۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

مصداق آشکار جعل و دروغ عليه مجاهدين - امير پرويزي از رزمگاه ليبرتي مصداقي كذاب وتواب تشنه بخون را افشاميكند


 

مصداق آشکار جعل و دروغ عليه مجاهدين - امير پرويزي

سه شنبه, 18 تیر 1392 06:24


 
مصداق آشکار جعل و دروغ عليه مجاهدين - امير پرويزي
 


ايرج مصداقي به تازگي در ميان انبوهي ياوه گويي بر ضد مبارزه و مقاومت ما اشرفي ها, از جمله ادعا کرده که مجاهدين «به يک کارگر بي‌خبر از همه جاي درمانده، پول هنگفتي» داده بودند که عکس رهبري مقاومت را در تظاهراتي مقابل دانشگاه تهران بلند کند و او (مصداقي) وظيفه دارد درباره «داستان غم‌انگيز» آن «کارگر بي خبر» از زبان ساير زندانيان سياسي که شاهد بوده اند, روشنگري کند([1]).

فرد مورد اشاره مصداقي, اين جانب (نويسنده اين سطور- امير پرويزي) هستم که در جريان تظاهراتي در تاريخ 21 تيرماه سال1384در مقابل دانشگاه تهران, عکسهاي رهبري مقاومت را بالاي سرم بردم. به همين نام و به همين جرم محاکمه و زنداني شدم و پرونده ام در زندان و قضاييه و اطلاعات رژيم آخوندها بر سر اين «محاربه» با رژيم به نام خودم - امير پرويزي- ثبت شده است.

حالا مي خواهم داستان «شورانگيز» خودم را بازگو کنم و وضع «رقت انگيز» يک تواب خائن درهم شکسته را بر ملا سازم که بعد از همکاري با بازجويان زندانها و گشتي هاي دادستاني لاجوردي با نوشتن انزجارنامه هاي مكرر و هربار غني شده تر عليه مجاهدين، از زندان آزاد شده و به خارج کشور آمده و پس از نفوذ در مناسبات هواداران و مدتي ارتباط با تشكيلات مقاومت در خارج كشور، با دستمايه كردن چنين اندوخته و با چنين نقابي، پشت به مقاومت و رو به مأموريت اصلي خود با ژست «مخالف دو آتشه» و به تعبير خودش «دشمن آشتي ناپذير» رژيم آخوندي، آنهم در كسوت يك متولي خودخوانده و خزانه دار منحصر بفرد تمام حقايق مربوط كليه زندانها و تمامي زندانيان سياسي و حافظ يگانه جزييات سرگذشت كليه شكنجه شدگان و اعدام شدگان همراه با اطلاعات مربوط به همه بازجويان و شكنجه گران و دژخيمان، ابتدا مأموريتش را با خاطره نويسي دوران زندانش شروع كرد و اين مأموريت را به زعم خود با پيچيدگي زياد و با تاكتيك نوك زدن به بخش كوچكي از حقيقت براي انكار يا وارونه كردن بخش اعظم آن، به انجام رساند؛ مأموريتي كه محور اصلي و هدف واقعي آن، نفي مجاهدين و مقاومت ايران به عنوان دشمن اصلي و تنها آلترناتيو دموكراتيك در برابر رژيم ولايت فقيه بود. اين مأموريت را در گام اول، با انكار اعداد و ارقام و كم و كيف جرائم و جنايات رژيم عليه مجاهدين در زندانها، شروع كرد كه همراه بود با يك تلاش وقيحانه براي ريختن قبح دفاع از دژخيم به خصوص با انكار ابعاد واقعي بزرگترين فاجعه حقوق بشري جهان بعد از كوره هاي آدم سوزي هيتلر، يعني قتل عام زندانيان سياسي مجاهد در سال67، و متقابلا تلاش براي بي اعتبار كردن و تكذيب حقايق افشا شده توسط قرباني اصلي اين جنايات يعني مجاهدين خلق ايران با متهم كردن رذيلانه سازمان به بزرگ نمايي و اغراق درباره جنايات خميني و دژخيمانش در زندانهاي سياسي و به موازات آن، كتمان و انكار يا لوث كردن و حتي وارونه گويي درباره حماسه هاي درخشان مقاومت دهها هزار قهرمان مجاهد در زنجير ازجمله با فرافكني و نسبت دادن ندامت و خيانت و انزجارنويسي هاي ننگين خود به آن قهرمانان سربدار. البته مصداقي اين مأموريت را با همان تاكتيك دجالگرانه نوك زدن به بخش كوچكي از حقيقت به منظور انكار و لوث كردن بخش اعظم حماسه هاي مقاومت مجاهدين در زندانها در كتاب خاطرات و ديگر گزارشات و نوشته هايش در رابطه با زندانيان اجرا كرده است.

اين شروع مأموريت بود، اما اصل مأموريت، كارزار شيطان سازي عليه مجاهدين و نفي كانون و مسير مقاومت، و نقطه اوج اين مأموريت كه در حقيقت حضيض انحطاط و دنائت ضدانساني يك تواب خود فروخته است، رديابي پليسي و زمينه سازي و تبليغ شقاوت بار براي قتل و ترور رهبر مقاومت در راستاي تحقق رؤياي استراتژيك انهدام مجاهدين و حذف تنها آلترناتيو دموكراتيك در برابر رژيم ولايت فقيه، آنهم با گريم يك «منتقد مجاهدين و دشمن آشتي ناپذير رژيم»!

بيچاره خامنه اي و وزارت بدنام او كه تصور مي كردند، اين بار با مهره يي مثل مصداقي كه سالها روي او سرمايه گذاري كرده و در بين تبعيديان و مخالفين جا انداخته، حالا با چنين مأموريتي به وسيله او، اين بار بخت رژيمشان، باز مي شود.

الغرض، من اين مطلب را نه براي دفاع از خودم بلكه براي دفاع از بيشمار جوانان مبارز ايراني مي نويسم كه جزء هسته هاي مقاومت و تيم هاي هوادار سازمان مجاهدين در داخل كشور در ارتباط با ستاد اجتماعي مجاهدين در داخل ايران فعاليت مي کنند.

اضافه مي کنم که در مهرماه سال 1385 از ايران خارج شدم و به مجاهدان اشرف پيوستم و از اول فروردين1391در شمار سومين گروه ساکنان اشرف به ليبرتي منتقل شدم. ماجراي اين پراتيک مشخص و آن چه عليه رژيم انجام داده ام و در زندانها بر من گذشته در پرونده و مصاحبه با نمايندگان کميسارياي پناهندگان ملل متحد با تمام جزييات ثبت است.

متولد سال 1358هستم و هنگامي که در تهران دست به اين کار زدم 26ساله بودم. (جزييات را مي نويسم چون مصداقي به خاطر اقتضاي مأموريتش، تشنه «اطلاعات» است. به خصوص به سن و سال فعالان مجاهدين علاقه خاصي دارد ! و اصلا توقع نداشته که مجاهدين بعد از دهه 60 هم زنده مانده و هم چنان اسباب دردسر رژيم باقي بمانند).

من هم چنين, در پاييز گذشته به عنوان يکي از «مؤسسان چهارم ارتش آزاديبخش ملي ايران» ثبت نام کرده ام. (بر سر کاربرد اين عبارت ساده در گيومه اصرار دارم چون موجب بغض و کين افسارگسيخته مصداقي است)

ايرج مصداقي وانمود مي کند که با تحقيق و تفحص بسيار مفصل و سرشار از امانت و دقت در نوشته ها و گفته ها و رسانه هاي مجاهدين, مو را از ماست مي کشد. در نوشته هايش پي در پي آدرسهاي اينترنتي ارائه ميکند تا همه چيز را مستند و حقيقي جلوه دهد. تا ما تصور کنيم حول مسائلي که ميان رژيم و مجاهدين خلق جريان دارد, «گر بر سر هر شاخه يکي پشه بجنبد/ جنبيدن آن پشه عيان در نظر اوست»!

و اين هم چيزي نيست جز هدف و مسئوليت وزارت اطلاعات رژيم و اطلاعات سپاه پاسداران. به قول احمد خميني, پاسداران و اطلاعاتي هاي رژيم بايد از تعداد و رنگ و نوع گربه هاي خانه ها و محلات هم باخبر باشند! تا چيزي از قلم نيفتد. کار و تخصص ايرج مصداقي, نمونه همين مسئوليت «ولايتمدارانه» به سبک رساله هاي توضيح المسائل آخوندي است.

براي برملاشدن فيگور پوشالي و مسخره اين مأمور اطلاعاتي رژيم که تلاش مي کند خودش را با اين چيزها رنگ آميزي کند تا به اصطلاح معتبر و مستند وانمود شود, اکتفا مي کنم به اين که در تاريخ 13شهريور 1389, طي مصاحبه مفصلي با سيماي آزادي, به تشريح اين اقدام مشخص خودم در تظاهرات مقابل دانشگاه تهران پرداخته بودم و بخشي از آن چه را بعد از انجام آن تظاهرات در مقابل دانشگاه تهران و در زندانهاي رژيم بر من گذشت, توضيح دادم.

دير آمدي اي نگار سرمست زودت ندهيم دامن از دست!

امروز مي خواهم حساب اين «دامن آلوده پليد اطلاعاتي» و سرمستي هاي اينترتي اش را کف دستش بگذارم. مصداقي مي تواند در آدرس زير پاسخ «شاهکار» يا بهتر است بگويم پاسخ «شيخکار» خودش را به تفصيل مشاهده کند



(برنامه سيماي آزادي به نام گنج ميهني-گفتگوي صميمي با امير پرويزي و مهرداد عباسي-13شهريور89)


«آقاموشه» وقتي در لابلاي نوشته هاي مجاهدين, دنبال آتو و گزک مي گشت تا چيزي به نيش بکشد, خرده اطلاعاتي از کلکهايي که من براي فريب بازجوهاي رژيم سرهم کرده بودم و آنها از من رودست خورده بودند و بخشي از محمل سازي من از لابلاي صحبتهاي بازجويان به مصداقي نشت کرده, لاي دندانش گير کرده و حسابي كار دستش داده است.

ايرج مصداقي هم چنين در اين به اصطلاح بخش منتشرنشده کتاب کذايي خودش, پوشالهاي مفصل و مبسوطي را از آسمان و ريسمان به‌هم بافته و با زن ستيزي شايسته و تيپيک يک پاسدار و بسيجي تلاش کرده ثابت کند که حضور گسترده زنان و دختران هوادار مجاهدين در اعتراضها عليه رژيم هم يک پديده اينترنتي يا حداکثر محدود به اعضاي خانواده هاي مجاهدين است.

شخصا در داخل کشور با چند خواهر مجاهد و ازجمله خواهري, با اسم مستعار نسرين در ارتباط بوده ام و گزارشهايي که مصداقي مدعي است يک عده در «اشرف» و «اورسوراواز» مي نشينند و روي اينترنت در ايران تظاهرات راه مي اندازند, از طريق من و چند تيم ديگر به خواهر نسرين و ساير خواهران مجاهد داده شده است.

تقصير ما اين است که چون مجاهديم و مجاهدوار و جانانه مقاومت و مبارزه کرده ايم, گزارشهايمان از وقايع هم «مجاهدي» است. تمام گناه و گناه نابخشودني ما از تئوري تا پراتيک و در عمل و نظر همين است و بس!

از روي اين دو نمونه به سادگي مي توان دريافت که بدون اغراق همه ادعاها و به اصطلاح مچگيري هاي سخيف و بي مقدار او از چه قبيلند.

خدا را سپاس مي گويم که اگر تا اين لحظه طي سه حمله موشکي اربابان مصداقي به ليبرتي, فيض شهادت را از من دريغ کرده, به خاطر اين بوده که تقدير شايسته ام را همين وظيفه روشنگرانه قرار دهد.


«کارگر درمانده بي خبر» کيست!؟

من (امير پرويزي) متولد شهر زنجان در يك خانواده مذهبي هوادار مجاهدين خلق بزرگ شدم. برخي اعضاي خانواده ام در شمار شهيدان سازمان مجاهدين خلق ايران هستند (ازجمله مجاهد شهيد ابوالفضل مولايي پسرخاله و مجاهد شهيد مجيد آزادي پسر عموي مادرم كه دانشجوي پزشكي بود و برادرش اكبر آزادي). تعدادي از بستگان و اعضاي خانواده هم طي چند دهه حکومت آخوندها, سالهايي را در زندان به سر برده اند و برخي ديگر از اعضاي خانواده و بستگانم هم اکنون جزء مجاهدين هستند و چنان که گفتم خودم شرف و افتخار مجاهد بودن دارم.

من البته افتخار «کارگر» بودن را که در نظر پادوهاي رژيمهاي سرکوبگر و استثمارگر, مترادف درماندگي و بي خبري است, نداشته ام. اما هم براي اطلاع و نياز مصداقي و هم براي شناساندن ترفندهاي کثيف اين عامل اطلاعاتي رژيم, من كارمند يك شركت كامپيوتري در زنجان بودم و در قسمت مونتاژكردن كامپيوتر (ensemble ) و بخش فني و سخت افزار آن قسمت مسئوليت داشتم. به خاطر كار تخصصي ام به اينترنت دسترسي داشتم و از همان ابتدا اخبار مقاومت و مجاهدين را دنبال مي کردم و در ارتباط با ستاد اجتماعي مجاهدين در داخل کشور فعاليت مي کردم.

معني «بي خبري» و «درماندگي» در فرهنگ و انديشه مأموران رژيم آخوندي اين است که من عضو يكي از تيمهاي سازمانيافته هواداران مجاهدين در شهر خودمان بودم و در فعاليتهاي جمعي متعددي که در بين هواداران مجاهدين به«پراتيك» يا «پراتيک اجتماعي» معروف است شرکت داشتم.

فيلمهاي مربوط به فعاليتهاي تبليغي و اجتماعي تيمهايي که من عضو آنها بودم در تلويزيون سيماي آزادي, نشان داده شده است و همين روزها هم نمونه هاي بسيار جالب و ستايش انگيز آن را در سيماي آزادي مشاهده مي كنيم كه هركدام در حكم يك عمليات چند مرحله يي است كه در فضاي اختناق و سركوب در داخل كشور، اعضاي تيم هاي عمل كننده بايستي در هر مرحله با پذيرش ريسك دستگيري و شكنجه و اعدام به اتهام محاربه، اين عمليات را به سرانجام رسانده و عكس و فيلمبرداري از اين فعاليتها و ارسال آنها براي رسانه ها و از جمله سيماي آزادي، خود يك عمليات ديگر است. در شرايطي كه هيچيك از اين كارها در ساحل امن انجام نمي شود، بلكه بايد با چشم باز و انتخاب آگاهانه و در همه لحظات كه ريسك رديابي دشمن واقعي است، تا ته خط شكنجه و اعدام را براي خود پذيرفته باشند.

بنابراين اگر بخواهم در يک کلام حرفهاي مصداقي را باور کنم, بايد بپذيرم که نه تنها هيچ يک از فعاليتهاي مجاهدين در داخل کشور وجود خارجي ندارد, بلکه اصلاً خود من هم وجود خارجي ندارم. حالا بي صبرانه منتظرم تا مصداقي و همپالكيهاي وزارتي او ادعا کنند که اين حرفها را هم خودم ننوشتم و ...


تظاهرات 21 تيرماه 84 چگونه شکل گرفت؟

ناگزيرم, بدون کسب مجوز رسمي از ايرج مصداقي درباره تظاهراتي گزارش بدهم که بدون کسب مجوز رسمي از رژيم آخوندي که ولي نعمت مصداقي است, در مقابل دانشگاه تهران برگزار شد و من عکس رهبري مقاومت را در آن تظاهرات بالاي سرم بلند کردم.

به مناسبت ششمين سالگرد قيام 18تير, در1384, من در ميان يکي از تيمهاي هوادار مجاهدين بودم که مسئوليت كمك كردن به راه اندازي تظاهرات ضد حكومتي و شركت كردن و تقويت آنها را در تهران به عهده داشتند.

در روز 18تيرماه من با اسم مستعار «بيژن» با برنامه ارتباط مستقيم سيماي آزادي تماس تلفني گرفتم و براي شرکت در تظاهرات فراخوان دادم. مصداقي که اين همه در جستجوي فعاليت هواداران سازمان دقت به خرج داده, با مراجعه يا تماس با برادران وزراتي اش مي توانست به اين تماس هم دسترسي پيدا کند. «وزارت» همه اطلاعات را دربست در اختيار مأموران دون پايه قرار نمي دهد. به خصوص جاهايي که از مجاهدين رودست خورده باشد, اين کار را نمي کنند.

در عين حال اضافه مي کنم که صداي مشخص و لهجه شيرين آذري ام در آن تماس مشخص است. مصداقي و ساير«سربازان گمنام و خوشنام» مي توانند صدا و تصوير برنامه ديگري از سيماي آزادي به نام گنج ميهني در تاريخ 13شهريور89 را هم ببينند تا موضوع فعاليتهاي من در داخل کشور برايشان«بسيجي فهم» شود و تصور نکنند که صداي من هم «مولود» يا «مخلوق» اينترنتي است.

روز 18تيرماه84 نيروهاي سرکوبگر رژيم خيابانهاي اطراف دانشگاه را بستند و ماموران نيروي انتظامي و لباس شخصي به محل آمدند تا مانع تجمع شوند. آنها تصور مي کردند سالگرد 18تير را از سر گذرانده و مهار كرده اند. در حالي که آن سال طرح ستاد اجتماعي مجاهدين براي ضربه زدن به رژيم اين بود که همه تيم ها براي تجمع اعتراضي 21تيرماه فراخوان بدهند و شعار محوري آن تظاهرات هم آزادي زندانيان سياسي بود.

روز 21تيرماه1384 حوالي ساعت 5 بعدازظهر تجمع به حدي که مي خواستيم رسيد. نيروهاي سرکوبگر از پاسدار و نيروي انتظامي و بسيجي و اطلاعاتي و لباس شخصي, گله وار به صحنه آمده بودند تا مانع شكل گيري تظاهرات شوند. اما همه اين بگير و ببندها مانع نشد و شعارها شروع شد. تيمهاي هواداران مجاهدين هم به شعارها و محتواي اعتراضات سمت و سو مي دادند. نيروي سركوبگر انتظامي شروع كرد به تهاجم و پراكنده كردن جمعيت. در اين ميان سرهنگي كه در صحنه بود نعره مي كشيد كه تجمع غيرقانوني است و مجوز وزارت كشور را ندارد. سرهنگ بيچاره نمي دانست كه نيروي برانداز و سرنگون كننده اجازه نمي گيرد. تواب ها و خيانت پيشگاني مثل مصداقي هستند که بدون اجازه دژخيم آب نمي خورند.

به لحن مصداقي در ننگين«نامه سرگشاده» توجه کنيد که چقدر به رئيس جمهور تازه از صندوق درآمدة ولي فقيه يعني پاسدار عنتري نژاد دلبستگي و اميدواري سرکوبگرانه داشته که مي نويسد: «آيا جو ايران در تيرماه۱۳۸۴ و پس از پيروزي احمدي‌نژاد اين‌گونه بود؟ انتشار اين دروغ‌ها چه دردي از مردم ايران دوا مي‌کند؟ چرا جز شما و انجمن‌ خيالي‌تان کسي اين‌گونه گزارش نمي‌دهد؟».

جوابش البته خيلي ساده است, به اين دليل ما اين طور گزارش مي دهيم که همين طور هم مقاومت و مبارزه مي کنيم.

سرهنگ نيروي انتظامي به عنوان فرمانده صحنه هنگامي که ديد جوانان و دانشجويان به او که دنبال مذاکره کردن با کسي بود, محل سگ نمي گذارند, پي در پي با صداي بلند مي پرسيد رئيس شما كيست؟ بيايد صحبت كنيم.

يکي از اصلاح طلبان حکومتي که مي خواست به اين وسيله اعتراضهاي جوانان و دانشجويان را مصادره كند, تلاش کرد به عنوان نماينده معترضان به مذاکره با سرکرده نيروي انتظامي بپردازد.

وقتي اصلاح طلبان قلابي در نظام ولايت فقيه يا همان «جلبکهاي بي هزينگي» براي مذاکره دور پاسداران نيروي انتظامي جمع شدند. طبق قرارمان در مورد اقدام در موقعيت مناسب، من در همين لحظه، تصوير رهبري مقاومت برادر مسعود و خواهر مريم را بلند كردم و ساير افراد تيم ما فيلمبرداري از اين صحنه را انجام دادند. فاصله ما با دژخيمان چند قدم بيشتر نبود. مي دانستيم زمان كوتاهي بيشتر نخواهيم داشت، آنهم بالابردن عكس كساني كه تجسم سرنگوني و نابودي اين رژيمند. همانها كه مواجهه و تحمل هر دشمن و هر خطري براي رژيم، پذيرفتني تر از آنهاست.

درحالي که من عکس خواهر مريم و برادر مسعود را بالاي سرم برده بودم, يكباره گله يي از مزدوران نيروي انتظامي به سويم هجوم آوردند و بر سرم ريختند. با باتون و مشت و لگد شروع به زدن كردند. به علت ضربه باتوني كه روي بيني ام فرود آمد, تعادلم را از دست دادم. در همين موقع يک سرهنگ نيروي انتظامي گردنم را گرفت و با چوبي كه دستش بود گردنم را زير فشار قرار داد.

جمعيتي که شعار زنداني سياسي آزاد بايد گردد سر مي دادند, با ديدن وضعيت من اعتراض كردند و شعار مي دادند: ولش كنيد، ولش کنيد.

مادري خودش را به من رساند و رو به سرهنگ سرکرده صحنه اعتراض كرد كه: چكار كرده, ولش كنيد!

پاسداران که به قول مصداقي «پس از پيروزي احمدي نژاد» خيلي جري تر شده بودند, آن خانم شجاع که احتمالا به نظر مصداقي به خاطر «زن بودن» حتماً واقعي نيست و يک «پهلوان پنبه اينترنتي»ديگر است, را به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند. آنها تلاش مي کردند با ضرب و شتم جمعيت، راه باز کنند و مرا به نزديك درب اصلي دانشگاه تهران كه تمركز اصلي و ماشين هاي ضد شورش آنجا بود, برسانند.

قبل از رسيدن به خودرو نيروي انتظامي, شهيد علي صارمي خودش را به سرهنگ نيروي انتظامي رساند و گفت: مگر اين جوان چكار كرده؟ من براي اين مملكت زحمت كشيده ام. ولش كنيد بگذاريد او برود.

اين يکي «پهلوان پنبه اينترنتي» يعني علي صارمي هم بعدا توسط رژيم اعدام شد! گويا مصداقي در انتظار روزي است که همه آدمهاي «ناجور» که در «فضاي حقيقي و عيني و مادي» عليه رژيم آخوندها و مزدورانش مبارزه مي کنند، از دم تيغ وزارت اطلاعات و قضاييه و انتظامي رژيم گذشته باشند و چوبه هاي اعدام و اتاقهاي شکنجه هم به «فضاي مجازي» منتقل شود تا او به دست خودش هرکس عليه مزدوران گوناگون و رنگارنگ رژيم افشاگري کند را في المجلس حلق آويز کند, تا هيچ کس در اينترنت نفس نکشد و از ايستادگي تا به آخر و پايداري صحبت نکند.

برگردم به صحنه حقيقي در آن روز: پاسداران مرا به زور سوار خودرو ون سياه رنگي كردند. بعد از من چند دانشجو يا خبرنگار را هم دستگير کردند. سركرده يگان ويژه رژيم به نام عباسي در صحنه حضور داشت و سرهنگي كه مرا گرفته بود، به او درِ ماشين را نشان داد و توصيه هايي كرد. اسم سردار عباسي را همان جا يكي از دانشجويان در ماشين به من گفت. بعد از يك ربع يا نيم ساعت ما را به كلانتري148 در خيابان انقلاب بردند. به محض ورود، مرا دستبند فلزي زدند و نفرات ديگر را دستبند پلاستيكي.

ملاحظه مي کنيد که در رژيم آخوندها براي همه چيز نحوه برخورد متفاوتي وجود دارد. راستي چرا مصداقي در ميان انواع مبارزه ها و مقاومتهايي که عليه رژيم در جامعه جريان دارد, تلاش مي کند به اين نوع مبارزه ها که در نيروي انتظامي به «دستبند مخصوص» نياز دارند, در فضاي مجازي هم «دهنبند مخصوص» و «قلمبند مخصوص» بزند؟

اولين کاري که در آن جا انجام دادند، ضرب و شتم معروف به «فوتبالي» بود که چند نفر با ضرب و شتم عمدتا به وسيله لگدهاي سنگين و شديد, زنداني را به اين طرف و آن طرف پرت مي كنند.

تشريح اين جزييات ضروري است تا روشن باشد که آن چه مصداقي از اين جا و آن جا راجع به اين صحنه سرهم بندي کرده و اسم آن را آگاه شدن افکار عمومي مي گذارد, بي پايه است و خوب بفهمد که کمترين مجازات بلافاصله بعد از دستگيري در فضاي «پس از پيروزي احمدي‌نژاد اين‌گونه بود»!

بعد از «فوتبالي» مرا کنار نفرات ديگر نشاندند تاصورت جلسه تنظيم كنند.

در ميان دستگيرشدگان يك نفر بود که اسمش را بياد ندارم. حين دستگيري وقتي مي خواستند او را وارد ماشين كنند مقاومت كرد. مزدوران وحشيانه صورتش را به سپر عقب ون كوبيدند كه قسمتي از زير چانه اش شكافت. در كلانتري 148 مأموري که به نظر مي رسيد بازجو باشد و صورتجلسه را تهيه مي كرد, به آن فرد که چانه اش شکافته بود, مي گفت: «مي خواهي يكي از عكس هاي او (عکسهايي که من بالا برده بودم) را در پرونده تو بگذارم؟ شما با هم بودين»!

مامور ديگر از حرف او بل گرفت و گفت اين خيلي پررويي مي کند. بگذار تا ببرند حالش را حسابي جا بياورند.

در فرصتي که حين بازجويي و فشارآوردن به آن فرد ايجاد شد, من طبق سناريويي كه از پيش آماده کرده بودم, محمل اين که كارگر بودم و نمي دانم اين عكسهاي چه كساني بوده را مرور کردم.

در اثناي اين فرصت بود که همان شخصيت دو خردادي خاتمي چي را آوردند. او همان كسي بود که در مقابل دانشگاه خودش را به عنوان نماينده دانشجويان معرفي کرده بود.

بازجوي مزبور به او گفت: «آقا اين چه بساطي است كه راه انداختيد تجمع مجوز نداشته و ... »

سپس با اشاره به من از او پرسيد: شما با اين اراذل و اوباش هستيد؟

او كه چند نفر از دانشجويان عضو دفتر تحكيم وحدت را در ميان ما ديد، گفت: آقا اينها بچه هاي خوبي هستند! بچه هاي انقلابند! (يعني از بسيجيان يا عوامل جناحهاي دروني رژيم هستند)

بازجو تک تک ما را به وي نشان مي داد و مي پرسيد اين چطور؟ اين يکي چطور؟ وقتي نوبت به من رسيد. باز هم گفت: اين هم بچه خوبي است!

يكباره دژخيم افسار پاره كرد و عكسهاي رهبري مقاومت را كه در پرونده من گذاشته بود بيرون کشيد و به او نشان داد و گفت: پس آقا شما طرفدار و هوادار اينها هستيد؟

او ناگهان رنگ از رخسارش پريد و در حالي که داشت قالب تهي مي كرد, به تته پته افتاد و گفت: آقا شما ما را مي شناسيد, اين چه حرفي است؟و سپس رو به من كرد و گفت: اين فرزند انقلاب نيست.

چند دقيقه بعد از اين که ايشان مرا به عنوان «بچه بد»! شناسايي کرد, با صحنه جالبي که برايش ترتيب دادند, گفت حالش بدشده ... و نيروي انتظامي هم آمبولانس خبر کرد تا او را با احترامات ويژه يک«بچة خوب» رژيمي از آن جا ببرند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر