نگاهی به تناقضات یک بازجوی مستندساز! بنام جواد موگویی
بازجوی مستندساز! جواد موگویی
مصاحبه یک و نیم ساعته بازجو جواد موگویی در نقش یک مستندساز! با خبرنگار هم کیش او در«اعتماد آنلاین» این روزها خبر ساز شد. دلیل خبر ساز شدن این مصاحبه نه مصاحبه کننده بود و نه مصاحبه شونده بلکه موضوع پایهای که در این مصاحبه مورد بحث قرار گفت مورد اقبال جامعه است. یکی سازمان مجاهدین خلق و نقش و تاثیرشان در تحولات و قیامهای اخیر و دوم موضوع قتل عام ۶۷ که البته این موضوع هم مستقیم به سازمان مجاهدین ربط پیدا میکند.
منابع حکومتی هم اذعان میکنند که موضوع مجاهدین خلق و به طور خاص قتل عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سال ۶۷ از موضوعات به شدت مورد علاقه جامعه است.
جواد موگویی که آشفتگی ظاهریاش با آشفتگی درونیاش تناسب دارد، در این مصاحبه تلاش دارد به تنهایی و یک تنه کاری را که تمامی سردمداران جمهوری اسلامی از آن سر باز زدند، انجام بدهد! هم در مورد کارکرد سازمان مجاهدین توضیح بدهد و هم قتل عام ۶۷ را توجیه کند.
ما در این نوشته به موضوع دوم ماموریت این جناب بازجوی مستندساز میپردازیم یعنی قتل عام ۶۷
چند تأمل کوتاه در سخنان جواد موگویی
۱. بازجوی مستند ساز در دفاع از عملکرد نظام مقدس! میگوید:
«پس آنهایی که در زندان هستند نشان میدهند که در جمهوری اسلامی بنا اعدام همه نبوده است. که اگر بوده است نباید اینها در زندان میماندند.
بالاخره گروه تروریستی بوده و تو هم دستگیر شدی. داشته کار سفیدسازی میکرده و با بچه خودش دستگیر شده است، اما جمهوری اسلامی اعدام نکرده و گفته به زندان بروید. پنج سال یا ۱۰ سال. همین که اعدام نکرده یعنی تخفیف داده و تمام. حالا شده سال ۶۷.»
از نظر این بازجوی مستندساز البته به تبعیت از لاجوردی و گیلانی هرکسی که وابستگی به مجاهدین خلق داشته باید اعدام می شده. پس اگر جمهوری اسلامی یک عده را در زندان نگه داشته از سر انسان دوستی بوده! به همین دلیل این بازجو نتیجهگیری میکند که پس اصل بر اعدام نبوده. واقعیت این است که خمینی تا آنجا که میتوانسته اعدام کرده. دهه ۶۰ شمار شبانه اعدامها در اوین گاهی بین ۳۰۰ تا ۷۰۰نفر میرسیده و این را زندانیان مجاهد و غیر مجاهد زیادی شهادت دادهاند.
انتشار عکس دختر بچههای اعدام شده ۱۳ تا ۱۶ ساله در روزنامه اطلاعات سال۶۰ که زیرش نوشته بود که خانوادههایشان جهت شناسایی شان اقدام کنند یک سند انکار ناپذیر بر این است که در منطق امام این بازجوی مستندساز اصل بر اعدام بوده. و اگر تعدادی از زندانیان هم باقی ماندند دیگر تیغ اعدام خمینی و لاجوری نبریده بود.
۲. بازجو مستند ساز میگوید:
«شده سال ۶۷ .آمده و حالا عملیات مرصاد شده و حالا اسنادی به دست آمده از بازجوییها و کسانی که در عملیات مرصاد دستگیر شدند. …چیزی که در آمده این است که ما یک برنامهای داشتیم و سازمان روی نیروهای داخل زندان حساب باز کرده بوده است.
اسناد به دست آمده از عملیات مرصاد میگوید نیروهای نظامی روی همراهی زندانیان اوین و دیگر زندانها حساب باز کرده بودند…».
بفرض درست بودن تمام قصهگویی بازجوی مستندساز اسناد بدست آمده که سازمان روی نیروی زندان حساب کرده بود. خب. این چه ربطی به قتل عام زندانیان دارد؟ یک نیروی سیاسی حق دارد روی هواداران و سمپاتهای خود حساب کند. آیا دلیل مجرم بودن و همکاری آنان میشود؟
بازجو مستندساز میفهمد که این خیلی کودکانه است. چند صحنه بعد سناریوش را اصلاح میکند و می گوید:
« خب، حالا اطلاعات به ما میگوید که در زندان شبکههای زندان در جریان عملیات مرصاد هستند. در همکاری و همراهی آنها هستند و الان هم در همکاری اطلاعاتی هستند.»
یعنی این بازجو مستندساز میخواهد مخاطبانش قصه او را باور کنند که نیروهای اطلاعاتی آنها طی مدت کوتاهی متوجه شدند که تمام شبکه زندانهای کشور در ارتباط و هماهنگ با عملیات فروغ بودند.
حالا بگذار کمی از واقعیت بگوییم:
-خمینی در ۲۷تیرماه ۶۷ قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت و به قول خودش جام زهر را سرکشید.
-عملیات فروغ جاویدان مجاهدین خلق ۳ مرداد ۶۷ اغاز شد و تا ۵ مرداد ادامه داشت.
-اما قتل عام زندانیان مجاهد و مبارز در برخی از زندانها درست از ۲۸ تیرماه ۶۷ آغاز شده بود. برخی از زندانیان گوهر دشت که در دادگاه بینالمللی حمید نوری شهادت دادند شروع دادگاههای مرگ را ۲۸تیرماه گفتند. مگر این که این بازجوی مستندساز و هم کیشان اطلاعاتیاش علم غیب داشتند که مجاهدین میخواهند عملیات کنند و پیشتر کشتار را شروع کرده بودند.
در بسیاری از زندانها این قتل عام از ۸ مرداد شروع شد. از جمله زندان سمنان که خودم آنجا بودم. از صبح روز ۸ مرداد ماشین کشتار شروع به کار کرده بود. فاصله بین پایان عملیات فروغ یعنی ۵ مرداد تا ۸ مرداد سه روز است. و این بازجوی مستندساز نمیتواند این تناقض را حل کند که چگونه ممکن است طی سه روز تمامی این اطلاعات را رصد کرده و نتیجه گیری نهایی نمایند و بعد خدمت خمینی ببرند و حکم قتل عام بگیرند.
وانگهی حرفهای این جناب بازجو با فلاحیان وزیر پیشین اطلاعات که خود از دست اندرکاران اعدام بوده تناقض دارد. چون فلاحیان می گوید مجاهدین از قبل حکم شان اعدام بوده.
او در مصاحبه با دهباشی می گوید:
«اینها حکمشون همیشه اعدامه اصلاً حکم ولایی ایشون بود. چه قبل این جریان ۶۷چه بعدش. امام مرتباً تأکید داشت مواظب باشید از دست تون در نروند. امام میفرمود که شما وظیفه شرعیتون را انجام بدهید منتظر قضاوت تاریخ نباشید.
در رابطه با (مجاهدین) و تمام گروههایی که محارب هستند حکم، حکم اعدامه… اصلاً امام فرموده… آقای موسوی که دادستان کل انقلاب بود میگفت اصلاً محاکمه نمیخواد و به همین دلیل اصلاً محاکمه نمیخواد چیزی که داره با ما میجنگه که معنا نداره ما محاکمه بکنیم.»
بنابراین برخلاف یاوه گویی این بازجوی مستندساز که تلاش داشته قتل عام را یک فرایند باصطلاح قانونی و حقوقی معرفی کند، معلوم است که خانه از پای بست ویران است.
در همین زمینه
حقایقی باورنکردنی از قتل عام۶۷ در زندان گوهردشت (قسمت اول)
هیات مرگ به روایت بازجوی مستندساز
موگویی بازجوی مستندساز در مورد هیات مرگ میگوید:
«امام گفتند بیایید بنشینید سه نفر نماینده که در تهران میشود دادستان، نماینده وزارت و قاضی شرع؛ در استانهای دیگر نماینده دادستان، نماینده وزارت و قاضی شرع. گفتند بیایید بنشینید و بپرسید شما عضو سازمان هستی؟ به سازمان اعتقاد داری؟ اگر بیرون بیایی هم همین است؟ بله، درود بر رجوی…»
البته روایت این بازجو از صحنه دادگاه مرگ دو وجه دارد. آن چه به سازمان و زندانیان مجاهد بر می گردد این باعث شرف و افتخار هر ایرانی است که زندانیانش در مقابل آدمکشان خمینی امثال همین رییسی و نیری و دیگران این چنین دلیرانه ترس به دل راه ندادند و به تسلیم و سازش نه گفتند و سرفراز به سمت چوبه دار رفتند و این اعترافات این بازجو خبرنگار فقط بر شرف و افتخار زندانیان مجاهد و مبارز می افزاید.
اما در آن چه به زندانبان و شکنجهگران هیات مرگ بر میگردد این یک شرم ابدی برای خمینی و دستگاه ایدئولوژیک و قضایی است که در یک محاکمه نمایشی چند دقیقهای و در یک فاصله زمانی کمتر از دو ماه بیش از ۳۰ هزار زندانی سیاسی را قتل عام کردند و همان طور که منتظری پیش بینی کرده بود جنایتکاران دست اندرکار آن جنایت از منفورترین چهرههای تاریخ ایران شدند. طوری که حالا بازجوی مستندساز مجبور است با قصه گویی و آسمان و زمین بهم بافتن آن را توجیه کند.
بازجو مستندساز موضوع وکیل نداشتن را هم پیش میکشد تا اصل موضوع یعنی قتل عام را لوث کند. چون اصلا در آن زمان دادگاهی وجود نداشت که وکیل وجود داشته باشد و این یک مساله عام و همه گیر بود.
من به عنوان یکی از شاهدان قتل عام ۶۷ این قصهگویی مهوع بازجوی مستندساز را نوعی تلاش بیهوده برای توجیه قتل عام ارزیابی میکنم. واقعیت این است که اکنون جنبش دادخواهی به یک جنبش فراگیر تبدیل شده است که به جنبش سرنگونی پیوند خورده است. این نوع روایتهای مجعول از طرف حکومت صرفا یک تلاش نومیدانه برای دفاع از حداقلهاست. من به این باور دارم که اگر ما درست کار کنیم و اگر ما قربانیان اصلی قتل عام ۶۷ و خانوادههای داغدار همه تلاشمان را متحد در پیوند با مقاومت سراسری قرار بدهیم ، محاکمه سران حکومت به جرم نسل کشی دور از دسترس نیست.
واقعیت این است که ما در زندانهای شهرستان از حداقل حقوق انسانی خودمان مثل ملاقات خانواده و بستگان محروم بودیم. مثلا در زندان سمنان از چندین ماه پیش ما دیگر ملاقات و امکان رفتن به امداد نداشتیم. همه اینها برای ما مسجل ساخته بود که طرحی در دست اجراست و ما این را به خوبی حس میکردیم. بنابر این قصهگویی در مورد ارتباط سراسری زندانیان با شبکه خارج کشور یک افسانه جعلی برای توجیه قتل عام است.
ضمن این که بر اساس کدام عذر شرعی یا حقوقی شما می توانید قتل عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی تنها با این توهم بیمارگونه ارتباط و هماهنگی با بیرون توجیه کنید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر