مسیر خائنان یا راه طی شده به جهنم بخشی از نوشته حمید اسدیان قسمت سوم
حمید اسدیان: شمه ای از خروار- درباره خوکچه ای که به جهنم سلام گفت!
با این که می شود در مورد لاطائلات یغمایی بسیار سخن گفت اما بهتر است از آن بگذریم و به مسیر پیموده منتهی به دوزخ یک خائن مسخ شده بپردازیم. آشنایی با این مسیر انحطاط بیشتر به درد مان می خورد.
در اولین گام یغمایی به سراغ چیزی رفت که خودش «عشق و عواطف انسانی» نامیده بودش. او انتظار داشت همسر سابقش نیز مثل خودش دنیای مبارزه و انقلاب را ترک کند؛ اما آن خواهر بزرگوار تصمیم خود را گرفته بود. می خواست به هرقیمت به مبارزه اش ادامه دهد و بر سوگند وفایش با خلق و انقلاب استوار بماند. قبول چنین واقعیتی البته برای یغمایی بسیار دشوار بود. در دستگاه ذهنی و ارزشی او زن موجودی بود تحت تملک مرد. نه قدرت تصمیم گیری دارد و نه توان انتخاب راه و مسیری تازه را. از این نظر یغمایی در اولین قدم سوگندهای خود را فراموش کرد و بعد از پشت کردن به سازمان با کینه ای حیوانی به لجن مال همسر سابق خود پرداخت. نوشته بی سرو تهی را سر هم کرد که اسمش را «قصه جام» گذاشت ولی در واقع یک کینه کشی مبتذل بود که حتی سر و صدای دوستان خودش را هم در آورد. او در این نوشته به کابوسها و خاطراتش از چند فاحشه که به صورت واقعی با آنها رابطه داشته، می پردازد و... افسوس که حرمت خواهر مجاهدم اجازه نمی دهد که بیش از این در باره این لجن نامه بنویسم. کینه جوی افسار گسیخته در یک جنون گاوی تمام دعاوی «عاطفی ـ انسانی» خود را فراموش کرده و او را همطراز زنان آن چنانی قرار داده بود. چیزی هم که در این میان مطرح نیست و نمی تواند باشد انتخاب آگاهانه آن زن است! از این دیدگاه «زن» اصولا موجودی نیست که تصمیم دیگری بگیرد. همیشه در طول تاریخ برایش تصمیم گرفته اند و حالا هم یک عده پیدا شده اند و از این حرفهای «بد بد» می زنند و در دهان او می گذارند که چه نسبتی به مردی که دیگر نمی خواهد «مالک» ش باشد بدهد. به یاد می آوریم که خانم اینگه بورگ باخمن گفته بود فاشیسم در ابتدا از رابطه بین یک مرد و زن آغاز می شود و نه با پرتاب اولین بمبها!
به هرحال بعد از مدتی بامبول دیگری از طرف وزارت اطلاعات علیه مجاهدین علم شد به نام قتل های مشکوک در اشرف. وزارت خبیثه قصد داشت به هرچیزی بیاویزد تا مجاهدین را در سنگر مقاومت شان در اشرف منحرف، سست و مردد کند؛ بنابراین الم شنگه ای به همین نام به راه انداخت. اینجا بود که ناگهان یغمایی در حالی که ازدواج مجدد هم کرده بود به عنوان امدادرسان غیبی آنها هوس کرد از همسر مطلقه ۲۰ سال پیش خبر بگیرد! راستی او کجاست؟ سناریو به اندازه ای ابلهانه بود که مرغ پخته را هم به خنده وامی داشت. باید مجاهدین توضیح می دادند که «خانم اکرم حبیب خانی» که مادر فرزند آقای اسماعیل یغمایی بوده است و در اشرف بوده و اکنون سالها است که خبری از او نیست کجاست؟» راوی داستان هم این بوده که یک نفر! به فرزند ایشان گفته است مادرت مرده! و آقای یغمایی «دلواپس» است و آمده توضیح می خواهد! و معلوم هم نیست که مجاهدین چرا باید به ایشان توضیح بدهند؟ یغمایی این بار نوشت که گزارشهایی از وقوع قتلهای مشکوک در اشرف منتشر شده و مجاهدین باید به من توضیح دهند که اکرم حبیب خانی (مادر فرزند من) کجاست و چه بلایی سرش آمده است؟
راستی ایشان «وکیل و وصی» چه کسانی است که خونخواه مجاهد عاقل و بالغی شده که سالهای سال است مسیری متضاد با «همسر سابق» خود انتخاب کرده است؟ این کشاکش بالاخره به آنجا منتهی شد که خواهر مجاهد اکرم حبیب خانی ناگزیر به نوشتن جزوه ای به نام «شرافت به یغما رفته» پرداخت و در آن توضیحات مبسوطی درباره توطئه وزارت اطلاعات در این مورد نوشت. به این وسیله تمام تهمت ها و فشارها خنثی شد و یغمایی رو سیاه تر از همیشه رسوا گردید.
هنوز از این قضیه چندی نگذشته بود یک باره یغمایی خواب نما شد که آی مال و منال همسر جدید من دارد به باد می رود و خانه اش دارد حراج می شود و... و من (یعنی یغمایی) در این زمینه «تا آخرین نفس هستم»!
در این وسط جار و جنجال یغمایی معنایی کاملا بودار داشت. به ویژه آن که ادعاهای سخیف و مضحک تعداد دیگری از عوامل وزارت خبیثه هم به آن اضافه می شد. این در شرایطی بود که رژیم در پاتک به حکم منع تعقیب و تبرئه کامل مجاهدین و شورا در پرونده ۱۷ ژوئن، فردی را هم به شکایت و دادخواهی آورد که متعاقبا معلوم شد مدتهاست مرده است!
به هرحال این توطئه نیز با شکست کامل مدعیان روبه رو شد؛ اما بعد از آن نیز یغمایی و همگنان پیشانی سفیدش هر از چندی بامبولی در می آورند تا ما را به راه دیگری که داریم بکشانند؛ اما ما آموخته ایم که به هر قیمت که شده هدف را فراموش نکنیم. هدف هم یک چیز رویایی و رمانتیک نیست. هدف «کل نظام» است. به هرقیمت و بهایی که لازم است بپردازیم؛ و در این مسیر به قول شادروان شاملو حتی از «ناتوانی» هایمان هم شمشیری علیه دشمن می سازیم؛ بنابراین خیال یغمایی و تمام پیشانی سفیدهایی همچون او راحت باشد. همانطور که تا همین جا به هرقیمتی شده راه را ادامه داده ایم باقیمانده راه را هم خواهیم پیمود؛ و باز هم به گفته هم شاملوی بزرگ «مگر بدون اعتماد به پیروزی هم می توان به جنگ دشمنی رفت؟».
دوستان!
شعر را چه سود اگر نتواند اعلام قیام کند؟
اگر نتواند خودکامگان را براندازد؟
شعر را چه سود اگر نتواند آتشفشانها را
به طغیان وادارد آن زمان که نیازش داریم؟
شعر را چه سود اگر تاج
از سر شاهان قدرتمند این جان بر نگیرد؟
(از شعر گزارشی بسیار محرمانه از سرزمین مشت ـ نزار قبانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر