۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

محمد جعفري «همنشين شاگرد جلاد اوين» قسمت دوم لباس شخصي خارجه نشين ولايت



لباس شخصي خارجه نشين ولايت

گزارشي از: خواهر مجاهد مهناز بزازي


توضيحات سيامك و مادر همدم روشن مي كند كه چرا اين مزدور از همان زمان كه به اروپا رفت با شتابي فزاينده و با تمركز بيشتر بر دشمني و ضديت با مجاهدين چه در خفا و چه در علن، ادامه ميداد. روشن ميكند كه چرا عملكردش فراتر از يك اخراجي و بيگانه از مبارزه، تنها در كادر اجراي مأموريت و به عنوان يك عنصر به استخدام درآمدة وزارت اطلاعات در هيئت يك لباس شخصي خارجه نشين ولايت با پز روشنفكري و با لعاب بسيار رقيقي از اپوزيسيون نمايي، بوده است.
به اين ترتيب معلوم مي شود كه او در زندان خميني به استخدام وزارت اطلاعات درآمده و با مأموريت نفوذ در ارتش آزاديبخش، از زندان فراري داده شده و پس از وصلت با يكي از خانواده‌های مجاهدين با اين هدف كه براي خود حريم اعتماد و سلامت سياسي و امنيتي به وجود بياورد، از مسير پاكستان به عراق فرستاده شده است. جالب اينكه وقتي در زاهدان توسط نيروهاي رژيم دستگير ميشود، به گفته خودش با گفتن حقيقت ماجرا و مقصد اصلي‌اش (ارتش آزاديبخش ملي ايران)، مورد اعتماد نيروهاي سركوبگر قرارگرفته و نه فقط آزاد ميشود، بلكه با كمك و همراهي همان نيروي سركوبگر، به‌سلامت از مرز خارج‌شده و به پاكستان ميرسد!
چفت و جور شدن و سازماندهي بعدي اين مزدور با تواب تشنه به خون (ايرج مصداقي) و مأموريت سفيدسازي شاگرد جلاد اوين (سعيد شاهسوندي) نيز تماماً و در پشت پرده، مانند همان فرارهاي ” معجزه‌آسا“ و مشايعت در مرز پاكستان توسط مأموران رژيم از طريق اطلاعات آخوندها هماهنگ و انجام شده است.
لازم به يادآوري است كه سايت پاسدار رضايي بعد از موضوع نفوذ پاسدار مدحي در «ميان اپوزيسيون خارج كشور» نوشت: «مي‌گويند فلاني از زندان مرخصي گرفته و از طريق کوهستان و مرزهاي غيرقانوني خود را به آمريکا و اروپا رسانده است و همين اندازه براي اعتماد و اطمينان به دشمني وي با جمهوري اسلامي کافي است! يعني سيستم اطلاعاتي جمهوري اسلامي ايران با آن ويژگي و کارآمدي و تجربه منحصربه‌فرد خود دست روي دست مي‌گذارد و بعد از مرخصي و فرار فلان مجرم، بازهم به مجرمان ديگر مرخصي مي‌دهد تا اين فرارهاي زنجيره‌اي ادامه داشته باشد؟!». (تابناك 22خرداد1390)
اما قانونمندي حركت در صحنة سياسي آن‌هم در كشاكش نبرد سرنوشت، بين يك رژيم ضد بشري با يك مقاومت خون‌فشان و تسليم‌ناپذير، سرانجام همة پرده‌ها را از روي مواضع و جهت‌گيري‌هاي سياسي كنار مي زند و آبشخور آن‌ها را برملا ميكند.
اين همان جايي است كه آخوند دري نجف‌آبادی وزير اطلاعات رژيم در سال 1377 ميگفت:« وزارت اطلاعات عناصر بريده از منافقين را حمايت ميكند» ( خبرگزاري رسمي رژيم ـ 13 آذر 1377).
به همين خاطر وزارت اطلاعات و سركردگان آن، بارها گفته‌اند كه هيچ صدايي عليه مجاهدين نيست مگر در ارتباط با آنان باشد. «مصطفي كاظمي معاون سعيد امامي مسئول امنيت داخلي در وزارت اطلاعات گفت كه اگر توانستيد ” فقط يك اسم بياوريد كه برعليه سازمان فعاليت كند و وصل به ما نباشد» (كتاب طرح‌ها و توطئه‌های وزارت اطلاعات صفحه 147)
اين همان‌جايی است كه شاگرد جلاد اوين، به‌قول خودش بر آن بود تا «حل‌ شدن و محو شدن در خط رهبري امام» را با «برگرداندن مرددها و دودلها» اثبات كند(روزنامه جمهوري اسلامي-6خرداد68)
اين همان پرده آخر است كه چنين عناصري به مزدوري ارگانهاي مخوف رژيم آخوندي در ميآيند و دست در دست دژخيم و ستمگر، چنگ بر جسم و روح مجاهدان و مبارزان ميزنند و بعضاً بر جلاد سبقت ميگيرند.
نبش قبر شاگرد جلاد اوين، دو دهه بعد از سوختن او و پس از گذشت 23 سال از فرستادن او به اروپا توسط اطلاعات آخوندها و شخص حجاريان (معاون وقت وزارت بدنام) براي ”محاكمه مسعود رجوي“ آنچنانكه در نخستين اظهارات و اطلاعيه سعيد شاهسوندي در سال 1370 آمده بود، تصادفي نيست.
اتحاد زندانيان سياسي متعهد به سرنگوني، در بيانيه 14 آبان 93 در دراين‌باره اعلام كرده است: «به نظر ميرسد که رژيم قصد محک زدن و سنجش مجدد جبهه زندانيان سياسي و پيش‌قراولان آن را دارد. اخيراً فردخود فروخته و خائني به نام "محمد جعفري" (همنشين بهار) که به گواه تاريخ در وجود وي عنصر صداقت همچون کيميا دست نايافتني و بالعکس عناصري چون تحريف حقايق و خودفروختگي و کينه نسبت به انقلابيون راستين، فرصت‌طلبی، وقاحت، و دروغگويي فراوان است، در يک دهن‌کجی آشکار به مجموعه زندانيان سياسي و بيش از سه دهه مقاومت خون‌بار و جان‌فشانی‌های بی‌دريغ، در يک شوي مسخره به بهانه "مصاحبه" اقدام به توّاب شويي و سفيدسازی فردي سياه‌کار، شرير و خيانت‌پيشه‌تر از خويش به نام "سعيد شاهسوندي" کرده است تا هم کينه و بغض خود را نسبت به مقاومت مردم ايران تخليه کند و هم آنکه شايد در مقابله با چنين عنصر در درهم‌شکسته و مفلوک و طرح سؤال‌هايی اپوزيسيون مآبانه؛ مختصر آبرويي در ميدان بي آبرويان براي خويش کسب نمايد...»
 عصاكشي هاي پي در پي وزارت براي سفيدسازي مزدوران
ريختن قبح شاگرد جلاد اوين در عين حال دفاع مستأصلانه اطلاعات آخوندها در برابر سوختن مزدور مستعمل اوين، ايرج مصداقي است. كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت در اطلاعيه اول مرداد 93 تحت عنوان «تواب تشنه به خون، عصا كش خائن خودفروخته!» سند انكارناپذير همكاري ايرج مصداقي با اطلاعات بدنام آخوندها را براي شستن دست دژخيمان در جنايت عليه بشريت در اشرف برملا كرده و به‌روشنی نشان داده بود كه رژيم چگونه براي نسبت دادن قتل يك خائن خود فروخته (مسعود دليلي) به مجاهدين در اشرف، ايرج مصداقي را براي عصاكشي آن خودفروخته به صحنه فرستاده و در رسانه‌های وزارتي ” رها“ كرده بود!
اكنون نوبت عصاكشي يك لباس شخصي ديگر ولايت (محمد جعفري) در خارجه براي شاگرد جلاد اوين است. محاكمه مسعود رجوي كه مأموريت ابلاغ‌شده شاگرد جلاد بود، آن روي سكة ترور دكتر كاظم رجوي است. سعيد شاهسوندي يكي از شاهدان رژيم در مورد قتل دكتر رجوي در دادگاه ژنو در تير 1370 بود. در همان زمان سند رسمي دادگاه دراين‌باره توسط نشريه اتحاديه انجمن‌های دانشجويان مسلمان خارج كشور (هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران) منتشرشده است: (نشريه فوق العاده مرداد 1370) :


قتلهاي مشكوك درون تشكيلاتي كُد شناخته شده اطلاعات آخوندي
”قتلهاي مشكوك“ در درون مجاهدين و ” كشتارهاي درون تشكيلاتي“ كدهاي شناخته‌شده اطلاعات آخوندها از سه دهه پيش است. كافي است نگاهي به يكي از تيترها و مندرجات روزنامه جمهوري اسلامي بعد از عمليات فروغ جاويدان بيندازيم كه در آن يك مزدور ديگر اطلاعات آخوندها، مشابه همان مزدوراني كه اعتراف كردند از جانب مجاهدين در حرم امام رضا بمب‌گذاری كرده و کشيش‌های مسيحي را کشته‌اند، به فرموده اعتراف می‌کند كه «بنا به دستور ابراهيم ذاكري (از مركزيت سازمان) كه من راننده وي بودم...از پشت سر علي زركش را هدف مسلسل قرار داده و به قتل رساندم» !
مزدور مزبور علاوه بر اين قبيل اعترافات آخوند ساخته، چند عنوان دست‌ساز اطلاعات آخوندي را هم تحت عنوان”جريان هايي كه از سازمان جداشده‌اند“ قالب ميكند از قبيل: ”پيروان راه حنيف“، ”پيروان راه موسي“، ”پيشمرگان مجاهد خلق“، ” افراد متفرقه“ و ” تشكيلات پرويز يعقوبي“!

نمونه ديگر، نسبت دادن قتل يك مسئول موهوم مجاهدين به نام باقرزاده در كابل به ضرب گلوله توسط خود مجاهدين و همچنين واردکردن مجاهدين در ترور دكتر كاظم سامي در كيهان آخوندي است با اشاره به اينكه ”اين ترور به‌احتمال‌زياد از خارج كشور طراحی‌شده است“!


استيصال و فوران رذيلت
كينتوزي لجام‌گسيخته و هيستري مزدوراني از قبيل محمد جعفري عليه مجاهدين، ارتش آزاديبخش و شوراي ملي مقاومت تحت عناوين مختلف، استيصال و فوران رذيلت آخوندي در برابر جنبش سرنگوني رژيم ضدبشري است. از خاطره‌نويسی گرفته تا لجن پراكنيهاي با قافيه و بی‌قافيه، از دستاويز قرار دادن هر موضوع با ربط و بي‌ربط براي لوث كردن ارزشهاي مبارزاتي تا مسخره‌ترين تعبير و تفسيرها از كلمات و جملات بر ضد مقاومت، از دست كردن در خون مجاهدين اشرفي تا مقصر جلوه دادن خود مجاهدين و رهبري‌شان و تلاش براي اثبات منطق جلادان...
مضمون همه اين تشبثات بيهوده، توجيه تسليم و مزدوري در برابر رژيم و مضر جلوه دادن مقاومت و ايستادگي رو در روي آن است. اين همان محور و موضوع اصلي مأموريت همنشين جلاد است.
به چند نمونه از ياوه‌‌هاي محمد جعفري تحت عنوان خاطرات خانه زندگان (در اروپا و نه در مراكز ساواك و كميته شاه و نه در پايگاه‌هاي بسيج يا سپاه ضدمردمي خميني) توجه كنيد:

 ميهن دوستي ساواكي ها!
«کمالي و کمالي‌ها به اقتضاي کارشان به ظلم و جنايت کشيده شدند و او هم، شلاق کم نزده است. امّا سياهي محض و جاني بالفطره نبودند. بسياري از آنان واقعاً وطنشان را دوست داشتند و نيتشان خدمت به ايران بود و جنايت و خيانت نبود ...از يک زاويه ساواک خدماتي هم کرد، بعلاوه همه مأمورين (حتي در کميته مشترک) از آزار و شکنجه زنداني کيف نمي‌کردند و کسانيکه در ساواک با انگيزه هاي ميهن دوستانه خدمت مي‌کردند، کم نبودند» (28آبان91)
بازجوي محترم!
«انصافاً برخورد آن بازجو مؤدّب و محترم بود. شايد خيلي‌هاي ديگر را زده بود و سخت هم زده بود. امّا با من برخورد بدي نکرد. حتّي احساس کردم به نحوي مي‌خواهد کمکم مي‌کند...يکبار درحاليکه مي‌لرزيدم به حسيني که کنار صندلي‌ام نشسته بود و سيگار مي‌کشيد، گفتم آقاي حسيني لطفاً منو ديگه نزنين. گفت من کي تو را زدم؟ کس ديگه‌اي زده. اصلاً ترا تا حالا نزدم مگر اينکه اگر آقاي دکتر بگه و اشاره به بازجو کرد. او هم واکنشي نشان نداد. من آنوقت نمي‌دونستم که حسيني گلپايگاني است و نام اصلي‌اش شعباني». (28آبان1391)
 عواطف سرشار نسبت به تيمسار!
-«ساعتي بعد تيمسار ”رضا زندي‌پور” با دو نفر ديگر وارد اتاق شدند ... هرجور بود جلوي پاي تيمسار بلند شديم و سلام کرديم. او با احترام زياد برخورد نمود و گفت بفرمائيد بفرمائيد بنشينيد و حتي دست مرا گرفت، کمک کرد تا بنشينم ... بعد‌ها که خبر ترور وي را شنيدم اصلاً خوشحال نشدم» ( 3آذر91) .
 اين هماني جلاد و قرباني
«در دهه پرابتلاي شصت بهترين فرزندان ايران در مصاف با همديگر در خون خويش غلطيدند و هرکدام خود را هابيل و ديگري را قابيل پنداشت ...»( 20دي91)
 جعل و تحريف رذيلانه عليه نيروهاي انقلابي
«سه شنبه ۲۰شهريور سال۵۲ وقتي خبر سقوط آلنده را تلويزيون زندان پخش نمود، شماري از زندانيان شاد و شنگول شدند. آيا آنان با پينوشه بند و بستي داشتند و هوادار کودتاي سيا بودند؟ ابداً بسياري از آنان شور آزاديخواهي داشتند و از زخم شکنجه‌ها رنج مي‌بردند. پس چرا از سقوط سالوادور آلنده خوشحال شدند؟ چون به زعم آنان حقانيت روش و منش امثال احمدزاده و پويان و حنيف‌نژاد اثبات مي‌شد و مبارزه قهرآميز مُهر مي‌خورد» (5 بهمن91)
 توجيه ندامت و تجليل از انقلاب سفيد و درايت اعليحضرت
«بعضي‌هاشون دفاع حقوقي مي‌کنند. يعني ضمن به رسميت شناختن دادگاه نظامي، با پذيرش قانون اساسي و در چارچوب آن دادگاه را زير سئوال برده و نشان مي‌دهند که مقصر دستگاه است نه کسانيکه براي عدالت اجتماعي و ميهنشان به زندان افتاده اند ... دفاعيه اي که بيش از همه رسم بود و عمل مي‌شد دفاعيه ”دستمال ابريشمي” بود! يعني متهم خودش را آگاهانه به آن راه مي‌زد و در دفاع از انقلاب سفيد و پيشرفتهاي مملکت کاتوليک تر از پاپ مي‌شد. من مايل به دفاعيه نوع دوم بودم ولي با هر کس در ميان گذاشتم مسخره ام کرد که مگر ديوانه شدي؟ ... دو سه صفحه در مورد انقلاب سفيد و درايت اعليحضرت همايوني نوشتم و دادم زير هشت» (2خرداد1392).

۱ نظر: