این
بانوی همسایه خوش نشین لس انجلس برایم تاسف عمیق میخورد و حکمش این است
که از پس از هواداری از مقاومت، مغز بنده دیگر در اختیار خودم نخواهد بود.
آن همسایه دیروز و آقازاده امروز از درون میهن یکی
را می فرستد بنویسد که مرصادی دیگر در انتظار من است. این یکی حاج آقا
خودش وارد میشود که آدم داریم در همان ال ای میدهیم ترتیبت را بدهند. همه
شان هم بسیار آزادی خواه هستند و همه جای زمین هم حضور دارند و همه کاری
هم می کنند. از خیلی قدیم ها هم را میشناسیم. البته که آزادی به زبان قصاب
کلمه منظور هست اینجا طبیعتا. آزادی برای ملتزمین قلبی و عملی به ولایت
فقیه فقط. فقط برای آنی که خلق و خو و ذکر و امامش خمینی ست. آزادی فقط
برای این عده قلیل. آزادی برای متجاوز حداکثری به مام پاک میهن تشنه. این
یکی آشنای سابق از داخل منت میگذارد که اگر ما و امثال ما نبودیم که شما و
… همان اوایل هفت تا کفن پوسانده بودید. گوشه هایی از صدها جمله. فیلم
هایی و بساطی خلاصه. این حاجی بعدی می خواهد برگردم ایران تا میزان شجاعتم
سنجیده شود. میخواهد از پسر رفسنجانی یاد بگیرم که: «برگشت ایران مث یه
مرد از تو هم آقازاده تره زندانشم داره میکشه حرفشم میزنه». آن یکی از داخل
و خارج عليرغم تمام انتقاداتی که به این رژیم دارد سگ آخوند را به مجاهدین
ترجیح میدهد و فحش این ترجیحش را به من میدهد. انگار کسی گفته تو بیا به
مجاهدین رای بده. آقازاده خودش که میگفت سگ را به جد آیت الله عظمایش
ترجیح میدهد. تو چند میگیری؟ یا کجای کاخ های بر چپاول افراخته پدرت در
معرض خطری بس مهیب است؟ خطر سد شکنان و هکرهای اهریمن سوز ارتش آزادی. تا
نور هر چه سریعتر بتابد که یخ آب می شود تا آب برگردد و فقر بار بندد. که
راهی بسیار زیبا و پرشکوه پیش روی نسل شادی ست. نسل سربلند آینده از پی نسل
سربداران. یک از صد پیام ها را آوردم اینجا. خیلیش مکتوب هست. یعنی خودشان
نوشته اند و فرستاده اند. خداوندا دشمنان ما را حتما جز از خاندان خمینی
قرار مده که نابودیشان نزدیکترین و ساده ترین و درست ترین راه است به
سرزمین موعود آنسوی طوفان. طوفان رو به پایان این قلیل ترین ها. نه به
شکنجه و اعدام. آقای لاریجانی سردژخیم! نه به شکنجه و اعدام را توی چشمت می
کنیم.
قضیه را میشود از زوایای مختلف بررسی کرد. مثلا همان ها که
یکسان بودن خمینی و مسعود را تبلیغ می کردند نان و نام خود حضرتشان برآمده
از خون صد و بیست هزار یل اشرفی و صدها هزار انسان آزادیخواه خاورمیانه
است. یعنی لااقل وصف بیشتر آنهایی که من از داخل رژیم می شناسم که چنین
است. خود هاشمی میگفت نقل به مضمون که اینها (مجاهدین و مبارزین) همه غربال
شدند داخل این گونی و ما هم در گونی را بستیم. مثلا یک بار همین آقای الان
وزیر خاطرش هست خوب، یک عصر تابستانی سال ۷۱-۷۲ را: بانوی قصه بیست و چهار
ساله است. او را به جرم اینکه چرایی گفته آورده اند و انداخته اندش در این
اتاقی که خالی ست. هوا دَمدار است. نشسته بر لب تنها شیء اتاق که تخت
خوابی ست به سایز شاهی. تختی مربعی و چوبی، ساده و شیک با تشک و پارچه های
سفید. اتاق مستطیلی بزرگ است و از سادگی طراحی مدرن دهه هفتادی اش با
دیوارهای سیمانی و پنجره های بلندش معلوم است از این شاه نشینهای مصادره ای
تهران است. اتاق از وسط دو نیم است. نیمه درب ورودی یک پله از نیمه پنجره
مقابلش بالاتر است. تخت کنار پنحره و در نیمه پایینی ست. بانو بسیار
زیباست. با پوستی روشن و بالایی بلند. بسیجی که بانو را رسانده بود به اتاق
به او چند ساعت پیش گفت: «بیچاره شدی! حاجی خودش میاد!» و در را بسته بود و
رفته بود. دل بانو چونان گنجشکی در بند میزند یک بند. به او گفته اند تا
چادر و مانتو و روسری را بردارد وگرنه حاجی خیلی عصبانی میشود. برداشته
طفلی. مانده پیراهنی سپید و شلواری شیری رنگ و نخی و گشاد بر تنش. یک دو سه
بسیجی در و راه را برای حاجی باز میکنند بالاخره و انتظار سر میآید.
حاجی چوبی به طول چوب بیسبال در دست دارد. وارد می شود چون هم او که با
شتاب از آب بیرون میزند در جستجوی اکسیژن. پیرهنش سفید است و افتاده روی
شلوار سبزش. شیش جیب. حاجی از اولین ها و قدیمی هاست. از آن کتانی پوش هاش.
حاجی درشت هیکل است. بانو دلش میریزد و از همه هزار جمله ای که هزار بار
مرورشان کرده در این چند ساعت این را آهسته نجوا میکند: «مگه من چی
گفتم؟». حاجی در که باز شده بود و داخل شده بود مکث نکرده گفته بود: «چی
گفتی تو؟ کسی شدی برای خودت؟». زنگ صدای حاجی رنگ صدای حدادیان است. حاجی
چوب نخست که قلم دست مریم باکره قصه شکست را فرود آورد. خون در رگ پیشانی
حاجی سریعتر دوید و سرمستی از گوشه لبخندش چکید. هاله دودیِ شیطان، تنوره
ای مستانه آغاز کرد پشت سر حاجی در حضور هیجان بسیجی های کارآموز. دود و
دم خمینی بود و درودهایش بر فرزند خلفش که می درید. دومی و سومین ضربه را
بانو چیزهایی خاطرش هست و دیگر هیچ. بقیه اش را حاجی یادش هست و سه رفیقش.
بانو البته گنه کار ترین ما بود. گناه گرفتن سراغ خورشید از هر غریبه ای.
گناه زیبایی خیره کننده اش. گناه طلب آزادی پس از ۲۵۰۰ سال همچنان و تا
ابد. طاهره قرة العین و ندا آقا سلطان. بانو جنگاوری زبده و گداخته در کوره
ی سال ها مبارزه ی حرفه ای نبود. بانو تنها دلش آب و آفتاب میخواست.
همین. بقیه اش را آقای وزیر کابینه روحانی خاطرش هست. همه شان، همه ی این
نفرین شدگان همه چیز را خوب خاطرشان هست. بانو من بود. بانو تو بود. بانو
ما بود. بانو ما و ما بانو.
در گوی سعادت ملت ایران، آزادی را در همین
خیلی نزدیکی ها میبینی که پیشتازان و سرداران ارتشش زیباترین زنان شرق
هستند. یک تعداد خیلی کمی شان که خیلی هم هستند بیست سپتامبر دم سازمان ملل
متحد منتظرند تا خدمت آخوندک بنفش برسند. پوشش خبری از بورژه هم سنگین تر
خواهد بود بی شک. به یاری اهورامزدا. نتیجه این دور همی مطمئنم حمله ای صد
برابری به رژیم زهر خورده خواهد بود. پر از جهش های کمی و کیفی در راستای
بارگذاری کمان آرش. گوشی دست کاخ سفید نشین رسوا هست حواسش باشد با دم شیر
برخاسته بازی نکند هر قدمی که میخواهد در مسیر مماشات با رژیم خمینی
بردارد. با غرش آواز مغرور بی شکستشان، همان زنانی که آینده را پیش از مرگ
زیسته اند. درصد بسیار پایینشان هم روسری سرشان هست به کوری چشم خمینی. از
همه راه های زندگی آنجا جمع و افزوده میشوند. آموزندگان عبور از ترس در
کنار برادران خود. پیشتازان سرنگون کننده نظامی ستون زده در رود خروشان خون
انسان آزادیخواه خاورمیانه قهرمان. ستون زده بر جنایاتی ما فوق تصور، از
سوی خمینی به زن پاک ایران اهورایی. یعنی ببین اتفاقا راه آینده را که از
میان همین ستون میگذرد. باید دقیقا همین را برگشت که آب در همان خانه است و
اصلش در وصلش. درود به سردار بزرگ خلق کیانوش آسا و رفیقش سردار شهید
سهراب اعرابی. اتحادی بس مهیب و شکافی بس عمیق در طول ستون نظام مقدس، درست
خلاف جهت جریان جاری اش. فوران خون صد و بیست هزار مسیح و مریم باکره
مصلوب. کدام اهریمن تاریخ را سراغ داری نشانم بده که توانست از جنایتش با
جنایاتی بیشتر بگذرد و خود جانی اش را تثبیت و ابدی کند؟ فوران خون بی گناه
قربانیان جنگ ضد میهنی. دشت مصلوبان میهن ملا زده. که تقریبا همه مظلومان،
دیگر از راه رسیده اند منتظرند بدانند به کدامین گناه کشته شدند. این همان
روز است که خبر ارتشش از راه رسیده. فوران خون سرخ صدها هزار شقایق مغرور
سوری و عراقی. شقایق های قد برافراشته تا بالاترین ها رقصان در ریتمی
هارمونیک. ریتم بالنده آزادی با شکوه. بانیان دردی بس کشنده که تیرش تا قلب
پاستور می کشد. هر ثانیه افزاینده. فیبرهای نوری. تلگرام. نایب بر حق
شیطان میبیند جز تسلیم فرصت هیچ عکس العملی برایش نمانده. طبیعی است که
خواست نخست انقلاب قرن بیستمی پنجاه و هفت، چیزی جز آزادی نیست. با آن
تاریخچه پر غرور خونین آزادیخواهی تا آن روزش. با آن پیشینه بزرگ اساطیری
اش. با این انقلاب خونین و پر شکوه سی و هشت ساله اش. با آن تیزی هوش و
شهامت شگرف آرش و آرتمیس هایش. کهکشانی ست ماشالله هزار ماشالله جبهه
سربداران ایران اهورایی کوروش بزرگ! هزار هزار هزار سرداران نامی و گمنام
پیشتاز عصر خویش که خط همین خون را ول نکرده اند تا با کهکشانشان خبر همان
آبادی موعود را به چشم نسل آینده برسانند با هر خون جگری هم که باشد. که هر
بار که خمینی او را زده، رفته و با هزار رفیق و صد هزار فرشته آزادی
بازگشته و اضافه شده. از بزرگان موسس ایندو-ایران هفت هزار ساله، دارندگان
قدر سُما و هُما، پایه گذاران فرهنگ پیشتاز کوروش و زرتشت و بودا و سرزمین
هزار آیین هند. تا همین موسسان پیشِ رو، میوه رزم نیروی سرنگونی آور خمینی
سوز. چند سال نخست انقلاب، همان دورانها، خاطرمان هست حس یک خوبی محو شونده
آنگاه که نسیمی از اسم ممنوعه میآمد. خوبی هایی که با ذبح عظیم خمینی از
بهترین ها، رفته بودند و بار بسته بودند و تنها تو گاهی عطرش را حس
میکردی. در اخبار دو بعد از ظهر آن روزها که چند دقیقه ای هر روز اسم
اعدامی های منافقین و محاربین را میخواند و سه چهار ساله بودم. در آبی که
کم شد و معصومیتی که گم شد. آن عطری که کوچیده بود و خبرش مدفون پستوهای تو
در تو بود و دردش آتش سینه های چاک چاک. خوبی هایی که بزرگترهای ما خوب به
خاطر دارند. آن پدر و مادرها که پیش از انقلاب عهد با شیطان و خمینی
بستند، و هم خلق در زنجیر، و هم آن پدر و مادرها که عهد با خدا و خلق
بستند، هر سه خوب خاطرشان هست حس بس بزرگ آزادی و همه خوبی های شادی افزایش
را همان ۵۶-۵۷. که چگونه آمده بود که بگسترد که با خنجر خمینی به مسلخ
رفت. بزرگترها خوب یادشان هست. و ما هم البته به اندازه کافی خاطرمان هست.
حواسمان هم هست. خبر هم تا دلتان بخواهد داریم. در کمینیم و هر لحظه هم
منتظریم تا ارتش آزادیبخش راه بیافتد ان شالله تا خدمت برسیم.
هجده
سالم بود. بس که درسخوان بودم افتادم لیسانس آزاد فیزیک کاربردی قم.
نمیدانم اول به حال فیزیکش نالیدم یا به حال قمش. اوضاع طوری بود که همان
فضا هم برای من مفری بود. قبل از ترم دوم انصراف دادم و رفتم خدمت البته.
یک چهار پنج ماهی قم بودم و این مدت به پیشنهاد پدر در منزل طلبگی حاج مهدی
طائب سر کردم. یعنی آنجا خواب و خوراک داشتم. گاهی نماز شب و جماعت و
آشپزی و نشستن پای سخنان گه گاه حاج مهدی و تجربه فضای حوزه و آقایانش از
نزدیک. اشتباه نکنم همین زمان ها بود که تهران بودم. خبر آمد بسیجی ها
ریخته اند و حسینیه منتظری را از اشغال منافقین خارج کرده اند و وسایل
جاسوسی هم پیدا کرده اند. البته این جور اخبار سینه به سینه میگشت و
تلگرامی نبود که برجک اختناق خامنه ای را در جا بترکاند. خلاصه روز بعد از
فتح حسینیه تازه رسیده بودم قم. شب بود. یکی از طلاب خیلی آقازاده گفت:
«میخوای بری قضیه رو از نزدیک ببینی؟» راه افتادیم و رسیدیم به حسینیه.
ویرانه ای بیش نمانده بود. رفتیم از داخل حسینیه به اتاق ها و قسمت پشت و
اندرونی. آن جا دو دستگاه بزرگ با کلی سوییچ و دکمه و سیستم در دو اتاق
بود. فقط این دستگاه ها سالم مانده بودند. آقازاده گفت که با اینها همه
مکالمات محرمانه را منتظری ضبط میکرده و به ضد انقلاب و استکبار میرسانده.
چند نفر از حمله کنندگان و مسئولین آن حمله را میشناسم. حالا خب میدانیم
این که خمینی به تو بگوید جاسوس و خانه خرابت کند چیزی جز افتخاری بر سینه
شرف تو نیست. این هم یکی دیگر از آن قوانینی ست که جهان شمول است و منقضی
نمیشود. تا آنروز که خمینی دشمن بشر است، بشر دشمن خمینی ست. بشر البته
میماند دست آخر و خامنه ای بایستی که بار بربنند و ره امام در پیش گیرد با
همه ملتزمینش در پی اش. اما آن روزهای سیاه خمینی، شهامت مطاعی بس نایاب
بود. مطاعی که گرگ کوچه به کوچه میگشت و بو میکشید و تا نفر آخرش را تکه
پاره میکرد. حقیرانه چه خام خیالانه دست کم گرفته بوده بزرگی تاریخ و خلقش
را. درود به شرف مرحوم منتظری. درود به فرزند و خانواده شریفشان برای
وفاداری جانبازانه شان به معصوم ترین خونها. دست دیو از شما دور است دیگر.
چیزی به انتها نمانده به یاری اهورا مزدا. روز نو.
چرا که شیر و خورشید
و شمشیر لحظه ای دیگر تحمل خمینی را ندارد. خبرش شده همان وحشت عظیم خزنده
در سپاه قلیل شب. یعنی جز مجاهدین کسی هم نیست که بتواند بربیاندازد خمینی
را. از نخست هم چنین بوده. یعنی اگر از ازل نور اضافه شده، تا ابد هم پس
تاریکی کم خواهد شد. مجلس موسسان. حتما که طی دوران انتقالی جریان ها و حزب
های سیاسی متعددی شکوفا خواهد شد و در کنار احزاب قدیمی تر رقابت را برای
همین مجاهدین سخت خواهند کرد. به هر حال آخرین مجاهد آخرین پاسدار را خواهد
کشت و آزادی را به خلقش هدیه خواهد کرد و کار رفقایش را نیمه تمام نخواهد
گذاشت حتی اگر هیچ سرباز ارتش آزادیبخشی آنروز پرشکوه را نبیند و نباشد
اصلا که در انتخابات آزاد شرکت کند. پتانسیل سرمایه و استعداد و دانش
ایرانیان باهوش و سختکوش و شاد و تحصیل کرده که در جشن خون خمینی نرقصیده
اند را همه میدانند. ایرانیان آمریکا به عنوان نمونه دومین اقلیت موفق
آمریکا هستند. نان همه اینها و به تبعش خلق قهرمان ایران در روغن خواهد بود
بعد از برگزاری انتخابات آزاد. این ها حقایق خیلی بیسیک و ساده ای ست.
تمدن بزرگ ایالات متحده، با هر ایرادش، به لطف همین گونه آزادیها به اوج
رسید. و البته با گرفتن همان آزادیهاست که به این افول رسیده است. اما حتی
همین امروز هم هزاران موسسه و سازمان فکری و مدنی از دبستان ها تا دانشگاه
ها و محله ها گاه با ریشه هایی چند صد ساله و …. با تمام توان از باقی
مانده های آزادی استفاده میکنند. زیر همان حق اولیه آزادی به نام مذهب یا
انسان موسسه و تشکیلات مخفی و آشکار و نیمه مخفی و چراغ خاموش قانونا حضور
مقتدرانه دارند. درود به زندانیان مسیحی و شهدای زرتشتی جنبش آزادیخواهانه
مردم ایرانزمین با شکوه. حالا خاتمی و رفقای کراواتیش هر چه میخواهند
خودشان را به در و دیوار بزنند که فایده ندارد. امروز ما به عنوان یک واحد
خلق، هم آن چیزهایی که نباید میدانستیم را میدانیم و هم خیلی حقایق دیگر را
که روح شما هم ازشان خبری ندارد ذاتا. انتخابات آزاد و نه به اعدام و
شکنجه و نه ابدی به دوشندگان زمین و متجاوزین کم شونده ی دژخیم. واویلا!
بیست
سپتامبر ۲۰۱۶ را هر جا که هستید نیویورک هم باشید. مثلا همین جمعیتی که
روحانی در نیویورک آنروز خواهد دید سر تا پای قُشون آقا را کفایت میکند و
کلی هم اضافه میماند آخرش. تازه اگر پیشتر شیرهای داخل این فرصت را به بچه
های خارجه بدهند که نوبت به خارجه برسد. یا اگر لازم شد برعکس. که ارتشی
دست بالا را دارد که بی مرز است. که دشمنش تنها قلیل پاسدار فراری ست.
پاسداران نظام مرزها و خطرها و بن بست های پی در پی و چپ و راست و خارج از
برنامه که مادِر-بُرد خمینی الان است که تمام سوز شود. که شیر تا دلت
بخواهد هست و درب قفس ها همه بس باز است دیگر که سنگر فرهنگی آقا را طوفان
اصلا اهورایی در مینوردد هر لحظه چون غزالی تیزپا. یک نسیمش در حلب میوزد
این روزها و تدارک شبیخون های مهیب میبیند به سمت پاستور. که ارتش آزاد را
هر چه بیشتر میزندش پرشکوه تر و شتابان تر، بر میگردد و خامنه ای را بور و
دود میکند. شمشیر قانون که منتظری هم پاکی اش را تاییدش میکند. امتحان
بکنید ببینید چه نرم و روان می بُرد گلوی خمینی را. و گلوی هر متجاوز به
حقوق شخص خود تو را. که صدها هزار شمشیر اهورایی دیگر چپ و راست در راه
است. تخمین من بیست سی هزار جانی اعظم لیگ نظام در داخل و دویست سیصد نفر
ایرانی خائن اعظم لژ آقا در خارجه است. قاطبه فرماندهان و بدنه نیروهای
مسلح از ولایت آقا ناراضی ست به قول یک پاسدار سبز دی سی نشین. خبر داشت از
رده های بالای فرماندهی سپاه که اعلام آمادگی کرده اند برای همکاری با
حرکت مردمی. منظور جنبش سبز دوران طلایی اوباماست. فکر میکنم خبرش که برسد
آقا نتواند بیست سی هزار بسیجی را یک جا سازمان بدهد. چون بسیجی واقعی به
تبعیت از تمام پیشوایان راستین بالادستش پیشتر گریخته. حالا من که معصوم
نیستم. شاید تخمینم با حقیقت فاصله فاحش داشته باشد. شاید رژیم توانست
دویست سیصد هزار بسیجی روس و انگلیس را بیاورد پای کار. دو سه ملیون اصلا
بگو. باز هم فرقی نمیکند. خلق قهرمان ایران آزادی را در کام اژدها هم باشد
بیرون میکشند. هنوز هم همین بچه های بیست سپتامبر آن دویست سیصد هزار نفر
را کفایت میکند و اضافه هم خواهد آمد. فردای اجتماع نیویورک فردای نویی
خواهد بود برای آقا. نو تر از فردای بورژه. کارایی و کیفیت ارتش آزادیبخش
ملی ایران بیش از هر کس بر صفار هرندی و دالتونها و فیروز آبادی روشن است.
رجوع شود به کیفیت کارنامه ارتش آزادیبخش و پیشتازانش در ارتش آزاد خلق
سوریه قهرمان. هاشمی و آقا البته بیش از همه به این امر آگاهند. همه شان
میدانند خلاصه. پنجاه سال است از نزدیک این دو قطب هم را میشناسند. مثلا
همین الان سردار در همین کاخ اعیانی اش این بغل در همین جنوب زیبای
کالیفرنیا نشسته و از اینجای همین مطلب ده بار گذشته و باز هم خواهد خواند.
آقازاده اش هم رخصت میخواهد از پدر شکنجه گر و بازنشسته اش تا بیاید و
کار من جوجه منافق را تمیز پایان بدهد. مشکل اما این است که حتی اگر من غلط
ترین باشم هم باز کشتن مشکلی از آخوند حل نمیکند.
تا حالا نبوده یکی
شان بیاید دو کلام بتواند حرف بزند در جواب یک خطی که این مدت نوشته ام.
عوضش همه جور حمله به خودم می کنند. انگار که درد ما درد تن است. انگار که
بحث بحث من است.
ما زن و مرد جنگیم
بجنگ تا بجنگیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر