شکوه پایداری و زلال اندیشه- جمشید پیمان
سمیّه
جان، تو سیمرغی، باز گشته از افسانه ها می خواستم با مجاهدِ خلق “سُمّیه
محمدی” که دوباره هدف زهر پاشی وزارت اطلاعت رژیم قرار گرفته است سخن
بگویم دیدم به نامه ای که سه سال پیش برایش نوشتم نمی توانم بیفزایم. همان
نامه را باز تقدیمش می کنم .:
سمیّه جان، تو سیمرغی، باز گشته از افسانه ها !
جمشید پیمان، ۰۶ ـ ۱۲ ـ ۲۰۱۴
سمّیه
جان سلام، من یک ایرانیِ پشتیبان مقاومت هستم که می کوشم تو را و نیز دیگر
یارانت را درک کنم. احساسات شما را نسبت به خودتان و آرمانتان بفهمم. سعی
می کنم به این اشراف برسم که درون تو و یارانت چه می گذرد که تا به این حد
می توانید برای دیگران از هستی خود بگذرید. سمیه جان، می دانی چرا می گویم
سعی می کنم که تو و یارانت را بفهمم؟ زیرا آن اوجی را که شما برای پرواز
برگزیده اید، حتی نمی توانم در مخیله ام بگنجانم. امّا در این میان چند
نکته را خوب درک کرده ام:
یکی این که عشق به زندگی در شما به مراتب از من نیرومند تراست، در صورتی که میل به زنده ماندن درمن شاید از شما بیشتر باشد.
دیگر
این که می دانم تو و یارانت به هیچ روی خود آزار نیستید، هر چند که برای
هدف های مشخصی رنج های طاقت سوزی را متحمل می شوید. این درمن به گونه ای
برعکس عمل می کند. به این معنی که من برای دیگران آن قدر کم هزینه می کنم
که گاهی عذاب وجدان می گیرم و از نظر روانی دچار خود آزاری می شوم.
دیگر
این که تو و یارانت آزادی را به عنوان برترین آرمان برگزیده اید و برای
تحقق آن بیشترین و بزرگ ترین هزینه هارا متقبل شده اید. برای من اما آزادی
هر چند آرمان است، اما شاید فاصله چندانی با اهداف کوچک تری مانند کسب
موفقیت شغلی، درآمد زائی،داشتن وسایل آسایش مادی و امکانات رفاهی و نظایر
این ها ندارد.
سمیّه
جان، این گونه نگرش به زندگی است که فاصله تو و یارانت را از من و مانند
های من زیاد می کند. بگذار گونه ای دیگر و به تمثیل بگویم: من و تو هر دو
در پروازیم. اما پرواز من بیشتر به پرواز گنجشک می ماند، یا حد اکثر و گاهی
شبیه کبوتر می شود. پرواز تو امّا عقاب آسا ست. شاید دلت بخواهد و آرزویت
باشد که من هم بتوانم عقاب وار پرواز کنم، اما مطمئنم چنین انتظاری را از
من نداری. زیرا به مراتب بهتر از من می دانی اگر کسی نخواهد عقاب شود، هیچ
نیروی بیرونی قادر نخواهد بود از او عقاب بسازد. داستان سیمرغ را در هفت
وادی عطار حتما خوانده ای. هد هد فقط می توانست راه و نشانه ارائه کند.اما
او نمی توانست کسی را مجبور به همراهی و رفتن تا به آخر کند. آن سی مرغی هم
که تا آخر راه رفتند، خود خواستند که بروند و گرنه مانند آن صدها مرغ دیگر
یا از آغاز راه نمی افتادند، یا در میانه راه از رفتن باز می ماندند و
البته با صدها بهانه که همواره هرکس بخواهد رفیق نیمه راه شود، در انبان و
چنته دارد و نیازی هم به تراشیدن نیست.
این
ها را گفتم تا بدانی چه قدر زیاد تو را درک می کنم و چه قدر می دانم که
مرارت های تو بزرگند و می فهمم چرا با وجود این همه ابتلائات کوه فرسا،
استوار تر از البرز و سرفراز تر از دماوند ایستاده ای. بین خودمان بماند،
به تو غبطه می خورم.
سمیّه جان، دیروز کتاب
تو را در یکی از سایت های طرفدار مقاومت خواندم. دو بار هم خواندم و حتما
باز هم خواهم خواند. وقتی شرح مرارت هائی را که از خانواده همخونت کشیده ای
خواندم، تمامی تاریخ رنج هائی از این دست، پیش چشمانم آمدند،؛ دیدم چگونه
ضحاک برای رسیدن به پادشاهی دل و جان به اهریمن سپرد و پدرش را قربانی کرد،
دیدم چگونه، فرزندان فریدون، این نماد نیکی و پاکی، برادرشان ایرج را سر
بریدند تا آتش حسادتشان را فرو بنشانند، دیدم چگونه برادران یوسف او را به
چاه افکندند تا خود عزیز پدر شوند، دیدم چگونه مادر طریق الاسلام برای لو
دادن فرزندش و شاهد تیرباران شدن او، از جانب حاکمیت جنایتکار آخوندی مادر
نمونه شد. و حالا می بینم چگونه پدری برای هیچ و پوچ، شرف و حیثیت و منزلت
انسانی اش را می بازد تا دست ملاطفت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی او را
بنوازد . جفای پدرت را در حق تو شاهدم ، رذالت های بی مرز رژیم در این بازی
پلشت را شاهدم. اما این همه ماجرا نیست.
سمیّه
جان، شکوه پایداری تو و زلال اندیشه ات و حس وفاداریت به ارزش های انسان ،
و در صدر همه آنها به آزادی, درحقیقت بخش اصلی و تعیین کننده این ماجراست.
رژیم آخوندی را همین بخش سوزانده است و گسترده کردن دامنه رذالت هایش از
طریق هم خون های تو و دیگر خود فروختگان و خود باخته گان برای کاستن از این
سوزش است.
سمیّه جان،
حتما بهتر از من میدانی که هیچ رابطه خونی ( و از آن بالاتر؛ همخونی)
تضمین کننده و نگهدارنده نیکی و بدی هیچ کس ـ تاکید می کنم: هیچ کس ـ نبوده
و نخواهدبود. عموی پیامبر اسلام بزرگترین دشمن او شد، همسر لوط و پسر نوح …
به کژراهه رفتند. ایرج به دست برادرانش شهید شد، رستم به چاه برادر فرو
غلتید، آخوندها جنتی و گیلانی و ملا حسنی و … فرزندانشان را به جرم آزادی
خواهی و دگر اندیشی به قتل رساندند، از همه کهن تر قابیل است که دست درخون
برادر کرد. و جهان پر است از این تجارب . و ای کاش پدر تو آخرین فردی می
بود که در ورطه خیانت افتاده است، پس از او باز هم خیانت کارانی سر بر
آوردند و خنجر کین به پهلوی آزادی خواهان فرو کردند، و ای کاش در آینده
چنین نشود.
امّا رژیم آخوندی می خواهد مجاهدین خلق
را نابود سازد نه منفعل و پشیمان و نادم! و به همین خاطر است که باتحمل هر
شکستی در عرصه رویاروئی با مجاهدین، به پستی ها و رذالت های ژرف تری روی
می آورد. و این در حالی است که می داند و خوب می داند که از عهده چنین امری
بر نمی آید.
سمیه
جان، تا تو و یارانت بر عهد خویش برای مجاهدت در راه آزادی استوار ایستاده
اید، رژیم آخوندی و دُمچه هایش در هر مقام و موقعیتی که باشند، در برابر
اراده شما خوار و زبونند.
درود های مرا بپذیر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر