلحانه
عليه رژيم شاه مخالفت كرده است(2).
باري، خودداري خميني از ابراز حمايت از مجاهدين، او را
دچار انزوا كرد و بهحاشيه راند. در مقابل مجاهدين در جايگاه رهبري جنبش قرار
گرفتند. اين واقعيتي بود كه آنزمان پيروان خميني نيز به آن اذعان ميكردند. آخوند
حميد روحاني كه سالها همراه خميني در نجف بوده، دراينباره ميگويد:
«…در آن روزها بهحدي جو بهنفع اين گروه بود كه ميتوان
گفت كه كوچكترين انتقادي نسبت به اين گروهك با شديدترين ضربه روبهرو ميشد.
بسياري از افراد را ميشناسم كه بر اين اعتقاد بودند كه
ديگر نقش امام در مبارزه و در نهضت بهپايان رسيده است و امام با عدم تأييد
مجاهدين خلق در واقع شكست خود را امضا كرده است. اين افراد باور داشتند كه امام از
صحنهٌ مبارزه كنار رفتهاند و زمان آن رسيده است كه سازمان مجاهدين خلق نهضت را
هدايت كند و انقلاب را بهپيش ببرد. واقعاً هم اين گروه در ميان مردم پايگاهي بهدست
آورده بود. امام هم اين را ميدانستند. هرروز از ايران نامه ميرسيد مبني بر اين
كه: «پرستيژ شما پايين آمده. در بين مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدين
خلق دارند جاي شما را ميگيرند…ّ»(3).
آگاهي از نامهاي كساني كه در آن ايام با نامههاي متعدد
بهخميني تذكر و هشدار ميدادند، نشان ميدهد
كه خميني در آن هنگام موقعيت خود را از دست داده و حتي در ميان نزديكترين شاگردان
و پيروان و نمايندگان خود نيز منزوي شده بود:
«در شرايطي كه همهٌ شخصيتها و بسياري از بزرگان هركدام
بهنوعي از پيشگامان مبارزهيي جديد در ايران حمايت و جانبداري ميكردند،امام هرنوع
طرفداري را انكار ميكردند. بهرغم اصرار و پافشاري ديگران، حضرت امام تشخيص داده
بودند كه نبايد از اين مبارزان حمايت كرد تا مبادا شيفتهوار ــبهاصطلاح خودمانــ
در دامشان افتاد.
اين جريان در سالهاي پيدايش جنبش مسلحانه و اوج و
شكوفايي فعاليتهاي اولين منافقين بود. اين عده از طرف شخصيتهاي بزرگي در مجامع
روحاني و سياسيـ مذهبي ايران، كه در رأس آنها آيتالله طالقاني قرار داشتند،
حمايت ميشدند. اين بزرگان، مرحوم آيتالله طالقاني،آيتالله منتظري و حتي مرحوم
مطهري با تعابير عجيبي به امام پيغام ميدادند و خواهش ميكردند كه از اين حركتها
و اين مبارزان حمايت شود.اما امام همچنان بهنحو چشمگيري به اصول فكري و اعتقادي
خود پايبند بودند»(4).
اظهار نگرانيها و هشدارهاي شاگردان و پيروان خميني
كاملاً بهجا بود. در اين مقطع ظهور جنبش انقلابي مسلحانهيي كه با عمل فداكارانهٌ
خود زنگارهاي 1400سالهٌ ارتجاع و دينفروشي را از سيماي اسلام پاك محمدي ميزدود،
موقعيت خميني را قوياً تحتالشعاع قرار داده بود. پيام حقيقي و اصيل اسلام ،
جوشيده از سرچشمه محمدي و علويش، با رزمآوري برجستهترين و آگاهترين فرزندان
ايران زمين كه از تجربهٌ جنبشهاي مبارزاتي پيشين درسها آموخته بودند، درهمآميخته
«سازمان مجاهدين خلق ايران » را پي افكنده بود. سازماني كه چشم اميد مشتاقان
آزادي ايرانزمين و همهٌ اقشار مبارز و آگاه و مخالفان ديكتاتوري شاه به آن دوخته
شده بود…
پانويس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ «پابه پاي آفتاب»، ج3، ص162 و 163
2 ـ در
كتاب«صحيفهٌ نور» ج7 اين مطلب تحت عنوان بيانات امام خميني در جمع گروهي از
دانشجويان دانشگاه تهران » به تاريخ23خرداد58
و در جلد دهم همين كتاب تحت عنوان سخنراني «درجمع اعضاي كميتهها و سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي استان خراسان» به تاريخ 12آبان58 بهچاپ رسيده است. در
بخشي از سخنراني مزبور كه در همان كتاب چاپ شده آمده است: « من نجف كه بودم يك
آدمي آمد از طرف يك گروهي و بيشتر از بيست روز، بعضيها ميگويند بيست و چهار روز
آنجا ماند، هرروز هم آمد پيش من، من يك ساعت يا بيشتر به او مهلت دادم كه صحبت
كرد، تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهجالبلاغه،… من ديدم كه اين خيلي مسلمان شده و
تمام حرفش از اسلام و نهجالبلاغه و فلان و در خلال حرفهاش ميديدم كه روي اعوجاج
دارد مسائل را، حرفهايي را ميزند. من هيچ حرف با او نزدم، جوابش را ندادم، فقط
گوش كردم كه بفهمم چه آدمي است، فقط يك كلمهيي كه او گفت كه ما ميخواهيم قيام
مسلحانه بكنيم، گفتم قيام مسلحانه حالا وقتش نيست براي اين كه نيروي خودتان را از
بين ميبريد وكاري ازتان نميآيد».
3 ـ «پابه پاي آفتاب»، ج3، ص162 و 163.
4 ـ «پابه پاي آفتاب»، ج2، ص34.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر