۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه

خامنه ووزارت بدنام اطلاعات بدانند- شكارِ خضر به‌دامِ سراب نتوان كرد,محمدجواد نوروزی از رزمگاه لیبرتی


محمدجواد نوروزی از رزمگاه لیبرتی

كسانی كه دوران جنگ ضدمیهنی را به‌خاطر دارند، به‌خوبی می‌دانند، جهنمی كه خمینی برای مردم ایران ساخته بود، به‌هیچوجه خواستهُ آن‌ها نبود، بلكه بهانه‌یی بود برای سرپوش گذاشتن به جنگ اصلی بین مردم و مقاومت ایران با تمامیت رژیم آخوندی كه خمینی آن را «موهبت الهی!» برای «اسلام عزیز!» (اسم مستعار خودش)، می‌نامید. در این جنگ فقط مردم محروم مناطق مرزی نبودند كه آسیب می‌دیدند، بلكه آثارشوم آن، همه را در بر می‌گرفت. به‌جز مشتی اراذل و اوباش و نورچشمی آخوندها كه جنگ وسیلهُ اخاذی و چپاول آن‌ها بود و همواره از فشارهای ناشی از جنگ مستثنی بودند.
در آن روزها، كمیته چی‌ها و پاسداران ولگرد صبح تا شب، نه فقط شهرها، بلكه روستاهای دور افتاده را نیز مثل مغول‌ها زیر تاخت و تاز خود برای فراهم كردن گوشت دم توپ و غارت و چپاول تحت عنوان «سربازگیری» و «جمع آوری كمك برای جبهه‌ها» گرفته بودند. من كه‌ در آن ایام حاضر نبودم‌ در این جنگ ضدمیهنی شركت كنم،حدود 5سال فراری بودم.‌ هر وقت پاسداران سپاه و كمیته دنبالم می‌آمدند، خانواده‌ام به‌بهانه‌های مخلتف ردشان می‌كردند تا اینكه‌ دیدم با این وضعیت نمی‌توانم به‌زندگی ادامه بدهم. بنابراین در اواخر سال 1365 از روی تحمیل و اجبار خودم را معرفی كردم. دورهُ آموزشی را در چهل دختر گذراندم و بعداز آن به‌جنوب كشور اعزام شدم و در منطقه عین خوش گردان 252 لشكر 16 زرهی قزوین سازماندهی شدم.
دوران خدمتم همزمان با تشكیل ارتش آزادیبخش در نوار مرزی ایران و عراق بود.‌‌ گهگاه خبرهای عملیات آن‌ها بین پرسنل ارتش پخش می‌شد. اگرچه ركن 2 ارتش، به‌شدت از انتشار این خبرها جلوگیری می‌كرد. ولی فضای جبهه طوری بود كه ارتشی‌ها به‌دلیل شناختی كه از ماهیت رژیم خمینی پیدا كرده بودند، عموما مخالف این جنگ خانمان برانداز و هم نظر مجاهدین‌ بودند. من هم از آنجا كه نمی‌خواستم هیزمِ تنورِ این جنگ ضدملی باشم، همه تلاشم این بود كه چندماه باقی ماندهُ خدمت را سپری كرده و برای سر و سامان دادن زندگی‌ام برگردم. ولی در اواخر خرداد67 ارتش آزادیبخش در یك تهاجم گسترده، شهر مهران را كه تبدیل به‌دژی از لشگر 16زرهی قزوین و لشگر 11ضدامیرالمؤمنین سپاه پاسداران شده بود، فتح كرد و در حین عملیات هم به‌صورت مستمر با بلندگو اعلام می‌كرد كه ما ارتش آزادیبخش هستیم، سلاح‌های خود را زمین گذاشته و شلیك نكنید.
بیش از 1500 نفر از باقیمانده‌های لشگر 16 زرهی و سایر نیروهایی كه در جبهه مهران بودند خود را تسلیم رزم آوران آزادی كردند و به‌پشت جبهه منتقل شدند. من نیز كه از قبل مجاهدین را می‌شناختم با استفاده از این فرصت خود را به‌مجاهدین معرفی كرده و به‌ارتش آزادیبخش پیوستم.
الان مدت27 سال است‌ كه در ارتش آزادیبخش هستم، فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته‌ام، از فروغ جاویدان كه رعشهُ سرنگونی را بر رژیم مستولی كرد و هنوز هم آثار ترس و وحشت آن باقی است، تا عملیات تدافعی مروارید كه آخوندها چندین اتوبوس آورده بودند كه در بلبشو و به‌هم ریختگی عراق، مجاهدین را دست بسته اسیر كرده و با خود ببرند، ولی ناگزیر جنازهُ پاسداران ظلمت و تباهی را در آن بار زده و دست از پا درازتر برگشتند و بعد هم اعتراف كردند كه «می‌خواستیم از دیوار بلندتر از قدمان بالا برویم» و... تا جنگ آمریكا كه منجر به‌سقوط حكومت سابق عراق و تقدیم این كشور در سینی طلایی به‌آخوندهای ضدبشر شد.‌ از شورای حكومتی گرفته تا مالكی جنایتكار و ... از تیر و تبر و سیرك و بلندگو در اشرف گرفته تا محدودیت و موشك در لیبرتی، همه و همه سرفصل‌هایی بود كه بدون انتخاب آگاهانه و آزادانهُ لحظه مره، عبور از آن‌ها غیرممكن بود.‌ بگذریم كه در تمام سرفصل‌ها این سنت مقاومت و بویژه رهبری آن برادر مسعود بود كه چراغ‌ها را خاموش می‌كرد و از بالا تا پایین سازمان را مجدداً در معرض‌ انتخاب‌ قرار می‌داد. بنابراین اراجیف سكت و فرقه و اجبار برای ماندن در اشرف و لیبرتی در برابر این درجه از تصمیم‌های آگاهانه و آزادانه یك مناسباتی كه تنها بر عنصر داوطلب و مشتاق استوار است، فقط یاوه‌هایی است كه به‌درد نشخوار مأموران و سایت‌های زنجیره‌ای وزارت اطلاعات می‌خورد.
 سال 83 وزارت بدنام‌ با توسل به‌دروغ و به نقل از مزدورانی كه سختی مبارزه را نكشیده و خود را تسلیم آخوندها كردند، به‌پدر و مادرم گفته بودند كه‌ سازمان مجاهدین‌ سلاح‌هایشان را تحویل داده‌اند و الان اشرفی‌ها‌ از گرسنگی‌ تحت فشارند و غذا ندارند بخورند وآن‌ها را قرار است به‌آفریقا ببرند، با این ترفندها پدر و مادرم را به‌اشرف آورده بودند. ولی بعداز اینكه واقعیت را برای پدر و مادرم تعریف كردم و خودشان به‌عینه مناسبات به‌غایت انسانی و برادرانه و وضعیت ما را در اشرف دیدند، برایم تعریف كردند كه چقدر از طرف مزدوران وزارت اطلاعات تحت فشار بوده‌اند تا به‌هر ترتیب من را از مبارزه منصرف كنند. البته علت برای من كاملاً روشن بوده و هست چون شیشهُ عمر این رژیم دست مجاهدین است و پایداری ما در اشرف و لیبرتی این رژیم را كلافه كرده و به‌نقطهُ جنون رسانیده است. نفس حضور ما در جوار خاك میهن، درس مقاومت و ایستادگی برای مردم به‌جان آمده از ظلم و ستم این رژیم در ایران آخوند زده است و چنین نقطهُ انگیزشی برای رژیم غیرقابل تحمل است.
خلیفهُ ارتجاع، تهدید موجودیتش را به‌درستی تشخیص داده است. نقشه مسیرمن سرنگونی رژیم است و مبارزه را در اوج آگاهی و اختیار خودم انتخاب كرده‌ام. چون این رژیم آخوندی نامشروع است و جز قتل‌عام،  كشتار، اعدام، فقر و گرسنگی و بیكاری، گسترش زندان‌ها و گورستان‌ها دستاورد دیگری برای مردم ما نداشته است. رژیمی كه در بحران‌های داخلی و در برجام و برشام گیركرده، سرش به‌سنگ خورده و سرمایه یك خلق را برای فرار از بحران‌های داخلی، خرج بنیادگرائی در عراق، سوریه، یمن وكشورهای دیگر كرده است. به‌همین دلیل بین من و این رژیم تا ابد دشمنی و جنگ خواهد بود.‌ بی دلیل نیست كه خام طمعی دارد و‌ تنها چاره و برون رفت از این وضعیت را در ضربه‌زدن به‌نیروی جایگزین یعنی مجاهدین می‌بیند ولی كور خوانده است، هرچه فشارروی‌ ما بیشتر می‌شود، برعزم و اراده ما برای سرنگونی این رژیم اضافه می‌شود و دیر نیست روزی كه نحوست این رژیم را به‌یاری خلق قهرمان برای همیشه از منطقه پاك كنیم و آزادی و سعادت و سرسبزی را برای خلق و میهن به ارمغان ببریم.
محمدجواد نوروزی

بهمن 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر