۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

دلنوشته‌ای از پریا، دختر زندانی سیاسی صالح کهندل : پدر در قلب ما بهار نزديك است بهار آزادي!

دلنوشته‌ای از پریا، دختر زندانی سیاسی صالح کهندل :

پدرم بهار نزدیک است!....بهاری پوشالی که سالی یک بار از خواب بیدار میشود!
بهاری تکراری که تنها جلوه اش چند گل تکراری و حرفا و سنت های فراموش شده است!
بهاری که بوی تکرار میدهد....بهاری که تنها نشانه اش ماهی کوچک و اسیر در تنگی شیشه ای و غمگین است..
وشاید چند شاخه گندم خشک...!شاید بهار را هم به واسطه این گندم ها از جهانی دیگر رانده اند...نمیدانم...
و در ان میان سیبی سرخ که به خود هم فخر میفروشد..در آینه ای خاک آلود...!!!
پدرم بهار نزدیک است...بهار تنهایی حتی...!تنها تفاوت و مرگ عادت در قصه ای کوتاه خلاصه میشود که طنین صدایت را در وجودم می اندازد...ماهی سیاه کوچولو ...همان تکراربه دور از عادت...همان عشق و همان معنای بهار..!!!
بهار نزدیک است در اینجا.. همان بهار پوشالی...بهاری که تنها فخرش شکوفه های غمگین ناشکفته اند..
و صدای ارزوها و دعاهاست که گم میشود در میان فریاد ها و ناله ها...!!شمع هایی محکوم به سوختن!
پدرم بهار نزدیک است ...این بهار ساختگی اما چندی بعد خاموش خواهد شد...نه از میله های قطور گوهردشت عبور خواهد کرد نه شیشه های کدر اوین...و حتی سوله های تاریک قرچک....را در هم نخواهد شکست و نه حتی...بغض سالیان مراا...
و ااما...پدرم .در قلب ما..بهار نزدیک است...بهارما!بهار ازادی که زمین را سرشار خواهد کرد از بوی گل های مریم و نیلوفر و نسترن..
بهارماست که تک تک بغض های فرو خورده و تک تک انفرادی ها را در هم خواهد شکست..بهارما حقیقتی است انکار ناپذیر که از سوی اقیانوسی می اید که سالها پیش ماهی سیاه کوچولویت را روانه اش کردی ...
بهار نزدیک است..بهاری که او وعده داد
خدا....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر