۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

برای آندرانیک - رزم آوری سوخته دل، سینه چاک – محسن سیاه کلاه

گزارش
تاريخ: AM 7:57:14 1393/12/6

برای آندرانیک - رزم آوری سوخته دل، سینه چاک – محسن سیاه کلاه

آندرانیک آساطوریان

آندرانیک آساطوریان

وقتی دل سودایی، می‌رفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها

خیلی ساده آمد، اما با شکوهی بی‌نظیر رفت. نه، نرفت. از مرز ”زمان“ عبور کرد، جاویدان و پایدار شد. خودش آمدنش را به همین سادگی بیان کرد: «تلفن را برداشتم و به آن دوست گفتم که به مجاهدین بگو که هرکاری که باشد من در خدمتشان هستم». اما وقتی می‌خواست پر بکشد، گفت که: من یک اشرفی هستم و من یک مجاهدم و ذره‌یی هم از این کلام کوتاه نیامد. خاک اشرف را هم روی پیانویش گذاشته بود و با آن نفس می‌کشید. آخر مجاهد بودن یک گزینش ناب است که پاک دلانی مثل او، وقتی ”وصل“ می‌شوند، دیگر جداشدنی نیستند و در هرجا همان صلای اناالحق حلاج را سر می‌دهند. در میان دوست و دشمن، این‌چنین است که حقیقت و حقانیت چنین قدرتمند می‌درخشد، همه را خیره می‌کند و به آتش می‌کشد.

ای کاش شاعر بودم و می‌توانستم جهان را آنطور که او موزون و پرترنم می‌دید و می‌شنید، توصیف می‌کردم و آنگاه در میان این سرودنها، می‌گفتم که آندرانیک چگونه همه را نیز با خود در افق «آبی عشق و آزادی» به اوج برده است. همان جایگاهی که اینک او ما را به نظاره ایستاده است.

قلبهایی هستند که بی‌آلایش و پاک تپیده‌اند. نمی‌دانم که چرا و چگونه. اما می‌دانم که در جایی حتماً و الزاماً بهای این پاکی و زنگار زدایی را پرداخته‌اند. در جایی کاملاً صادقانه و البته اغلب ناشناخته و مکنون. چنین قلبهایی وقتی در معرض تابش خورشید معرفت قرار می‌گیرند، ناگهان در اوج راه یافتگی، تمامیت آن نور را از خود انعکاس می‌دهند و می‌درخشند. ما این مقام را با نام «آزادگی و وارستگی» می‌شناسیم. این ”تعریف“ کوتاهی از آندرانیک است. البته این همه کلام درباره او هم هست. جوهره اوست. هویت اوست. باقی هر چه هست، فقط آرایش و پیرایشی برای او محسوب می‌شود. البته همینها نیز بسیار پر قدر و قیمتند. 
پیش‌کسوت موسیقی پاپ ایران، تاریخچه مجسم نیم قرن هنر و موسیقی ایران، آهنگساز و استاد برجسته موسیقی، با انبوهی آثار جاویدان هنری، و... همه عناوینی هستند که باز هم فقط قسمتی اندک از مدارج هنری او را به نمایش می‌گذارند. آندرانیک خودش در آخرین مصاحبه‌اش همه این مقامات هنری را در یک جمله خلاصه کرد و گفت که: «البته به ملتم خدمت می‌کردم». از نگاه او، دقیق‌تر بگویم در بینش و بصیرت او اینها همه «خدمت» است و نه چیزی دیگر. به همین دلیل به‌رغم جایگاه فوق‌العاده هنریش، بسیار با صفا و دوست داشتنی بود. افتاده و خاکی بود. همه را جذب می‌کرد و مجبور می‌کرد که در مقابلش خاضع باشند، زیرا خودش، خودش را چیزی بیشتر از خدمتگذار مردم نمی‌دید.

آندرانیک باز هم در آخرین سخنانش گفت که می‌خواهم در ایران، یک قطعه زمین به‌اندازه اشرف بگیرم و ”اشرفی“ دیگر بسازم. او تجربه کرده بود که وقتی در خانه مجاهدین است، صاحبخانه است. او تجربه کرده بود که در خانه مقاومت ایران، مهم نیست مسیحی باشی یا مسلمان، یهودی باشی یا لائیک، اگر یک ایرانی آزاده باشی و خدمت‌گذار و صادقانه خواستار سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه، صاحبخانه هم هستی و نه میهمان. ماندگار هستی و نه مسافر. سازنده هستی و نه استفاده کننده، اینها همه درسهایی است که آندرانیک می‌دهد. پس چه معلم بزرگی است که با عملش و با وفاداری بی‌شائبه‌اش، به همه پیام می‌دهد که می‌توانید در همه جا و در هر شرایطی یک اشرفی باشید. این فریاد بلند او در هر ترانه و آهنگ او است.
به همین دلیل است که آندو، همیشه سرفراز و پرتوان بود و در دفاع از هویت اشرفی و عضویت خودش در شورای ملی مقاومت ایران، به کسی مجال نمی‌داد که شکاف باز کند و از ”گذشته‌ها“ سخن بگوید. بیچاره آنهایی که تلاش می‌کردند، آندرانیک را به گذشته ببرند. ورشکستگان غالب و مغلوب را می‌گویم. آندرانیک در مصاف با آنها لحظه‌یی هم تردید نکرد. یک رزمنده بود.

خوب می‌دانم که آندرانیک، عشق آندو، وفا و صفای باطن او، وصل بودنش به مسعود آنگاه که با هدیه مسعود عشق ورزی می‌کرد در این مختصر نمی‌گنجد. بایستی بارها و بارها آخرین مصاحبه و آخرین سخنانش را که از سیمای مقاومت پخش شد نگاه کرد و در آن عمیق شد تا راز وصل و معنای رابطه‌ها و جاذبه‌ها و از همه مهمتر معنای ”عشق“ را فهمید و من

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی‌زبان روشنتر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر