تحریف مبارزه ضدارتجاعی به مبارزه ضد مذهبی - یغمائی ویک فقره شکر خوری بزرگتر از دهانش
بخش از نوشته حمید اسدیان
یغمایی در آخرین کلیپی که در یوتوب گذاشته خطاب به برادر مسعود گفته است: «شما در پیام تان از حضرت معصومه و امام رضا صحبت کرده اید بگذارید بگویم که مذهب درجامعه ایران تمام شده است و شما اگر بخواهید ادامه دهید باید این خرافات را کنار بگذارید و...» و سپس به یک شکرخوری بسیار بزرگتر از دهانش در مورد پیامبر اسلام و حضرت علی پرداخته که: «به نظر من شما واقعیت اسلام را نمی بینید به دلیل این که در مدار جاذبه هستید و گرنه هیچیک از اعمال پیامبر اسلام و امام اول شیعیان قابل دفاع و توجیه نیست. محمد حنیف نژاد نیز علیرغم همه فداکاریهایی که کرد دراین مدار جاذبه قرار داشت و نتوانست از آن خارج شود».
تا آنجا که به محتوای حرف این قبیل پژوهندگان مربوط می شود باید بگوییم که حرفهای یغمایی و همگنان او مطلقا هیچ «چیز» تازه ای ندارد. در هفتاد سال پیش علی دشتی که دست برقضا علاوه بر رابطه با انگلیسیها از مداحان رضا شاه هم بود و برایش می نوشت: «ما اعلیحضرت پهلوی را تنها یک نفر پادشاه خود نمی دانیم بلکه او را مظهر ایدئال ملی خودمان می دانیم...» کتاب «۲۳ سال» را نوشت. این کتاب بسیار پر و پیمان تر از تمام اباطیل یغمایی و همگنان او است؛ یعنی امثال یغمایی که در سپتیک تخیلات خود از اکتشافات جدید خود سرمست هستند هر چه در مورد زندگی پیامبر اسلام و قرآن و اسلام بگویند به گرد پای کتاب دشتی نمی رسد؛ اما همانطور که رابطه مستقیمی وجود دارد بین «مظهر ایدئال ملی» دشتی و لاطائلاتش در مورد اسلام و پیامبر در مورد یغمایی هم بین آن همه «درود بر شاه» گفتن ها و اعلام پشیمانی (مودبانه اش را نوشتم) از مبارزه با شاه و ساواک رابطه مستقیمی وجود دارد. کما این که یغمایی در همین آخرین کلیپش گفته است: «به نظر من اسلام سیاسی و جمهوری دمکراتیک اسلامی مرده است و دیگر هیچ نقشی در ایران ندارد و آینده ایران یک نظام سکولار و دمکرات است». این پیش بینی یغمایی فقط یک جمله «جاوید شاه» کم دارد که امیدواریم به زودی آن هم رفع شود. نوشته ها و استدلالات کشاف اپورتونیستهای چپ نما علیه دین و مذهب در چهل و چند سال پیش نیز یادمان نرفته و در این زمینه هم یغمایی دیر آمده است!
پرداختن به این نکته از این نظر حائز اهمیت است که توجه کنیم این ضدیت هیستریک با مذهب و جایگزین کردن آن مبارزه با ارتجاع یکی از ویژگی های عملی بریدگان و خائنان این چنینی است. وقتی مجاهدین با دریای خون و رنج و رزم رژیم خمینی را به اینجا رسانده اند و وقتی خمینی کارهایی کرده که حتی منتظری می گوید باعث چندش مردم از ولایت فقیه شده است، بد و بیراه گفتن به پیامبر اسلام و حضرت علی و دین مذهب مجاهدین همراه با دور زدن خمینی و دم تکان دادن برای رژیم و انجمن نجاتش نه فقط خرجی ندارد بلکه موجب در آمد است. هریاوه سرایی می تواند عربده بکشد و یاوه ها را نشخوار چند باره کند. آن چه که هزینه دارد و «جیز» می کند شعار «مرگ بر خمینی» است. این شعار است که مجاهدین باید بهایش را بپردازند و صدتا صدتا جلوی جوخه مرگ لاجوردی و گیلانی قرار بگیرند تا برای همیشه در تاریخ ایران شعار «مرگ بر شاه سلطان ولایت مرگت فرارسیده» ثبت شود. فراموش نکنیم که این شعار در حالی که هنوز سه سال از حاکمیت «امام» ی که ۵ میلیون نفر به استقبالش رفتند نگذشته بود توسط میلیشیای جوان مجاهد در خیابانهای تهران به ثبت رسید. وای کاش این قبیل پژوهندگان کودن تاریخ ذره ای شعور، و البته شرف میداشتند تا فرق اسلام خمینی و مجاهدین را فهم کنند. خانم بتانکورت که مدت ۶ سال و نیم از عمرش را در اسارت به سر برده بعد از آشنایی با مجاهدین در یک گردهمایی همبستگی با مردم فرانسه و یادبود قربانیان حملات تروریستی در پاریس در ۳۰ آبان ۹۴ گفت: فکر میکنم امروز کافی نیست که بگوییم، این اسلام نیست. بهنظرم مهم است روشن باشد و گفته شود که این ضد اسلام است، برداشت دیگری از اسلام نیست، بلکه ضد اسلام است و از این ایده باید بهصورت دینی دفاع کرد و آنرا مورد بحث قرار داد، آن هم با استدلالهایی که بتوانند در برابر استدلالهای افراطگرایان پاسخگو باشند
چرا این مسأله اهمیت دارد؟ زیرا اگر ما این کار را اینجا انجام ندهیم، یعنی در فضای دموکراسی، در نتیجه مجبوریم تنها برداشت از اسلام را بشنویم، یعنی برداشت رژیم ایران، برداشت عدم برابری زنان، اعمال مذهب بر سیاست، طرد، خشونت، (اقدامات) خودسرانه و قضاوت کور است و به همین خاطر باید از اینجا گفت، در اینجا، در فرانسه، یک اسلام دموکراتیک وجود دارد تا در برابر اسلام حکومت مذهبی (رژیم) ایران قد علم کند.
از اینرو برای من خانم رجوی، (صادقانه فکر میکنم)، شما که در فرانسه قربانی این اسلام افراطگرا هستید و کتابی نوشتهاید تا توضیح بدهید، چرا این اسلام نیست، شما که برابری زنان را در جنبشتان به یک اولویت تبدیل کردهاید، شما که اعتقاد دارید میتوان در یک جامعة اسلامی در دموکراسی و در یک حکومت مبتنی بر جدایی دین و دولت زندگی کرد، شما که سالهاست به این مسأله فکر میکنید، شما صدایی هستید که ما باید بشنویم. ما به تفکرات شما نیاز داریم، به الگوی شما نیاز داریم، به الگوی همة کسانی که امروز در اینجا با شما هستند نیاز داریم، کسانی که مبارزة خود را از دیروز یا از جمعه ۱۳ نوامبر شروع نکردهاند، بلکه از زمان اشرف و البته بسیار قبل از آن مبارزه میکردهاند. شما ایرانیهایی که هنوز در خودتان عطش یک ایران آزاد و مبتنی بر برابری زن و مرد را دارید، این برای ما بهعنوان فرانسوی مهم است که بدانیم، در جهان اسلام و در میان مسلمانان فرانسه، برابری زن و مرد ارزشی است که از آن دفاع میشود. ما به این نیاز داریم، چرا؟ چون اگر پرچمهای آزادی، برابری و برادری را زمین بگذاریم، خودمان را رها کردهایم و آنچه بهعنوان نوری در جهان نمایندة آن هستیم بر زمین میافتد. فکر میکنم که ما اجازه نداریم به تفرقه بیفتیم. ولی برای متحد بودن، ما باید با شجاعت بسیار زیادی متحد بشویم، زیر پرچم خوبی در برابر بدی»
لوث کردن ارزشهای انقلابی
وقتی یغمایی می نویسد یا می گوید: «کلمه مجاهد قریب به ۳۵ سال است که بهانه کشتار همه کسانی است که نفسی برمی آورند» و یا «از نظر من سازمان مجاهدین الان با یک بحران ایدئولوژیک روبه رو است و علت همه بریدنها از شما در همین بحران ایدئولوژیک است» هیچ فرقی با آن تواب تشنه به خون و هار ندارد که بی دنده و ترمز می گوید: «فرقه رجوی مطلقا در جبهه خلق قرار ندارد»؛ و فراموش می کند که ۴ سال قبل خودش مدعی شده بود: «من عمیقا از مبارزات مجاهدین خلق علیه تمامیت نظامی جمهوری اسلامی حمایت کرده و از همراهی و مساعدت به هرنیرویی که برای سرنگونی و اسقاط این رژیم تلاش کند دریغ نخواهم کرد ـ ایرج مصداقی در گزارش ۹۲».
به هرحال هردو قاطر بارکش یک گاری هستند که یکی می گوید: «...از نظر من فرح پهلوی یک موی گندیده اش می ارزد به صد تای مریم رجوی...»(یغمایی که ادبیات خوانده است به «گولو گولوی هار» بگوید مو که گندیده نمی شود!) و این یکی قاطر پاسخ می دهد: «محمد رضاشاه و فرح پهلوی بسا مترقی تر از اپوزیسیون اقای رجوی و بانو هستند». اصلا هم نباید فریب زرورق حرفهایشان را خورد که یکی می گوید: «من گروه خونم با سلطنت نمی خواند» و دیگری که خود را «حقیقت جو» می نامد. هر دو خائن به خلق و انقلاب هستند و فضاحت قضیه صریحتر از این است که قابل پوشش باشد. اصل حرف همان است که جای دیگر درباره شاه خائن نوشته یا گفته است: «هر وقت می رفت توی آمریکا شوروی فرش سرخ می انداختند. سرود ملی می نواختند با کالسکه طلا این ور اون ور می بردند. ایرانی یک غروری داشت پاسپورتش از پاسپورت اروپائی ارزشمند تر بود»؛ و البته این روی سکه وادادگی مفرط و مفلسی فلاکت بار این جماعت است. روی دیگر فحاشی نسبت به مجاهدین و مقاومت است. یغمایی در این زمینه روی دست تواب هار بلند شده است که خطاب به رهبری مجاهدین می گوید: «الان کیسه های خون خواهر و مادر و پدر مادر ما رو شونه هاتونه و مشغول معامله و زندگی خودتون هستید. آن هم با کثیف ترین دیکتاتورها. می خواهید آزادی را به ارمغان بیاورید. اگر این آزادی است با این تفکر با این پایه های ایدئولوژیک تف به این آزادی». آن تواب رسوا و بی آبرو هم در تحقیر مجاهدین پایدار در اشرف و لیبرتی گفته بود: «یک مشتی بیمار در سن ۶۰ سالگی به سر می برند در آلبانی چندین هزار کیلومتر مریض بیمار روحی بیمار بعضی هاشون کنترل ادرارشون را ندارند بعد ادعا می کند که اینها بروند کنترل دست بگیرند این آدم باید مالیخولیا داشته باشد چه رسد که نقش دن کیشوت هم پیدا کرده است» از هیچ جلاد و بازجو و شکنجه گری چنین شقاوتی را شنیده یا دیده اید؟ هرگز! این همه لوث کلمات و ارزشها از عهده خائنان برمی آید و بس. آن همه نه هر خائنی؛ و نه خائنانی که سرشار از کینه و بغض هستند. بلکه اضافه برهمه اینها خائنانی که طی سالیان تمام سوز شده اند و دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارند.
اما گذشته از این حرفها وقتی یغمایی چنین افسار پاره می کند یک ارزش را قربانی می کند. ارزش مقاومت. لوث کردن ارزشهایی است که مقاومت تا به حال با تمسک به آنها طی طریق کرده، از آن الهام گرفته و به مدد همان ارزشها سنگینی یک مبارزه را بردوش حمل کرده است. به راستی چه کسی یا چه جریانی در بحران است؟ و این سمپاشی نسبت به مقاومتی که روز به روز آینده تابناک تری می یابد به نفع کیست؟ یغمایی و همپالگی هایش که فاشیستی ترین عقاید را درباره مجاهدین و مقاومت ایران دارند هیچ مأموریتی جز ناامیدی و پاشاندن یأس ندارند؛ و مثل موریانه به بدنه مقاومت و مجاهدین می افتند تا آرمانها را مخدوش و غیر قابل دسترس و مقاومت را بیهوده معرفی کنند. نگاهی به موضعگیری های این جماعت در مورد «اشرف» بیندازید. آنها «به فرموده» با قلمهای زهرآگین و زبانهای مسموم خود به رذیلانه ترین وجهی احلام آخوندها را تبلیغ می کردند و همواره به مجاهدین ایراد می گرفتند که مقاومت بیهوده است و باید اشرف را ترک کرد. البته آنها هرگز پاسخ نمی دادند که اگر مجاهدین با دست خالی در برابر سلاح آتشین و تانک و نفربرهای مالکی و قاسم سلیمانی نمی ایستادند به کجا باید می رفتند؛ زیرا که روشن بود جایی جز عبای ملاها وجود نداشت؛ اما از نظر یغمایی و همگنان دور و برش این مقاومت قهرمانانه که در تاریخ مقاومت در سطح جهانی بی مانند بوده است بی ثمر و ناشی از خیانت رهبری آنها بوده است. آنها ریاکارانه برای مجاهدان پایدار دل می سوزاندند اما وقتی از مغزشویی آنها سخن می گفتند تحقیرآمیزترین توهین را به آنها می کردند؛ و بعد به صورت طبیعی این سوال مطرح می شد که چه کسی این مغزشویی را کرده است؟ یاوه هایی ردیف می شد گاه انسان احساس می کند با مشتی کودن و کوتوله سیاسی روبه رو است؛ اما واقعیت اصلی را فراموش نکنیم. ما با یک مشت خائن روبه رو هستیم که در انجام وظیفه خیانت خود سوگند خورده اند؛ و حتی کمر به تبرئه سرسلسله همه خائنان تاریخ، یهودای اسخریوطی، پرداخته اند. بخوانیم و برمسخ انسانهایی که روزی روزگاری «انگ روشنفکری» و «زندانی» داشتند و در دام یهودا افتادند نظاره کنیم. یکی از آنها، محمد جعفری نامی است که با نام مستعار همنشین بهار یاوه نویسی می کند. او در باره سرسلسله خائنان تاریخ نوشته است: «گاهی من فکر میکنم اون داستان یهودا نیز اما و اگر دارد. چطور ممکن است یکی از حواریون مسیح که ازش نیکیها یاد میکنند آنقدر پست باشد که به خاطر سی سکه نقره که کتاب مقدس میگوید دوست نازنینش مسیح را به پلیس بشناساند؟ شاید، شاید یهودا میهنش را دوست داشته و درست یا نادرست راه و رسم مسیح را در ضدیت با آن میدیده و به همین دلیل به این نتیجه رسیده که بیایم به قیمت یهودا شدن به قیمت تف و لعنت دنیا را به خود خریدن این کار را بکنم...».
در این میان آیا برای شهیدان که به قول سارتر «ستارگان خاموشی هستند که همچنان نورشان به ما می رسد؟» حرمتی باقی می ماند؟ هرگز! از نظر امثال یغمایی شهیدان قربانی شدگانی معزشویی شده هستند که فریب جاه طلبی های یک رهبر «دیکتاتور» را خورده اند. آنها تعدادی قلیل و اندک هستند که جز به کشتن دادن خود کاری نکرده اند و تا به حال هم هیچ تأثیری برروی روند مبارزه با آخوندها نداشته اند. در برابر این خائنان چه باید گفت؟ پروفسور ژان زیگلر، نایب رئیس کمیته مشورتی شورای حقوق بشر ملل متحد، پاسخی دندان شکن به همه این یاوه گویان داده است. شمه ای از حرفهای پرفسوز ژان زیگلر را در مورد نقش استراتژیک اشرف در مبارزه برای آزادی بخوانیم تا نقش تاریخی اشرف و مجاهدان اشرفی و اتفاقا رهبری مقاومت در سالهای پایداری بیشتر روشن شود: «باید پرسید چرا اشرف این گونه رعشه به جان رژیم می اندازد؟ این رژیم تروریست که در سراسر جهان ترور می کند، رژیمی که هشتمین تولیدکننده نفت در جهان است. چرا؟ جواب این است که چه گوارا آن را فرموله کرده است. او این را در یادداشتهای بولیوی، در یادداشتهای جنگ چریکی در بولیوی مطرح کرده است، تحت عنوان تئوری کانون. می گوید اگر در جایی یک کانون وجود داشته باشد، حتی اگر به لحاظ کمیت محدود باشد، به لحاظ جغرافیایی محدود باشد، این کانون ارزشهای دموکراتیک را ساطع می کند. تشعشع ارزشهای آزادی، تشعشع ارزشهای همبستگی بین المللی خواهد بود. این برای ستمگران غیرقابل تحمل است، حتی اگر قدرتمندترین حکومت ستمگر باشد. آنها نمی توانند وجود چنین کانونی را تحمل کنند که هر لحظه مشروعیت رژیم ستمگر آنها را نابود تهدید می کند. ملاها خطر اشرف را خوب درک کرده اند».
دوزخ اما سرد
قصه است این قصه، آری، قصه درد ست
شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است...
این گلیم تیره بختی ها ست
خیس خون داغ سهراب و سیاوشها
روکش تابوت تختی هاست
(اخوان ثالت شعر خوان هشتم)
اخوان ثالث شعری دارد به نام «دوزخ اما سرد» و در توصیفش گفته که لعنت آغازی است «سراپا نکبتی منفور» در خلال این وجیزه بارها و بارها به دوزخ خمینی فکر کردم و از خود پرسیدم دوزخ با آدمی به عنوان انسان چه می کند. دوزخ جایگاه مسخ شدگان است. به درجات و به اشکال گوناگون. باید رفت کتاب دوزخ از «کمدی الهی» دانته را خواند. تعبیرات قرآنی هم درباره مسخ شدگان بسیار تکان دهنده است.
چیزی که با اندکی مسامحه در قرآن مترادف خنزیر نامیده شده. در سوره مائده (آیه ۶۰) درباره انسانهایی مسخ شده که به میمون و خوک تبدیل شده اند و تأکید شده که جایگاهی زشت دارند. میمونهای تکیه زده بر منابر برایم آشنا بودند؛ اما خوکها را نمی شناختم. یا مصادیقش را نمی دانستم.
در زمانه ای که خمینی «امام» است انسان مسخ شده عنکبوت و کرگدن نمی شود. آنها تبدیل به خوک می شوند؛ و خائنان خوکچه های مفلوک و درمانده این زمانه اند.
خوکچه که می گویم نه از آن نوع حیوانی است که هندی اش مشهور است و حتی در خانه ها هم نگهداری می شود. منظورم خوک است از خانواده گرازسانان و راسته جفت سم سانان که مهم ترین خصوصیتش همه چیز خوار بودن آن است.
تفاوت خوکچه به عنوان یک حیوان با یک انسان خوکچه شده هم این است که اولی با یک جبر طبیعی خوکچه «خلق» شده و این دیگر انسانی است که خود در ادامه انتخابش، مسیری را برگزیده و در طریقی قدم زده است که بالاجبار و خواهی نخواهی از او موجودی همه چیز خوار و همه چیزگو می سازد. خوکچه ای که می گویم خوک حقیری است که زمانی انسانی بوده و حالا مسخ شده و لذا خواندن حرفهایش تهوع آور است و دیدن شمایلش نفرت انگیزتر! به قول حافظ: «گرسنگ از این حدیث بنالد عجب مدار» به صف خوکچه های منتظر ورود به دوزخ نگاه کنید. من نام یکی شان را آوردم. یکی که به دوزخ سلام گفته است!
فقها گفته اند خوردن گوشت خوک در بیابانی که خطر مرگ از گرسنگی وجود دارد حلال است؛ اما مرجع تقلید من در این مورد حکیمی است که «قیمتی لفظ دری» را به پای خوکان نمی ریزد و گفته است: «خوک همه شر و زیان ست و نحس» لذا ترجیح می دهم که بمیرم و نیم نگاهی به خوکان و خوکچه ها نیندازم.