۱۴۰۲ اسفند ۲۶, شنبه

مچ گیری به سبک عملیات پیچیده چند وجهی - رضا محمدی

  مچ گیری به سبک عملیات پیچیده چند وجهی

 

هرچند بلاهت و سفاهت مزدوران وزارت اطلاعات و اصرار بر نشان دادن آن تعجب آور  نیست، با این حال هر چه زمان می گذرد و هر چقدر بر اعتلای مقاومت خونین مردم ایران در میان جوانان میهن افزوده می شود و حقانیت آن در راه  مبارزه  برای آزادی و رهایی از "استعمار چکمه"   و "ارتجاع نعلین" اثبات می شود، شاهد این حقیقت انکار ناپذیر هستیم که چگونه و به همان نسبت و  یا چه بسا بیشتر، پس مانده های "شاه" و مزدوران "شیخ" از فرط استیصال در برابر آن "گو گیجه" می گیرند (گو مخفف گاو) و مانند این حیوان مفید شیرده گاهی اوقات از فرط دست پاچگی  و برای ابراز و اثبات هر چه بیشتر نوکری خود، چشم بسته به تکاپو می‌افتند و دچار سردرگمی و هذیان گویی مبرم می شوند.

نمونه اخیر، حکایت حدیث خواندن مفصل از این مجمل است:

آقای اصغر ادیبی، قهرمان ملی فوتبال و عضو شورای ملی مقاومت ایران، در مطلبی که در ارتباط با مستند سراسر دروغ  "کودکان کمپ اشرف" با عنوان "نوجوانان ورزشکار، جوانان مجاهد و مبارز در سایت همبستگی  نوشته است (۲۷ بهمن ۱۴۰۲) اشاره ای به صحبت انجام شده بین آقای مسعود رجوی و اسماعیل وفا یغمایی در سال ۱۳۷۶ می کند.

وفا یغمایی معرف حضورهمگان است، همان شاعر ابله مفلوکی که سالهاست از حضیض خیانت به بلاهت رسیده، فرومایه ای  که مانند زالو در خانه مجاهدین زیست و از "نان و نام و خون و اعتماد" آنها تغذیه کرد و در نهایت هم جنس و هم نفس مزدور نفوذی، ایرج مصداقی، و پرویز ثابتی جنایتکار و امثالهم شد و به "پا اندازی" سیاسی برای بچه شاه و حفظ بقای سپاه پاسداران جهل و جنایت رژیم آخوندی مشغول است.

بفاصله کوتاهی پس از انتشار این مطلب، یغمایی با انتشار کلیپی به جای پرداختن به محتوای این گفتگو و صحت و سقم آن، ازآنجا که دستش خالی بود ونمی‌توانست درمورد محتوای حرفها چیزی بگوید به تکرار مسخره تاریخ ۱۳۶۷ که در اصل ۱۳۷۶ بوده پیله کرده تا از اصل مساله در برود بگذریم که من این مطلب را در سایت مجاهد دیده بودم که نوشته بود ۱۳۷۶. اما فرض کنیم که چنین اشتباهی هم بود.

تا آنجا که من میدانم اسماعیل یغمایی که  نفی حرفهای آقای ادیبی را روی یک عدد سوار کرده مگر درسال ۱۳۶۷ عضو شورا بوده که به این عدد پیله کرده و یا مگر درسال ۶۷ انتخابات مسئول اولی مجاهدین برگزار شده است . متوسل شدن به این عدد چنته خالی این عنصر مفلوک را نشان می‌دهد،

سالهاست که آب شویه خوکچه شاعر، اسماعیل وفا یغمایی، کشیده و به دریچه زرد فاضلاب وزارت روانه شده اما به وقت نیاز و بفرموده با دمیده شدن روح جدید در جنازه متعفن اش، مانند ویروس زامبی (به گونه سمبلیک) به حرکت در می آید.

حقیقت و کل ماجرا این بوده که این فرومایه در آن زمان، یعنی در سال ۱۳۷۶، حاضر به پذیرش پسرش نزد خود و نگهداری از آن  نبوده و تلاش می کرد به هر طریقی که شده، از دست این "سرخر مزاحم" خلاص شود تا بتواند آزاد زندگی کند و مستمراً با دستخط و امضای خودش اصرار داشت که پسرش به عراق نزد مجاهدین برود. حالا دوقورت ونیمش هم باقی مانده به تکرار حرفهای وزارت می پردازد

اسماعیل وفا یغمایی سالهاست که مرزهای  رذالت و دنائت را  طی کرده و امروز، در کسوت جیره خوار، هم از اصطبل شاه ارتزاق می کند و هم از طویله شیخ  امرار معاش و به یک منبع لجن و فاضلاب تبدیل شده است.

عجب حکایتی دارد اسماعیل یغمایی، خودش مزدور، برادرش مزدور ( ابوالقاسم یغمایی مسئول انجمن نجات وزارت اطلاعات در استان یزد) پسرش مزدور و غیره .... 

نام و یاد مجاهد شهید " علی امیرکبیر یغمایی سبز که اگر امروز بود و شاهد این همه خباثت، پس فطرتی و خود فروشی، خود می دانست که چگونه بر پوزه این مزدوران بزند، همانگونه که بر پوزه جنایتکاران زندان وکیل آباد مشهد زد. 

یاد و خاطره حمید اسدیان نیز به نیکی که چه زیبا و با قلم شیوای خود دگردیسی و استحاله این شاعر "مفت خور و مفت بر" را بیان کرد. فردی که  پس از دوری از مناسبات پاک و بی‌آلایش مجاهدین، در مقام عمله رژیم، به یک دنیا چرک و عفونت و پلیدی و دجالیت و مواجب بگیر تبدیل شده است.

پس از اراجیف گویی عادت گونه و مشمئز کننده یغمایی مفلوک  که دچار بیماری ذهنی است و از گو گیجه رنج می برد و یک بار دیگر ترشحات گندیده و بدبوی مغزی  خود را  در پاسخگویی به مقاله آقای اصغر ادیبی  در مورد مستند سراپا دروغ "کودکان کمپ اشرف"  بیرون ریخت، چند مزدور حقیر و دون پایه مانند حنیف حیدرنژاد و یک "مزدور لوده" و روان پریش بنام  سیامک نادری که با مزدور نفوذی در امر خدمت به وزارت اطلاعات و لجن پراکنی مسابقه گذاشته است نیز بفرموده  مانند دیگر مور و ملخها دست بقلم شدند تا یغمایی تنها نماند.

بدون هر گونه مناقشه ای، این یک حقیقت محض است که اسماعیل وفا یغمایی و ایرج مصداقی در سلسله مراتب مزدوری یک سر و گردن از دیگر خود فروخته‌ها بالاترند و نقش عمله های دون پایه ای مانند حنیف حیدرنژاد و سیامک نادری در حکم  یابوهای زاپاس گاری وزارت اطلاعات و انجمن نجات می باشند.

حکایت سیامک نادری که دیر آمد اما خیلی سریع صنعت مزدوری را به خودش حقنه  کرد، طنزی است تهوع آور که شرح  آن بدرستی اثبات زوال عقل این فرد است.  

وی همان کذّاب و شل مغزی است که پس از وصل شدن به عوامل سفارت رژیم در آلبانی، ادعا کرده بود که سازمان مجاهدین ۱۷ سال تمام  سعی کرده بود که وی را از بین ببرد (ازجمله این ادعا که سازمان با دادن بیسکویت های سمی قصد کشتن وی را داشته اما این پریشان عقل با تردستی این بیسکویت ها را به پرنده ای داده بود و اینگونه از خطر حتمی مرگ نجات پیدا کرده بود اما پرنده جان داد). وقاحت و دنائت این فرد لوده و روان پریش مسخره حد و مرزی نمی شناسد.

سیامک نادری روان پریش، مانند دیگر مزدوران، به کاه دانی زده و در مطلبی مشمئز کننده آقایان اصغر ادیبی و بهرام مودت، دو ملی پوش سابق فوتبال و از اعضای شورای ملی مقاومت ایران را که تمام اعتبار و افتخارات ورزشی خود را در طبق اخلاص نهاده و همچنان در صفوف مقاومت استوار ایستاده و برعهد خود برای مبارزه و سرنگونی تمامیت رژیم جنایتکار آخوندی وفادار مانده‌اند را با علی پروین که مانند این دلقک، جیره خوار رژیم هست، مقایسه کرده است.

این پلشت، عکسی  که این دو را همراه با جمعی از نوجوانان نشان می دهد، به عنوان سندی برای اثبات "کودک سرباز" در ارتش آزادیبخش انتشار داده و در باره آن لجن پراکنی کرده است، در صورتی که این عکس مربوط به سالهای بسیار دور و در زمان برگزاری یکی از جلسات شورا در کمپ اشرف  می باشد که جوانان در این عکس لباس فرم بر تن دارند.

پوشیدن لباس فرم ارتش در کمپ اشرف، نه تنها برای افراد کادر بلکه برای بسیاری از نوجوانان و جوانان که بعضا بسیاری از آنها دوست داشتند که این لباس را بپوشند و همچنین برخی از مدعوین،  امری عادی، مرسوم و معمول بود.

پوشیدن لباس فرم هرگز بمنزله آموزش نظامی برای نوجوانان و یا شرکت آنها در عملیات  نظامی نبوده است،

اگر آنچه تباه شدگان یاوه گو امروز ادعا می کنند و آموزش نظامی  کودکان در آن سالها جزو دستورات ارتش بوده، چرا رگ غیرت دفاع از حقوق کودکان آنها، آن زمان عود نکرد، شکوه و شکایت نکردند، دست به اعتراض نزدند. مگر اسماعیل وفا یغمایی کر و کور و منگ بود که وقتی دید فرزند نوجوانش "کودک سرباز" شده، سکوت کرد و دم برنیاورد.

جواب آن ساده است، ربط دادن لباس فرم  به آموزش نظامی و اتهام "کودک سرباز" و شرکت در عملیات های نظامی چیزی نیست بجز قی کردن و باز نشخوار سوژه های کهنه  و خط  وزارت اطلاعات که  در خدمت پیشبرد شیطان سازی علیه مجاهدین و مقاومت است و معرکه گردان آن این اراذل و اوباش وزارتی می باشند.

وجود تنها یک عکس از مزدور امیر یغمایی با در دست داشتن یک اسلحه، که بطور واضح مشخص است جنبه سلفی و ژست گرفتن در برابر دوربین را  داشته و سالهاست که در تمامی سایتهای وزارت اطلاعات رژیم و شعبه ها و رسانه های خارج کشوری مرتبط با رژیم  بطور هماهنگ منتشر می شود، بخوبی بیانگر این حقیقت است که ادعای  آموزش نظامی کودکان، ادعایی بی پایه و اساس است که تنها از سوی مزدوران و حرام لقمه های وزارتی مطرح می شود و لاغیر.       

مستند "کودکان کمپ اشرف" که در فاصله ای نزدیک با فیلم سینمایی "سرهنگ ثریا" یا «خانواده های اردوگاه اشرف» ساخته سازمان هنری رسانه ای اوج ( سپاه پاسداران) به نمایش درآمد، دستمایه ای بسیار مشابه با یکدیگر دارند، "کپی برابر اصل".

فیلم اول، روایت جدا کردن صدها کودک از خانواده است، کودکانی که سازمان مجاهدین آنها را در شرایط خطیر جنگ کویت (۱۱ مرداد ۱۳۶۹ / ۲ اوت ۱۹۹۰ تا ۹ اسفند ۱۳۷۰/ ۲۸ فوریه ۱۹۹۱)  بنا به احساس مسئولیت نسبت به جان آنها و در یک پروژه و با هزینه های  گزاف به کشورهای امن از جمله به اروپا منتقل کرده بود.

نگه داشتن کودکان بی دفاع  در آن  شرایط بس خطرناک و در میان خاک و خون و عدم انتقال آنها، هنگام بمباران برخی از پایگاههای ارتش آزادیبخش توسط نیروهای متحدین به رهبری آمریکا (با وجود اعلام بی طرفی)، بدون شک می توانست تبعات جانی بسیار سنگین برای این کودکان داشته باشد. به همین دلیل انتقال کودکان تصمیمی بغایت انسانی و مسئولانه برای حفظ جان آنها بود که بواقع یکی از افتخارات سازمان مجاهدین خلق ایران است. درحالی که درپروژه های مشابه در فنلاند و انگلیس و ... درجنگ دوم جهانی کودکان هزینه های زیادی را متحمل شده‌اند

مستند "کودکان کمپ اشرف" داستان ۴ تن از افرادی است که مدعی هستند که مجاهدین آنها را در سنین پائین به اجبار و با هدف "کودک سرباز" کردن آنها درسالهای بعد از اشرف به اروپا بردند و از خانواده جدا کردند.

امیریغمایی در ارتباط مستقیم با عموی خود، ابوالقاسم یغمایی، مزدور رژیم و مسئول انجمن نجات وزارت اطلاعات در استان یزد است. این "کودک سرباز" سالهاست (همراه با ابوی مزدور) نقش بسیار مهمی در پیشبرد توطئه ها  و دسیسه های  وزارت اطلاعات علیه خواهر مجاهد اکرم حبیب خانی دارد که همچنان  برعهد و پیمان خود برای سرنگونی رژیم ضد بشری و زن ستیز آخوندی وفادار مانده است.  

 در فیلم دیگر (سرهنگ ثریا )، مادری بدنبال فرزندش است که توسط  مجاهدین با زور به پادگان اشرف برده شده و مادر تلاش می کند تا فرزندش را از دست این "گروه تروریستی" آزاد کند.

 فیلم سرهنگ ثریا در جشنواره فجر و مستند "کودکان کمپ اشرف" در جشنواره گوتنبرگ در سوئد تقریبا همزمان در داخل و درخارج اکران شدند.

همانگونه که بخوبی مشخص است، سناریو و دستمایه هر دو فیلم بر پایه اتهامات و افترا های نخ نما شده وزارت اطلاعات علیه مجاهدین نوشته شده است که  قدمتی بیش از سه دهه در تداوم امر شیطان سازی دارد.      

سارا معین سازنده مستند "کودکان کمپ اشرف"  در گفتگو با احمد رافت در کیهان سلطنت طلب لندن به این نکته اشاره می کند که این مستند را به درخواست و پیگیری مصرانه امیر یغمایی و بدلیل "انسان دوستانه" ساخته است!

به اعتراف سارا معین او اولین فیلمبرداری را ۶ سال قبل درخانه یغمایی آغاز کرده است درادامه با موانع بسیاری روبرو شده است ولی توضیح نمیدهد که این موانع چطور و بوسیله چه ارگانی از سرراهش برداشته شده است که یک فیلم ۸۴ دقیقه ای آنهم درسطح ابتدایی ۶ سال به درازا کشیده است.

ازهمه مهمتر درمعرفی این فیلم، یکی از همکاران این فیلم ایرج مصداقی مزدور نفوذی و دیگری یک خبرنگار بسیجی به نام «هومریش» است. مزدورنفوذی خودش را مشاور این فیلم اعلام کرده است. پس میتوان نتیجه گیری کرد که دست قوی وزارت اطلاعات پشت آن بوده است که سارا معین با لودگی وبه موش مردگی زدن خود آن را نفی می‌کند.

اینکه سازنده این مستند هیچ تلاشی نکرده، حداقل برای حفظ ظاهر بی طرفی هم که شده، پای صحبت ۴ تن دیگر از آن کودکان بنشیند، که امروز در آلبانی، اروپا و حتی در سوئد زندگی می کنند و با تحصیلات عالیه همچنان در صفوف مقاومت هستند و خللی در عزم آنها  در مسیر مبارزه برای سرنگونی تمامیت رژیم و برچیده شدن بساط آشغال های وزارتی وارد نشده و در مستند خود تنها به  اراجیف و دروغ های امیر یغمایی و سه نفر ازهمپالگی هایش  بسنده کرده و اینکه بسادگی از کنار ارتباط  امیر یغمایی با دستگاههای اطلاعاتی رژیم و انجمن نجات (به اعتراف صریح خودش که به آن افتخار هم می کند)  و مشاورت مزدور نفوذی گذشته و آن را آگاهانه نادیده گرفته، بدون هیچ پیش فرض و یا پیشداوری جای تامل بسیار دارد، چرا که نتیجه نهایی ساخت این مستند تماما به سود رژیم جنایتکار آخوندی و در خدمت توطئه های وزارت اطلاعات علیه سازمان مجاهدین خلق ایران بوده و کاربردی بجز تداوم  سیاست شیطان سازی و زمینه سازی برای حذف فیزیکی ندارد و برای پاسخ به این سئوال که، آیا سازنده مستند دانسته و یا ندانسته به نتایج کار خود واقف بوده، بایستی که به انتظار زمان نشست و اینکه حقیقت دیر یا زود آشکار خواهد شد.

سارا معین در مصاحبه با کیهان سلطنت طلب لندن، ازهواداران و حامیان مقاومت گله مند است که چرا در باره فیلمی که آن را ندیده اند دست به اعتراض زده اند. درحالی که چند نفر از جوانان  در روز اول پخش این فیلم در فیستوال فیلم یوتوبوری آن را دیده و برای دیگران نقل کرده اند.

پس جای تعجب و گله و شکایت نیست، علیه مستندی که با حمایت سفارت رژیم در سوئد به جشنواره گوتنبرگ راه یافت و تمامی سایتهای وزارت اطلاعات و انجمن نجات و فراق و کیهان سلطنت طلب لندن آن را بطور گسترده پوشش تبلیغاتی دادند و تمامی قلم به‌مزدان نیز در تعریف و تمجید از آن بسیج شدند، دست به اعتراض زد.

سارا معین خود را ژورنالیست و فیلمساز مستقل معرفی می کند.

وی موضوعی را برای ساخت مستند خود انتخاب کرده که پیش از وی چند تن از "خبرنگاران دوست رژیم" از جمله لوئیزا هومریش آلمانی، که وی نیز خود را خبرنگار مستقل معرفی می‌کند، با استناد به روایت دروغین شاهدان  و مزدوران پیشانی سفید رژیم به آن پرداختند که مورد حمایت و تشویق بسیاری از عوامل رژیم در خارج کشور قرار گرفت. جالب اینکه این خبرنگار بسیجی در حساب توئیتر خود ضمن استقبال از این مستند در مورد آن بسیار تبلیغ کرده و دیگران را نیز به تماشای آن تشویق کرده است. امری تصادفی؟

لوئیزا هومریش، خبرنگار بسیجی  بین سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۷ به عنوان دانشجوی رشته الهیات برای تحصیل به ایران رفته بود که در این دوران در ارتباط نزدیک با واحد بسیج زنان سپاه پاسداران قرار گرفت و همراه با  آنان در"کاروان راهیان نور"، نمایش مشمئز کننده ای که هر سال توسط سپاه جهل و جنایت برگزار می شود، با افتخار شرکت داشت و در باره این تجربه خود، فیلم مستندی هم ساخت.

وی پس از بازگشت به آلمان، مقاله ای سراسر دروغ  و افترا علیه مجاهدین را در مجله اشپیگل نوشت که با شکایت نمایندگی شورای ملی مقاومت ایران در آلمان و شکست مفتضحانه در برابر دادگاه مجبور شد که بخشهای بسیاری از آن اراجیف را حذف کند

در خاتمه باید اذعان کرد که این تشبثات و دست و پا زدن های بیهوده ماموران وزارتی راه بجایی نخواهد برد،  همانطور که تا بحال نیز نبرده. این اراذل و اوباش عِرض خود می برند و زحمت ما می دارند.

ننگ و نفرت بر مزدوران و جیره خوران رژیم آخوندی

با امید به پیروزی محتوم  مردم میهنمان    

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر