ماجرای قتلعام زندانیان سیاسی ـ اعدام عقیده! شماره ۷
- جنبش دادخواهی
- 1399/05/13
خمینی از روزی که سرکار اومد تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداشت. تو زندان هم قبل از هر چیز با عقیده زندانیان میجنگید.
حسینعلی منتظری ـ مرداد ۱۳۶۷:
«مبارزه با فکر و ایده از طریق کشتن غلط هست. شخص نیستند اینها یک فکر و ایده اینها دارن».
به همین خاطر خمینی از روز اول با راهاندازی دستههای چماقدار و حمله به هواداران، به جون مجاهدین افتاد.
مسعود رجوی ـ میتینگ دانشگاه تهران (آینده انقلاب) ـ ۱۰بهمن ۱۳۵۸:
«مگر نمیبینید که چطور طرفداران ما را در نظام جمهوری اسلام سرمیبرند؟ پس چرا سکوت پیشه کردید؟
مگر گناه ما چیست؟ ای کسانی که گوش دارید؟ مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت؟
مریم گلزاده غفوری که در مرداد ۶۷ همراه با همسرش علیرضا حاج صمدی حلقآویز شد:
«آینده انقلاب روشن و فروزنده است و تا یک مجاهد خلق باقی باشد نخواهد گذاشت انقلاب از حرکت باز بماند».
پروین فیروزان زندانی سیاسی سالهای ۶۰ تا ۶۹:
«تهمینه ستوده با اینکه یک پاش فلج بود اونو با همین پای فلج شکنجهاش میکردن. یک بار گفت بچهها من فقط از کلام و پیام برادر مسعود که در فاز سیاسی بود روحیه و انگیزه میگرفتم».
آخه زندانی فلج چه خطری براشون داشت که اعدامش کردن؟
اونا از عقیده زندانی میترسیدن. خمینی چون نمیتونست جواب منطق مجاهدین رو بده اعدام کرد.
منتظری در دیدار با هیأت مرگ ـ ۲۴مرداد ۱۳۶۷:
«اینکه داره جونشو فدا میکنه، انتحار میکنه بالاخره معتقده دیگه باباجون،
این فکر رو ما بایستی یک جوری با فکر از بین میبردیم، حالا ما نداشتیم کسی که با منطق صحبت کنه،
اونها رو میبرین اعدام...
در خاتمه، مجاهدین خلق اشخاص نیستند، یک سنخ فکر و برداشتند، یک نحو منطقند و منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد، با کشتن حل نمیشود، بلکه ترویج میشود».
پس علت اینهمه دروغ و سناریو برای توجیه قتلعام همینه؟!
وحشت از ترویج عقیده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر