۱۴۰۳ آذر ۲۷, سه‌شنبه

تبعید اسد به مسکو؛ دوران قدرت پوتین به سر رسید؟

 تبعید اسد به مسکو؛ دوران قدرت پوتین به سر رسید؟

صرف نظر از سرنوشت دو پایگاه نظامی روسیه در سوریه، به نظر می‌رسد نمایش قدرت روسیه در خاورمیانه، دست‌کم تا مدتی، به پایان رسیده است. این موضوع روسیه را تقریبا به اندازه ایران، به بازنده‌ای بزرگ در صحنه قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌کند

هیچ تردیدی وجود ندارد که پایان حکومت اسد در سوریه موقعیت روسیه را در خاورمیانه تضعیف و جایگاه بین‌المللی مسکو را، هرچند اندک، خدشه‌دار کرده است.

بشار اسد پس از نزدیکی اولیه به غرب، از جمله سفر به بریتانیا در سال ۲۰۰۲، تقریبا به همان اندازه پدرش، حافظ اسد، در دوران اتحاد جماهیر شوروی، به مسکو نزدیک بود. در سال ۲۰۱۵، روسیه با تامین قدرت هوایی توانست جریان جنگ داخلی سوریه را تغییر دهد‌ و همین مسکو بود که هفته گذشته در حالی که نیروهای شورشی به پایتخت نزدیک می‌شدند، به او و خانواده‌اش پناه داد.

صرف نظر از سرنوشت دو پایگاه نظامی روسیه در سوریه، به نظر می‌رسد نمایش قدرت روسیه در خاورمیانه، دست‌کم تا مدتی، به پایان رسیده است. این موضوع روسیه را تقریبا به اندازه ایران، به بازنده‌ای بزرگ در دینامیک قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌کند.

با این حال برای روسیه، تاثیر سقوط اسد ممکن است تنها به دامنه نظامی و سیاسی آن در خارج از کشور محدود نشود. پیامدهای این رویداد احتمالا در داخل این کشور نیز احساس شود.

۱۲ سال پیش، قیام‌های موسوم به بهار عربی در سوریه به دو شیوه کاملا متفاوت بازتاب یافتند. از یک سو، اگرچه این قیام‌ها نتوانستند دموکراسی را مستقر کنند، نشان دادند که مردم، به‌ویژه جوانان، توانایی مقاومت دارند. از سوی دیگر‌ــ و این همان استدلالی بود که آن زمان غالب شدــ این آشفتگی‌ها پس از آشوب‌های خشونت‌آمیز تقریبا یک دهه پیش در عراق و لیبی، درس روشن دیگری از ارزش و اهمیت ثبات ارائه دادند.

این استدلالی بود که ولادیمیر پوتین توانست در مقابل اعتراض‌های خیابانی علیه تصمیمش برای نامزدی مجدد در انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۲۰۱۲ از آن استفاده کند. چهار سال پیش، او برای تطابق با محدودیت‌های دوره‌ای قانون اساسی، اساسا موقعیت‌های [سیاسی] را با نخست‌وزیرش جابه‌جا کرده بود. تصمیم او برای بازگشت به مقام ریاست‌جمهوری، به خشم، به‌ویژه در میان نسل جدید پساکمونیستی روسیه که به تغییر امیدوار بودند، دامن زد.

پوتین به ریاست‌جمهوری بازگشت و کشتی‌ [دولتی] باثبات را هرچند به‌طور فزاینده‌ای سرکوبگر بود، هدایت کرد و از الحاق موفقیت‌آمیز و تا حد زیادی بدون خونریزی کریمه از اوکراین [به خاک روسیه] در سال ۲۰۱۴ بهره‌برداری کرد. جشن‌های پیروزی در کرملین مملو از چهره‌های شاداب و چشمان پر از شور و هیجان بودند و غرور ملی، پس از آنچه به‌عنوان تحقیر فروپاشی شوروی دیده می‌شد، در حال بازیابی بود.

برای بسیاری از روس‌ها، این ممکن است نقطه اوج ریاست‌جمهوری پوتین باشد. با این حال، خاطره آن روزهای پرافتخار دیری نپایید.

سقوط اسد و تبعید او به مسکو تاکنون در رسانه‌های روسیه چندان پوشش داده نشده است، جز اعلامی خشک و خالی و مختصر اینکه به او و خانواده‌اش به دلایل انسانی، پناهندگی داده شده است. با این حال، این بدان معنا نیست که تحولات در سوریه موردتوجه قرار نگرفته یا ظرفیت ایجاد آثاری عمیقا بی‌ثبات‌کننده را [در روسیه] ندارد.

سقوط اسد نه‌تنها محدودیت‌های قدرت روسیه در خارج از این کشور، بلکه محدودیت‌های قدرت شخصی را نیز نشان داد.

قدرت بشار اسد به طرزی خیره‌کننده‌ فروپاشید. هسته مرکزی حکومت در برابر جمعیتی پراکنده و روحیه‌باخته و ارتشی که پیش‌تر وفادار بود اما به‌طور گسترده از صفوف حکومت جدا شد، تاب نیاورد. گروهی مسلح و سازمان‌یافته به قدرت رسید و تقریبا با هیچ مقاومتی روبرو نشد.

آنچه در آینده در سوریه رخ خواهد داد، ممکن است بسیار متفاوت از شادی گسترده امروز مردم باشد. اما آنچه در روسیه اتفاق خواهد افتاد، نیز می‌تواند پیش‌بینی‌ها را به چالش بکشد.

روسیه کشوری شاد نیست. نظرسنجی‌ها، تا حدی که بتوان به آن‌ها اعتماد کرد، نشان می‌دهند که نیمی از جمعیت خواهان پایان جنگ در اوکراین‌اند. اگرچه پوتین ظاهرا به‌طور کامل بر اوضاع مسلط است، درس اسد این است که یک رهبر ممکن است در ظاهر قدرت را در دست داشته باشد، تا زمانی که ناگهان دیگر چنین نباشد.

قدرت از اعتبار نشات می‌گیرد و اعتبار ممکن است در یک لحظه از بین برود. یکی از جنبه‌های برجسته شورش کوتاه‌مدت واگنر، در حالی که تانک‌های آن‌ها در بزرگراه به سمت مسکو پیشروی می‌کردند، نبود مقاومت، نه‌تنها در خیابان‌ها، بلکه در بخشی از فرماندهی نظامی بود.

و اگرچه ممکن است در روسیه نیروی مخالف مسلحی مانند سوریه وجود نداشته باشد، اینکه بخش‌هایی از طبقه افسران به عملیات‌های کنونی بی‌علاقه‌تر از دیگران باشند، یا اینکه برخی یگان‌ها اراده جنگیدن با دشمن را از دست بدهند و طرفدارانی پیدا کنند، دور از ذهن نیست. به هر حال، روسیه جنگ خود با آلمان در سال ۱۹۱۷ را تا حد زیادی به همین شکل و به همین دلیل پایان داد.

به این می‌توان افزود که کناره‌گیری، به سبک تزار نیکلای دوم، ممکن است راهی باشد که پوتین تصمیم بگیرد در پیش بگیرد، به جای آنکه مقاومتی نشان دهد. گفته شده است که او به اسد توصیه کرده بود تبعید را بپذیرد تا خطر خفت و خواری مشابهی را که صدام حسین یا قذافی با ماندن در قدرت تجربه کردند، متحمل نشود.

نبود جایگزینی آشکار نیز لزوما نباید مانعی باشد. کمتر کسی تصور می‌کرد که اسد به آن شیوه خاص یا به دست آن گروه خاص سرنگون شود. همچنین کسانی که سرنگون می‌کنند، لزوما همان کسانی نیستند که بعدا قدرت را در دست خواهند گرفت.

اینکه آیا روزهای پوتین نیز به شمارش افتاده یا قدرت او چگونه به پایان خواهد رسید، کاملا در حد گمانه‌زنی است. اما از زمانی که او دشوار کردن شرایط را برای غرب شروع کرد‌ــ که شاید بتوان آغاز آن را از حمله‌ او به گسترش ناتو در نشست امنیتی مونیخ در سال ۲۰۰۷ دانست‌ــ برخی سقوط نهایی او را به‌عنوان نوعی راه‌حل دیده‌اند. خب، شاید چنین باشد، یا شاید هم اوضاع را بدتر کند. من در این بحث جانب هیچ‌یک را نمی‌گیرم.

هشدار من بیشتر در این مورد است که انتظار نداشته باشیم روسیه بدون پوتین به‌طور خودکار بسیار متفاوت باشد؛ چه «بهتر» و چه «بدتر» از وضعیت امروز. این دیدگاه که ملت‌ها منافع دائمی دارند، نه دوستان یا دشمنان دائمی، همچنان صادق است.

تهاجم به اوکراین بازتاب‌دهنده هراس پوتین از امنیت روسیه در صورتی است که اوکراین به یک بلوک نظامی یا دفاعی غربی بپیوندد. این یک درک از منافع ملی روسیه است که احتمالا حتی اگر پوتین هم دیگر نباشد، همچنان باقی خواهد ماند.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر