سكوت و بزدلي خميني
ـــــــــــــــــــــــــــ
از حرفهايي كه خميني بعدها بهمناسبت تجليل از مدرس زده،
خوب پيداست كه در دورهٌ رضاشاه بهرغم آگاهي كاملش از قضاياي سياسي، بزدلانه مرعوب
رضاشاه شده بود. وي در ديدار با هيأت دولت در هفتم شهريور61 گفته بود: «هركس زمان
رضاشاه را درك كرده باشد، ميداند كه آن زمان غير از زمان محمدرضاشاه بود. رضاشاه
قلدري بود كه شايد مردم ما او را خيلي نميشناختند و شايد تاريخ كمتر كسي را مثل
او بهياد داشته باشد. مدرس در مقابل او با قدرت ايستاد…»(5).
خميني در حكمي هم كه در سال63 براي «احياي مقبرهٌ»مدرس
صادر كرد، دربارهٌ دوران رضاشاه گفته است: «…در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت
مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري هتاك در سطح كشور باز، و دست
مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق بهخون عزيزان آزاده وطن،علماي اسلام و
طبقات مختلف آغشته بود… تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد، ارزش اين شخصيت عاليمقام
را نميتواند درك كند»(6).
با اين توضيحات ، دجال ميخواست ضمن توجيه سكوت و انفعال
خود، اين موضوع را القا كند كه نميشد با رضاشاه درافتاد.
در دورهٌ ديكتاتوري رضاشاه تنها فعاليتي كه از خميني
مشاهده و ثبت شده، برگزاري كلاس اخلاق در حوزهٌ قم است. مدتي اين كلاسها در مدرسهٌ
فيضيه داير بود و سپس با تذكر مأموران رضاشاه، آن را بهمدرسهٌ «حاجملاصادق» در
حومهٌ قم منتقل ساخت. اين كلاسها از آنجا كه هيچ ضرري براي رژيم ديكتاتوري نداشت،
تا هنگام سقوط شاه ادامه پيدا كرد(7). كلاسهاي اخلاق پس از سقوط رضاشاه نيز تا
مدتي ادامه پيدا كرد. حاصل اين درسها كه طرفداران خميني از آن با آب و تاب بسيار
سخن ميگويند، تحت عنوان «مبارزه با نفس و جهاد اكبر» به چاپ رسيده كه جزوهٌ مختصري
است در 60 صفحه!
اطرافيان خميني تلاشهاي بيهودهيي كردهاند كه براي سكوت
ننگين او در دورهٌ رضاشاه توجيهاتي بتراشند و فيالمثل در كتاب «نهضت امام خميني»
گفته شده است: «امام خميني از آنجا كه هماره از تدابير كافي و درايت و بصيرت
سرشار برخوردار ميباشد،توانست با تاكتيك و نهانكاريها كه از دستورات و تعاليم
زندهٌ اسلام است و تقيه نام دارد، رژيم و كارشناسهاي داخلي و خارجي آن را غافلگير
سازد…»(8)
سكوت و سازش خميني تحت عنوان تقيه تا هنگام سقوط
ديكتاتوري رضاشاه همچنان ادامه پيدا ميكند. حال آن كه در سراسر دوران رضاشاه،
ايران با خون مبارزان راه آزادي رنگين شده و شمار كساني كه توسط رژيم رضاشاه كشته
شدند سر به بيستوچهارهزار تن ميزند(9).
اماخميني، كه در اين زمان آخوند چهلساله و مدعي اجتهاد
است، در فكر كرسي مرجعيت است و براي اسمورسمدار شدن در حوزهها تكاپو ميكند.
پانويس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ «تاريخ بيستساله»، حسين مكي
2ـ «نهضت روحانيون ايران» ج2، ص165
3ـ «تاريخ بيستساله» ج6، ص252
4ـ همان كتاب
5ـ كتاب «مدرس» از انتشارات «بنياد تاريخ انقلاب اسلامي»
ص232
6ـ روزنامهٌ كيهان، 28شهريور63
7ـ روزنامهٌ رسالت، 24خرداد68
8ـ «بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني»، ص97
9ـ تاريخ بيست ساله
4
خميني در سالهاي پس از سقوط رضاشاه
خميني در سالهاي بعد از سقوط ديكتاتوري رضاشاه، آخوندي
است كه جاي پاي خود را در حوزهٌ قم سفت كرده و براي بهدست آوردن كرسي مرجعيت خيز
برداشته است.
پس از قضاياي شهريور1320 بهدليل سقوط ديكتاتوري و حملهٌ
نيروهاي متفقين و ضعف رژيم جديد، فضاي باز سياسي و اوضاع نيمهدموكراتيكي بهوجود
آمده بود. اعتراض بهجنايتهاي رضاشاه در ميان مردم بالا گرفته بود. آنقدر كه رژيم
بهناچار سرجلاداني نظير ركنالدين مختاري، پزشك احمدي، مصطفي راسخ، جهانسوزي و
مقدادي را دستگير كرد تا با برپايي محاكمههاي نمايشي خشم ستمديدگان و خانوادههاي
آنها را تسكين دهد.
در اين زمان سرانجام خميني نيز سكوت خود نسبت به
ديكتاتوري رضاشاه را پايان ميدهد و در كتابي بهنام كشفالاسرار بهسياستهاي او
انتقاد ميكند:
«…ما ميگوييم دولتي كه …چندينهزار افراد مظلوم كشور را
در معبد بزرگ مسلمين و جوار امام عادل با شصتتير و سرنيزه سوراخسوراخ و پارهپاره
كند، اين دولت دولت كفر است و اعانت آن عديل كفر و بدتر از كفر است…»
«ما حكومت ديكتاتوري رضاخان را ظالمانه و عمال آن را
ظالم و ستمكار ميدانيم و هركس آنها را محترم بداند از شرف و انصاف بويي ندارد…»
نظير اين جملات و مبارزهطلبيهايي از اين قبيل كه «ما ميگوييم»
و «ما اعلام ميكنيم» در چندجاي ديگر كتاب كشفالاسرار ديده ميشود. اما خميني بهاقتضاي
طينت مفتخور و فرصتطلب خود چنين اعلام جنگ پرطنيني را بهبعد از سقوط ديكتاتوري
رضاشاه موكول كرده بود. خميني كتاب كشفالاسرار را بعد از شهريور20 نگاشته و تازه بعد از اين است
كه خميني بهياد تكفير رضاشاه ميافتد و كشف ميكند كه «اعانت آن عديل كفر و بدتر
از كفر است».
او در ضمن يادآوري ميكند كه «ملاها، از همان روزهاي
اول، تصدي رضاخان را برخلاف مصالح كشور تشخيص دادند و تا توانستند عمومي و وقتي
نشد مخفيانه و خصوصي فسادهاي خانمانسوز او را به مردم گوشزد كردند…»(1) اما توضيح نميدهد كه با وجود اين، چرا خودش در
اين بيستساله كاملاً سكوت كرده بود و چرا خودش بويي از «شرف و انصاف» نبرده بود؟
ــــــــــــــــــ
سكوت باشكوه!
ــــــــــــــــــ
يكي از عوامل خميني بهنام آخوندجعفر سبحاني ميگويد:
«در دوران زعامت آيتالله بروجردي، سكوت باشكوهي را ازطرف حضرت امام شاهد بوديم
كه از روز ورود مرحوم بروجردي بهقم تا روز درگذشت ايشان… ادامه يافت. در اين
دوران ايشان گرد مسائل سياسي نگشتند و كاري جز تدريس و تأليف و سعي در تهذيب نفوس
و تذكر بهمراجع و بهويژه مرجع بزرگ، مرحوم بروجردي نداشتند»(2).
اما نوشتهها و اظهارات ساير عوامل خميني نشان ميدهد كه
او در پس اين «سكوت باشكوه» بهكارهاي ديگري هم مشغول بوده است. كتاب «بررسي و
تحليلي از نهضت امامخميني» در اينباره مينويسد: «امامخميني در تمام دوران
زندگي مرحوم آيتالله بروجردي كوشش فراواني ميكرد كه… حقايق را بهگوش آن مرحوم
برساند …و مرحوم آيتالله بروجردي نيز به نظريات و پيشنهادات ايشان توجه ميكرد …و
به ايشان اعتماد و اطمينان ويژهيي داشت و در مواقع حساس با ايشان تماس ميگرفت و
مشورت مينمود»(3).
همان كتاب، از قول عباس مهري، از آخوندهاي پيرو خميني،
نقل ميكند كه «من در محضر آيتالله بروجردي بودم كه نمايندهيي از طرف دولت بهحضور
ايشان باريافت و موافقت ايشان را با موضوعي كه دولت در دست اجرا داشت خواستار
شد». آيتالله بروجردي فرمودند پاسخ را بعداز مشاوره و تبادل نظر با بعضي از علما
بهدولت ابلاغ خواهم كرد». من بهفكر افتادم كه آقاي بروجردي در اينگونه امور با
كداميك از علماي قم مشورت ميكنند؟ ديري نپاييد كه ديدم امام خميني بنا بهدرخواست
مرحوم آيتالله بروجردي به آنجا آمدند و بهاتفاق آن مرحوم بهاتاق دربستهيي
رفته به گفتگو نشستند و ساعتي بعد مرحوم بروجردي نظر خويش را براي دولت
فرستادند»(4).
مطابق نوشتهٌ همين كتاب، نقش خميني فقط مشورت دادن
نبوده، بلكه گاه خود نيز در مذاكره با مقامهاي رژيم شاه بهطور مستقيم شركت ميكرده
است: «در مورد يكي از مواد قانون اساسي كه رژيم ميخواست تغيير دهد و بهمنظور جلب
موافقت مرحوم آيتالله بروجردي، دكتر اقبال را بهحضور ايشان فرستاده بود، امام
خميني بنابهدرخواست آن مرحوم در آن نشست شركت كرد و رسماً با دكتر اقبال صحبت و
گفتگو نمود»(5).
آخوند سروش محلاتي نيز در اينباره ميگويد: «آن روزها
نقل ميكردند كه "حاجآقا روحالله يعني عقل منفصل آيتالله بروجردي»(6).
چنان كه تاريخ آنايام گواهي ميكند،اين همراهيها تا
تأييد كامل كودتاي 28مرداد امتداد يافت». بهطوري كه پساز سقوط كابينهٌ ملي دكتر
مصدق و بازگشت شاه خائن به ايران، آيتالله بروجردي با ارسال تلگرامي به او خوشآمد
گفت: «ورود مسعود اعليحضرت به ايران مبارك و موجب اصلاح مفاسد دينيه و عظمت اسلام
و آسايش مسلمين است»(7).
ــــــــــــــــ
دوران مصدق
ــــــــــــــــ
در اين زمان، اگر خميني در «سكوت باشكوه» فرورفته بود،
يا از كار بيخطري مثل اعلام مبارزه با حكومت ساقطشدهٌ قبلي پارا فراتر نميگذاشت،
جريانها و عناصر ترقيخواه كه مجال فعاليت و گسترش يافته بودند، بهميدان آمده
مطالبات سركوبشدهٌ ملت را مطرح ساختند». اين مبازرات، صرفنظر از اعوجاجها و افت و
خيزهاي آن، سرانجام جنبشي از نيروهاي ملي و مردمي پديد آورد كه تحت رهبري مصدق
بزرگ به ملي كردن نفت نائل آمد و پيروزي بزرگي نصيب مردم ايران ساخت. در قدم بعد
مصدق خود زمام امور دولت را در دست گرفت و براي اولين بار پس از انقلاب مشروطه،دولتي
واقعاً ملي و برآمده از مبارزات مردم ايران بر سر كار آمد.
اما خميني نه با جنبش ملي شدن نفت سرهمراهي داشت، نه با
دولت مصدق . وقتي هم كه آن دولت ملي با كودتاي استعماري 28مرداد سقوط كرد، بهنحو
رضايتمندانه و تأييدآميزي هيچ موضع مخالفي نگرفت. كمااينكه درقبال اعدامها و
سركوبهاي پساز كودتا كه طي آن شاه دستگاه ساواك را تأسيس كرد و بساط شكنجه و
تيرباران را گسترش داد، خميني بهسكوت خود ادامه داد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
ملاقاتهاي خميني باشاه
ـــــــــــــــــــــــــــ
ايادي خميني تلاش كردهاند،اين سكوت خائنانه را با
دليلتراشيهاي ابلهانهيي مثل سرخوردگي و يأس مردم جايز و اجتنابناپذير جلوه
دهند. اما واقعيت مهمتر اين است كه در پشت پردهٌ اين سكوت ظاهري، خميني از قضا با
ارتجاع پسافتادهيي كه حامي شاه و دربار بود، همراهي ميكرد. در اينباره ازجمله
بايد به دوبار ملاقات خميني با شاه اشاره كرد كه هم احمد خميني، هم موسوياردبيلي
و هم صادق خلخالي آن را تأييد كردهاند: احمد خميني: «حضرتامام چه در زمان مرحوم
آقاي حائري و چه در زمان مرحوم آقاي بروجردي، همواره جلودار مبارزات حوزه بودند،
مثلاً براثر قضاياي سياسي كه در زمان آقاي بروجردي اتفاق افتاده بود،از طرف مرحوم
آقاي بروجردي و علما مأمور شدند باشاه صحبت كنند. نظر مراجع و علما اين بود كه
نمايندهيي بايد برود و حرف ما را صريح و پوستكنده به شاه منتقل كند و اين كار از
كسي غير از حاجآقا روحالله برنميآيد و ايشان هم طي دوملاقاتي كه باشاه انجام
دادند، كاملاً برنظرات مراجع و علما تأكيد كردند و بهشاه دربارهٌ عاقبت سياستهايش
هشدار دادند…»(8).
موسوياردبيلي: «يكبار آيتاللهالعظمي بروجردي پيامي
داشتند. ايشان ديدند تنها كسي كه در حوزه با استقامت ميايستد، مرعوب نميشود،
تملق نميگويد، اهل چاپلوسي نيست و شهامت دارد، آقاي خميني… است. ايشان را
فرستادند، ريز موضوع يادم نميآيد. بايد به تاريخ مراجعه شود…»(9)
صادق خلخالي: «امام قبلاً بهدستور آقاي بروجردي دومرتبه
با شاه ملاقات كردند و يكبار كه از ملاقات برگشته بودند، فرمودند: نميخواهم از
خودم تعريف كنم، ولي ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش
نبود…»(10)
هيچيك از اين سهنفر، نه بهزمان انجام ملاقاتهاي خميني
با شاه و نه بهموضوع آن اشاره نكردهاند. بهعكس، چنانكه از لحن اظهاراتشان برميآيد،
خواستهاند رد گم كنند و اين موضوع را مسكوت بگذارند. اگر اين ملاقاتها يكمضمون
ننگين ضدملي و ضدمصدقي نداشت و اگر چيز آبرومندانهيي در آنها ميبود، قطعاً بهسكوت
برگزار نميكردند و بسا داد سخن ميدادند.
پانويس ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ كشفالاسرار، ص12
2ـ پابهپاي آفتاب، ج3، ص206
3ـ بررسي و تحليل نهضت امام خميني، ص101
4 و 5ـ همان كتاب
6ـ پابهپاي آفتاب، ج3، ص240
7ـ روزنامهٌ كيهان، 3شهريور1332
8ـ پابه پاي آفتاب، ج1، ص64
9ـ پابهپاي آفتاب، ج4، ص200
10ـ پابهپاي آفتاب، ج3، ص56
5
روابط خميني با كاشاني
نشانهٌ مهم
همسويي خميني با دربار شاه دربرابر مصدق،اتحاد عمل او با آخوندكاشاني است.آخوندكاشاني
كه يكچند از مصدق حمايت ميكرد و در قضاياي ملي شدن صنعت نفت با او همراه بود، پساز
قيام سيتير بهرودررويي با مصدق پرداخت.
در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» در اينباره آمده
است: «وابستگان به سياستهاي استعماري انگليس و آمريكا و عناصري از ارتجاعيترين
جناح هيأت حاكمه و فرصتطلباني كه براي كسب وجهه و ايفاي نقش خرابكارانه در داخل
نهضت ملي ايران وارد جبههٌ ملي شده بودند، در ا ين موقعيت حساس كه دژهاي استعماري
پشتسرهم ويران ميگرديد، و راههاي خرابكاري بسته ميشد، با استفاده از آخرين فرصت
بهميدان آمده ماهيت ضدملي خود را بروز ميدادند. بلافاصله بعداز قيام سيتير،حائريزاده
و دكتر بقايي، مخالفت خود را با دكتر مصدق آشكار ساختند. آيتالله كاشاني نيز به
آنها پيوست».
پدرطالقاني نيز، كه از مبارزان سرسخت آن سالها بوده، در
اينباره ميگويد: «…عوامل استعمار و استبداد داخلي و جاسوسان اطراف اين قدرتها
شروع بهتفحص كردند و نقطهضعفها را يافتند… آمدند سراغ مرحوم آيتالله كاشاني.
اينبار از راه نفسانيات. كه اين نهضت از آن توست و جاسوساني را كه ما از نزديك ميشناختيم
دور آن پيرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا كردند. يادم هست روزي كه دربين مردم
گفتگو بود كه مرحوم آيتالله كاشاني از زاهدي حمايت ميكند و توطئهيي در كار است،
بهتنهايي بهمنزل ايشان واقع در پلچوبي رفتم… وقتي كه آمد ظرف خربزهيي در دست
داشت. بهعنوان تعارف جلو من گرفت. تا خربزه را ديدم، گفتم حضرت آيتالله دارند
زير پايت خربزه ميگذارند…»(1).
جاسوسان مورد اشاره پدرطالقاني، عناصري از قبيل مظفر
بقايي، شمس قناتآبادي و ميراشرافي بودند كه همگي سوابق رسوايي داشتند.
باري آخوند كاشاني قبلاز كودتا تا توانست براي خوشخدمتي
بهدربار شاه، عليه دولت مصدق كارشكني كرد، سرلشگر زاهدي را نيز در مجلس پناه داد
و پس از كودتا آشكارا از رژيم شاه حمايت كرد و تامدتي همچنان رياست مجلس رژيم شاه
را بهعهده داشت.
همين كاشاني
بعدها گفته بود: «تنها كسي كه اميد است بعد از من به درد ملت ايران بخورد، آقاي
خميني است»(2).
اين ارزيابي
گواه دنبالهروي سياسي خميني از كاشاني و كينتوزي او عليه مصدق است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«اعجوبهٌ» همسنخ
كاشاني
ــــــــــــــــــــــــــــــ
كاشاني و خميني، اولينبار، وقتي كه خميني براي ازدواج
بهتهران آمده بود با يكديگر ديدار داشتند و بههمسنخي خود پيبرده بودند. پساز
همين ملاقات، كاشاني با شگفتي از پدرزن خميني پرسيده بود: «اين اعجوبه را از كجا
پيدا كردي؟»(3)
بازماندگان خميني كه نميتوانند براي او سابقهٌ مبارزاتي
بتراشند، همدستي با كاشاني را بهحساب مبارزات «ضداستكباري» او ميگذارند. صادق
خلخالي ميگويد: «نميتوان گفت كه مبارزهٌ حضرت امام عليه استكبار دقيقاً از چه
زماني شروع شد. ايشان از همان آغاز با افرادي مانند آقاي كاشاني و اعضاي فداييان
اسلام رابطه داشتند. يكروز تابستان در خيابان پامنار تهران، در منزل آقاي كاشاني
بودم. آقاي كاشاني ميگفت: «قدر اين سيد را بدانيد كه اين سيد شما را نجات ميدهد.
بيسوادها! قدر اين سيد را بدانيد» (4).
آخوند ديگري بهنام رباني شيرازي گفته است: «آيتالله
كاشاني بارها ميفرمودند: "مرد حوزه و روحانيت حاجآقا روحالله"»(5).
وقتي هم كه كاشاني پساز رويارويي با مصدق، كارش بهرسوايي
و انزوا كشيد، تنها كسي كه از قم به عيادت كاشاني رفت، همين خميني بود(6). آخوند يوسف
صانعي در اينباره گفته است: «مرحوم آيتالله كاشاني را بهدليل درگيريها و
مخالفتهايي كه با مصدق داشت، از شخصيت و منزلت اجتماعي محروم كردند و در نتيجه
ايشان مريض شدند. تنها كسي كه از قم بهعيادت آيتالله كاشاني رفت، حضرت امام
خميني… بودند. به همين مناسبت، حوزه درس اصول حضرت امام،عصر تعطيل شد… اين حركت
امام زماني بود كه براي مرحوم آقاي كاشاني سرودهاي مبتذل ميخواندند» . ميگويند
پساز مرگ آخوندكاشاني، خميني براي او در مسجد اعظم قم دوروز مجلس ختم و عزاداري
برگزار ميكرد (7).
ـــــــــــــــــــــــــــ
كينتوزي عليه مصدق
ـــــــــــــــــــــــــــ
خميني در آنهنگام با مشاهدهٌ محبوبيت عظيم مصدق با رندي
و فرصتطلبي عقايد واقعي خود را برزبان نميآورد. اما وقتي كه بر اريكهٌ قدرت
سوار شد، در هرفرصتي درونمايهٌ ضدملي و ارتجاعي خود را عليه مصدق بيرون ميريخت.
هنگامي كه در اولين هفتههاي پساز پيروزي انقلاب
ضدسلطنتي جمعيت عظيمي راهي احمدآباد شدند تا بهمناسبت سالگرد درگذشت پيشواي نهضت
ملي ايران نسبت به او اداي احترام كنند، خميني كه از اين مراسم و بهويژه از حضور
و سخنراني پدرطالقاني و برادر مجاهد مسعود رجوي در اين اجتماع بهشدت گزيده شده و
كينهتوزي و حسادتش برانگيخته شده بود، مراسم يادشده را ميتينگ راه انداختن «براي
هراستخواني» توصيف كرد.
خميني در سخنراني ديگري در بيستم ديماه58عليه ملي شدن
صنعت نفت و پيشواي اين حركت پيروزمند ضداستعماري عقدهگشايي ميكرد كه: «اينها
ميخوان سرپوش بگذارند روي مقاصد خودشان، آن مقاصدي كه برخلاف مسير ماست با اسم يكنفري
كه ملي است، مسير ما مسير نفت نيست، نفت پيش ما مطرح نيست، ملي كردن نفت پيش ما
مطرح نيست، اين اشتباه است. ما اسلام را ميخواهيم. اسلام كه آمد، نفت هم مال
خودمان ميشود. مقصد ما اسلام است، مقصد ما نفت نيست. اگر يكنفر نفت را ملي كرده
است، اسلام را كنار بگذارند براي او سينه بزنند»(8).
اين اظهار نظر خميني نيز كه سال گذشته چندبار توسط
مطبوعات حكومتي يادآوري شد، فراموشنشدني است: «مسلمانها بنشينند تماشا كنند يكگروهي
را كه از اولش باطل بودند؟ من از آن ريشههايش ميدانم يكگروهي كه با اسلام و
روحانيت اسلام، سرسخت مخالف بودند. اينها كه فخر ميكنند بهوجود او )مصدق(، او هم
مسلم نبود(9).
اين رذالت خميني را نيز همگان بهياد دارند كه از «سيلي»
خوردن مصدق توسط ارتجاع و استعمار (يعني از سقوط حكومت ملي او براثر كودتاي
استعمار و دربار) شكرگزاري كرد.
يكمهرهٌ شرير خميني بهنام حسن آيت، كتابي مملو از
اهانت و هتاكي عليه دكتر مصدق، پيشواي بزرگ نهضت ملي ايران، با عنوان «چهرهٌ حقيقي
مصدقالسلطنه» بهچاپ رسانده است. در صفحهٌ اول اين ورقپاره، اين جملات از خميني
آورده شده كه ضمن نقل گفتگوي خود با يكي از آخوندهاي تهران در زمان حكومت ملي مصدق
ميگويد: «من به آن آقا عرض كردم كه اين سيلي خواهد خورد، و طولي نكشيد كه سيلي را
خورد و اگر مانده بود سيلي را بر اسلام ميزد».
قابل توجه است كه برخي مزدوران و مهرههاي 28مردادي،
بعدها در دستگاه خميني جا و منزلتي پيدا كردند. آخوند فلسفي در سالهاي40 تا 43
بارها نقش سخنگوي خميني را ا يفا كرد و پساز بهحاكميت رسيدن خميني نيز بهنان و
نوايي رسيد.
مظفر بقايي بهعلت شدت رسوايي و منفوريت طبعاً نميتوانست
در رژيم خميني پست و مقامي داشته باشد، اما درعوض، نوچه و مريدش حسن آيت، هم دبير
سياسي حزب خميني (جمهوري اسلامي) شد و هم نمايندهٌ مجلس آخوندي(10). تا اين كه
سرانجام بهدست رزمندگان قهرمان مجاهد كيفر يافت…
پانويس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ بهنقل از كتاب «آيتالله كاشاني و نهضت ملي به رهبري
دكتر مصدق» از انتشارات انجمنهاي دانشجويان مسلمان دانشگاهها و مدارس عالي ـ 1359
2ـ «بررسي و تحليل از نهضت امام خميني» پانويس ص96
3ـ «پا به پاي آفتاب»، ج1، اظهارات خانم خديجه (قدسايران)
ثقفي، همسر خميني
4ـ «پا به پاي آفتاب»، ج3، ص55
5ـ همان، ص113
6ـ همان، ص284
7ـ همان، ص178
8ـ كتاب «برنامهٌ
كوتاهمدت و درازمدت جمهوري اسلامي»
9ـ سخنراني خميني در تاريخ 25خرداد60، «صحيفه نور»، ج15
10 ـ در مورد سوابق آيت،اظهارات اخير مهندس عزت
سحابي(رئيس سازمان برنامه و بودجهٌ پيشين رژيم) قابل توجه است كه ضمن تشريح آنچه
در جريان دستگيريش در سال69 گذشته ميگويد: (بازجو)… «مدارك و اقراراتي آورد و بهمن
نشان داد كه آقاي دكتر بقايي با سازمان سيا همكاري ميكرده… از طرفي آيت مريد دكتر
بقايي بوده است ما هم كه با آيت در سالهاي اول مجلس، سال59 و 60 محشور بوديم، در
كميسيون برنامه و بودجه كه من رئيس بودم آيت هم نايب رئيس بود و من با او سروكار
داشتم او هميشه اظهار ميداشت كه من يك وقتي عضو حزب زحمتكشان بقايي بودم ولي
بعداً با او قهر كردم ولي ايشان "بازجو" بهمن ميگفت طرحي كه آيت آورد
و در مجلس خبرگان قانون اساسي طرحي كه مطرح كرد، آن هم با مشورت دكتر بقايي بوده…
يك نامهيي است از احمد احرار خطاب به دكتر بقايي كه با سازمان CIA تماس داشتند و تأييد كردند. آن نامه را آن
بازجو آن موقع نشان من داد و بعداً چاپ شد. حالا شما متن كتاب را بخوانيد. همكاري
دكتر بقايي با CIA آمده است.
آن بازجو به من
گفت كه بعد از حرف زدنهاي بقايي و روشدن بسياري از اسرار و اينكه آيت با بقايي
بود و مريد بقايي بود، امام دستور دادند كه اسم آيت را از ليست شهدا، خط بزنند ولي
هنوز كه هنوز است اين آقايان اينجا را كه دلشان نخواسته اجرا نكردند و اين خيابان
30متري نارمك، هنوز اسمش شهيد آيت است (روزنامهٌ آريا23دي78)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر