جنایتهای پنهان یک رژیم پابگور- سوءاستفاده ضد انسانی از خانواده های مفقودین جنگ ضد میهنی علیه مجاهدین
تاریخچه
مبارزه با رژیم، بهراستی مملو از تجربیات و نکاتی است که برخی از آنها
بسیار منحصربهفرد و ناشی از عنصر دنائت و ضد بشری این رژیم است که گوی
سبقت را از همه اسلاف خویش در ربوده است.
یکی از شگردهای رذیلانه وزارت اطلاعات آخوندها بهطور خاص بعد از خلع سلاح مجاهدین،
سوءاستفاده از خانوادههای مجاهدین علیه فرزندان مجاهدشان است، اقدامی ضد
انسانی و در ماورای تصور… اما این اقدامات جنایتکارانه یعنی به بازی گرفتن
خانواده با سوءاستفاده از احساسات و عواطف آنها، تبدیل آنها به برگ فشار
و ابزاری برای مقابله با مجاهدین و تولید یک جنگ روانی کثیف، فقط به
خانوادههای مجاهدین محدود نمیشود. این جنگ جنبههای پنهان دیگری دارد که
شناخت آن، ما را به اوج دنائت و رذالتهای این نظام ضدمردمی بیشتر آشنا
میکند.
خانوادههای مفقودین و قربانیان جنگ ضدمردمی که خمینی
ضد بشر بنیانگذار این رژیم قرونوسطایی با عراق به راه انداخت، قربانیان
دیگر این رژیم هستند که برخی از آنها بهطور مضاعف موضوع ظلم و ستم
قرارگرفتهاند. آنها علاوه بر از دست دادن عضو و عزیزی از خانوادهشان،
مورد سو استفاده جهت کارزار شیطان سازی از مجاهدین آنهم به شکل بسیار
خیانتکارانهای از سوی رژیم شدهاند. چراکه برای مأموران و سران این رژیم،
رسیدن به هدف، هر وسیلهای را توجیه میکند، حتی بازی با عواطف و فشار روحی
بر روی خانوادههایی که فرزندان آنها در یک جنگ خانمانسوز توسط همین
جنایتکاران جان خود را ازدستدادهاند تا بلکه از آنها نیز سنگی به
مجاهدین پرتاب شود.
در موارد متعدد
دستگاه اطلاعاتی آخوندها با نیرنگ و فریبکاری، خانوادههای قربانیان جنگ با
عراق یا مفقودین اجتماعی که در حقیقت قربانیان حاکمیت خودش هستند، برای
پیگیری سرنوشت آنها به سراغ مجاهدین میفرستد تا با برانگیختن احساسات
خانوادگی آنها، مجاهدین را مسبب چنین جدایی قلمداد کند. البته واضح هست که
وزارت بدنام اطلاعات نیز تحت این پوشش، جاسوسان خود را به صحنه میفرستد
تا به کسب اطلاعات برای طرحهای تروریستی و جنایتکارانه خود در آینده
بپردازد.
در سلسله مقالاتی به ذکر چند نمونه از این اقدامات رذیلانه میپردازیم:
نمونه اول:
فردی به نام «اژدر نو قربانی» در ۲۷تیر۸۵ به شهر اشرف در عراق مراجعه کرده
و سراغ فرزندش «محمد» را از مجاهدین میگرفت. او گفت: «پسرم سرباز وظیفه
بوده و در جنگ ایران و عراق در سال۶۷ در منطقه فکه مفقودشده و به همین خاطر
ارتش تحت امر رژیم آخوندی هم کارتی بهعنوان مفقودالاثر برای او صادر کرده
است.» خانواده او در این سالها هیچگونه خبر و اطلاعی از وی نداشتند تا
اینکه دو ماه قبل دو نفر از پادوهای وزارت اطلاعات بنامهای منصور تنهایی و
فتحالله آقایی به این خانواده مراجعه و میگویند ما قبلاً نزد مجاهدین
بودیم، ما پسرت را میشناسیم او نزد مجاهدین وزنده هست و در آنجا ورزش
میکرد… آنها خانواده را برای کسب اطلاعات بیشتر به شعبه وزارت اطلاعات
موسوم به انجمن نجاست ارومیه احاله میدهند. در محل شعبه وزارت اطلاعات یک
مأمور اطلاعاتی بنام آرش رضایی ابتدا فتوکپی مدارک فرد مفقود را میگیرد و
پس از تماس با تهران میگوید چند روز دیگر برای جواب مراجعه کنید. در
مراجعهای که چند روز بعد به وی داشتند، به آنها میگویند پسر شما زنده و
نزد مجاهدین هست، میتوانید برای ملاقات او به اشرف بروید ولی ما
نمیتوانیم شمارا با هیئت و کاروانهای اعزامی وزارت اطلاعات بفرستیم، این
کار را بهصورت مستقل انجام دهید! پسازآن فردی بنام محرم حسنزاده را همراه این خانواده میکنند که آنها را تا سلیمانیه همراهی کند.
خانواده مزبور دو روز منزل یکی از دوستان محرم میمانند و سرانجام با
رانندهای که محرم معرفی میکند، به اشرف فرستاده میشوند. در میان مدارکی
که این خانواده همراه داشت لیستی از شماره تلفنهای مربوط به مأموران
شناختهشده وزارت اطلاعات، خروجی تحت کنترل آمریکاییها و تعدادی از
ارگانهای مختلف وزارت اطلاعات به چشم میخورد. علاوه بر این آدرسها، یک
فیش کمک انتخاباتی به یکی از مزدوران رژیم بنام محبی نیا به مبلغ ۲۰۰
میلیون تومان نیز به همراه داشتند که در ظاهر سنخیتی با سرووضع فقیرانه
آنها نداشت. وزارت اطلاعات آخوندی برای تسهیل تردد آنها در عراق همچنین
سندی از اداره جهانگردی تهیهکرده بود که برای ترددانشان در سطح شهرهای
عراق مشکل قانونی نداشته باشند.
نمونه دوم: مورد
دیگر مربوط به خانوادهای بنام قربانیان است. ولیالله و حسین قربانیان در
تاریخ ۹اردیبهشت۸۵ جهت پیگیری خبری از برادرشان که قبلاً خبر درگذشت او در
جنگ ضد میهنی توسط رژیم به آنها دادهشده بود به اشرف مراجعه کردند.
ولیالله قربانیان گفت: «برادرم ۲۰سال پیش سرباز وظیفه و تحت امر لشگر۷۷
خراسان بود. سال۶۶ سه نفر از بنیاد بهاصطلاح شهید به منزل ما آمدند و
گفتند برادرتان مجروح شده و در بیمارستان است، فردا ساعت ۱۰صبح برای ملاقات
بیایید! ما با خانواده برای ملاقات رفتیم، ولی در آنجا گفتند برادرتان
تمام کرده و در سردخانه هست، بعد یک آمبولانس آوردند و گفتند جنازه پسر شما
در این تابوت دربسته هست، ما برای دفن راه افتادیم چند روز بعد هم ما را
صدا کردند و یکسری وسایل ازجمله یک کیف پول که ۳۰۰ تا ۴۰۰تومان پول داخل آن
بود به ما دادند بعد از مراسم هفتم و چهلم در شناسنامه او هم نوشتند که به
فیض شهادت! نائل شده است…
تا اینکه چند وقت قبل
فردی بنام منصور تنهایی به ما مراجعه کرد و گفت که از برادرم خبر دارد. نزد
او رفتیم، عکس برادرم را نشان دادم و سؤال کردم که آیا تو این نفر را
میشناسی؟ او گفت چرا او را میشناسم. بعد هم فرد دیگری بنام فتحالله آقایی
آمد و گفت برادرتان در اشرف بود و در قسمت مکانیکی کار میکند. وی گفت شما
به نزد شعبه وزارت اطلاعات به نام نجات بروید آنها شمارا راهنمایی
میکنند. ما در ارومیه به فردی بنام آرش رضایی که مسئول آنجاست مراجعه
کردیم و موضوع را گفتیم. آنها گفتند ما تحقیق میکنیم و از طریق صلیب سرخ
برایتان قرار ملاقات میگیریم. بعد هم ترتیب آمدن ما به اشرف را دادند»
این خانوادهها البته
با توضیحات قانعکننده مجاهدین در اشرف در مورد ابعاد توطئه و دروغهای
وزارت اطلاعات و با توجه به تجربه شخصی خود در این مورد، بهسرعت به حقیقت
وقایع پی برده و به عذرخواهی و اظهار بیاطلاعی از چنین ترفند کثیفی
پرداختند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر