با نزدیک شدن مذاکرات آمریکا و ایران به خط پایان اعلام شده، دیگر سوالی درباره سلاح اتمی که دلیل اختلاف و انگیزه مذاکره است، مطرح نیست. بلکه اکنون سوال درباره نظام ایران است که آیا پس از امضای توافقنامه، میانه رو خواهد بود؟ آیا تنها گره شکی وجود دارد که با توافقنامه‌ای که تحریم‌ها را لغو می‌کند، ایران همچون مصر، مغرب، سعودی پاکستان به کشوری دوست غرب و باز برای دنیا تبدیل می‌شود؟ یا این تنها گامی است برای برداشتن تحریم‌های وضع شده علیه شیری تندرو که در قفس خود حبس شده است؟ 

مطالعه طرز تفکر نظام ایران به دلیل بسته بودنش آسان نیست. سیاستمداران ایرانی شبیه تندروهای عرب هستند که از خود در همساز کردن گفتمان سیاسی و رفتار حقیقی، چهره‌های متناقضی به نمایش می‌گذارند؛ از جمله آن می‌توان به اجرای سیاست مبهم خارجی و به طور مشخص‌تر با ایالات متحده نام برد. به عقیده من با وجود تمام عقب‌نشینی‌هایی که مذاکره کنندگان آمریکایی از خود نشان دادند، رابطه در مرحله پس از آن شاهد پیشرفت شایانی نخواهد بود مگر در بخشی که به سود فعالیت‌های نظامی ایران است. چرا که دشمنی با واشنگتن یکی از پایه‌های اصلی انقلاب ایران است و رنگ و لعاب سیاست خارجی این کشور را تشکیل داده است. 

تاریخ معاصر ایران، از دوره بنی صدر گرفته تا روحانی،
 گواهی بر این سخن است. در آغاز تمام کسانی که خواستار باز کردن در‌ها بودند، مجازات شدند؛ نخستین آن‌ها ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهوری ایران بود که به دلیل نظر‌هایش مجبور به ترک جایگاه خود، فرار به عراق و پس از آن پناه بردن به فرانسه شد. در دوره جنگ با عراق نیز بار دیگر درهای ایران باز شد. در آن هنگام دولت ایران سعی کرد کانالی محرمانه باز کرده و توافقی سیاسی و نظامی با دولت رونالد ریگان رئیس جمهوری وقت ایالات متحده منعقد کند. این راز را اما مجله لبنانی «الشراع» در سال ۱۹۸۷ فاش کرد و ریگان مجبور شد به خاطر آنچه رسوایی «ایران-کونترا» نام گرفت، عذرخواهی کند.
 
 سپس ۱۰ سال سرد گذشت تا این‌که محمد خاتمی به ریاست جمهوری با برنامه‌ای مبنی بر گشایشی به ریاست جمهوری ایران رسید. او تلاش کرد به واشنگتن نزدیک شود اما تندروهای داخل نظام به او اجازه تکمیل برنامه‌اش را ندادند و به رئیس جمهوری بدون اختیارات تبدیل شد. او پس از آن‌که در همه سطوح تحقیر شد، از دفتر ریاست جمهوری خارج شد. محمود احمدی‌نژاد پس از او آمد. او با وجود گفتمان قاطع و تهدید آمیزش در مقابل غرب، قصد داشت کانال‌هایی حاشیه‌ای با آمریکایی‌ها باز کند. احمدی‌نژاد فامیل، معاون و رازدار خود یعنی رحیم مشایی را مامور به انجام این وظیفه کرد. او نیز اما پس از سیلی از انتقاد‌ها شکست خود و مشایی از فرصت نامزدی برای ریاست جمهوری محروم شد. ما اکنون در دوره ریاست جمهوری حسن روحانی هستیم که به بهانه عزم تهران برای انتقال از تندروی به میانه روی، به قدرت رسید. اما روحانی وظیفه اصلی خود را دستیابی به توافقی سیاسی هسته‌ای همه جانبه با ایالات متحده معرفی کرده و از اتخاذ سیاستی باز در داخل و خارج امتناع می‌کند. 

با مطالعه سیاست‌های ایران از زمان سرنگونی نظام شاهی که متهم به غرب زدگی بود، تا کنون، آیا می‌توانیم بگوییم که ایران پس از توافق موعود، به سمت میانه روی، گشایش و پایان دوره «جنگ روانی» با ایالات متحده پیش می‌رود یا نه؟ 

محتمل‌تر این است که نظام ایران به دنبال رابطه‌ای دارای منفعت و محدود با عموم غرب باشد اما به دنبال تغییر نیست؛ چرا که از تحول سیاسی بیم دارد. اندیشه تندرو همچنان بر رهبری دینی و امنیتی ایران سایه انداخته و از تاثیر گشایش بر توانایی‌هایش نگران است. نظام ایران برخلاف گفتمان مدرن خود، در چند سال گذشته قبضه خود را مستحکمتر کرده است. در دوره روحانی این قبضه شل نشد بلکه شدید‌تر هم شد و در داخل، امتیازهای قابل ذکری ارائه نداد. متوجه شدیم که بر خلاف گفتمان آشتی جویانه روحانی، ماجراجویی‌های خارجی نظام ایران افزایش یافت و نگرانی همسایگانش را دو چندان کرد. در این راه از میل مفرط باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، برای دستیابی به توافق استفاده کرد. 

تمام فعالیت‌ها و نشانه‌ها حاکی از آن است که ایران نه در پی تغییری سریع همچون اتحاد جماهیر شوروی در دوره گورباچوف است و نه به دنبال تغییر تدریجی همچون چینی‌هاست. نظام ایران وضعیتی در میانه چین و کره شمالی دارد؛ بدین معنی که از کره شمالی باز‌تر است اما از میانه روی بسیار دور است. از اینجا خطر توافق حیانی هسته‌ای با ایران ناشی می‌شود.