۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

درد دلي با ” سعيد جان ” ميرزا ريز بين

ميرزا ريز بين
940814
سعيد جان!!: نامه پر از مهر ومحبتت رسيد وديدگان تازه عمل كرده ام را نور تازه بخشيد، تو اين مدت كجا بودي؟ كه ما را از نعمت حضورت حسرت به دل كردي ، بي مقدمه ميخواهم هوادرات شوم، البته اگر بپذيري؟ چند سوال و ابهام و سفارش دارم كه فقط تو ميتواني از عهده شان برآيي. اين نوشته را بر سياق مصاحبه هاي دو انديشمند بزرگ قرن 23 ام كه چپ روانه حالا ظهور كرده اند، بخوان! منظور گفتگوهاي «هميشه بهار و اسماعيل جان» است ..........
سعيد جان!!: قبل از هر چيز ميخواستم شور و شعف خودم را از كشف «صورت مسئله فعلي » كه اشاره كرده بودي، ابراز كنم، صفا كردم، بدجوري هم صفا كردم، چه كشف بزرگي كرده اي؟ مينيمم با ماركس شايد بشود نبوغ تو را مقايسه كرد، دست مريزاد!
سعيد جان!!:من ميخواهم بيايم، ولي اينكه مي گي راه باز است را قدري توضيح بده، راستي تو هم از همون راهي كه  اون يك ميليون مهاجر مورد اشاره ات، به اروپا رسيدند، تشريف فرما شدي؟ يا فعلا بايد لا پوشاني اش كني؟
سعيد جان!!: تو كه اينقدر دنبال من و ما هستي، و ميداني كه ما نمي توانيم از كمپ خارج شويم، ميشود قدمي كوچك رنجه فرموده و بيايي و مرا ببري؟؟؟ تو كه مشكل نداري، حاج «ق.س» كه پشتت است، هتل مهاجر را هم كه سابقه داري و...
مي بيني چقدر ساده است؟ از موشك و اين چيزها هم كه اصلا ترس نداري و براي تو و امثال تو هم كه «گراگيري» نميشوند، پس اگه ميشه زودتر بيا كه بد جوري دلم هواتو كرده... راستي يادت نره «سخنگوي سراسري آزادي سازي ليبرتي» يعني آبجي «ع.الف» راهم همراهت بيار، تا نتايج «مبارزه» چندين ساله اش را براي نجات ما ببيند و بيشتر انگيزه بگيرد.  
ضمنا آقاي «حقوق الممالك» را هم خبر كن، زيرا تصميم گرفته پا جاي پاي احمد كسروي بگذارد، اينكه چطوري را من نميدانم، تا آنجا كه من ميدانم و كم هم او را نمي شناسم، «ليبرالي» بود كه ظاهرا مخيله اش را آخر عمري از دست داده، در روستايمان به اين هم ولايتي يك بسته يونجه را كه ميداديم تا بين دو تا  الاغ، تقسيم كند، شك نداشتيم كه نمي تواند، اما حالا ميخواهد بشود كسروي؟؟؟؟؟ با آنچنان نعره بلندي كه ماتحتش را متحمل 10-20 تا بخيه كرده و به قول افغاني ها «زر» ميزند كه ”  بجای مرگ در رختخواب پیرانه سر و برای دفاع از حقوق و حیثیت انسانی به استقبال خطر بروم و فضلیت جانبازی به میراث بگذارم. ”
لطفا رفيق قافله اش را كه ادعاي دكتري دارد را براي فراهم كردن بخيه و دوختن محل جر خورده صدا كنيد. آخه تو و استقبال از خطر؟ تو و جانبازي؟ تو قمار باز هم نيستي! نميخواد فضيلت به ميراث بگذاري، از فضله همان برون طراود كه در اوست
اين «پيرانه سر» واقعا نياز به نصحيت دارد و بهش بگيد: «.....زيادي نخور».
سعيد جان يك ابهام هم دارم: منظورت از «مزدوري فاشيست هاي آمريكايي» چيه؟ تو آنقدر قلمبه سلمبه حرف ميزني كه دوتا فيلسوف بايد اجاره كرد تا مفهوم تورا به ما تفهيم كنند. منظورت آمريكايي هايي كه «تيف» را داير كرده بودند و تو هم در آن پناه گرفته بودي كه نيست؟؟؟؟؟ احتمالا اشاره ات به آمريكايي هايي است كه از كرات ديگر آمده اند و فقط آنها فاشيست هستند، اينطور نيست؟ اي كلك!
در هرحال من منتظرم زود بيا ! همين الان بيا! با فالح فياض و كوپلر بيا!، بمحض اينكه پشت درب ليبرتي رسيدي، يك سوت بزني من حاضرم.
يك بيت شعر هم ميدهم كه بدي به «اسي بي شرف» و نظرش را برايم بياور. اين شعر كوچه و خيابان است كه به سبك «خراباتي ها» ميخوانديم.

سگ با زبان ميزند به زخم تنش دوا
كمتر زسگ كسي كه زخم زبان مي زند

سعيد جان!! حرف زياد دارم ولي جمله آخرت را هنوز نتوانسته ام از روده كوچيكه عبورش بدهم تا به سلامت به محل اصلي اش برسد، نگاه كن چه غمگنانه گفته اي:
”حرف زیاد است و من در گوشه ای دلشکسته و زانوی غم در بغل و ..... ماتم زده..... با قلبی دریده و شرحه شرحه
نامردی تا به کجا؟؟؟؟»
با شناختي كه از تو دارم اين جمله را هنگامي گفته اي كه جلوي آينه ايستاده بودي و از خودت حسابرسي ميكردي، اينطور نيست ، سعيد جان!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر