۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۸, جمعه

رد پای نفوذ در خاطرات مصداقی پنهان‌کردنی نیست ـ محمود رویایی

 رد پای نفوذ در خاطرات مصداقی پنهان‌کردنی نیست ـ محمود رویایی

محمود رویایی
محمود رویایی

ایرج مصداقی تلاش می‌کند رد خیانت و مأموریت نفوذ را در خاطرات زندانش پاک کند. خودش می‌گوید به «بازسازی» و «نوسازی» مجموعهٔ ۴جلدی «نه زیستن نه مرگ» روی آورده و در توجیه «تجدید چاپ» کتابها حرفش این است که: «در طول این مدت مسائل خیلی زیادی مطرح شده خود من به موضوعات آشناتر شدم نگاهم بازتر شده بیست سال گذشته و حالا دوباره دارم به این قضیه نگاه می‌کنم حتماً که بایستی مثل قیافه‌ام که فرق کرده خب مثل لباس پوشیدنم که فرق کرده، اینم فرق می‌کند» (۱۲اردیبهشت ۱۴۰۳، کانال خارج کشوری وزارت اطلاعات- میهن تی وی).

ناگفته پیداست که هدف، پاکسازی رد خیانتها در کتابهای قبلی است («نه زیستن نه مرگ»). او هم‌چنین فکر می‌کند با کپی کردن عکسهای راهرو مرگ از سایت میزان یا رفقای «میزان»ی و چسباندن در لابلای خاطراتی که از دیگران شنیده، یا با افزودن یک جلد به ۴جلد قبلی، می‌تواند برای روایتهای پرتحریف خود اعتباری دست و پا کند. اما نتیجه برعکس خواهد بود!

او در۲۲فروردین ۱۴۰۳ دربارهٔ «تجدید چاپ» کتاب خاطراتش در همان کانال وزارتی، با اشاره به کشفیات جدید! از راز ناصر منصوری، گفت: «من ۳۵ ساله دارم فکر می‌کنم نمی‌توانم قبول کنم خودکشی بود. اتفاقاً در کتاب نه زیستن نه مرگ که تازه دادم چاپ کردند و تغییرات اساسی درش دادم عکس پنجره را نیز چاپ کردم» (توجه کنید: تغییرات اساسی!).

 

ناصر منصوری نمایندهٔ زندانیان مجاهد و مسئول بند۳گوهردشت بود. او را تا آستانهٔ مرگ شکنجه کردند تا از مواضعش کوتاه بیاید و اطلاعات و تشکیلات بند را بدهد. سرانجام ناصر برای حفظ اسرار یارانش به‌نحوی که برای من روشن نیست از پنجرهٔ سلول انفرادی خودش را پرت کرد و نخاعش قطع شد. حیدر یوسفلی و مجید صاحب‌جمع در همان زمان در یکی از سلولهای انفرادی بند پایین متوجه فرود او شدند و پیکر خون‌آلودش را در سنگفرش محوطه دیدند.

ناصر منصوری مجاهدی «سرموضع»، سرشار از ارزشهای انقلابی و عاشق و فدایی آرمان مجاهدین بود. ایرج مصداقی که موجودیتش در ضدیت با مجاهدین تعریف می‌شود، هرگز او را ندیده و نمی‌شناخت. در کتاب خاطراتش هم به دروغ مدعی شده که در راهرو مرگ او را دیده است. ناصر را روز شنبه ۱۵مرداد حوالی ساعت ۱۲ظهر پاسدار بیات با برانکارد به راهرو مرگ آورد. زمانی که ناصر را آوردند مصداقی آنجا نبود. محمد زند و مجتبی اخگر و اکبر صمدی و مجید صاحب‌جمع و نصرالله مرندی شاهد صحنهٔ انتقال برانکارد ناصر بودند.

به این موضوع و نمونه‌های دیگر دروغپردازیها و روایتهای تو خالی یا سرقتی و تحریف شده از جمله در بارهٔ حضورش در راهرو مرگ، بعداً خواهم پرداخت.

نگرانی مصداقی از هر روایتی از زندان و حتی از کتابهای خاطرات زندانیان سیاسی و واکنش‌های هیستریک او در قبال هر کس که با هر موضع سیاسی به مأموریت نفوذ و سفیدسازیهای او بسابد، در همین رابطه قابل فهم است.

او که مثل همه خائنان خدمتگزار جلاد، با نفرت و لعنت فزاینده مواجه است، اخیراً از هم‌پیاله‌های وزارتی درخواست کرده تا بیایند و با قسم و آیه ثابت کنند وی در زندان تواب و خبرچین و نفوذی نبوده است. چند نفر هم به فرموده آمدند و با دفاعی بی‌رمق و متناقض، بیشتر برایش مسأله ساختند.

این در حالی است که بیش از ۱۶۰۰ زندانی سیاسی شیخ و شاه بر مزدوری و مأموریت او گواهی داده‌اند. کتابهای «گواهی و اسناد درباره یک مزدور نفوذی ایرج مصداقی» (سازمان مجاهدین خلق ایران-اسفند ۱۳۹۹) و «دادگاه یک دژخیم و مأموریت یک مزدور نفوذی ـ گزارش تحقیقی کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت ایران» نیز جای تردید باقی نمی‌گذارد. اما او با واکنش‌های هیستریک و با فحاشی و هتاکی بی‌دنده و ترمز در پی لاپوشانی است؛ چه بیهوده و چه احمقانه!

 

مصداقی و صنعت هتاکی

بی‌سبب نیست که مزدور نفوذی هم‌چنان در پروژهٔ «انتقام سخت» از فریدون ژورک سر بر دیوار می‌کوبد و با عربده‌کشی بر او که چهار سال پیش رشته‌های سفیدسازی در کتابهای خاطراتش را پنبه کرد، فحاشی می‌کند.

او صنعت تهاجم و هتاکی را در مکتب لاجوردی و در همراهی با بازجویان شعبه‌های یک و هفت اوین آموخته و به همین خاطر، هرکس را که به حصار پروژه و مأموریت نفوذش نزدیک شود، با الفاظ رکیک شلاق‌کش می‌کند. اما سالهاست که این حصار پوشالی سوراخ سوراخ شده و فحاشی و توهین و رفتار هیستریک مصداقی، ترس و اضطراب روانی خودش را بارز می‌کند.

کسانی که گذرشان به شعبه‌های بازجویی در اوین و سایر ارگانهای سرکوب افتاده باشد می‌دانند، بازجویی که با فحاشی تازیانه می‌زند و پاسداری که با فحش و ناسزا، زندانی چشم‌بسته را هل می‌دهد، از زندانی مقاوم می‌ترسد! مصداقی هم از ترس روشن شدن زوایای پروژهٔ نفوذ و فرو ریختن حصار پوشالی سفیدسازی‌هایش، علیه هر صدایی که به این حصار نزدیک می‌شود، دهان دریدگی و دروغپراکنی می‌کند.

به‌عنوان نمونه، نگاه کنید به یاوه‌گویی‌های مصداقی و توهینهای وقیحانه او نسبت به هنرمندان مقاومت یا نویسندگان و هنرمندان مستقلی که در بارهٔ فیلمسازی و شیطان‌سازی علیه مقاومت روشنگری کردند و پتهٔ نمایش مضحک «کودک سرباز» را به‌عنوان نسخهٔ خارجی فیلم سرهنگ ثریا (از ساخته‌های سپاه پاسداران) روی آب انداختند.

هنرمند نام آشنا صدرالدین تام در این‌باره نوشته است: «ترفند رایجی که برای رژیم جنایتکار آخوندی استاندارد شده است، جمله معروف جوزف گوبلز وزیر رایش است: ”دروغ هر چه‌قدر بزرگتر باشد مردم بیشتری آن را باور خواهند کرد“ و برای ساختن این دروغ بزرگ هم مثل همهٔ مقاومتها، همیشه چهارتا مزدور و خود فروخته ناخلف پیدا می‌شوند که به همهٔ ارزشها پشت پا بزنند و برای منافع حقیر مادی با دشمن همکاری کنند و به مردم و مقاومت و حتی پدر و مادر و اقوام خود که در سنگر مبارزه و مقاومت ایستاده‌اند خنجر بزنند. این‌که مزدور شناخته شده و لو رفته‌یی مثل مصداقی به‌گفته خودش مشاور تهیهٔ این فیلم بوده هیچ ابهامی در مورد کارگزار اصلی این فیلم و اهدافش باقی نمی‌گذارد» (فیس‌بوک صدرالدین تام، ۲۰اسفند ۱۴۰۲).

واکنش‌های ایرج مصداقی به این روشنگریها و گرد و خاکی که در روضه‌خوانی هفتگی‌اش راه می‌اندازد (در همان کانالی که مبارزان آزادی به درستی به آن عنوان فاضلاب وزارت اطلاعات داده‌اند) واقعاً تماشایی است و نشان می‌دهد که صدرالدین تام به خال زده است.

از نقل همهٔ کلمات گندگاو چاله دهانی‌های مصداقی معذورم و فقط اشاره می‌کنم که او مدتی پیش وقتی چانه‌اش گرم شد در همان «کانال» بند را آب داد و ضمن فحاشی علیه فریدون ژورک و شماری دیگر از هنرمندان و نویسندگانی که پتهٔ «کودک سرباز» را روی آب انداختند، بی‌مقدمه گفت:

«روی سخن با کسانی است که به‌زعم خودشان مدعی هستند که تاریخ دههٔ شصت را مستند می‌کنند. اینجا می‌توانید بفهمید و اینها را محک بزنید که راست می‌گوید یا نمی‌گوید واقعی است یا نه. آیا چپ و همهٔ اینها می‌دانند من مسئول بند بودم و سیبل برخورد بودم و می‌دانند در رأی‌گیری بند انتخاب می‌شدم و در رأی‌گیری آزاد زندانیان انتخاب می‌شدم و همه، مشکلاتشان را با من در میان می‌گذاشتند؟...» (۸ فروردین ۱۴۰۳، همان کانال).

کلمات قادر به توصیف این میزان از وقاحت و دروغ نیست. کسی که در بند۲ زندان گوهردشت توسط زندانیان سرموضع بایکوت بود، حالا ادعای مسئولیت بند و منتخب زندانیان دارد. هنوز سعید ناصری و رضا فلاحی و اکبر بندعلی و محسن زادشیر و دهها نفر از زندانیان سرموضع که شاهد روزگار بایکوت و انزوای مصداقی در بند بودند در داخل و خارج کشور حی و حاضرند. هنوز من و اکبر صمدی و حسن اشرفیان و مجتبی اخگر و آزادعلی حاجیلویی و ابوالفضل محزون و آنها که مدتها هم‌سلول و هم‌بند او بودند و پس از آزادی از زندان، لباس رزم پوشیده، سلاح به‌دست گرفته و رودروی رژیم قتل‌عام ایستادند، حی و حاضر و زنده هستیم و می‌دانیم تا کجا در همان بند عمومی۲ و بندهای کوچک زندان گوهردشت منفور و منزوی بود. نصرالله مرندی و رضا شمیرانی و رمضان فتحی و بیژن ذوالفقاری و امیر برج‌خانی و رسول تبریزی و حسین فارسی و حسن ظریف و مجید صاحب‌جمع و اصغر مهدیزاده و اکبر شفقت و مصطفی نادری و دیگران هم که در بند۲ گوهردشت قبل از اعدامها نبودند در جریان پروسه و پرونده زندان ایرج مصداقی هستند و می‌دانند که قبل از قتل‌عام منزوی بود و بعد از قتل‌عام در اوین مدتی مسئول نظافت و سرویسهای بهداشتی بند بود. همه می‌دانند مصداقی بعد از اعدامها تلاش کرد با انجام مسئولیت نظافت سرویس‌های بهداشتی، خودش را از انزوا در بیاورد. [موضوعی که بچه‌های بند۲ گوهردشت با اکراه پذیرفتند] لابد اگر زندانیانی که او را می‌شناسند ببینند در کتاب خاطراتش ادعای سخنگویی و منتخب زندانیان مجاهد را داشته از تعجب شاخ درمی‌آورند و می‌فهمند حتماً کاسه‌یی زیر نیم‌کاسهٔ نوشته‌هایش هست والا دلیلی برای دروغی به این بزرگی وجود ندارد.

بگذریم! به این موضوع در جای خودش حتماً می‌پردازم. اما الآن سؤال این است که وسط فحاشی به نویسندگان و هنرمندان منتقد فیلم کودک سرباز، که ربطی به زندان ندارد؛ چرا مصداقی یکمرتبه فیل «مسئول منتخب بند» را هوا می‌کند؟! و چرا یک در میان یقهٔ ژورک را می‌گیرد؟

راستی! گناه ژورک چیست؟

 

روزی که پرده‌ها کنار رفت

پرده‌هایی که مهرداد عارفانی بر روی خود و مأموریتش کشیده بود فقط پس از توطئه بمب‌گذاری در گردهمایی مقاومت و دستگیری و زندان، سرانجام با جزئیات در دادگاه بلژیک برملا شد. به نظر می‌رسد لاجوردی در اوین همزمان روی این قبیل مزدوران و مستخدمان کار و سرمایه‌گذاری کرده است.

اما در مورد ایرج مصداقی، منظور از پرده‌ها، پرده‌هایی است که او ۳۷سال با لایه‌های دروغ و فریب و نمایش بر چشمان دیگران کشیده بود تا مأموریت و ماهیت خود را بپوشاند. این پرده‌ها با انواع حیله‌ها و شیوه‌ها و ادعاها و مقاله و به‌طور خاص چهار جلد کتاب خاطرات زندان با تیتر قابل تأمل «نه زیستن نه مرگ» کشیده شد. هدف، ساختن چهرهٔ کاذبی بود تا پوششی باشد برای نفوذ و پیگیری مأموریت خائنانه‌اش در صفوف هواداران مجاهدین و سایرین. اما فریدون ژورک به‌نحوی شوکه‌کننده پرده‌ها را کنار زد.

تا پیش از روشنگری ژورک، من و سایر زندانیان سیاسی که سابقهٔ زندان مصداقی را داشتیم از وضعیت بریده و وارفتهٔ او در زندان بی‌خبر نبودیم. کناره گیریهای او از حرکتهای جمعی در زندان و هر فعالیتی که می‌توانست به درگیر شدن با پاسدار و زندانبان منجر شود، شناخته شده و حتی می‌توانم بگویم از جهاتی زبان‌زد بود.

او برای پرده کشی و ماستمالی و فریب دادن مطلعین، در نوشته‌هایش رندانه به برخی از این موارد اشاره می‌کند. البته در لابلای بلوفها و خودستایی‌های فروتنانه و البته خنده آور! او حتی به ناگزیر به گوشه‌یی از موارد لو رفته اعتراف کرده و نوشته است که در همان اوایل دستگیری در سال۶۰ پایش به همکاری با گشت دادستانی باز شده و در جریان وحشی‌گریهای پاسداران در زندان گوهردشت مورد حمایت و لطف پاسداران قرار گرفته یا روز ۱۰مرداد۶۷ که داود لشکری، مسئول انتظامات زندان گوهردشت، محکومین ده سال زندان را به راهرو مرگ می‌برد او را نبرد و گفت لازم نیست تو بیایی. (این نمونه‌ها چون شاهدان بسیار دارد قابل کتمان نیست).... او می‌بایست صحنه را طوری بچیند تا بتواند با تنش کمتری دکان زندانی سیاسی و حتی دادخواهی خون شهیدان باز کند. بدینوسیله مجیزگوی متعفن بچه‌شاه و سردژخیم ساواک (پرویز ثابتی) بدون هیچ تناقضی دادخواه خون مجاهدان سربدار و سر موضعی می‌شود که مشی و آرمان و سازمان و شعارهایشان در لحظهٔ اعدام و بوسه زدن بر طناب‌های دار بر همگان روشن است.

قبل از ژورک، اقدامات مشکوک و پیگیریهای جاسوسی مصداقی در موارد مشخص از قبیل جا و مکان رهبر مقاومت که برخی هم‌پیاله‌های مصداقی هم آن را «شبهه‌اندازی در امور امنیتی آقای رجوی» و مصداق «تجسس» خوانده بودند، برای ما که سوابقش را هم در زندان به چشم دیده بودیم روشن بود. لااقل در این حد روشن بود که آگاهانه خط مشخصی را پیش می‌برد. به همین خاطر داغ ننگ «تواب تشنه به خون» بر پیشانی‌اش حک شد. بعداً هم به صراحت گفت که در قبر گذاشتن فیزیکی رهبران این مقاومت را وظیفه و مأموریت خود می‌داند.

اما روزی که فریدون ژورک پرده از همکاری او با لاجوردی و تیم اثنی‌عشری و کیوان‌زاد و محمدرضا یزدی‌پور کشید و در منتهای صداقت و امانت‌داری از حضور خودش در پروژه‌یی خبر داد که به تدوین کتاب کارنامهٔ سیاه علیه مجاهدین توسط ایرج مصداقی در تابستان و پاییز سال۶۲ منجر شد، پرده‌یی کنار رفت که هم مأموریتهای مزدور نفوذی و هم تلاشهایش برای سفیدسازی در خاطرات پر از دروغ و تحریف را برملا کرد.

بله، اگر راز مهرداد عارفانی با پوشش شاعر ضدخدا پس از حدود ۳۷ سال در ماجرای بمب‌گذاری و دادگاه عیان شد، فریدون ژورک هم پردهٔ ضخیم راز ۳۷سالهٔ مصداقی را کنار زد. او گفت کتاب «کارنامهٔ سیاه» که چکیدهٔ چند مصاحبه و لجن‌پراکنی علیه سازمان مجاهدین در حسینهٔ اوین است و با هدف شیطان‌سازی، مشروع کردن شکنجه و تیرباران و تواب‌سازی منتشر شد؛ در سال ۶۲ توسط ایرج مصداقی تدوین شده است. وقتی زمان و مکان و جلسات طراحی را توضیح داد و ترکیب توابینی را که در همکاری با لاجوردی و بازجویان شعبه هفت اوین او را پشتیبانی کردند فاش کرد، من متوجه شدم تا کجا دقیق و صادقانه می‌نویسد. او صادقانه از جلسه‌یی گفت که با حضور خودش [ژورک] و ایرج مصداقی، با مسئولیت مهرآیین در بند ۳۱۱ تشکیل شد...

اجازه بدهید قسمتهای اصلی و تکاندهندهٔ روشنگری فریدون ژورک در مورد ایرج مصداقی را بخوانیم سپس در مورد ماحصل کاری که مصداقی به‌عنوان نوچه و خدمتگزار قلمزن جلاد اوین طی چند ماه انجام داد و چگونگی اجرای آن توضیحاتی خواهم داد.

فریدون ژورک در مطلبی با عنوان «مرجان و باز هم معتادان به خیانت - ایرج مصداقی یک خائن پشت پردهٔ تنظیم و نگارش کتاب‌های لاجوردی» نوشت:

«با خواندن کتابهای مصداقی خاطرهٔ دیدن وی دربند ۳۱۱ زندان اوین را به یاد آوردم، البته نه به‌عنوان یک زندانی بلکه بیشتر به‌عنوان همراه و کمک‌کار و دستیار یکی از بازجوهای شعبه هفت به‌نام فاضل، که بلافاصله مطلب را با دوستان هوادار مطرح کردم که به نیکی باور دارم تمام حقد و کینه مصداقی نسبت به ما، از همین نقطه سرچشمه می‌گیرد.

در اوین مرجان در یکی از بندهای انفرادی بند زنان موسوم به ۳۱۱ که متشکل از چندین انفرادی و یک دفتر نگهبانی بود زندانی بود و دوران محکومیت خود را می‌گذراند که این بند در اسفند ماه۱۳۶۱ از زندانیان سیاسی زن تخلیه شد، این بند در ساختمان کوچک قدیمی ساز و روی تعمیرگاه اتومبیلهای دادستانی، مجزا از زندانها و ساختمانهای اداری اوین با درب بزرگ آهنی قرار داشت. به دستور لاجوردی افرادی از بندهای مختلف، بنا به تخصص مورد نیاز، انتخاب و بدین بند منتقل شدند که بسیاری از آنها اعضا یا هواداران مجاهدین بودند که تواب شده و با دژخیمان همکاری می‌کردند، افرادی مانند قاسم اثنی عشری و رضا کیوان زاد که از افراد دستگیر شده از بخش نظامی سازمان و به‌مناسبت چندین فعالیت محکوم به اعدام شده بودند. کار این دو نفر مطالعهٔ پرونده‌های عملیاتی افراد دستگیر شده سازمان در تمام زندانهای کشور، و خلاصه نویسی از طرح و اجرای عملیات آنان برای نویسنده و تنظیم کنندهٔ کتابهای کارنامهٔ سیاه بود. در این بند محمدرضا یزدی‌زاده که از مسئولان بخش دانش آموزی شرق تهران بود، چون تسلط خوبی به تایپ کردن داشت. مسئول تایپ مطالب و محمدرضا شریفی‌نیا که به اتهام تولید و انتشار مجله محرابه دستگیر شده شده بود مسئول صفحه بندی کتابها و چاپخانه اوین بود. من هم به‌عنوان کارگردان و نویسنده در رژیم گذشته و با اتهام هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و زندانی بودم. من به‌شدت تحت فشار بودم تا فیلمنامه‌یی تحت عنوان توابان بنویسم و در تهیه سریالی برای نمایش در تلویزیون و ایجاد یک استودیو جهت تولید این سریال کمک کنم. قرار بود این استودیو در محوطه دفتر نگهبانی بند ۳۱۱ که نسبتاً بزرگ و مستقل از زندانهای انفرادی دیگر بود ساخته شود. میز مونتاژ را هم از استودیوی شخصی من آورده و در قسمت ورودی بند، مقابل درب بزرگ آهنی قرار داده بودند.

در کنار این طرح لاجوردی در سال۶۱ طرح مثلا کارهای فرهنگی در داخل زندان را پیش برد. مثلا شنیده بودم در قزلحصار نشریه‌یی راه انداختند به نام «رجعت» که فقط ۴شمارهٔ آن انتشار یافت و به‌علت عدم استقبال زندانیان از آن دیگر منتشر نشد. لاجوردی در حسینیهٔ اوین هم جلسات متعدد مثلا مناظره تشکیل داد تا زندانیان را رو در روی هم قرار دهد. در این جلسات خائنان و بریدگانی مثل قاسم اثنی عشری به شرح خاطرات خود می‌پرداختند و زندانیان مقاوم دیگر را به مباحثه و مناظره دعوت می‌کردند.

خلاصه پرونده‌های تهیه شده توسط قاسم اثنی عشری و رضا کیوان زاد پس از تایپ توسط محمدرضا یزدی‌زاده به دفتر شعبه هفت ارسال می‌شد تا در اختیار نویسندهٔ کتابها قرار بگیرد...

بعدها برای من چهرهٔ پشت‌پرده تنظیم و نگارش این کتابها روشن شد. نام خائن پشت‌پرده ایرج مصداقی بود. او بر اساس متنهای ارسالی خارج از مجموعه شروع به تحریر متن کتابها می‌کرد. اگر هم نیازی به بحث حضوری و یا بررسی مطالبی در خصوص پرونده پیش می‌آمد (که چندین مورد پیش آمد) این ملاقات در دفتر بند۳۱۱ انجام می‌گرفت. این جلسه با حضور ایرج مصداقی و قاسم اثنی عشری و رضا کیوان زاد و یکی از مسئولان شعبه، که اکثراً بازجوی کثیف و سفاک به نام فاضل هماهنگ‌کننده جلسه بود، تشکیل می‌شد.

تنها جلسه‌یی که در بند ۳۱۱ تشکیل شد و من (فریدون ژورک) حضور داشتم، جلسه‌یی بود با حضور مصداقی و به سرپرستی رحمانی... که بعدها شنیدم که نام اصلی‌اش محمد داوودآبادی است و به محمد مهرآئین هم معروف بود. او یکی از سفاک‌ترین و کثیف‌ترین سربازجوها بود که در زمان شاه به اتهام ارتباط با مجاهدین دستگیر شده که شخص محمد حنیف‌نژاد با پذیرفتن مسئولیت کارهای او، راه آزاد شدنش را باز کرده بود. هدف جلسه بررسی فیلمنامه (توابان) بود که بر اساس طرح و نوشته‌یی از مصداقی توسط من به‌صورت فیلمنامه تنظیم شده بود. فیلمنامه مورد تأیید مسئولان دادستانی قرار نگرفته بود و علت آن عدم درک واقعی من از قصد ساختن چنین سریالی اعلام شد. به همین جهت طرح نوشتاری مصداقی به سازمان تبلیغات اسلامی که مدیریت آن را حاج آقا زم عهده‌دار بود، ارسال که بعداً به‌صورت یک فیلم سینمایی تولید و در سینماهای سراسر کشور به نمایش در آمد.

بعد از چهار ماه با انتشار اولین جلد کتاب کارنامهٔ سیاه و منتفی شدن ساخت استودیو و سریال، این مجموعه منحل شد و افراد یاد شده به بندهای قبلی خود منتفل شدند. در سالهای بعد به جز تعدادی از نفرات این بند، از جمله قاسم اثنی عشری و رضا کیوان زاد که اعدام شدند. بقیه با تحمل دوران محکومیت و بعضاً مورد عفو قرار گرفتن، از زندان آزاد شدند.

بعد از لجن‌پراکنی‌های اخیر مصداقی بود که من بیشتر و بیشتر دریافتم وزارت اطلاعات و مزدوران حلقه به گوششان، از احمدرضا کریمی تا کریم حقی و تا مصداقی، هیچ حرف واقعی در چنته ندارند که علیه مقاومت بزنند. همگی یک نت را در ارکستری به رهبری حاج آقا علوی یا طائب می‌نوازند و همگی سر در یک آخور به نام اصطبل رژیم آخوندی دارند. از همهٔ دوستان هم تمنا می‌کنم بروند و تک به تک حرفها و ادعاهای اینها را با هم مقایسه کنند. مطلقاً با یکدیگر تفاوتی ندارد. من اسم نویسندهٔ احمدرضا کریمی را از روی نوشته‌هایش پاک می‌کنم و یقین دارم که اگر از خواننده بپرسم نویسنده کیست می‌گوید ایرج مصداقی. و این داستان همه معتادان به خیانت است».

 

پرگفتن برای هیچ نگفتن

از مقالهٔ روشنگر فریدون ژورک من نتیجه می‌گیرم که:

  • در سال ۱۳۶۲ ایرج مصداقی با ۳خائن شکنجه‌گر به‌نامهای قاسم اثنی عشری و رضا کیوان زاد و محمدرضا یزدی‌زاده تحت مسئولیت سربازجوی وحشی شعبه ۷ اوین که به قصاب‌خانه معروف بود در یک تیم کار می‌کردند.
  • هدف این تیم، ایجاد فشارهای روانی و تواب‌سازی در زندان، مصادرهٔ انرژی و انگیزه‌های جوانان برای مبارزه با رژیم و شیطان‌سازی از مجاهدین برای ایجاد فضای یأس و ناامیدی در جامعه بود.
  • کتاب «کارنامهٔ سیاه» با همان اهداف، در همان ترکیب طراحی و توسط ایرج مصداقی در سال۶۲ تدوین شد.
  • فریدون ژورک فیلمنامه‌یی بر اساس طرح و نوشتهٔ ایرج مصداقی نوشت. این فیلمنامه را لاجوردی تأیید نکرد. در جلسه‌یی که با حضور ژورک و مصداقی، با مسئولیت شکنجه‌گر معروف اوین، محمد مهرآیین تشکیل شد، قرار شد، پس از رد فیلمنامهٔ ژورک، در راستای ادامهٔ شیطان‌سازی از مجاهدین، طرح نوشتاری مصداقی مبنای تهیهٔ یک فیلم سینمایی علیه مجاهدین قرار گیرد و این کار انجام شد.

این پرده‌یی بود که فریدون ژورک با بیان کمبودها و اشکالات خودش، کنار کشید و نشان داد «تواب تشنه به‌خون» یک مزدور نفوذی است که در تمام این سالیان با مأموریت نفوذ و شیطان‌سازی و... به شیخ و شحنه‌های شعبه، امداد می‌رساند.

مصداقی با مارک سانسور، مبالغه، کتمان واقعیت و فقدان شهامت برای بیان حقایق، کتابهای خاطرات زندانیان مارکسیست و مجاهدین را نقد می‌کند اما نمی‌گوید چرا هیچ اشاره‌یی به تدوین «کارنامهٔ سیاه» در سال۶۲ نکرده و فیلم سینمایی توابان چگونه طراحی و اجرا شد!

او نمی‌گوید چگونه از شکنجه‌گاه پل‌رومی آزاد شد و چرا بعد از آزادی، سری سری بچه‌های خیابان گرگان و نظام‌آباد و آشنایانش دستگیر شدند و چرا دوباره در دیماه ۶۰ دستگیر شد. فقط می‌گوید کمتر از یک ماه بعد از دستگیری [دی‌ماه] همراه با گروه ضربت دادستانی به گشت رفتم.

او در این کتاب و در اینجا عمداً نمی‌گوید دقیقاً چه روزی از دیماه دستگیر و چند روز بعد از دستگیری همراه با گروه ضربت دادستانی به شکار مجاهدین رفت. اما بعدها به‌مناسبتی، منفعت را در این می‌بیند که به دستگیری در روز ۲۹ دی ۱۳۶۰ اقرار کند.

در هر حال، از توضیحات کتابش معلوم می‌شود که در هفتهٔ اول دستگیری ـ بدون شکنجه ـ وارد تیم گشت دادستانی شده است. طوری که ۱۲روز بعد از دستگیری چنان موضوع گشت و شکار زندانیان برایش عادی شده که در صفحهٔ ۷۳ جلد اول می‌نویسد: «وقتی گروﻩ ضربت ﺁمادﻩ حرکت شد، تصمیمشان بار دیگر عوض شد. از ﺁنجایی که متهم دیگرﯼ نیز قرار شد با ما باشد، قرعهﯼ فال به نام من افتاد و محمدﯼ دستور داد من به تنهایی همراه ﺁنان بروم».

در صفحهٔ ۷۶ هم در یک جمله ناخودآگاه بند را آب می‌دهد. توجه کنید: «یکی از آنها [پاسداران گروه ضربت] گفت: خواهرش در منزل است او را بیاوریم؟ من بیدرنگ دخالت کردم و با ترس و لرز گفتم: نه، گفتند فقط خودش را بیاورید».

پاسدار از مصداقی می‌پرسد خواهرش را بیاوریم یا نه؟ و مصداقی می‌گوید نه از بالا گفتند فقط او را بیاوریم آیا این فرد در روزهای اول دستگیری در جای یک زندانی نشسته است؟!

بگذریم! ماجراهای روزهای گشت و رفتن بالای پیکر موسی خیابانی در روزهای اول دستگیری جای بحث مفصل و جداگانه دارد و می‌گذارم برای بعد.

مصداقی نمی‌گوید چرا به‌دروغ خودش را سخنگوی زندانیان معرفی می‌کند و هدف از این همه دروغ و جعل و فریبکاری چیست؟

نمی‌گوید چرا در زندان بعد از قتل‌عام تلاش کرد به جمع بچه‌های فرعی مقابل هشت گوهردشت که سابقه‌اش را نداشتند نزدیک شود و سر از کار سیامک طوبایی و جواد تقوی و حسن افتخارجو در بیاورد. او در یک وارونه‌گویی حیرت‌انگیز، به‌جای این‌که بگوید چه نقشی در قتل جواد و سیامک و حسن داشت. می‌گوید با سیامک طرح فرار داشتم. سیامک خودش را فدا کرد تا من گیر نیفتم. جل‌الخالق!

او نمی‌گوید چرا بعد از آزادی تلاش کرد به جمع زندانیان آزاد شده و خانواده‌های زندانیان نزدیک شود و چرا بعد از رفت و آمد و نزدیکی با هوشنگ محمدرحیمی، او هم به سرنوشت جواد و سیامک و حسن مبتلا شد!

او نمی‌گوید چرا «نه زیستن» و «نه مرگ»! اما من می‌گویم که او از ترس «مرگ» یک روز هم زندگی نکرد. دلقکی بود در خدمت لاجوردی که امروز استفراغ پرویز ثابتی را قرقره می‌کند. آخر کدام زندانی پدر مادردار سیاسی را سراغ دارید که چکمه‌های کثیف کسی را لیس بزند که بدیع‌زادگان را در اجاق برقی جزغاله کرد، احمدزاده را تا آستانهٔ مرگ شکنجه کرد، جزنی و ذوالانوار و دیگران را با دسیسه کشت و بر صورت زیبای گل سرخ انقلاب، ادرار کرد؟

او هرگز نگفت که در تدوین یا ترجمه کتاب «کارنامهٔ سیاه» در نیمهٔ اول سال۶۲ چه کرد و با لاجوری و فاضل چه روابطی داشت. اما ژورک گفت این کتاب در نیمهٔ اول سال۶۲ توسط ایرج مصداقی تدوین شد.

او نگفت در ۸ماه اول سال۶۲ کجا بود. اما من می‌گویم.

 

هشت ماه غیبت!

تا این‌جا گفتم که ایرج مصداقی اولین گام شیطان‌سازی علیه مجاهدین را با تدوین کتاب «کارنامهٔ سیاه» در نیمهٔ اول سال۶۲ برداشت. او در این کار همراه با ۳نوچهٔ لاجوردی (اثنی‌عشری و کیوان‌زاد و یزدی‌زاده)، تحت‌نظر بازجوی جنایتکار (فاضل) کار تدوین را پیش برد. پس می‌بایستی در محیطی خارج از بند و دور از سایر زندانیان «سرموضع»، متونی را که یزدی‌زاده پیاده می‌کرد تنظیم و آمادهٔ انتشار کند.

با نگاهی به کتاب خاطرات مصداقی معلوم می‌شود که وی از فروردین سال۶۲ به بهانهٔ یک دعوا از سلول۴ بند۱۹ زندان گوهردشت به سلول انفرادی بند۹ منتقل شده و در صفحهٔ ۱۹۸ از جلد اول کتاب می‌نویسد: «با شرایطی که پیش آمده بود حدس و گمانم بر این بود که به‌زودی مرا به انفرادی خواهند برد، پس چه دلیلی دارد که در این شرایط مماشات کنم. این نوع برخوردها در چند روز آخر شدت گرفته بود. «اـ م ـ ب» چند روزی در راهروی بند زندگی می‌کرد و به‌شدت ایزوله شده بود تا این‌که مرا به انفرادی منتقل کردند».

کلیشهٔ صفحهٔ ۱۹۸ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

کلیشهٔ صفحهٔ ۱۹۸ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

 

خوشبختانه علی سرابی یکی از هم سلولی‌های مصداقی در بند۱۹ گوهردشت، امروز حی و حاضر است و می‌داند او چه زمانی و با چه بهانه‌یی از بند خارج شد و چگونه ـ پس از ۸ماه غیبت ـ برگشت.

سرابی در مقاله‌یی به‌نام «مصداقی بر رذالت» می‌نویسد:

«روز ۵مهر۶۱ به همراه تعدادی دیگر از زندانیان به سالن ۱۹ زندان گوهردشت سلول۴ منتقل شدم. برای اولین بار ایرج مصداقی را در همان سلول دیدم. فردی که چند ماه بعد به بهانه‌یی که آن زمان برایمان روشن نبود از بند خارج شد و ۸ ماه بعد برگشت و پس از چند روز من به همراه تعداد زیادی از بچه‌های سرموضع به فرعی (محلی برای زندانیان تنبیهی در زیر هشت سالن ۱۹) و انفرادی منتقل شدیم».

این‌که چرا بعد از برگشت مصداقی بچه‌های سرموضع بند را جدا کردند و بردند و چه بلایی سرشان آوردند، فعلاً موضع این نوشتار نیست و می‌گذارم برای بعد، اما نکتهٔ مهم این است علی سرابی مسئول همان سلول۴ بود و خوب یادش است که دعوا با «الف ـ م ـ ب» فقط بهانهٔ خروج از بند و غیب هشت ماهه است چون موضوع درگیری مصداقی با وی از اساس دروغ است.

ایرج مصداقی نمی‌تواند روی صداقت و صراحت علی سرابی حرفی بزند چون پیش از این در صفحهٔ ۱۸۳ جلد اول خاطراتش در مورد رشادت و تسلیم‌ناپذیری علی سرابی در زیر شکنجه نوشته بود:

«علی سرابی بعد از دستگیرﯼ و زیر شکنجه، می‌پذیرد که پاسداران را به سر قرارش ببرد. او آنها را به خیابان حافظ بردﻩ و از باﻻﯼ پل حافظ خودش را به قصد خودکشی به میان خیابان پرت می‌کند. او از شانس بد روﯼ ماشین در حال عبورﯼ افتادﻩ و بیهوش می‌شود. وﯼ را با همان حال نزار به اوین باز می‌گردانند. وقتی کمی به هوش میﺁید، ﻻجوردﯼ از او میپرسد: اگر اسلحه داشتی با من ﭼه می‌کردﯼ؟ علی به تصور این‌که در حال فیلمبردارﯼ تلویزیونی از او هستند، می‌گوید: می‌کشتمت. ﻻجوردﯼ دوبارﻩ میپرسد: با گیلانی ﭼه می‌کردﯼ؟ علی پاسخش را تکرار می‌کند. مجتبی‌ مهراب‌بیگی یکی از محافظان و نزدیکان ﻻجوردﯼ و مأمور زدن تیرخلاص به زندانیان، قصد کشتن وﯼ را می‌کند. ﻻجوردﯼ با کینه‌اﯼ وصف ناشدنی به او می‌گوید: نه ولش کن ولی تیرخلاص‌اش را به گونه‌اﯼ بزن که بسوزد. خوشبختانه به خاطر شلوغی و بی‌نظمی اوین، علی فراموش می‌شود و در موقعیت خوبی پس از ١٩ بهمن ۶۰ به دادگاﻩ رفته و به ١٠ سال زندان محکوم می‌شود»

کلیشهٔ صفحهٔ ۱۸۳ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

کلیشهٔ صفحهٔ ۱۸۳ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

 

بند۹ انفرادی گوهردشت کجاست؟

ایرج مصداقی می‌گوید در ۸ماه غیبت، جای دوری نبوده، داوود لشکری مسئول انتظامات زندان او را به سلولهای انفرادی بند۹ برده بود. علی سرابی که مسئول سلول او در بند۱۹ بود می‌گوید تمام علائم نشان می‌دهد که مصداقی در تمام ۸ ماهی که غیبت داشت در زندان گوهردشت نبود. علاوه بر این، علی ادعا می‌کند که آن زمان [نیمهٔ اول سال۶۲] بند۹ انفرادی در اختیار زندان اوین، زیر نظر لاجوردی بود و هیچ ربطی به زندانیان تنبیهی گوهردشت نداشت.

اجازه بدهید همین جا کمی مکث و موضوع را باز کنیم.

یکی از زندانیان سیاسی به‌نام اصغر معینی، در همان تاریخ ـ بهار و تابستان ۶۲ ـ در سلولهای انفرادی بند۹ زندان گوهردشت بود. وی می‌گوید کلیهٴ زندانیان این بند از اوین آمده و تحت‌نظر و کنترل اوین بودند. علاوه بر اصغر تعداد دیگری از زندانیان که آن زمان در بند۹ انفرادی گوهردشت بودند زنده و حاضرند. از جمله مسعود امیرپناهی و علی تهوری و نادر ثانی در همان ایام، از زندان اوین به سلولهای انفرادی بند۹ انفرادی گوهردشت منتقل شده و نیمهٔ اول سال ۶۲ در همین بند بودند. به گواه آنان حتی پاسداران شیفت زندان گوهردشت هم به این بند رفت و آمد نداشتند.

علت انتقال زندانیان زیر بازجویی اوین به گوهردشت این بود که سلولهای انفرادی ۲۰۹ اوین در اختیار سپاه بود و بازجویان اوین محل مناسبی مانند سلولهای انفرادی که زندانی را از هر جهت تحت کنترل داشته باشند نداشتند. به همین خاطر ۳بند انفرادی گوهردشت در اختیار لاجوردی گذاشتند تا پاییز ۶۲ که کار ساخت ۴۰۰سلول انفرادی در ساختمانی موسوم آسایشگاه در اوین به اتمام رسید.

مصداقی که یادش رفته در صفحه ۱۹۸کتابش علت بردنش از بند را دعوا با یک زندانی عنوان کرده، در صفحهٔ ۲۴۸ جلد اول «نه زیستن، نه مرگ» می‌نویسد: «از من تشکیلات بند را می‌خواستند... به‌خاطر تشکیلات بند رسماً توسط لاجوردی بازجویی شدم».

کلیشهٔ صفحهٔ ۱۸۳ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

کلیشهٔ صفحهٔ ۲۴۸ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

 

مسعود امیرپناهی که از سال ۶۱ مدتها در سلولهای انفرادی بندهای ۹ و ۱۱ تحت کنترل اوین بود می‌گوید: «بندهای ۹ و ۱۰ و ۱۱ (طبقهٔ وسط ۳بند معروف به ۱۷ و ۱۸ و ۱۹) را که مثل جزیره‌ای جدا از سایر بندهای گوهردشت بودند در اختیار اوین گذاشته بودند تا زندانیانش را در آنجا کنترل و بازجویی کنند. من که بیش از یک سال در بندهای انفرادی ۹ و ۱۱ بودم ندیدم لاجوردی از کسی بازجویی کند. چه رسد بازجویی از زندانیان تنبیهی گوهردشت».

درست می‌گوید لاجوردی پیش از آن هم خودش بازجویی نمی‌کرد مگر موارد خیلی خاصی که شخصاً دنبال می‌کرد. وانگهی در صورت پذیرش ادعای مصداقی (که یعنی وارونه شدن همه ضوابط و قوانین زندان) باز هم جای این سؤال باقی‌ست که چرا مصداقی در خاطراتش هیچ اشاره‌یی به موضوع بازجویی در مورد تشکیلات بند نکرده است؟

چرا در همین فصل از کتاب که به موضوع انفرادی اشاره شده، دهها پاراگراف خرج خیال‌پردازی و موضوعات خارج از زندان شده اما به چگونگی و کم و کیف بازجویی اشاره نشده است. در سند کلیشهٔ صفحهٔ ۲۴۸ می‌بینیم که او با خرمردرندی [برای سفیدسازی] می‌نویسد: «من از همه بیشتر زیر فشار بودم. از من تشکیلات بند را می‌خواستند». اما هیچ خاطره و روایتی از آن فشارها و بازجویی‌ها نیست. در این بخش از کتابش حتی یک سؤال یا پیگیری از جانب پاسداران بند در مورد علت انتقال به انفرادی و خطایی که منجر به این تنبیه شده دیده نمی‌شود؟!

ایرج مصداقی هر جا یک برخورد ساده و صنفی با پاسدار شیفت بند داشته چندین صفحه با آب و تاب توضیح داده اما اینجا سکوت است. آیا موضوعی مهم‌تر [حتی جنجالی‌تر] از بازجویی برای زندانی در سلول وجود دارد؟ چرا محتوای بازجوییها پنهان و ناگفته است!؟ آیا ماجرای بازجویی کم اهمیت‌تر از سبز کردن هستهٔ خرما و مهمانی مگس در سلول است که چندین صفحه از کتابش را به آن اختصاص داده است؟

به‌جای توضیح بیشتر ترجیح می‌دهم کلیشهٔ یک صفحه از کتاب را در زیر بیاورم. او در صفحهٔ ۲۱۱ جلد اول که به همین دوران (غیب هشت ماهه) اختصاص دارد می‌نویسد:

«روزی نیز متوجه مگسی شدم که کشان کشان از زیر در و در حالی که تنها یک بال داشت وارد سلولم شد. گویی از جدالی سخت و جان فرسا جان به در برده بود... روزی نیز یاد گفتهٔ هلن کلر که هم نابینا بود و هم ناشنوا افتادم. از یکی از دوستانش که با گذر از میان جنگل به نزد وی آمده بود پرسیده بود: در جنگ چه خبر بود؟‌... در این گشت و گذار به یاد دق‌الباب خانهٔ مادر بزرگم در شهرستان نطنز افتادم...» .

کلیشهٔ صفحهٔ ۲۱۱ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

کلیشهٔ صفحهٔ ۲۱۱ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

 

از صفحه ۲۰۰ جلد اول کتاب که به انفرادی [غیبت] ۸ ماهه (فروردین تا آبان ۶۲) پرداخته، تماماً داستان‌سرایی، خیال‌بافی و سفیدسازی است. چرا؟ چون در این فاصله که دهها صفحه مزخرف تولید شده هیچ اشاره‌یی به موضوع روز و دغدغهٔ اصلی زندانی که «تنبیهی» از بند به انفرادی رفته دیده نمی‌شود. در این مواقع معمولاً زندانی ۲ یا ۳ دغدغهٔ جدی دارد. اولین موضوعی که زندانی در انفرادی درگیرش می‌شود تلاش برای یافتن راهی برای تماس با سلولهای مجاور و اطلاع‌رسانی به بند سابق است. دومین دغدغه، تنظیم سناریو و تولید طرحی برای بازجویی و فریب بازجو و موضوعات مربوط به آن است. اما مصداقی با طرح موضوعات مختلف خارج از زندان و یادآوری موضوعاتی مانند داستانهای ژان لافیت، کسروی، کافی، بحرالعلوم، ماجرای هلن کلر، سرنوشت مگس، خاطرات دوران کودکی در نطنز، یادی از فیلم منظومه پداگوژیکی و بررسی و تحلیل برخی گروهها و... فقط تلاش کرده با داستانسرایی ذهن مخاطب را منحرف و وانمود کند در این مدت انفرادی بوده است.

 

باز هم «سخنگوی زندانیان»، این‌بار از سلولهای انفرادی

ایرج مصداقی در صفحه ۲۲۲ می‌نویسد: «به‌مناسبت ۳۰خرداد از سوی زندانیان بند۹ انفرادی گوهردشت به سالن پیام می‌دادم و سرود می‌خواندم...» .

کلیشهٔ صفحهٔ ۲۲۲ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

کلیشهٔ صفحهٔ ۲۲۲ از جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ

 

واقعاً که مزدور نفوذی چقدر دوست دارد چپ و راست مارک «سخنگو»ی زندانیان سیاسی به خودش بزند! برای من و سایر زندانیانی که در بند۲گوهردشت شاهد روزگار انزوا و بایکوت او در بند بودیم این حرف خیلی خنده‌دار است! بگذریم...

او در اینجا نمی‌گوید سخنگوی کدام یک از زندانیان در «بند۹ انفرادی گوهردشت» بود! اگر منظور از «سخنگو»ی زندانیان، زندانیان مجاهد است، چرا اسمی از آنان نیست و هیچ ارتباطی به‌وسیلهٔ مورس یا سایر وسایل ارتباطی (تماس از زیر در، هواکش، نوشته در جاسازیها و...) با آنان نداشت.

او نمی‌گوید چگونه پیام زندانیان سلولهای انفرادی را از بند۹ انفرادی به سالن ۱۹ رسانده است. بند ۹ طبقهٔ دوم است و بند۱۹ طبقهٔ سوم ساختمان دیگر. با فرض این‌که او در سلولهای سمت بند ۱۹ بوده است، باز هم نمی‌توانست از بند پایین برای بند طبقه سوم بلوک دیگر پیام بدهد چون لاجوردی با نصب تسمه‌های ۳سانتی به کرکره‌های افقی پنجره، راه هر نوع تماس و ارسال علامت به بند بالا را بسته بود. بدون تسمه هم آن زمان امکان تماس نبود. او نهایتاً می‌توانست با کج کردن پرده‌های فلزی افقی پنجرهٔ سلول، بند طبقهٔ پایین ساختمان روبه‌رو را ببیند. کسی که بلافاصله پس از ادعای خنده‌دار «پیام به‌مناسبت ۳۰خرداد از سوی زندانیان بند۹»، آسمان خاطرات جعلی و «یاد سعید سلطان‌پور» را به ریسمان «سیاهکل» و «ستارخان» و «باقرخان» و «صوراسرافیل» می‌دوزد چطور نمی‌گوید ـ به جای این همه داستان ـ چگونه پیام را به بند ساختمان دیگر در طبقهٔ سوم رسانده است؟ اصلاً چه کسی دریافت کرده است؟ هنوز بسیاری از زندانیان همان بند (۱۹) و بند انفرادی۹ زنده و حاضرند و همراه با بیش از ۱۶۰۰زندانی سیاسی دیگر، طی بیانیه‌یی گواهی داده‌اند که ایرج مصداقی مزدور نفوذی وزرات اطلاعات است.

نمای زندان گوهردشت و موقعیت بند۱۹ و بند۹ انفرادی

نمای زندان گوهردشت و موقعیت بند۱۹ و بند۹ انفرادی

 

علی سرابی در بخش دیگری از مقالهٔ «مصداقی بر رذالت» می‌نویسد:

«مصداقی در سناریوی ۵۰ صفحه‌یی از این دوران ۷ ماهه انفرادی، آسمان و ریسمان را به هم بافته است، اما حتی یک نفر نیست که شاهد حضور او در این انفرادی باشد. از این دوران ۷ ماه حتی اسم یک زندانی مقاومی که در قید حیات باشد به چشم نمی‌خورد. در کل این ۵۰صفحه اسم ۲۶ نفر را آورده است که ۱۲نفر پاسدار هستند. ۱۱ زندانی که نامشان را آورده اصلاً در این بند نبوده‌اند و برخوردی هم با او نداشتند، یک نفر به نام محمدرضا صادقی که می‌گوید در بهداری با او تماس داشتم زیرشکنجه به‌شهادت رسیده است، دو نفر به نام محمود سمندر و عمو عباس هم در جریان قتل‌عام سربه‌دار شدند. از ۳نفر باقیمانده یک نفر نفوذی به نام مولایی، یک نفر به نام نعمت از هواداران گروه اکثریت است که او مصداقی را ندیده است. یک نفر هم مادر مصداقی است که در این دوران به ملاقات او آمده است».

 

پایان مأموریت و بازگشت به بند

مصداقی در کتابش، به‌نحوی که از بابت زمان و چگونگی ماجرا شفاف نیست، ادعا می‌کند در حالی‌که «هیچ اطلاعی از برنامه‌شان نداشتم» به بند۱۹ برگشتم. از مجموعهٔ روایتهای مبهم، ناقص و دوپهلوی مصداقی می‌توان حدس زد که این دوره ۷ یا ۸ماه به طول انجامیده است

موضوع برگشت و توضیحاتش در این قسمت شایان یک مقالهٔ مفصل است و می‌گذارم برای بعد.

موارد فوق تنها بخشی از تناقضات بند۹ و داستانسرایی به‌خاطر ۸ماه غیبت از بند بود. جهت رعایت اختصار از بسیاری موارد که در مقالهٔ علی سرابی آمده و موارد دیگری که در آن مقاله هم به آنها اشاره نشده، گذشتم اما از یک نکته بعد از انتشار مقالهٔ روشنگر علی سرابی نمی‌توانم بگذرم.

 

پاسخ مصداقی به افشاگری علی سرابی

پس از انتشار مقالهٔ «مصداقی بر رذالت» توسط علی سرابی در چهارم خرداد ۱۴۰۰، مزدور نفوذی، جوابیه‌یی با عنوان «مسعود رجوی عاقد پیوند نامبارک علی سرابی و فریدون ژورک» منتشر کرد. این مطالب شامل دو بخش، در مجموع بیش از ۶ هزار کلمه است. حدود ۳ هزار کلمه از این مقاله بازنشر تمام مقالاتی است که مزدور نفوذی علیه فریدون ژورک نوشته است و در بخش اول مقاله (بیش از ۳ هزارکلمه) که به علی سرابی پرداخته، به هیچ‌کدام از پرسش‌ها، ابهامات، تناقضات و ادعاهای علی سرابی‌ پاسخ نداده است. در بخش دوم (حدود ۳ هزار کلمه)، تمام سوزنامه‌ها و فحش‌هایی که در چند سال اخیر نثار ژورک کرده بود را کپی و پیست کرده است. یعنی نصف مقاله فحش به علی سرابی و نیمی دیگر فحاشی علیه ژورک است. در نیمهٔ اول، از ۳ هزار کلمه، ۷۲۰ کلمه توضیحاتی راجع به همان فردی است که بهانهٔ غیبت و خروج از بند شده است. فردی که علی گمان می‌کرد به جرم کمک به یکی از جریانهای غیرمذهبی دستگیر شده و حالا مصداقی می‌گوید نخیر! او هوادار مجاهدین بود و بعد از تواب شدن آزاد شد و در جریان سربازی، هم‌زمان با عملیات چلچراغ خودش را تسلیم مجاهدین کرد و در عملیات فروغ جاویدان به‌شهادت رسید.

می‌بینید! بیش از ۷۰۰ کلمه به این موضوع پرداخته اما یک کلمه نگفته چرا بند۹؟ چرا هیچ شاهد زنده ندارد؟ چرا به‌جای ۵۰ صفحه داستانسرایی و تعریف فیلم و رمان و مزخرفات خاطرات کودکی یک پاراگراف از فشارها و بازجویی‌ها و... نیست. محض رضای خدا یک جمله در نقد افشاگری علی سرابی که ثابت کرده مزدور نفوذی در ۸ ماهی که از بند رفت در خدمت لاجوردی بوده نیست.

علی سرابی در همان افشاگری می‌نویسد: «با فرض این‌که لاجوردی دنبال کشف تشکیلات بند بود و حتی خودش هم بازجویی می‌کرد سؤال این است که چرا شهید مهشید رزاقی را که داود لشکری به خونش تشنه بود و همیشه او را یکی از مسئولان بالای تشکیلات بند می‌دانستند، برای این کار انتخاب نکردند؟چرا شهید محسن سلیمی را نبردند؟چرا شهید رضا بهمن آبادی که مورد خشم و نفرت توابین و پاسداران بود را زیرفشار و بازجویی نبردند. چرا من را که مسئول ثبت صورت‌جلسات نشست‌های بند بودم و لاجوردی هم کینه فراموش نشدنی نسبت به من داشت به‌خاطر تشکیلات بند زیرفشار نبردند؟».

به هیچ‌کدام از اینها پاسخ نمی‌دهد. فقط با همان منطق که توضیح دادم فحش می‌دهد. می‌خواهد با فحاشی و هتاکی، طرف مقابل را خسته و رد پای نفوذ را گم کند. دو تا به ژورک می‌زند یکی به علی سرابی. هیچ توضیح و ادعایی در برابر اسناد سرابی ندارد. مقاومت و سابقه‌اش هم نمی‌تواند زیر سؤال ببرد چون پیش‌تر در کتابش از او به‌عنوان قهرمانی یاد کرده که زیر شکنجه به لاجوردی گفت اگر سلاح داشتم هم تو را می‌کشتم و هم محمدی گیلانی را...

سقف ادعاهایش در پاسخ به اسناد سرابی که نشان می‌دهد سناریو «بند۹ انفرادی» بسیار ناشیانه تنظیم شده این است که او گوشه‌گیر بود. همین!

او در این‌باره می‌نویسد: «علی سرابی در بند و اتاق به‌شدت گوشه‌گیر و منزوی بود. با کمتر کسی حشر و نشر داشت و گفتگو می‌کرد. رابطه‌اش در اتاق با من از همه نزدیکتر بود. گاهگاهی با من درد دل می‌کرد... جدا از آن، علی سرابی کوته‌نظر و کینه‌توز بود».

به نظر من ممکن است بخشی از «کارنامه سیاه» را پس از ابلاغ مأموریت از لاجوردی در یکی از همین سلولهای بند۹ نوشته باشد چون بند۹ انفرادی تحت‌نظر بازجویان اوین بود و می‌توانست چند روزی مهمانی به نام ایرج مصداقی را برای تکمیل و تدوین کتاب «کارنامهٔ سیاه» داشته باشد.

اما نکتهٔ بسیار جالب و تماشایی این است که مزدور نفوذی، پس از این‌که تعادلش در مقالهٔ علی سرابی بر هم خورد، بلافاصله چند هزار کلمه فحش و ناسزا نثار فریدون ژورک کرد و هر چه در این مدت علیه او بافته بود را سرجمع کرده و ته مقاله چسباند. معلوم نیست چرا در پاسخ به نکات دقیق و مستند فردی که در زمان مأموریت مزدور هم‌سلولش بود، به فریدون ژورک می‌زند. پاسخ به نظر من روشن است.

اول این‌که فریدون ژورک دُم خروس «نفوذ» را از زیر عبای لاجوردی بیرون کشید و سرمایهٔ چند سالهٔ «زندانی سیاسی» و «پژوهشگر» بی‌خطر و «فعال حقوق بشر» و... را سوزاند.

دوم این‌که ـ همان‌طور که در بالا گفته شد ـ استفاده از کلمات رکیک و فحاشی بی‌دنده و ترمز با الگوی کمیته‌چی‌ها و نوچه‌های لاجوردی، شیوهٔ کار مزدور نفوذی برای عقب‌راندن حریف از میدان است. مثلا فردی که آشنایی و نزدیکی چندانی هم با مجاهدین ندارد اگر در یک مقاله یا مصاحبه سیخی به او بزند چنان با حرفهای رکیک و اتهامات رذیلانهٔ اخلاقی و... او را هدف قرار می‌دهد تا نفر از گفته و نوشته‌اش پشیمان شود. سپس لابلای کلمات رکیکی که شایستهٔ شخص خودش و اربابش است می‌گوید از رجوی پول گرفته و بعد از این همه سال پادویی مجاهدین را می‌کند و... تا نویسنده و فرد مورد نظر برای اثبات این‌که رابطه‌یی و پولی در کار نبوده چند جمله علیه مجاهدین بنویسد و به این وسیله حریف را در رگبار کلمات رکیک و چارواداری غرق می‌کند.

اما نه هتاکی و فحاشی، نه تجدید چاپ و تغییر و تبدیل روایتها و نه بسیج هم‌پیاله‌ها برای دفاع از چهرهٔ مأمور رسوا، هیچ‌کدام چاره‌ساز نیست.

مگرچکمه لیسی «دژخیم شاه» یعنی پرویز ثابتی، برای ردگم کنی و ولا پوشانی کاسه لیسی «دژخیم شیخ» یعنی اسدالله لاجوردی چاره‌ساز بود؟

مگر پروژه سفیدسازی در ماجرای حمید نوری با همه قیمتی که رژیم برایش پرداخت، چاره‌ساز بود؟

۳ سال پیش در همین ایام (اردیبهشت۱۴۰۰) من در مقالهٔ «ایرج مصداقی؛ خنجر خامنه‌ای بر گلوی مجاهدین» بخشی از کارکردهای زندانش را نشان دادم. یک به یک، سند به سند با شاهد مشخص توضیح دادم و نوشتم در مدتی که با هم در بند ۲گوهردشت بودیم توسط زندانیان مجاهد بایکوت بود، چگونه وقتی تیغ و شلاق جلاد در قضایای «اتهام» و «ورزش جمعی» بالا می‌رفت، میگرن و کمردردش عود می‌کرد و در سکوت و تمارض «موج» را می‌گذراند. نوشتم چگونه مورد لطف و حمایت دژخیمان وحشی قزلحصار و گوهردشت (داود رحمانی و داود لشگری) بود و کسی ندید یک سیلی از پاسداران نصیبش شود. تا آنجا که روز دهم مرداد۶۷ وقتی هیولای وحشی گوهردشت، داوود لشگری، فاتحانه به بند وارد شد تا قربانیانش را برای قتل‌عام از میان محکومان ۱۰ سال حبس جدا کند، در حضور شاهدان بند۲، با صراحت و بدون پرده‌پوشی و لفافه به او گفت تو نیا.

یادآوری می‌کنم که برخی از دوستان و یاران بند۲ (محسن زادشیر و رضا فلاحی و سعید ناصری و... ) در رسانه‌های مختلف، همین خاطرات را در اشکال مختلف بازگو کردند و مصداقی صدایش درنیامد چون می‌دانست وقتی سر کلاف خیانتهایش در زندان باز شود برایش هزینهٔ بیشتری دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر