۱۴۰۲ خرداد ۲۹, دوشنبه

دیباچه‌ای برای ویژه ـ صفحهٔ شهیدان نبرد با دو دیکتاتوری پیام این همه گل سرخ که پرپر شده‌اند

 

دیباچه‌ای برای ویژه ـ صفحهٔ شهیدان نبرد با دو دیکتاتوری

پیام این همه گل سرخ که پرپر شده‌اند

پیام این همه گل سرخ که پرپر شده_اند
پیام این همه گل سرخ که پرپر شده_اند

زمان رودی است سرد

که پنهان می‌گذرد

و گلبرگهای سرخ را به دریا می‌برد (۱).

 

جوانانی که در قیام سراسری خیابانهای ایران را با آذرخش فریادهایشان به ارتعاش درآوردند، نام شهیدان این قیام را به‌خوبی می‌شناسند؛ نامهایی مانند «محسن شکاری»، «خدانور لجعی»، «یلدا آقا فضلی» و دیگرانی که هرگز از لوح دل و جان ایران و ایرانی نمی‌روند. آنها شقایقان داغ‌پوشی بودند که دریغ‌مندانه بر خاک سرد و تیر اختناق چکیدند. گردهمایی عاشقانهٔ شورشگران بر مزار گلفرش آنان، نشان از زندگی و تداومشان در عشق و باور این مرز و بوم دارد.

هر ایرانی شرافتمند اکنون به نقش رهگشا و الهام‌بخش این شهیدان واقف است. آنان فرهنگ مقاومت و غرور ایستادگی در برابر دیکتاتوری و اشغال ایران را در سیاه‌ترین دوران خود نمایندگی می‌کنند. مبشران سپیدهٔ محتوم آزادی هستند و در اشکها و لبخندهای ما «با دهان پر از خورشید و چخماق [آواز] می‌خوانند» (۲)

اما شهیدانی دیگر هستند که ممکن است نسل‌های کنونی چندان آنان را نشناسند؛ زیرا معاصرشان نبوده‌اند. آنان جوانان پاکباز روزگار خویش بوده‌اند. دختران و پسرانی که به تعبیر «شاملو» در شعر «خطابة تدفین»:

«... به پای دارندهٔ آتش‌ها

زندگانی

دوشادوش مرگ

پیشاپیش مرگ

هماره زنده از آن سپس که با مرگ

و همواره بدان نام

که زیسته بودند

که تباهی

از درگاه بلند خاطره‌شان

شرمسار و سرافکنده می‌گذرد».

حکایت ما از آنان است.

این ویژه ـ صفحهٔ سایت مجاهد انعکاسی کوچک از زندگی، مبارزه و شهادت آنان است. یک ویژگی مشترک همگی را به هم پیوند می‌دهد: «نبرد با دیکتاتوریهای شاه و شیخ»

 

پیام چشمان شهیدان

بر نامهای این شهیدان درنگ کنیم، در پیام چشمانشان به تأمل خیره شویم، زندگینامه‌هایشان را سطر به سطر بخوانیم. چه می‌بینیم؟!

آنان کاوه‌های شوریده بر ضحاک زمانهٔ خویش بوده‌اند. جرمشان این بوده است که نمی‌خواسته‌اند در برابر شنل و چکمه و تاج به کرنش بیفتند. تاوان این سرکشی تحسین‌انگیز، جلب شدن به ساواک آریامهری و چشیدن داغ و درفش امثال «پرویز ثابتی، «هوشنگ ازغندی (منوچهری)، بهمن نادری (تهرانی) و. . ». بوده است. کمتر کسی از این شهیدان را می‌یابیم که زخمی از شکنجهٔ و زندان را بر تن و روان خویش نداشته باشد.

شگفتی در اینجاست که شیخ، کار ناتمام شاه را در مورد آنان تمام کرده است.

حیرت‌انگیز این‌که آنها پس از انقلاب ضدسلطنتی در همان زندانهایی دوباره به بند کشیده شدند که شاه ساخت و به شیخ تحویل داد. فقط فرم ظاهری شکنجه‌گران عوض شد. به جای بستن کراوات، پیراهنهای یقه‌بسته پوشیدند، مأموران منفور ساواک و بازجویان شکنجه‌گر، «سربازان گمنام امام زمان!» نام گرفتند و تاج و تخت به جای عمامه و منبر نشستند. مکان، صحنه، سوژه‌ها و اسباب جنایت دست‌نخورده باقی ماند؛ با این تفاوت که شیخ شقاوت را به نهایت خود رساند و در رذالت مرزی را درنانوردیده باقی نگذاشت.

وقتی می‌گوییم خمینی ولیعهد واقعی شاه بوده است، معنای حرف خود را می‌دانیم و غلو نمی‌کنیم. از نظر خمینی و قصاب بدنام او، لاجوردی، جرم مجاهدینی که شاه دستگیر و شکنجه کرده بود، این بود که چرا بر مواضع انقلابی خود ایستادگی کرده‌اند.

 

بن‌بست‌شکنان مبارزهٔ زن ایرانی برای آزادی

از شگفتی‌های زبان‌زد و چشمگیر قیام سراسری حضور زنان و دختران شجاع در صحنه‌های نبرد گزمه‌های خامنه‌ای بود. راستی این عزم و ارادهٔ مبارزاتی از کجا جوشیده است. چه کسانی راه دشوار زن ایرانی از اسارتگاه سنت تا میدانهای قیام را بازگشوده‌اند. بن‌بست چگونه شکسته است؟

برای پاسخ کافی است در سرگذشت زنانی درنگ کنیم که خود را وقف مبارزه مسلحانهٔ انقلابی با دیکتاتوریهای شاه و شیخ کرده‌اند. یکی از آنان مجاهد شهید، «معصومه شادمانی»، مادر ۵ فرزند است. بسیاری از یاران مقاومت نام او را شنیده‌اند و با سرگذشت شورانگیزش آشنایی دارند.

این مادر قهرمان در سال ۵۳هنگام نقل و انتقال یک چمدان اسلحه و مهمات تیمهای عملیاتی مجاهدین دستگیر شد و در شکنجه‌های ساواک قرار گرفت. ساواک که می‌دانست او اخبار زندان را به بیرون منتقل می‌کرده، دنبال اطلاعاتش بود ولی سینهٔ رازدار مادر قهرمان، در برابر شکنجه‌های وحشیانه گشوده نشد. حکم او در بیدادگاه شاه معلوم بود: اعدام. این حکم در بیدادگاه دوم به حبس ابد تقلیل یافت.

معصومه شادمانی (مادر کبیری) در ۳۰ دی ۵۷ همراه با مسعود رجوی از زندان آزاد و به‌عنوان یکی از کادرهای ارزندهٔ مجاهدین به‌صورت تمام‌وقت در انجمن‌ها و ستادهای متعلق به سازمان مشغول به فعالیت شد. خانه‌اش به محل انتشار نشریه مجاهد تبدیل گشت؛ نشریه‌ای که در آن زمان به‌صورتی مخفی منتشر می‌شد.

پس از آغاز مبارزه مسلحانه در ۳۰خرداد ۱۳۶۰، مادر کبیری با رشادت و قاطعیت تمام در صحنه مقدم نبرد حضور یافت. هنگام اجرای یک مأموریت دستگیر و به شکنجه‌گاه اوین منتقل شد. لاجوردی جلاد که مادر را به‌خوبی می‌شناخت و از مواضع قاطع او علیه ارتجاع خبر داشت کینه عمیقی از او به دل داشت. به همین دلیل با شقاوت و رذالت بی‌مانندی به شکنجه او پرداخت.

مطابق برخی گزارشها لاجوردی ـ که خود زمینه‌ساز و شکنجه‌گر مادر کبیری بود ـ در ساعت تیرباران نیز حضور داشت و خودش به مادر تیر خلاص زده است.

 

 

جثهٔ نحیف با اراده‌ای به استواری کوه

در مروری بر تاریخچهٔ این شهیدان درمی‌یابیم که لاجوردی، مجاهد شهید، «احمدرضا شادبختی» را از زمان شاه می‌شناخته است؛ مجاهدی با جثهٔ نحیف ولی اراده‌ای به استواری کوه. او را شکنجه‌گران شاه آویزان کرده و بارها کابل زدند. حتی در دستگاه آپولو قرار گرفت اما اطلاعاتش را به بازجویان نداد. او عضو هیأت تحریریهٔ نشریهٔ مجاهد بود و در مرداد ۶۰ دستگیر شد. اجازه دهید صحنهٔ رویارویی او با لاجوردی را از خلال خاطرات یکی از زندانیان سیاسی بخوانیم:

«لاجوردی چشم‌بند را از روی چشمهای "احمدآقا" باز کرد. معمولاً وقتی چشم‌بند را از روی چشم زندانی باز می‌کردند، به‌معنی این بود که شهادت او قطعی است. این‌را همه می‌دانستند. لاجوردی با او سلام و علیک کرد. او را از قبل از زندان شاه می‌شناخت و با شخصیت پر‌صلابت او آشنا بود، به‌همین دلیل با او رابطه‌یی کاملاً متفاوت برقرار کرد. من تابه‌حال ندیده بودم که لاجوردی دژخیم با یک زندانی این‌گونه از موضع پایین رابطه برقرار کند و احمدآقا در مقابل پرغرور و باصلابت ایستاده بود، انگار نه‌انگار که دستگیر شده و اتفاق خاصی افتاده است. صحبت‌های زیادی بین آنها رد‌و‌بدل شد وقتی لاجوردی شروع به‌تهدید کرد، احمدآقا چشم در چشم لاجوردی انداخت و گفت: من همین امروز سر قرار بودم، و فردا و پس‌فردا چندین قرار دارم و اطلاعاتم به‌روز است، تو فکر می‌کنی که می‌توانی یک مجاهد خلق را وادار به‌تسلیم کنی، ببینیم که مجاهد خلق تسلیم می‌شود یا د‌ژخیم!»

 

یک نامهٔ تکان‌دهنده

اگر امروز می‌بینیم ایستادگی در برابر نیروهای وحشی انتظامی به یک رسم تبدیل شده است. اگر جوانان شورشی ایران‌زمین دیگر از زنجیر و زندان نمی‌هراسند و مرگ برای تحقق آرمان، افتخار نام گرفته است، باید علت آن را در شکوفه کردن خونهای پاکی دانست که بی‌دریغ بر تیرک میدانهای تیرباران و بر کف زندانها و خیابانهای ایران در دوران شاه و شیخ چکیده است. این رسم ماندگار را می‌توان از وصیت‌نامه‌های شهیدانی سراغ گرفت که می‌دانستند برای چه آرمانی به میدان می‌شتابند.

برای سنجش این ادعا چه سندی محکمتر از نامهٔ تکان‌دهندهٔ مجاهد شهید، اصغر محکمی به مادرش؛ در روزهایی که ساعت به ساعت در کام خون و خطر می‌زیست:

«مادر عزیزم، از بین‌بردن و به‌گور سپردن این حکومت وحشی و خون‌ریز، فدا کردن جان می‌خواهد. دربه‌در شدن می‌خواهد، آوارگی می‌خواهد، گرسنگی می‌خواهد و سایر چیزهایی که امام حسین از دست داد و حضرت زینب هم به‌آنها راضی بود. بسیار خوشحال و راضی هستیم از این‌که ماهم در این مبارزه سهمی کوچک داریم و خدا را شکر که به‌هواداری مجاهدین و مبارزه در راه سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی مشغول هستیم».

 

 

از این نامها در این ویژه ـ صفحه فراوان است و گل‌چینی از این گلستان معطر و شبنم‌پوش سخت دشوار و حکایت زیبای سعدی در گلستان را تداعی می‌کند:

«یکی از صاحب‌دلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به‌خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را، چون پرسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت».

***

دیدارکنندگان این صفحه را به نامها، تصاویر و سرگذشت شهیدان می‌سپاریم.

راستی پیام این همه گل‌سرخ پرپر چیست؟ و چه باید کرد؟

 

پانوشت: ــــــــــــــــــــــ

(۱) بخشی از یک سرودهٔ مجاهد صدیق، حمید اسدیان

(۲) وامی از یک شعر فدریکو گارسیا لورکا به نام «مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر