ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خميني وطرحريزي
براي حكومت آخوندها- مـواضـع
خـمـيـنـي در ســالـهـاي 50 تـا 57- آغاز
دوران سرنگوني شاه- استشمام بوي
كباب قدرت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خميني از آغاز ورود به عراق در سال44 همزمان با در پيش
گرفتن سكوت و انفعال دربرابر رژيم شاه، بهتدريس و بحث در حوزهٌ نجف رويآورد.
در كتابي بهنام كوثر دربارهٌ اين سالها چنين آمده است:
«امام خميني در پي اقامت در نجف اشرف، بدون توجه به دسيسههاي دشمنان بر آن شدند
تا رسالت خود را در جهت مبارزه با افكار و پندارهاي انحرافي و غيراسلامي ايفا
كنند. ايشان پس از ديدار با چند تن از علما و بحث و مذاكره با آنها، دريافتند: در
محيطي كه عوامل و ايادي استعمار روي «شعار تفكيك دين از سياست» تبليغ فراوان كردهاند
و انديشهها و اذهان را از اسلام راستين دور ساختهاند، از نهضت اسلامي ايران سخن
گفتن و انتظار زيادي داشتن، از دور انديشي و درايت بهدور است. چنين بود كه امام
بر آن شدند پيش از هركار، مسئوليتهاي طلاب، روحانيون، علماي اسلام و زمامداران
كشورهاي اسلامي را بازگو كنند و گرد و غبار تيرهيي را كه بر چهرهٌ اسلام نشسته
بزدايند. از اينرو با آن كه حضور خود را در نجف موقت ميدانستند، تصميم بهتدريس
گرفتند تا بر كرسي درس، ضمن شكافتن دقايق و ظرايف فقه و اصول، حقيقت اسلام ناب
محمدي را براي شاگردان باز گويند»(3).
حاصل درسها و مباحث اين دوره از جمله مجموعه كلاسهايي
است كه مباحث آن بعدها بهصورت كتاب كوچكي منتشر شد تحت عنوان حكومت اسلامي(ولايت
فقيه).
خميني در اين كتاب سعي كرده مقولهٌ ولايتفقيه را تبيين
كند. به اين منظور، برداشت ارتجاعي خودش از اسلام و هدف آن، رسالت انبيا، تعريف
حكومت اسلامي مورد نظر خود و همچنين وظيفهٌ فقها را كه بايد حكمفرمايي كنند، بيان
كرده است.
حبيب خدا، محمد(ص) پيامبر بزرگ رهايي است و به تصريح
قرآن بعثت و رسالت او جز به خاطر رحمت براي جهانيان نبوده است. اما آنچه خميني از او و آيين اسلام تصوير كرده
بهكلي متفاوت است. فرصت تشريح مباني نظرگاه ارتجاعي و طبقاتي خميني در اينجا
نيست. اما اجمالاً اشاره ميكنيم كه براساس يك نظرگاه قرونوسطايي، خميني در اين كتاب،
خواهان حكومت اسلامي مورد استناد خميني است. اين حكومت، چه حكومتي است؟ چكيدهٌ
كتاب «حكومت اسلامي»، پاسخ خميني به اين سؤال است. حكومت اسلامي مورد استناد
خميني، يعني سلطنت مطلقه و حكومت ابدي آخوند با گسترده ترين، با ارتجاعيترين و
شقاوت آميزترين انواع ديكتاتوري و سركوب تحت نام دين كه آن را ولايت فقيه مينامد.
او معتقد است كه آخوندها «از طرف امام(ع) بهمقام حكومت و قضاوت منصوبند و اين
منصب هميشه براي آنها محفوظ ميباشد». (ص127) خميني ميگويد: «ولايت فقيه از امور اعتباري عقلايي است و واقعيتي جز جعل
ندارد، مانند جعل قيم براي صغار. قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ
فرقي ندارد. مثل اين است كه امام(ع) كسي را براي حضانت، حكومت يا منصبي از مناصب
تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم(ص) و امام با فقيه فرقي داشته
باشد»(ص65). جان كلام دجالگرانهٌ خميني هم در همين جاست كه خودش را همشأن پيامبر
و امامان قرار ميدهد.
در اين كتاب، خميني با رويكردي ارتجاعي و بهغايت متحجر
انه و با شقاوت تمام، دربارهٌ مجازاتهاي ضد انساني تحت عنوان «اجراي حدود» داد
«شلاق زدن» و «نفي بلد» و «حبس ابد» و «رجم» داد سخن ميدهد و مينويسد: «اسلام
براي اين امور آمده است»(ص 86).
خميني تأكيد ميكند: «…همين تكليف است كه ايجاب ميكند
خونها در انجام آن ريخته شود… ما بايد اين معني را بفهميم و به ديگران هم تعليم
بدهيم» (ص87).
دستگاه قضايي حكومتي كه خميني تحتعنوان «حكومت اسلامي»
مطرح ميكند، در شكل مطلوبش، محاكم ضربتي است كه موازين قضايي دنياي كنوني را به
كناري نهاده است: «اين تشريفات زائد كه براي مردم جز خرج و زحمت و معطلي چيزي
ندارد از اسلام بعيد است. مثلاً آن طرزي كه اسلام براي احقاق حقوق و حل وفصل دعاوي
و اجراي حدود و قانون جزا تعيين كرده است، بسيار ساده و عملي و سريع است. آن وقت
كه آيين دادرسي اسلام معمول بود، قاضي شرع در يك شهر با دوسه نفر مأمور اجرا و يك
قلم و دوات، فصل خصومات ميكرد و مردم را بهسراغ كار و زندگي ميفرستاد. اما حالا
تشكيلات اداري دادگستري و تشريفات آن خدا ميداند چقدر زياد است و تازه هيچكاري
هم از پيش نميبرد. اينهاست كه مملكت را محتاج ميكند و جز زحمت و معطلي اثري
ندارد» (ص58).
چكيدهٌ نظرات خميني در اين كتاب اين است كه با نفي آشكار
حاكميت مردمي، حكومت را حق انحصاري، غير قابل تفويض و هميشگي آخوند به صورت ديكتاتوري
مطلقه ميداند. به اين منظور، سعي كرده با دستاويز قرار دادن برخي روايات و احاديث و حتي تحريف مفاهيم آيههاي قرآن، توجيهاتي براي ضرورت و حقانيت حاكميت آخوندها سرهم بندي
كند.
در آيات قرآن و سخناني كه از پيامبر و ائمهٌ اطهار بهجا
مانده، كلمه فقه و مشتقات آن زياد بهكار رفته است. فقها «يعني آنانكه بهروح و
جوهر و فلسفه و علل غايي امور راه برده باشند و بدانند كه هدف چه بوده و چيست؟…
مفهوم حقيقي فقه و فقيه… به ژرفبيني و رسوخ در علم و احاطه بر هدفها شانه ميسايد»(4).
اما در تلقي خميني، كه در همين كتاب آشكار است، فقه و فقاهت همه جا بهمعني
متحجرانه ترين و ارتجاعي ترين برداشتها از اسلام و فقيه به معني آخوند و عمامه برسر (و از مرتجعترين آنها) به
كار رفته و خميني سعي كرده با استناد به
عنوان اوليالامر، تبعيت از حكومت
آخوندها را در زمرهٌ معتقدات مذهبي به حساب آورد.
مستنداتي كه
خميني دربارهٌ «وليامر» عرضه كرده، سابقهيي طولاني دارد و از جانب
حكام جور و قتلهٌ ائمهٌ اطهار كه دجالگرانه خود را جانشين خدا و پيغمبر
معرفي مي كردند، بسيار مورد سوء استفاده قرار گرفته است. آنها نيز همين تفاسير را
از «اوليالامر» داشتند و براي آن بسا حديث و روايت جعل كرده بودند و از همين رو
قوياً مورد مخالفت ائمهاطهار و مجاهدان ركابشان در آن روز قرار داشتند و بههمين
خاطر هم به كشتار و قتلعام ميپرداختند.
پانويس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ــ «پابه پاي آفتاب»، ج2، ص18 و 19
2 ــ «پابه پاي آفتاب»، ج2، ص24
3 ـ «كوثر»، ج1، ص183
4 ــ سخنراني برادر مجاهد مسعود رجوي ــ نشريهٌ مجاهد
شمارهٌ376
16
مـواضـع خـمـيـنـي در ســالـهـاي 50 تـا 57
در سالهاي پس از 1350، كه مجاهدين و چريكهاي فدايي خلق،
با مبارزهٌ مسلحانه پيشتاز، جنبش مردمي در برابر رژيم شاه را بهمدار جديدي وارد
كرده و با جانفشانيهاي خود «راه جهاد» و مسير سرنگوني رژيم شاه را ميگشودند،
خميني همچنان در كناره ايستاده بود و اگرچه لحن سخنانش را در مقابل رژيم شاه
تيزتر كرده بود، اما اساساً تحتالشعاع آن مبارزهٌ درخشان انقلابي بود.
در سال1350 خميني سخناني عليه جشنهاي 2500 ساله شاه
داشت، سخنراني ديگري نيز در ديماه همانسال داشت كه مربوط بهمسائل داخل ايران
نبود. از اين تاريخ يعني دقيقاً از 10ديماه1350 تا ششسال بعد خاموش بود و جز برخي
نامهها و پيامها، موضعگيري يا اظهارنظري از او مشاهده نشد.
در مهرماه سال56 خميني در برابر عدهيي از طلاب و
آخوندهاي شاگرد خود در نجف سخناني ايراد كرد كه بهمنزلهٌ سربلند كردن دوبارهٌ او
بود. كتابي بهنام كوثر كه سخنرانيهاي خميني را همراه با تشريح شرايط سياسي و
اجتماعي هر سخنراني درج كرده، توضيح ميدهد كه موضوع اين سخنراني «هشدار نسبت بهنفوذ
افكار التقاطي و برداشتهاي غلط از احكام سياسيــ عبادي قرآن» بود و بهمناسبت
«رواج تفسيرهاي التقاطي از اسلام…» ايراد شد(1).
روشن است كه در آن تاريخ، خميني از وارد آمدن ضربهٌ
خيانتبار اپورتونيستهاي چپنما بر پيكر مجاهدين مطلع شده و براي بهرهبرداري از
اين رويداد كه حريف پرقدرت را يك چند از ميدان خارج ميساخت، خيز برداشته بود. از
اين رو فرصت را براي مقابلهٌ تئوريك با مجاهدين و بهعبارت بهتر تصفيهحساب نظري
با آنان مغتنم ميديد.
در سخنراني يادشده، خميني گفت: «حالا يك دستهيي پيدا
شده كه اصل تمام احكام اسلام را ميگويند براي اين است كه يك عدالت اجتماعي پيدا
بشود؛ طبقات از بين برود. اصلاً اسلام ديگر چيزي ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد
در اين است كه ملتها همهٌ بهطور عدالت و بهطور تساوي با هم زندگي بكنند؛ يعني،
زندگي حيواني عليالسواء، يك علفي همه بخورند و عليالسواء با هم زندگي كنند و بههم
كار نداشته باشند؛ همه از يك آخوري بخورند…»
خميني در سخنراني خود همچنين گفت: «ميگويند:اصلاً
مطلبي نيست اسلام آمده است كه آدم بسازد يعني يك آدمي كه طبقه نداشته باشد ديگر؛
همين را بسازد؛ يعني حيوان بسازد. اسلام آمده است كه انسان بسازد، اما انسان بيطبقه»(2).
وي ضمن اين سخنراني، بهروايتي منسوب بهپيامبر اكرم نيز
استناد كرد كه «برادرم موسي چشم راستش نابينا بود و برادرم عيسي چشم چپش، و من هر
دو چشمم بيناست»(3).
اين روايت و مضامين همين سخنراني را خميني در سالهاي بعد
نيز ، هرجا كه اشارهيي بهمجاهدين داشت، بهبيانهاي مختلف تكرار ميكرد (4) و ميكوشيد
آرمانهاي ضداستثماري و عدالتخواهانهٌ مجاهدين را كه در شعار جامعهٌ بيطبقهٌ
توحيدي بيان ميشود، مغاير پيام حقيقي اسلام جلوه دهد.
از اين پيشتر، آخوندهاي طرفدار خميني كه زير برق
پيشرويهاي مجاهدين ناگزير بههژموني سياسي آنان تن داده بودند، با ضربهيي كه بر
اثر كودتاي چپنمايان بهمجاهدين وارد شد، عنان گسيختند. اين سرآغاز پيدايش جريان
راست ارتجاعي بود كه بهسرعت بهمهمترين تهديد كل جنبش تبديل شد. با توجه بههمين
تهديد، بيانيهٌ 12مادهيي مجاهدين كه در پاييز سال55 توسط برادر مجاهد مسعود رجوي
تدوين شد، نسبت بهظهور و رشد ارتجاع و استبداد مذهبي كه خميني سمبل آن بود، هشدار
داد. در مادهٌ10 اين بيانيه گفته شده است: «جريان اپورتونيستي چپنما، موجب بروز
يك جريان راست ارتجاعي شده است كه در مرحله كنوني، تهديد اصلي دروني مجموعه
نيروهايي است كه تحت عنوان اسلام مبارزه ميكنند كه ما با آن هم مبارزه ميكنيم»(5).
جريان راست
ارتجاعي پيرو خميني، كه بهرودررويي با مجاهدين برخاسته بود، بهزودي بههمسويي و
نزديكي با ساواك شاه كشيده شد. زندانيان سياسي زمان شاه بهياد دارند كه رفسنجاني
در جلسات هفتگي با رسولي، سربازجوي ساواك شركت ميكرد و بقيه نيز براي خلاصي از
زندان هيچ ابايي از دست شستن از مواضع مبارزاتي پيشين نداشتند. شماري از مهمترين
عناصر اين جريان ازجمله كروبي، انواري و عسگراولادي در روز 14بهمن1355 در
تلويزيون رژيم حاضر شده، با صداي بلند، سهبار شاهنشاها سپاس گفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
آغاز دوران سرنگوني شاه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در ديماه سال1355 جيمي كارتر با شعار «حقوقبشر» در
آمريكا بهرياستجمهوري رسيد. اين سياست از مهمترين رهنمودهاي كميسيون سه جانبهيي
بود كه از سال52 بهابتكار چيس منهتن بانك (متعلق بهراكفلر) و با شركت مهمترين
نمايندگان سرمايهداري اروپاي غربي، ژاپن و آمريكا تشكيل شد. كميسيون سهجانبه راهحلهايي
براي مقابله با بحراني كه پس از شكست آمريكا در ويتنام و تحريم نفتي اعراب دامنگير
سرمايهداري جهاني شده بود، ارائه كرد.
براساس جمعبندي كميسيون سهجانبه، برژينسكي رئيس و
تئوريسين كميسيون مزبور بهاين نتيجه رسيده بود كه تلاش مردم براي كسب حقوق خود،
«اوضاعي انفجاري» پديد آورده و بنابراين «كاري كه ايالات متحده ميتواند بكند،
كوشش براي انداختن تحول از مسير آشوب و هرجومرج، بهمسير انتقال منظم است».
سياست حقوقبشر، ابزار پيشبرد همين خط بود كه ميبايست
در كشورهاي بلوك آمريكا ازجمله ايران بهاجرا گذاشته شود.
از اين رو رژيم شاه پس از انتخاب كارتر در سال55 و زير
فشار آمريكا، حربهٌ شلاق و اعدام را زمين گذاشت و در زندانهاي سياسي را بهروي
صليب سرخ باز كرد.
علائم تغيير بهزودي در سطح جامعه پديدار شد. ارتشبد قرهباغي
آخرين رئيس ستاد مشترك رژيم شاه در اينباره مينويسد: «همزمان با انتخاب آقاي
كارتر بهرياستجمهوري ايالت متحده آمريكا و بهقدرت رسيدن حزب دموكرات و اعلان
سياست حقوقبشر، بهعنوان سرلوحهٌ سياست بينالمللي آمريكا، تغييراتي در سياست
اعليحضرت و دولت آقاي اميرعباس هويدا ظاهر گرديد. بدين ترتيب كه بهتدريج مخالفان
دولت در گوشه و كنار جلساتي ترتيب داده بهشعرخواني و تنقيد از دولت ميپرداختند
تا اينكه اين تغيير سياست در تاريخ 15مرداد1356 با استعفاي آقاي هويدا بعد از
13سال نخستوزيري و تشكيل دولت آقاي جمشيد آموزگار وضع علنيتري بهخود گرفت و از
طرف دولت سياستي بهنام «ايجاد فضاي باز سياسي» و دادن آزادي تدريجي بهمردم شروع
شد(6).
تا اين زمان هنوز خميني ساكت و مترصد اوضاع بود كه بهچه
سمتي متمايل خواهد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
استشمام بوي كباب قدرت
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
در آبان سال56 شاه در بازگشت از آمريكا، بر سياست جديد
و استمرار فضاي باز تأكيد كرد.
دو ماه بعد خميني كه بنا بهقرائن مختلف، بهويژه
مشاهدهٌ تغيير سياست آمريكا، اطمينان لازم را بهدست آورده بود، در سخنراني بهمناسبت
مرگ پسرش مصطفي، آخوندها را بهاستفاده از فرجهيي كه پيدا شده، فراخواند: «امروز
يك فرجه پيدا شده. من عرض ميكنم بهشما يك فرجه پيدا شده. اگر اين فرجه پيدا
نشده بود، اين اوضاع امروز نميشد در ايران. اگر الان غنيمت بشمارند اين را اين
فرصت است. اين فرصت را غنيمت بشمارند آقايان. بنويسند، اعتراض كنند الان نويسندههاي
احزاب دارند مينويسند، امضا ميكنند، اشكال ميكنند،… شما هم بنويسيد… امروز روزي
است كه بايد گفت و پيش ميبريد. و من خوف آن دارم كه خداي نخواسته اين فرجه از دست
برود… خوب ما ديديم كه چندين نفر اشكال كردند… امضا كردند و كسي هم كارشان نداشت»(7).
انتشار اينگونه نامهها و خويشتنداري رژيم شاه كه متعرض
امضاكنندگان نشد، از قرار معلوم خميني را نسبت بهمتحول شدن اوضاع بهقطعيت رسانده
بود و اين در حالي بود كه از هنگام روي كار آمدن كارتر و شروع سياست جديد او يك
سال سپري شده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضعگيريهاي محتاطانه پس از شروع قيامها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اين زمان
خميني براي استفاده از «فرصت» و «فرجهٌ پيداشده» شمار پيامها و سخنرانيهاي خود را
افزايش داد. ولي پشتسر مردم حركت ميكرد و بهغايت مراقب بود در هيچ موقعيتي بيگدار
بهآب نزند. از اينرو حتي در قبال مهمترين حوادث آن دوره نظير تظاهرات مردم قم
در 17ديماه56 كه در آن بر اثر تيراندازيهاي مأموران رژيم ششنفر بهقتل رسيدند،
خميني از موضعگيري بلافاصله خودداري كرد و سخنرانيش بهاين مناسبت در هفته آخر دي
انجام شد(8). در 29بهمن مردم تبريز بهمناسبت چهلم سركوب خونين تظاهرات قم، قيام
قهرمانانهيي برپا كردند كه همهٌ ايران را تكان داد. اما خميني با 9روز تأخير نسبت
بهآن موضعگيري كرد(9) و پس از كشتار بزرگ ميدان ژالهٌ تهران در 17شهريور، خميني
دم فرو بست و تنها پس از مشاهدهٌ تحرك و جنبوجوش دوبارهٌ مردم، با چهار روز
تأخير پيام كوتاهي صادر كرد(10).
پانويس ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ــ «كوثر»، ج1، ص268
2 ـ همان كتاب، ص287
3 ـ كان اخي موسي عينه اليمني عمياء واخي عيسي عينهاليسري
عمياء و انا ذولعينين
4ــ ازجمله در
سخنراني…
5 ــ «تحليل
آموزشي بيانيهٌ اپورتونيستهاي چپنما» ص2
6 ــ «اعترافات
ژنرال»، ص10
7ـ «صحيفهٌ
نور»، ج1، ص266
8ـ «كوثر»، ج1،
ص319
9ــ «صحيفهٌ
نور»، ج2، ص36
10 ــ در روز
18شهريور خميني پيامي بهمناسبت اعلام حكومت نظامي صادر كرده كه در آن هيچ اشارهيي
به كشتار «جمعهٌ سياه» نشده و ارتش سركوبگر شاه را «ارتش وطنخواه ايران» توصيف ميكند.
اما پيام او در اين رابطه روز 21شهريور صادر شده كه در جلد دوم «صحيفه نور» صفحه
102 چاپ شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر