مجاهد کبير احمد رضايی، آموزگار بزرگ شجاعت ، فداکاری و قاطعيت در نبرد
يازدهم بهمن ماه، سالروز شهادت مجاهد کبير احمد رضايی، از مسئولان برجسته سازمان مجاهدين خلق ايران است که طی نبردی قهرمانانه با مزدوران ساواک شاه در خيابان غفاری تهران به شهادت رسيد.
احمد رضايی، نخستين شهيد سازمان مجاهدين خلق و يکی از درخشانترين چهره های انقلابی تاريخ معاصر ايران است. او قهرمانی است که تا آخرين لحظه ی زندگيش، بار تمام مسئوليتها و وظايفش را با قاطعيت و پشتکاری شگفت انگيز به دوش کشيد و با شهادتش نيز سنت قهرمانانه و پاکبازانه ی ”فدای تمام عيار“ را بنيان گذاشت. از آن روز به بعد، رويکرد قهرمانانه احمد، به الگوی يکی از شورانگيزترين ارزشهای مجاهدين تبديل گرديد.
احمد رضايی، از نسل انقلابيونی بود که از کودتای استعماری 28مرداد32 و کشتار بی رحمانه شاه در 15خرداد سال42، تجربه و درس مبارزه انقلابی آموختند و قدم در مسير راهگشايی بن بست مبارزه مردم ايران گذاشتند. او که مبارزه سياسی را در نوجوانی در پيوند با جريانات و گروههای سياسی و مذهبی سالهای آخر دهه ی 30 آغاز کرده بود در ميان شخصيتها و مبارزان مذهبی آن دوران، به ويژه نزد پدرطالقانی، بسيار محبوب بود.
احمد در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ در تبديل عزاداريهای معمولی به يک تظاهرات وسيع سياسی در تهران نقش برجسته يی داشت. سال سوم دبيرستان بود که در حال انتقال يک دستگاه چاپ به منزل، توسط پليس، دستگير و مدتی در زندان بود.
احمد با اين که در دبيرستان، شاگرد ممتازی بود، ولی همواره در تضاد ميان تحصيل و مبارزه، مبارزه را انتخاب می کرد. به همين دليل از سال پنجم دبيرستان، درس را رها کرد. به سربازی هم نرفت و زندگيش را به طور تمام عيار وقف مبارزه نمود.
او به دليل کاراکتر بسيار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در ميان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه، او را به عنوان سمبل تحرک و جسارت می شناختند.
احمد دور جديد فعاليتهای انقلابی خود را با مرزبندی با جريانات سياسی آن دوران آغاز کرد. در اين مسير بود که در سال48، گمشده خود را يافت و به سازمان مجاهدين خلق ايران پيوست. در اين راه در پرتو تلاش و فعاليتی پيگير و خستگی ناپذير به عنوان يکی از مسئولان ارزنده تشکيلات مجاهدين، منشأ خدمات بسيار گرديد.
اما آنچه نام احمد را به عنوان يک انقلابی بزرگ و يکی از برجسته ترين کادرهای مجاهدين برای هميشه در تاريخ سازمان و مبارزات انقلابی مردم ايران به ثبت رسانده، نقش بی همتای او در بازسازی تشکيلات مجاهدين پس از ضربه گسترده رژيم شاه به تشکيلات مجاهدين در سال 50 بود. هنگامی که در اوضاع تيره و بحرانی پس از يورشهای ساواک، با دستگيری کليه بنيانگذاران و90درصد از اعضای مرکزيت مجاهدين، اساس موجوديت سازمان در معرض خطر قرار گرفته بود، احمد به عنوان تنها کادر باقيمانده از مسئولان مجاهدين، رسالتی سنگين را بر عهده داشت و می بايست در بحبوحه بسيج ديوانه وار ساواک و تور وسيعی که برای دستگيريش پهن شده بود، به بازسازی تشکيلات بيرون زندان مبادرت می کرد.
احمد طی شش ماه تلاش بی وقفه و خستگی ناپذير و با صميميت، فداکاری و شجاعتی توصيف ناپذير، شروع به گردآوری و سازماندهی نيروهای باقيمانده کرد. او بی هراس از تورهای وسيع ساواک با اجرای روزی 20قرار، توانست به کمک کادرهای ارزنده يی چون فرمانده کاظم ذوالانوار و نيز مجاهد کبير رضا رضايی، که به نحوی قهرمانانه از چنگ ساواک گريخته بود، مسئوليت عظيم و حساس بازسازی تشکيلات سازمان را به خوبی به انجام برساند.
يکی از مجاهدانی که تا قبل از دستگيری سال 50، تحت مسئوليت شهيد احمد رضايی بوده می گويد: «هنگامی که در شهريور50، هجوم ساواک به پايگاههای مجاهدين آغاز شد، هنوز چند هفته يی از وصل شدن تيم ما به احمد نمی گذشت. احمد با تجربه يی که داشت و بخصوص به مدد هوشياری و آمادگيش، توانست به سرعت از آنچه در اطرافمان می گذشت نتيجه گيری کرده و خانه هايی را که در معرض خطر بودند، تخليه کند. از جمله، پايگاه استقرار تيم ما در تهران که احمد به سرعت آن را تخليه کرده و علامت سلامتيش را برداشته بود و علامت خطر گذاشته بود و ما با ديدن علامت خطر از دستگيری جستيم و به پايگاههای ديگر منتقل شديم».
احمد در اين دوران و تا زمان دستگيری محمد حنيف نژاد، يار و ياور و کمک بسيار مهمی برای او بود. او به تلاشی بی وقفه و خستگی ناپذير برخاست و با شور و حرارت و انگيزه خارق العاده يی به ياری سازمان شتافت. گويی در اين سختی و ضربه، احمد، بال و پر درآورده بود و فضای پرواز پيدا کرده بود. شگفتا که در آن شرايط سخت و سنگين پليسی که ساواک به طور تمام عيار برای درهم پيچيدن تشکيلات سازمان، بسيج شده بود، احمد فضای کار، تلاش، مسئوليت پذيری، فداکاری و در يک کلام جانبازی مساعدتری پيدا کرد و به مدد ويژگيهای برجسته يی که داشت، از جمله سرعت عمل بالا و تيزی و قاطعيتش در تصميم گيری، موفق شد مسئوليت سنگينش در اين دوران را به نحو احسن به پيش برد.
نقش احمد بخصوص وقتی بيشتر بارز شد که بعد از مدت کوتاهی شهيد بنيانگذار محمد حنيف نژاد هم دستگير شد و عملاً سنگينی بار مسئوليت حفظ و تجديد سازماندهی سازمان، اداره کادرها و حفظ ارتباطاتشان بر دوش احمد قرارگرفت و او مسئوليتش را به تمام و کمال انجام داد.
احمد معتقد بود به دليل خيانت به اصطلاح رهبران سياسی گذشته، مردم به اين سادگی به حزب و سازمان و هيچ رهبر سياسی اعتماد نمی کنند. او به اين حرف تا بن استخوان ايمان داشت. آنقدر که گويی همواره مترصد بود با شهادتش اعتماد مردم را به پيشتازان راستينشان بازگرداند. به همين دليل با تغيير فضا و پليسی- نظامی شدن جامعه پس از ضربه سال50، او اولين کسی بود که با ذکاوت انقلابيش، ضرورت مسلح شدن و درآويختن مسلحانه و تا آخرين نفس با مزدوران مسلح ساواک را دريافت و در عمل کردن به آن بسيار قاطع بود.
همين انگيزه و اعتقاد او بود که توانست روح تهاجمی را در کادرهای سازمان، به ويژه پس از ضربه 50، بدمد. احمد به طور خاص با شهادتش خط سرخ مقاومت و نثارخون برای رهايی خلق را به عنوان يک ارزش در انقلاب ايران خلق کرد. امروز از برکت آن خونها و راهی که قهرمانان پيشتازی همچون احمد رضايی گشودند، بذل مال و جان و عزيزان و خانمان برای نسل مجاهد خلق، بسيار ساده شده و در شمار بديهيات است. اما در آن روزگار، آن کار سنگين و طاقت فرسا و دست و پنجه نرم کردن 24ساعته با خطرها و تهديدها، حتی برای بسياری از نيروهای آگاه جامعه هم قابل فهم نبود.
يکی ديگر از مجاهدانی که پس از ضربه سال 50، درارتباط با احمد رضايی قرار داشت می گويد: در روزهای بحرانی بعد از ضربه ، احمد قهرمان، تأثير بسيار زياد و تعيين کننده يی در حفظ سازمان داشت. بعد از هر ضربه يی، اميدواری، تحرک، حرکت به پيش و پرهيز از هر نوع سکون، مهمترين عوامل برای بازسازی هستند. احمد به دليل قاطعيتش در برابر دشمن، فی الواقع سمبل و نمونه بارز چنين خصوصياتی بود. همه ما وقتی سر قرار احمد می رفتيم، فشار و سختی ضربه سنگين شهريور را فراموش می کرديم. احمد به درستی درک کرده بود که بايد پيش آمدن ضربه را با همه درميان بگذارد و تغيير شرايط را به همه بگويد و هر کس را در هر سطحی که هست در مقابل مسئوليتهايش قرار بدهد. او با تک تک افراد سازمان در سطوح مختلف قرارهايی اجرا می کرد که اسمش را گذاشته بود ”قرار تعيين تکليف“. مضمون حرف احمد در اين قرارها و توضيح به افراد اين بود که سازمان در معرض ضربه سختی قرار گرفته و علت، هر چه باشد، در اين شرايط سخت از هر فرد سطح جديدی از مسئوليت و مايه گذاری انتظار می رود. زيرا ديگر، مدار قبلی از کار و ارتباط با سازمان قابل قبول نيست. هرفرد بايد به اين مسأله، جواب مشخص می داد و ”تعيين تکليف“ می شد که در اين مرحله چه خواهد کرد. ترديد و دودلی و يأس و سختی ضربه، به اين صورت از صفوف ما رخت برمی بست و به اميد و تحرک و تلاش و آمادگی برای ورود به مرحله انجام عمليات نظامی تبديل می شد.
اين شيوه برخورد قاطع و جدی احمد، در فاصله کوتاهی در مناسبات باقيمانده سازمان و نيروهای هوادارش، همه چيز را يک مدار کيفی ارتقا داد. او با قدرت تصميم گيری و سخت کوشی در جلوگيری از دامنه ضربه تلاش کرد و موفق شد.
در صدر کارنامه درخشان حيات انقلابی احمد، شهادت و قاطعيت او در نبرد با دشمن می درخشد و اين سنت را جنبش نوين انقلابی مردم ايران مديون احمد رضايی است. از اين جهت دامنه تأثير کار احمد به سازمان ما محدود نشد و ساير انقلابيونی که در دوران شاه، دوش به دوش مجاهدين می جنگيدند بارها در زندان و خارج زندان از نقش و تأثير راهگشای احمد و نحوه شهادت او تقدير کردند و حق قهرمانی او را به جا آوردند. چرا که همه، تأثير مادی آن را، که يک گام به پيش در مبارزه مسلحانه بود، می ديدند.
روز دوم شهريور، وقتی در اولين قرار پس از ضربه، احمد را در قرار زاپاس ملاقات کردم، کاری را که 5ماه بعد، در درگيری با ساواک انجام داد، برايم به صورت ايده کاملاً مشخصی بيان کرد و گفت ”ما حق نداريم زنده به دست دشمن بيفتيم و بايد با دشمن درگير شويم“ و او خود، نخستين کسی بود که به اين درس بزرگ در صحنه رودررويی با دشمن عمل کرد و با اين قاطعيت خود، نقشی کيفی، تاريخی و راهگشا در مسير مبارزه انقلابی با رژيم شاه ايفا کرد. او حتی اجازه نداد دشمن به سلاحش نيز دسترسی پيدا بکند. شهادت احمد، گام بسيار آگاهانه مشخصی بود که در تقدير حرکت سازمان قرار داشت و فکر می کنم به همين دليل است که تابلو شهادت احمد تا اين درجه، کامل و صيقل خورده و شفاف است».
مجاهد خلق ابوالقاسم رضايی، برادر کوچکتر احمد، که در آن هنگام در زندان اوين بود، خاطره شنيدن شهادت احمد و تأثيرات آن را چنين بازگو می کند:
«در آن شرايط ما توانسته بوديم يک راديوگوشی وارد اوين کنيم. اين راديو را بچه های خودمان در زندان قزل قلعه برايمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانيان مجاهد را برای پرونده خوانی و ديدار با بازپرس و وکيل به دادرسی ارتش می بردند، گاهی دور از چشم نگهبانان می توانستند مجاهدينی را که از زندانهای ديگر آمده بودند، ببينند و مخفيانه، چيزی را رد و بدل کنند.
اين راديو در آن دنيای بی خبری زير چنگ ساواک، برايمان ارزش زيادی داشت و نهايت سعی ما اين بود که لو نرود. به همين دليل به رغم آن که همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بين ما نبود، هنگام گوش کردن به راديو زير پتو می رفتيم تا اگر نگهبان به طور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوش دادن به اخبار ساعت 2بعد از ظهر که مهمترين بخش خبری آن بود به طور نوبتی توسط چند نفر انجام می شد. آنها خبرها را به خاطر سپرده و برای بقيه نقل می کردند. روز 11بهمن نوبت شهيدعلی ميهن دوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چند دقيقه يی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسيمه از زير پتو برخاست، سرجايش نشست و گفت: ”بچه ها احمد شهيد شد“! دقايقی همه ساکت شدند. اين سکوت سنگين، با زمزمه سرود عربی «اقمص يداک فی دمی» يا سرود «شهيد» شکسته شد، زمزمه اين سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آن موقع، خودمان هنوز سرودی نداشتيم و تعدادی از بچه ها که در فلسطين، دوره ديده بودند برخی سرودهايی را که حفظ کرده بودند به بقيه ياد می دادند. مضمون اين سرود به اين قرار بود:
انگشتانت را به خون من آغشته کن
و از زبان من وصيتم را بنويس
بنويسيد برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصيت خود را نوشتم
اين رسالت نسل ماست
اين علامت صبح پيروزی ماست
اين پايان شب تيره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهيد و سختيهايش را تحمل کنيد، تحمل کنيد
با خواندن اين سرود بود که مجاهدين به استقبال اولين شهيدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرايط به همه، انگيزه ديگری داد. چون مجاهدين همه چيز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی ميهنشان، دست به هر فداکاری بزنند. دستگيری غافلگيرانه شهريور50 و دستگيريهای بعدی که به دنبال آن صورت گرفت همه بدون درگيری بود و همه اعضای سازمان از اين که دستگيری غافلگيرانه، اجازه نداده بود با رژيم مقابله کنند، افسوس می خوردند. احمد با شهادت خود، آن هم به آن صورت حماسی، آرزوی همه مجاهدين را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هيچ چيز احمد دست نيافت بخصوص که ساواک بعد از دستگيری شهيدحنيف نژاد، برای جلوگيری از تجديد سازماندهی مجاهدين همه انرژيش را روی دستگيری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا به همراه مأمورانش برای اين که ردی از احمد پيدا کنند، دقيقاً به همين خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگينی بر دل ساواکيها گذاشت».
مجاهدی ديگر، خاطره خود را از لحظه شنيدن خبر شهادت احمد، چنين بازگو کرده است:
«لحظه يی که خبر شهادت احمد را در زندان اوين شنيديم هرگز از يادم نمی رود. شهيد بنيانگذار سعيدمحسن پس از پخش خبر شهادت احمد از راديو و انتشار آن در بند عمومی اوين، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برايم مشکل بود، گفت بچه ها تبريک می گويم، راه، باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است. مات و مبهوت، سعيد را نگاه می کرديم و برايمان عجيب بود که چرا سعيد در فقدان چنين مسئول ارزنده يی تبريک می گويد.
سعيد توضيح داد که راه را بايد با قاطعيت ادامه داد و بايد کسی در اين زمينه پيشقدم می شد و اين خيلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعيت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را به عنوان اولين شهيد در مقابله با دشمن، آن هم دقيقاً به همين شکل ارائه کند. اين خون به تمام کسانی که از اين پس با دشمن، روبه رو می شوند پيام خواهد داد که چگونه بايد با دشمن برخورد کنند. احمد رضايی نه فقط در صحنه تشکيلاتی و حفظ سازمان بلکه در اين صحنه، مسئوليت خود را به بهترين صورت و کاملترين وجه به پايان رسانده است.
آنچه شهيد بنيانگذار سعيد محسن، بيان کرد، به طور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگير ويژه مجاهدين تبديل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم اين که در مقابل شهادتها نه تنها خم به ابرو نياورند و به عزا و مصيبت ننشينند، بلکه تبريک بگويند. تبريک به خاطر اين که يک مجاهد خلق به عهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنين راهی را با افتخار و سرافرازی به انتها رسانده است. هر مجاهدی که به شهادت می رسد، بار مسئوليتش را در اوج سرفرازی و شايستگی بر زمين می گذارد و از اين جهت است که آن را شايان تبريک می دانيم. اگر چه فقدان هر مجاهد خلق بسيار تلخ و دردناک و شايسته عميق ترين تسليتهاست».
زندگی کوتاه اما پربار احمد، فرازها، نقطه عطفها و آموختنيهای بسيار دارد. اما شهادت قهرمانانه او و سنت انقلابی که از خود برجای گذاشت، آنچنان تأثيرات انگيزاننده يی در ميان مجاهدين داشت که مجاهد کبير رضا رضايی درباره ارتقاء روحيه نظامی و خشم انقلابی در ميان اعضای مجاهدين گفت: «اگر رعايت مصالح و ضوابط سازمانی ايجاب نمی کرد، نمی شد مانع از اين شد که اعضای ما در هر جا به دشمن حمله نبرند».
از آن روز تاکنون و به ويژه در ديکتاتوری سياه و ضدبشری آخوندی، دههاهزار مجاهد، با افتخار، همان ارزشی را که احمد به عنوان اولين شهيد مجاهد، پرچمدارش بود، لبيک گفته اند و حماسه های بسيار آفريده اند. اگر آن روز احمد، ستاره يی در آسمان مبارزات خلق ايران بود، اينک اين آسمان، غرق ستاره هاست و کهکشان بلند شهيدان بر پيروزی محتوم مقاومتی که با خون آنها شکل گرفته گواهی می دهد.
احمد رضايی از زبان مجاهد شهيد رضا رضايي
شهادت احمد، اميددهنده و راهگشا بود. احمد، دوست بزرگ و صميمی مردم بود و يک لحظه در زندگيش از ياد دردهای مردم غافل نبود. هميشه به من سفارش می کرد که اگر من شهيد شدم، از طريق آدرسهايی که نوشته ام به کمک به آنها ادامه بده. در آخرين روز از زندگيش در اين دنيا به من گفت، رضا! برای اين که درخت انقلاب، خشک نشود خون ما بايد ريخته شود. ما با خون خود بايد مسير حق و عدالت و راه مبارزه را به طور مشخص ترسيم کنيم و ادامه داد که برای مبارزه کردن بايد نفرتی عميق نسبت به دشمن داشت، بدون نفرت عميق نسبت به دشمن نمی توان مبارزه کرد… هميشه آرزو می کرد که در گرماگرم پيکار، شهيد شود و زنده به دست دشمن نيفتد؛ و به آرزويش رسيد. او می گفت: چه اهميتی دارد که ما شهيد شويم در حالی که می بينيم به جای هر شهيدی و هر تفنگی که بر زمين می افتد صدها و هزاران پيکارجوی مجاهد سر برمی آورند و تفنگ به دست می گيرند.
احمد با شهادتش، راه شجاعت، راه فداکاری و ايمان به حق را به مردم آموخت و امروز ما با اميد فراوانتر، روحيه يی قويتر، گامهايی استوارتر و قلبی سرشار از کينه و نفرت به دشمن در راه پرافتخار او گام بر می داريم و در آرزوی شهادتی اين چنين به پيکار خود ادامه می دهيم… شش ماه از آخرين روزهای زندگی احمد سرشار از شجاعت، فداکاری، صميميت و سخت کوشی بود.
او معلم بزرگ ما بود و صفاتش درس آموزنده يی است برای ما. او با شجاعت و پشتکاری که از خود نشان داد، اميدها برانگيخت و شجاعتها آموخت. حماسه فداکاريهای او، بيش از پيش ما را به خلقی که چنين فرزندان پاکی را در دامن خود پرورده است، اميدوار می سازد… شهادت احمد همان قدر که برای ما غم انگيز بود، اميددهنده و راهگشا نيز بود. او به ما نشان داد که آنچنان قدرت و شرفی داريم که دشمن ناپاک را حتی در يک نبرد نابرابر به ضجه وامی داريم. خون احمد با همه عشق و کينه يی که در درون داشت، امروز در رگهای ما جاری است و خاطره قهرمانی و فداکاری او به ما عزمی استوار می بخشد که تمام آرزوهای مقدس و انقلابيش را تحقق بخشيم و در خواندن سرود رزم آوری و پيروزی با او همصدا شويم.
شهادت احمد برخلاف تصور احمقهايی که برای اثبات نظرات تسليم طلبانه شان از هر شکست، نااميدی و از هر سوز سرما، زمستانی می سازند، نه تنها هيچ ناتوانی يی را اثبات نمی کند، بلکه درست، نشان دهنده اين است که ما تا آن حد از ظرفيت فداکاری و جانبازی برخورداريم که رنج نبردی سخت و طاقت فرسا را تا آن زمان که خلق را به حرکت درآوريم دلاورانه بر دوش بکشيم. حيف اين است که احمدهای فراوانی بوده اند که مجال خدمتی بيشتر نيافته اند و احمدهای فراوانی خواهند آمد که اين رسالت را به آخر برسانند.
ما در پس همه جنايتهای خونبار رژيم آدمکشان شاه، ضعف و زبونی و نکبت او را می بينيم. در پس وحشت او از زنده نگه داشتن جوانی 19 ساله و ريختن خون برادر مجاهدمان مهدی در زير وحشيانه ترين شکنجه ها، وحشت او را از موج خروشان جوانان رزمنده يی که هرگز در چهره های مردانه شان تسليم و سکوت خوانده نمی شود، می بينيم. (از نامه مجاهد شهيد رضا رضايی به مادرش، به مناسبت اولين سالگرد شهادت احمد)
يازدهم بهمن ماه، سالروز شهادت مجاهد کبير احمد رضايی، از مسئولان برجسته سازمان مجاهدين خلق ايران است که طی نبردی قهرمانانه با مزدوران ساواک شاه در خيابان غفاری تهران به شهادت رسيد.
احمد رضايی، نخستين شهيد سازمان مجاهدين خلق و يکی از درخشانترين چهره های انقلابی تاريخ معاصر ايران است. او قهرمانی است که تا آخرين لحظه ی زندگيش، بار تمام مسئوليتها و وظايفش را با قاطعيت و پشتکاری شگفت انگيز به دوش کشيد و با شهادتش نيز سنت قهرمانانه و پاکبازانه ی ”فدای تمام عيار“ را بنيان گذاشت. از آن روز به بعد، رويکرد قهرمانانه احمد، به الگوی يکی از شورانگيزترين ارزشهای مجاهدين تبديل گرديد.
احمد رضايی، از نسل انقلابيونی بود که از کودتای استعماری 28مرداد32 و کشتار بی رحمانه شاه در 15خرداد سال42، تجربه و درس مبارزه انقلابی آموختند و قدم در مسير راهگشايی بن بست مبارزه مردم ايران گذاشتند. او که مبارزه سياسی را در نوجوانی در پيوند با جريانات و گروههای سياسی و مذهبی سالهای آخر دهه ی 30 آغاز کرده بود در ميان شخصيتها و مبارزان مذهبی آن دوران، به ويژه نزد پدرطالقانی، بسيار محبوب بود.
احمد در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ در تبديل عزاداريهای معمولی به يک تظاهرات وسيع سياسی در تهران نقش برجسته يی داشت. سال سوم دبيرستان بود که در حال انتقال يک دستگاه چاپ به منزل، توسط پليس، دستگير و مدتی در زندان بود.
احمد با اين که در دبيرستان، شاگرد ممتازی بود، ولی همواره در تضاد ميان تحصيل و مبارزه، مبارزه را انتخاب می کرد. به همين دليل از سال پنجم دبيرستان، درس را رها کرد. به سربازی هم نرفت و زندگيش را به طور تمام عيار وقف مبارزه نمود.
او به دليل کاراکتر بسيار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در ميان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه، او را به عنوان سمبل تحرک و جسارت می شناختند.
احمد دور جديد فعاليتهای انقلابی خود را با مرزبندی با جريانات سياسی آن دوران آغاز کرد. در اين مسير بود که در سال48، گمشده خود را يافت و به سازمان مجاهدين خلق ايران پيوست. در اين راه در پرتو تلاش و فعاليتی پيگير و خستگی ناپذير به عنوان يکی از مسئولان ارزنده تشکيلات مجاهدين، منشأ خدمات بسيار گرديد.
اما آنچه نام احمد را به عنوان يک انقلابی بزرگ و يکی از برجسته ترين کادرهای مجاهدين برای هميشه در تاريخ سازمان و مبارزات انقلابی مردم ايران به ثبت رسانده، نقش بی همتای او در بازسازی تشکيلات مجاهدين پس از ضربه گسترده رژيم شاه به تشکيلات مجاهدين در سال 50 بود. هنگامی که در اوضاع تيره و بحرانی پس از يورشهای ساواک، با دستگيری کليه بنيانگذاران و90درصد از اعضای مرکزيت مجاهدين، اساس موجوديت سازمان در معرض خطر قرار گرفته بود، احمد به عنوان تنها کادر باقيمانده از مسئولان مجاهدين، رسالتی سنگين را بر عهده داشت و می بايست در بحبوحه بسيج ديوانه وار ساواک و تور وسيعی که برای دستگيريش پهن شده بود، به بازسازی تشکيلات بيرون زندان مبادرت می کرد.
احمد طی شش ماه تلاش بی وقفه و خستگی ناپذير و با صميميت، فداکاری و شجاعتی توصيف ناپذير، شروع به گردآوری و سازماندهی نيروهای باقيمانده کرد. او بی هراس از تورهای وسيع ساواک با اجرای روزی 20قرار، توانست به کمک کادرهای ارزنده يی چون فرمانده کاظم ذوالانوار و نيز مجاهد کبير رضا رضايی، که به نحوی قهرمانانه از چنگ ساواک گريخته بود، مسئوليت عظيم و حساس بازسازی تشکيلات سازمان را به خوبی به انجام برساند.
يکی از مجاهدانی که تا قبل از دستگيری سال 50، تحت مسئوليت شهيد احمد رضايی بوده می گويد: «هنگامی که در شهريور50، هجوم ساواک به پايگاههای مجاهدين آغاز شد، هنوز چند هفته يی از وصل شدن تيم ما به احمد نمی گذشت. احمد با تجربه يی که داشت و بخصوص به مدد هوشياری و آمادگيش، توانست به سرعت از آنچه در اطرافمان می گذشت نتيجه گيری کرده و خانه هايی را که در معرض خطر بودند، تخليه کند. از جمله، پايگاه استقرار تيم ما در تهران که احمد به سرعت آن را تخليه کرده و علامت سلامتيش را برداشته بود و علامت خطر گذاشته بود و ما با ديدن علامت خطر از دستگيری جستيم و به پايگاههای ديگر منتقل شديم».
احمد در اين دوران و تا زمان دستگيری محمد حنيف نژاد، يار و ياور و کمک بسيار مهمی برای او بود. او به تلاشی بی وقفه و خستگی ناپذير برخاست و با شور و حرارت و انگيزه خارق العاده يی به ياری سازمان شتافت. گويی در اين سختی و ضربه، احمد، بال و پر درآورده بود و فضای پرواز پيدا کرده بود. شگفتا که در آن شرايط سخت و سنگين پليسی که ساواک به طور تمام عيار برای درهم پيچيدن تشکيلات سازمان، بسيج شده بود، احمد فضای کار، تلاش، مسئوليت پذيری، فداکاری و در يک کلام جانبازی مساعدتری پيدا کرد و به مدد ويژگيهای برجسته يی که داشت، از جمله سرعت عمل بالا و تيزی و قاطعيتش در تصميم گيری، موفق شد مسئوليت سنگينش در اين دوران را به نحو احسن به پيش برد.
نقش احمد بخصوص وقتی بيشتر بارز شد که بعد از مدت کوتاهی شهيد بنيانگذار محمد حنيف نژاد هم دستگير شد و عملاً سنگينی بار مسئوليت حفظ و تجديد سازماندهی سازمان، اداره کادرها و حفظ ارتباطاتشان بر دوش احمد قرارگرفت و او مسئوليتش را به تمام و کمال انجام داد.
احمد معتقد بود به دليل خيانت به اصطلاح رهبران سياسی گذشته، مردم به اين سادگی به حزب و سازمان و هيچ رهبر سياسی اعتماد نمی کنند. او به اين حرف تا بن استخوان ايمان داشت. آنقدر که گويی همواره مترصد بود با شهادتش اعتماد مردم را به پيشتازان راستينشان بازگرداند. به همين دليل با تغيير فضا و پليسی- نظامی شدن جامعه پس از ضربه سال50، او اولين کسی بود که با ذکاوت انقلابيش، ضرورت مسلح شدن و درآويختن مسلحانه و تا آخرين نفس با مزدوران مسلح ساواک را دريافت و در عمل کردن به آن بسيار قاطع بود.
همين انگيزه و اعتقاد او بود که توانست روح تهاجمی را در کادرهای سازمان، به ويژه پس از ضربه 50، بدمد. احمد به طور خاص با شهادتش خط سرخ مقاومت و نثارخون برای رهايی خلق را به عنوان يک ارزش در انقلاب ايران خلق کرد. امروز از برکت آن خونها و راهی که قهرمانان پيشتازی همچون احمد رضايی گشودند، بذل مال و جان و عزيزان و خانمان برای نسل مجاهد خلق، بسيار ساده شده و در شمار بديهيات است. اما در آن روزگار، آن کار سنگين و طاقت فرسا و دست و پنجه نرم کردن 24ساعته با خطرها و تهديدها، حتی برای بسياری از نيروهای آگاه جامعه هم قابل فهم نبود.
يکی ديگر از مجاهدانی که پس از ضربه سال 50، درارتباط با احمد رضايی قرار داشت می گويد: در روزهای بحرانی بعد از ضربه ، احمد قهرمان، تأثير بسيار زياد و تعيين کننده يی در حفظ سازمان داشت. بعد از هر ضربه يی، اميدواری، تحرک، حرکت به پيش و پرهيز از هر نوع سکون، مهمترين عوامل برای بازسازی هستند. احمد به دليل قاطعيتش در برابر دشمن، فی الواقع سمبل و نمونه بارز چنين خصوصياتی بود. همه ما وقتی سر قرار احمد می رفتيم، فشار و سختی ضربه سنگين شهريور را فراموش می کرديم. احمد به درستی درک کرده بود که بايد پيش آمدن ضربه را با همه درميان بگذارد و تغيير شرايط را به همه بگويد و هر کس را در هر سطحی که هست در مقابل مسئوليتهايش قرار بدهد. او با تک تک افراد سازمان در سطوح مختلف قرارهايی اجرا می کرد که اسمش را گذاشته بود ”قرار تعيين تکليف“. مضمون حرف احمد در اين قرارها و توضيح به افراد اين بود که سازمان در معرض ضربه سختی قرار گرفته و علت، هر چه باشد، در اين شرايط سخت از هر فرد سطح جديدی از مسئوليت و مايه گذاری انتظار می رود. زيرا ديگر، مدار قبلی از کار و ارتباط با سازمان قابل قبول نيست. هرفرد بايد به اين مسأله، جواب مشخص می داد و ”تعيين تکليف“ می شد که در اين مرحله چه خواهد کرد. ترديد و دودلی و يأس و سختی ضربه، به اين صورت از صفوف ما رخت برمی بست و به اميد و تحرک و تلاش و آمادگی برای ورود به مرحله انجام عمليات نظامی تبديل می شد.
اين شيوه برخورد قاطع و جدی احمد، در فاصله کوتاهی در مناسبات باقيمانده سازمان و نيروهای هوادارش، همه چيز را يک مدار کيفی ارتقا داد. او با قدرت تصميم گيری و سخت کوشی در جلوگيری از دامنه ضربه تلاش کرد و موفق شد.
در صدر کارنامه درخشان حيات انقلابی احمد، شهادت و قاطعيت او در نبرد با دشمن می درخشد و اين سنت را جنبش نوين انقلابی مردم ايران مديون احمد رضايی است. از اين جهت دامنه تأثير کار احمد به سازمان ما محدود نشد و ساير انقلابيونی که در دوران شاه، دوش به دوش مجاهدين می جنگيدند بارها در زندان و خارج زندان از نقش و تأثير راهگشای احمد و نحوه شهادت او تقدير کردند و حق قهرمانی او را به جا آوردند. چرا که همه، تأثير مادی آن را، که يک گام به پيش در مبارزه مسلحانه بود، می ديدند.
روز دوم شهريور، وقتی در اولين قرار پس از ضربه، احمد را در قرار زاپاس ملاقات کردم، کاری را که 5ماه بعد، در درگيری با ساواک انجام داد، برايم به صورت ايده کاملاً مشخصی بيان کرد و گفت ”ما حق نداريم زنده به دست دشمن بيفتيم و بايد با دشمن درگير شويم“ و او خود، نخستين کسی بود که به اين درس بزرگ در صحنه رودررويی با دشمن عمل کرد و با اين قاطعيت خود، نقشی کيفی، تاريخی و راهگشا در مسير مبارزه انقلابی با رژيم شاه ايفا کرد. او حتی اجازه نداد دشمن به سلاحش نيز دسترسی پيدا بکند. شهادت احمد، گام بسيار آگاهانه مشخصی بود که در تقدير حرکت سازمان قرار داشت و فکر می کنم به همين دليل است که تابلو شهادت احمد تا اين درجه، کامل و صيقل خورده و شفاف است».
مجاهد خلق ابوالقاسم رضايی، برادر کوچکتر احمد، که در آن هنگام در زندان اوين بود، خاطره شنيدن شهادت احمد و تأثيرات آن را چنين بازگو می کند:
«در آن شرايط ما توانسته بوديم يک راديوگوشی وارد اوين کنيم. اين راديو را بچه های خودمان در زندان قزل قلعه برايمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانيان مجاهد را برای پرونده خوانی و ديدار با بازپرس و وکيل به دادرسی ارتش می بردند، گاهی دور از چشم نگهبانان می توانستند مجاهدينی را که از زندانهای ديگر آمده بودند، ببينند و مخفيانه، چيزی را رد و بدل کنند.
اين راديو در آن دنيای بی خبری زير چنگ ساواک، برايمان ارزش زيادی داشت و نهايت سعی ما اين بود که لو نرود. به همين دليل به رغم آن که همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بين ما نبود، هنگام گوش کردن به راديو زير پتو می رفتيم تا اگر نگهبان به طور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوش دادن به اخبار ساعت 2بعد از ظهر که مهمترين بخش خبری آن بود به طور نوبتی توسط چند نفر انجام می شد. آنها خبرها را به خاطر سپرده و برای بقيه نقل می کردند. روز 11بهمن نوبت شهيدعلی ميهن دوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چند دقيقه يی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسيمه از زير پتو برخاست، سرجايش نشست و گفت: ”بچه ها احمد شهيد شد“! دقايقی همه ساکت شدند. اين سکوت سنگين، با زمزمه سرود عربی «اقمص يداک فی دمی» يا سرود «شهيد» شکسته شد، زمزمه اين سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آن موقع، خودمان هنوز سرودی نداشتيم و تعدادی از بچه ها که در فلسطين، دوره ديده بودند برخی سرودهايی را که حفظ کرده بودند به بقيه ياد می دادند. مضمون اين سرود به اين قرار بود:
انگشتانت را به خون من آغشته کن
و از زبان من وصيتم را بنويس
بنويسيد برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصيت خود را نوشتم
اين رسالت نسل ماست
اين علامت صبح پيروزی ماست
اين پايان شب تيره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهيد و سختيهايش را تحمل کنيد، تحمل کنيد
با خواندن اين سرود بود که مجاهدين به استقبال اولين شهيدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرايط به همه، انگيزه ديگری داد. چون مجاهدين همه چيز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی ميهنشان، دست به هر فداکاری بزنند. دستگيری غافلگيرانه شهريور50 و دستگيريهای بعدی که به دنبال آن صورت گرفت همه بدون درگيری بود و همه اعضای سازمان از اين که دستگيری غافلگيرانه، اجازه نداده بود با رژيم مقابله کنند، افسوس می خوردند. احمد با شهادت خود، آن هم به آن صورت حماسی، آرزوی همه مجاهدين را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هيچ چيز احمد دست نيافت بخصوص که ساواک بعد از دستگيری شهيدحنيف نژاد، برای جلوگيری از تجديد سازماندهی مجاهدين همه انرژيش را روی دستگيری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا به همراه مأمورانش برای اين که ردی از احمد پيدا کنند، دقيقاً به همين خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگينی بر دل ساواکيها گذاشت».
مجاهدی ديگر، خاطره خود را از لحظه شنيدن خبر شهادت احمد، چنين بازگو کرده است:
«لحظه يی که خبر شهادت احمد را در زندان اوين شنيديم هرگز از يادم نمی رود. شهيد بنيانگذار سعيدمحسن پس از پخش خبر شهادت احمد از راديو و انتشار آن در بند عمومی اوين، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برايم مشکل بود، گفت بچه ها تبريک می گويم، راه، باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است. مات و مبهوت، سعيد را نگاه می کرديم و برايمان عجيب بود که چرا سعيد در فقدان چنين مسئول ارزنده يی تبريک می گويد.
سعيد توضيح داد که راه را بايد با قاطعيت ادامه داد و بايد کسی در اين زمينه پيشقدم می شد و اين خيلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعيت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را به عنوان اولين شهيد در مقابله با دشمن، آن هم دقيقاً به همين شکل ارائه کند. اين خون به تمام کسانی که از اين پس با دشمن، روبه رو می شوند پيام خواهد داد که چگونه بايد با دشمن برخورد کنند. احمد رضايی نه فقط در صحنه تشکيلاتی و حفظ سازمان بلکه در اين صحنه، مسئوليت خود را به بهترين صورت و کاملترين وجه به پايان رسانده است.
آنچه شهيد بنيانگذار سعيد محسن، بيان کرد، به طور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگير ويژه مجاهدين تبديل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم اين که در مقابل شهادتها نه تنها خم به ابرو نياورند و به عزا و مصيبت ننشينند، بلکه تبريک بگويند. تبريک به خاطر اين که يک مجاهد خلق به عهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنين راهی را با افتخار و سرافرازی به انتها رسانده است. هر مجاهدی که به شهادت می رسد، بار مسئوليتش را در اوج سرفرازی و شايستگی بر زمين می گذارد و از اين جهت است که آن را شايان تبريک می دانيم. اگر چه فقدان هر مجاهد خلق بسيار تلخ و دردناک و شايسته عميق ترين تسليتهاست».
زندگی کوتاه اما پربار احمد، فرازها، نقطه عطفها و آموختنيهای بسيار دارد. اما شهادت قهرمانانه او و سنت انقلابی که از خود برجای گذاشت، آنچنان تأثيرات انگيزاننده يی در ميان مجاهدين داشت که مجاهد کبير رضا رضايی درباره ارتقاء روحيه نظامی و خشم انقلابی در ميان اعضای مجاهدين گفت: «اگر رعايت مصالح و ضوابط سازمانی ايجاب نمی کرد، نمی شد مانع از اين شد که اعضای ما در هر جا به دشمن حمله نبرند».
از آن روز تاکنون و به ويژه در ديکتاتوری سياه و ضدبشری آخوندی، دههاهزار مجاهد، با افتخار، همان ارزشی را که احمد به عنوان اولين شهيد مجاهد، پرچمدارش بود، لبيک گفته اند و حماسه های بسيار آفريده اند. اگر آن روز احمد، ستاره يی در آسمان مبارزات خلق ايران بود، اينک اين آسمان، غرق ستاره هاست و کهکشان بلند شهيدان بر پيروزی محتوم مقاومتی که با خون آنها شکل گرفته گواهی می دهد.
احمد رضايی از زبان مجاهد شهيد رضا رضايي
شهادت احمد، اميددهنده و راهگشا بود. احمد، دوست بزرگ و صميمی مردم بود و يک لحظه در زندگيش از ياد دردهای مردم غافل نبود. هميشه به من سفارش می کرد که اگر من شهيد شدم، از طريق آدرسهايی که نوشته ام به کمک به آنها ادامه بده. در آخرين روز از زندگيش در اين دنيا به من گفت، رضا! برای اين که درخت انقلاب، خشک نشود خون ما بايد ريخته شود. ما با خون خود بايد مسير حق و عدالت و راه مبارزه را به طور مشخص ترسيم کنيم و ادامه داد که برای مبارزه کردن بايد نفرتی عميق نسبت به دشمن داشت، بدون نفرت عميق نسبت به دشمن نمی توان مبارزه کرد… هميشه آرزو می کرد که در گرماگرم پيکار، شهيد شود و زنده به دست دشمن نيفتد؛ و به آرزويش رسيد. او می گفت: چه اهميتی دارد که ما شهيد شويم در حالی که می بينيم به جای هر شهيدی و هر تفنگی که بر زمين می افتد صدها و هزاران پيکارجوی مجاهد سر برمی آورند و تفنگ به دست می گيرند.
احمد با شهادتش، راه شجاعت، راه فداکاری و ايمان به حق را به مردم آموخت و امروز ما با اميد فراوانتر، روحيه يی قويتر، گامهايی استوارتر و قلبی سرشار از کينه و نفرت به دشمن در راه پرافتخار او گام بر می داريم و در آرزوی شهادتی اين چنين به پيکار خود ادامه می دهيم… شش ماه از آخرين روزهای زندگی احمد سرشار از شجاعت، فداکاری، صميميت و سخت کوشی بود.
او معلم بزرگ ما بود و صفاتش درس آموزنده يی است برای ما. او با شجاعت و پشتکاری که از خود نشان داد، اميدها برانگيخت و شجاعتها آموخت. حماسه فداکاريهای او، بيش از پيش ما را به خلقی که چنين فرزندان پاکی را در دامن خود پرورده است، اميدوار می سازد… شهادت احمد همان قدر که برای ما غم انگيز بود، اميددهنده و راهگشا نيز بود. او به ما نشان داد که آنچنان قدرت و شرفی داريم که دشمن ناپاک را حتی در يک نبرد نابرابر به ضجه وامی داريم. خون احمد با همه عشق و کينه يی که در درون داشت، امروز در رگهای ما جاری است و خاطره قهرمانی و فداکاری او به ما عزمی استوار می بخشد که تمام آرزوهای مقدس و انقلابيش را تحقق بخشيم و در خواندن سرود رزم آوری و پيروزی با او همصدا شويم.
شهادت احمد برخلاف تصور احمقهايی که برای اثبات نظرات تسليم طلبانه شان از هر شکست، نااميدی و از هر سوز سرما، زمستانی می سازند، نه تنها هيچ ناتوانی يی را اثبات نمی کند، بلکه درست، نشان دهنده اين است که ما تا آن حد از ظرفيت فداکاری و جانبازی برخورداريم که رنج نبردی سخت و طاقت فرسا را تا آن زمان که خلق را به حرکت درآوريم دلاورانه بر دوش بکشيم. حيف اين است که احمدهای فراوانی بوده اند که مجال خدمتی بيشتر نيافته اند و احمدهای فراوانی خواهند آمد که اين رسالت را به آخر برسانند.
ما در پس همه جنايتهای خونبار رژيم آدمکشان شاه، ضعف و زبونی و نکبت او را می بينيم. در پس وحشت او از زنده نگه داشتن جوانی 19 ساله و ريختن خون برادر مجاهدمان مهدی در زير وحشيانه ترين شکنجه ها، وحشت او را از موج خروشان جوانان رزمنده يی که هرگز در چهره های مردانه شان تسليم و سکوت خوانده نمی شود، می بينيم. (از نامه مجاهد شهيد رضا رضايی به مادرش، به مناسبت اولين سالگرد شهادت احمد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر