«بره لاجوردي»
به عنوان يك تواب ، مصداقي وقتي كه درمورد وقايع زندان حرف مي زند، منطق جلاد و بازجو از آن بيرون مي ريزد. منطقي كه دريك كلمه عبارت است از: شكستن خط سرخ مقاومت و لوث كردن ارزش مقاومت در زندانها. براي توضيح برداشت خودم از اين منطق ايرج مصداقي، لازم است ابتدا خاطره يي از زندان را نقل كنم.در سال 61 در زندان اوين در اتاق در بسته 325 بودم روزي چهار نفر را آوردند كه آنها بعد از اينكه به بازجويي ميرفتند با هم شوخي ميكردند اسم انها يادم نيست ولي يكي از آنها اسمش اصغر و اهل خرم آباد بود و خيلي شكنجه شده بود و مچهاي هر دو دست او بدليل اينكه با سيم بر تخت شكنجه بسته بودند بخاطر كشيده شدن دستش، هردو سوراخ شده و آش و لاش بود و من با زيرپيراهن بچه هايي كه موقع رفتن به اعدام در اتاق ميگذاشتند دست او را پانسمان ميكردم. اين چهار نفر هر بار كه يكي از آنها به بازجويي ميرفت وقتي برميگشت ديگران از او سئوال ميكردند، هنوز همان وزن هستي؟ و بعد ميزدند زير خنده! وهربار آن كسي كه از او سئوال ميكردند، ميگفت هر روز وزن من بيشتر ميشود و تا لحظه مرگ هم و زنم اضافه ميشود. من از اصغر سئوال كردم اين شوخي كه شما با هم ميكنيد يعني چه؟ و او گفت ما قبلا در اتاق ديگري بوديم و روزي لاجوردي به اتاق ما آمد و يكي دو نفر از او سئوال كردند و اعتراض كردند كه ما رفتيم دادگاه چرا اينقدر به ما فشار مي اوريد؟ و لاجوردي در جواب گفت: در يك دهكده كدخدا اعلام ميكند هر كس بتواند يك بره گوسفندي را بعد از شش ماه با همان وزني كه به او ميدهم، به من تحويل بدهد، من به او جايزه ميدهم . همه اهالي مي آيند و هركدام از كدخدا يك بره تحويل ميگيرند و بعد از شش ماه كه بره ها را برميگردانند به غير از يك بره كه مال يك آخوند بوده، بقيه برهها همه وزن اضافه كرده بودند. از آن آخوند كه برنده جايزه ميشود سئوال كردند چه كار كردي كه بره در همان وزن شش ماه قبل باقي ماند؟ او گفت من هر شب يك بچه گرگ به او نشان ميدادم و او هر چه خورده بود پس ميداد، درنتيجه در همان وزن مانده است. لاجوردي بعد به اين چهار زنداني ميگويد حالا ما هم ميخواهيم كه شما هميشه در همان وزن بعد از بازجويي باشيد و وزن اضافه نكنيد. بعد از دو هفته هر چهار نفر آنها را كه به راستي و برخلاف خواست جلاد هر روز وزنشان زيرشكنجه و درمقابل گرگ افزايش مي يافت، اعدام كردند.آنها در آن شوخي كه باهم تعريف ميكردند و با مسخره كردن داستان لاجوردي، حرفشان اين بود كه تاثير شكنجه در آدم مقاوم اين است كه اگر چه جسمش آش و لاش ميشود ولي روحش و ايمانش به مبارزه مخصوصا لزوم مقاومت در مقابل رژيم بيشتر ميشود. روند زندان هم نشان داد كه لاجوردي در طرحش شكست خورد و در سال 65 و 66 همه در اعتصاب غذا و اعتراضهاي جمعي زندان وارد شده بودند در واقع او بدليل ديدگاه ارتجاعي اش، نميتوانست اين را بفهمد كه فشار در دراز مدت به ضد خودش تبديل ميشود و تبديل به يك مقاومت جمعي ميشود و اينطور هم شد و اين مقاومت از همان شكنجه متولد ميشود .ايرج مصداقي هم اين را نميبيند و هنوز همان وزن بعد از بازجويي را دارد با وجود اينكه 35 سال از آن ميگذرد همان حرفهاي بازجوي آن زمان را ميزند كه مقاومت فايده اي ندارد. بر اساس همين قانونمندي كسي كه در زندان باشد و مقاومت در مقابل جلاد را رد كند و وارد تئوري توبه بشود، بخواهد يا نخواهد، در جرگه جلاد قرار ميگيرد و بخاطر حفظ جان خودش حاضر ميشود تن به هر لجني هم بدهد
به عنوان يك تواب ، مصداقي وقتي كه درمورد وقايع زندان حرف مي زند، منطق جلاد و بازجو از آن بيرون مي ريزد. منطقي كه دريك كلمه عبارت است از: شكستن خط سرخ مقاومت و لوث كردن ارزش مقاومت در زندانها. براي توضيح برداشت خودم از اين منطق ايرج مصداقي، لازم است ابتدا خاطره يي از زندان را نقل كنم.در سال 61 در زندان اوين در اتاق در بسته 325 بودم روزي چهار نفر را آوردند كه آنها بعد از اينكه به بازجويي ميرفتند با هم شوخي ميكردند اسم انها يادم نيست ولي يكي از آنها اسمش اصغر و اهل خرم آباد بود و خيلي شكنجه شده بود و مچهاي هر دو دست او بدليل اينكه با سيم بر تخت شكنجه بسته بودند بخاطر كشيده شدن دستش، هردو سوراخ شده و آش و لاش بود و من با زيرپيراهن بچه هايي كه موقع رفتن به اعدام در اتاق ميگذاشتند دست او را پانسمان ميكردم. اين چهار نفر هر بار كه يكي از آنها به بازجويي ميرفت وقتي برميگشت ديگران از او سئوال ميكردند، هنوز همان وزن هستي؟ و بعد ميزدند زير خنده! وهربار آن كسي كه از او سئوال ميكردند، ميگفت هر روز وزن من بيشتر ميشود و تا لحظه مرگ هم و زنم اضافه ميشود. من از اصغر سئوال كردم اين شوخي كه شما با هم ميكنيد يعني چه؟ و او گفت ما قبلا در اتاق ديگري بوديم و روزي لاجوردي به اتاق ما آمد و يكي دو نفر از او سئوال كردند و اعتراض كردند كه ما رفتيم دادگاه چرا اينقدر به ما فشار مي اوريد؟ و لاجوردي در جواب گفت: در يك دهكده كدخدا اعلام ميكند هر كس بتواند يك بره گوسفندي را بعد از شش ماه با همان وزني كه به او ميدهم، به من تحويل بدهد، من به او جايزه ميدهم . همه اهالي مي آيند و هركدام از كدخدا يك بره تحويل ميگيرند و بعد از شش ماه كه بره ها را برميگردانند به غير از يك بره كه مال يك آخوند بوده، بقيه برهها همه وزن اضافه كرده بودند. از آن آخوند كه برنده جايزه ميشود سئوال كردند چه كار كردي كه بره در همان وزن شش ماه قبل باقي ماند؟ او گفت من هر شب يك بچه گرگ به او نشان ميدادم و او هر چه خورده بود پس ميداد، درنتيجه در همان وزن مانده است. لاجوردي بعد به اين چهار زنداني ميگويد حالا ما هم ميخواهيم كه شما هميشه در همان وزن بعد از بازجويي باشيد و وزن اضافه نكنيد. بعد از دو هفته هر چهار نفر آنها را كه به راستي و برخلاف خواست جلاد هر روز وزنشان زيرشكنجه و درمقابل گرگ افزايش مي يافت، اعدام كردند.آنها در آن شوخي كه باهم تعريف ميكردند و با مسخره كردن داستان لاجوردي، حرفشان اين بود كه تاثير شكنجه در آدم مقاوم اين است كه اگر چه جسمش آش و لاش ميشود ولي روحش و ايمانش به مبارزه مخصوصا لزوم مقاومت در مقابل رژيم بيشتر ميشود. روند زندان هم نشان داد كه لاجوردي در طرحش شكست خورد و در سال 65 و 66 همه در اعتصاب غذا و اعتراضهاي جمعي زندان وارد شده بودند در واقع او بدليل ديدگاه ارتجاعي اش، نميتوانست اين را بفهمد كه فشار در دراز مدت به ضد خودش تبديل ميشود و تبديل به يك مقاومت جمعي ميشود و اينطور هم شد و اين مقاومت از همان شكنجه متولد ميشود .ايرج مصداقي هم اين را نميبيند و هنوز همان وزن بعد از بازجويي را دارد با وجود اينكه 35 سال از آن ميگذرد همان حرفهاي بازجوي آن زمان را ميزند كه مقاومت فايده اي ندارد. بر اساس همين قانونمندي كسي كه در زندان باشد و مقاومت در مقابل جلاد را رد كند و وارد تئوري توبه بشود، بخواهد يا نخواهد، در جرگه جلاد قرار ميگيرد و بخاطر حفظ جان خودش حاضر ميشود تن به هر لجني هم بدهد
حقيقتي كه در داستان بره لاجوردي و شوخي آن 4 زنداني نهفته بود را من با تمام سلولهايم و تمام لحظه هاي زندگي ام در طي يازده سال زندان حس كرده ام. مقاومت به هرميزان كه باشد وزن زنداني را ا ضافه ميكند. به همين دليل است كه درآن قتل عامهاي وحشيانه سال 67 دژخيم ناچار از اعدام 30هزار زنداني ميشود كه حاضر نمي شوند تسليم شوند و انزجارنامه بنويسند. آنها همه وزنشان در جريان مقاومت در زندان اضافه شده بود و آنها توانستند درمقابل بزرگترين جنايت عليه بشريت بعد از كوره هاي آدمسوزي هيتلر، بزرگترين حماسه مقاومت در زندان وايستادگي درمقابل جلاد و دفاع از كلمه مقدس مجاهد را خلق كنند. دراين ميان، من ايرج مصداقي را نمونه ديگري از آن بره آخوند يا بهتراست بگويم بره لاجوردي مي بينم كه نوشته هايش درمورد زندان نشان مي دهد هرروز درحال وزن كم كردن بوده تا جايي كه ديگر وزني جز منطق جلاد ندارد.
من وقتي لجن پراكنيهاي مصداقي در مورد مسعود رجوي را ميخواندم چند بار به داخل زندان رفتم و خودم را با چشم بسته پشت صندلي و روبه ديوار، ديدم كه بازجو مرا زير ضرب گرفته ومي گويد اي بچه مسلمان گول خورده اي چرا زندگي و جواني وخانواده ات را كه تورا مسلمان به دنيا اورده اند، به خاطر مسعود رجوي كه ماركسيست ومنافق است و كاري هم نمي تواند بكند، اين طور به خطرانداخته اي؟ در صداي مصداقي دقيقا صداي بازجويان و پاسداراني را مي شنيدم كه شهيدان را به شهادت رساندند و زندانيان را شكنجه كرده و شكنجه مي كنند.اما مخاطب اصلي نامه، نه مسعود كه تاثيري بر او ندارد، بلكه مجاهدان او و ياران اشرف نشانش هستند كه از زندان اوين و زندان بزرگ ايران تا اشرف و زندان ليبرتي و در كشورهاي مختلف جهان با دشمن سرجنگ دارند و «بره لاجوردي» مي خواهد سر به تن آنها نباشد و تشكيلات و سازمانشان هم زير موشكهاي رژيم و شليك مالكي و ترفندهاي كوبلر ازهم بپاشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر