اسدالله لاجوردی، تبلوری برآمده از اصل ولایت فقیه- قتل-سادیسم حیوانی - چند نارنجک برای هر سلول شماره ۸
اسدالله لاجوردی، تبلوری برآمده از اصل ولایت فقیه خمینی
پدیدهٔ لاجوردی آنقدر با کلیت نظام ولایت فقیه پیوند خورده است که با وجود مشکلاتی که در سطح داخلی و بینالمللی ایجاد نمود، هرگز نمیتوانند آشکارا انکارش کنند؛ چرا که انکار وی، نفی تمامیت این نظام از دهه ۶۰ به بعد است که او توانست کورههای مرگ و نابودی انسانها را همواره گرم و پررونق نگاه دارد تا خمینی و خامنهای بتوانند بر اریکهٔ سلطنت مطلقه فقیه، مجلسآرای استمرار چپاول و جنایت باشند.
بیجهت نیست که او را پیشانی نظام لقب دادند و آخوند خاتمی با همه اطوارهای اصلاحاتیاش بلافاصله گفت: «اسدالله لاجوردی یکی از مؤثرین و متنفذین در جریان انقلاب اسلامی بود» و خامنهای علاوه بر اینکه: «فقدان اسدالله لاجوردی را ضایعه بزرگ و سنگین» دانست، او را معادل ایمان و اسلام خواند و گفت: «آن چیزی که مانع از تسلّط دشمن شده، همین روح اسلام است، همین روح اسلامیّت است، همین ایمان است. بنابراین اگر ما میبینیم دشمن متوجّه به آن نقطهٔ اساسی و اصلی ما است، به آن ستون اصلی خیمهٔ انقلاب یعنی ایمان متوجّه است، این بهخاطر این است که بیشتر از همهٔ حوادث و پدیدهها و عناصر تشکیلدهندهٔ موجودیّت این ملّت، از این بخش صدمه میخورد».
با نگاهی به برخی خاطرات و اشارات زندانیان با روح و جوهر خمینی و «اسلامیت» خامنهای و خاتمی بیشتر آشنا شویم:
قتل ۲زندانی جوان
با اینکه چشمم بسته بود، از زیر چشمبند میتوانستم ببینم. زندانیانی را دیدم که از پاهایشان آویزان شده بودند و عدهیی به سر و صورت و شکم و پای آنها میکوبیدند. همان شب اول ۲زندانی در جلو چشم خودم بهدست اسدالله لاجوردی شهید شدند. لاجوردی آنقدر آنها را زد که خاموش شدند. بعد فریاد زد «پتو بیاورید اینها را ببرید»!
محل اعدامها
اعدامها تا سال ۱۳۶۱ در پشت بند ۴ انجام میگرفت. دستههای ۳۰۰ تا ۴۰۰نفری را آنجا به جوخههای تیرباران میسپردند. بعد از مدتی آنقدر خون در این محل لخته شده بود که لاجوردی برای از بین بردن آن و عادی ساختن محل، دستور داد در آنجا درختکاری و گلکاری کنند.
بعد از این بود که یک سالن سرپوشیده برای اعدام ساختند که مجهز به صداگیر بود و زندانیان را آنجا اعدام میکردند. محل دیگری که برای اعدام استفاده میکنند، استخر زندان است. ویژگی استخر این است که شستشوی آن سادهتر میباشد.
حکم بیش از ابد!
اسدالله لاجوردی بارها سرزده وارد سلول میشد. در حالیکه قهقهه سرمیداد، به زندانی میگفت: «تو به بیش از زندان ابد محکوم شدهیی». منظورش اعدام بود.
عیدی اسدالله لاجوردی به مادران
عید سال ۱۳۶۱، ۷نفر از مادران پیر و سالخورده را صدا کردند. به آنها گفتند میخواهیم عیدی بزرگی بدهیم.
مادر ایران ۳فرزندش اعدام شده بود. مادر عذرا یک پسرش. مادر همدم یک پسرش. مادر زینت هم پسر و نوهاش. مادری هم بهاسم حاجیخانم بود که ۲پسرش را اعدام کرده بودند.
مادران رفتند و بعد از اندک زمانی برگشتند. بچهها کنجکاوانه ماجرا را پرسیدند. مادران گفتند: «رفتیم پیش لاجوردی. بچههامون اعدام شدن. به ما گفتن اعدام کردیم؛ ولی نه وصیتنامه دارن و نه محل دفن. بروید جشن بگیرید. عیدی بزرگی است»!
تقصیر زیاد بودن زندانی
مسیر فاضلاب توالتها مستمر میگرفت و از لولههای آنها چکه میکرد. یکبار که به اسدالله لاجوردی شکایت شد، گفت: «ما که زندان را برای این تعداد نساختیم. تقصیر خودتان است که این همه زیاد هستید»!
ابتکار اسدالله لاجوردی: زندان هزار سلول
اواخر مهر ۱۳۶۱ بهدستور اسدالله لاجوردی، یک دوره سرکوب در زندان قزلحصار شروع شد. آبان همان سال ساختن زندان گوهردشت بهاتمام رسید و سلولهای انفرادی آن را آمادهٔ بهرهبرداری کردند. این زندان بهابتکار و با ایده لاجوردی ساخته شد و اسم آن را «زندان هزار سلول» گذاشتند. ایده لاجوردی این بود که با انداختن زندانیان مقاوم در سلولهای انفرادی گوهردشت، مقاومت آنها را بشکند. تیرماه سال ۱۳۶۲ لاجوردی به قزلحصار آمد تا برای شروع فصل جدیدی از فشار، آنجا را تصفیه کند. ابتدا در سلولها را بستند و رفتوآمد را محدود کردند. تنبیه رایج، ایستادن سرپا و بیخوابی بود. این شکنجه از ۲۴ساعت بود تا هر چقدر که دلشان میخواست. در همین دوره تعدادی از بچهها دچار بیماریهای عجیب و غریب شده بودند؛ طوری که ناگهان دچار حمله عصبی میشدند و به بالا و پایین میپریدند. شدت حمله عصبیشان آنقدر بود که گاهی با ۸نفر هم نمیشد آنها را کنترل و مهار کرد.
کمبود جا
وقتی با اسدالله لاجوردی درباره تنگ بودن سلولها صحبت کردیم، جواب داد: «بهزودی حل میکنیم. تعدادی را اعدام میکنیم جا باز میشود. اگر الآن هم کسی داوطلب هست که جای بقیه باز شود، بیاید».
سادیسم حیوانی
بارها شده بود که اسدالله لاجوردی یک جمله را تکرار میکرد: «آنقدر نسبت به شما کینه دارم که حاضرم خون تکتکتان را بریزم». میگفت: «از زجرکشیدنتان لذت میبرم».
چند نارنجک برای هر سلول
در شهریور سال ۱۳۶۰ سلولهای زندان اوین مملو از زندانیان سیاسی بود. بیشترشان هم از مجاهدین بودند. روزی لاجوردی برای بازدید زندان آمد. خطاب به زندانیان مجاهد کرد و گفت: «تصور نکنین روزی سازمان میاد و در سلولها را به روی شما باز میکنه. قبل از چنین اتفاقی، همگی شماها مردین. برای هر سلولی چند نارنجک در نظر گرفتهایم».
شرط پذیرش توبه
اسدالله لاجوردی برای اینکه زندانیان را آلوده کند، میگفت هر کس توبه کرده و راست میگوید، باید به جوخه برود و ثابت کند.
شبی آمدند و بلند گفتند هر کس میخواهد برود جوخه، بیاید بیرون. یک زندانی بهنام شهریار رفت. وقتی برگشت، تعریف کرد که: «ما را بردند پشت بند ۴ محل تیرباران. دیدم عده زیادی را بهصف کرده و دارند میآورند. یک کامیون هم کنار دیوار پارک بود. حدود ۲۰زندانی را به تیرک بستند. مقابل هر زندانی، یک پاسدار بهزانو نشسته و با تفنگ ژـ۳ بهطرف فرد اعدامی نشانهروی کرده بود. کار به این شکل بود که پاسدار نشانهروی میکرد اما با فرمان آتش، زندانی که برای امتحان بریدگی آمده بود، باید ماشه را میچکاند. یک زندانی اعدامی فریاد زد:
ـ چشمم رو باز کنین.
گفتند: برای چی باز کنیم؟
گفت: میخوام ببینم کدوم جنایتکاری بهطرفم شلیک میکنه. میخوام جلاد خودم رو ببینیم.
زنی فریاد زد «مرگ بر خمینی جلاد ـ درود بر رجوی» که پاسدار جنایتکار مجتبی که محافظ اسدالله لاجوردی و گرداننده اصلی تیربارانها بود، با کلت به طرف آن زن شلیک کرد. آن زن بعد از اصابت گلوله، ناله میکرد. وقتی مجتبی فرمان آتش را داد، دست من لرزید و جرأت نکردم ماشه را بچکانم. خود پاسدار ماشه را چکاند و بعد بلند شد و یک سیلی به من زد و گفت کنار دیوار بایست تا بیام. بعد مجتبی خودش به تکتک شهیدان تیرخلاص شلیک کرد و آنها را از تیرک باز کردند. بعد داد زدند که بیایید جنازهها را به داخل کامیون ببرید. من هم به اتفاق دیگری پای یکی از آنها را گرفته و بهطرف کامیون بردیم... وسط راه حالت تهوع گرفتم و ماندم. بعد هم با یک کتک مفصل من را به بند برگردادند».
اسدالله لاجوردی معروف به جغد و خفاش وحشی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر