بیاد اشرف نشان محمد مهدی نوری که علیه وزارت اطلاعات ومافیای نجات رژیم افشاگری کرده بود- نحوه خروج از تور وزارت اطلاعات وآمدن به خارج
محمد مهدی نوری اشرف نشان
مزدوران وبریده مزدوران اطلاعات وسپاه تروریستی قدس که به اشرف نخستین حمله میکنند.
الان من در این بحث قسمت اول نمونه ای از همین مزدوران وبریده مزدوران اطلاعات وسپاه تروریستی قدس
که حمله میکنند به قرارگاه اشرف، لیبرتی یا میرند به آلبانی، خوب ببینید چه آدمهایی شدند، آری اینها، یه بخش متفاوته، حالا این نمونه ها را که دیدیم مثل همینهائی است که در زیر میاوریم
نوار مصطفی محمدی و ثریا عبداللهی جلو ا شرف پخش میشود که میگویند ما اشرف را به آتش میکشیم و….
ثریا عبداللهی مزدور وزارت اطلاعات در سیرک ولایت در اطراف اشرف در حال عربده کشی و تهدید اشرفی ها
مصطفی محمدی مزدور اطلاعات در سیرک ولایت در اطراف اشرف در حال عربده کشی و تهدید اشرفی ها
تک تک تون رو جلوی همین اشرف به دار می کشم. اشرف را به خاک و خون می کشیم»
اما ببینید وزارت اطلاعات چگونه وارو با دجالیت خمین گونه مینویسد
بستنشینی پشت درهای اشرف
ثریا از بهمنماه ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۹۱ به همراه حدود ده نفر دیگر از خانوادههای قربانی به عراق سفر کرد و ۴ سال پشت درهای بسته کمپ در بدترین شرایط زندگی کرد. سال ۱۳۸۹ امیراصلان در پیامی از تلویزیون سیمای آزادی منافقین ادعا کرد حکومت ایران مادرش را به پشت درهای پادگان اشرف آورده و هیچ کس تا به حال از پادگان اشرف فرار نکرده است. اما ثریا معتقد بود پسرش تحت فشار، شکنجه و شتسشوی مغزی این حرفها را زده. تعداد خانوادههای مستقر در بیابانهای پشتدیوارهای اشرف بیشتر و بیشتر شد و به بیش از ۷۰۰ نفر نیز رسید اما سرانجام بدون اینکه به مقصود خود برسند بالاجبار روانه خانههای خود در ایران شدند.
ثریا میخواست حداقل دو-سه دقیقه فرزندش را ببیند تا شرایط بیرون از کمپ را برایش روشن کند. او میگفت: کسانی که در درون سازمان هستند، هیچ اطلاعی از بیرون آن ندارند. هیچ رسانهای در اختیارشان نیست و هیچ نمیدانند. فقط یک کانال تلویزیونی آنهم به صورت کاملا سانسور شده در اختیار آنهاست. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه در اختیارشان نیست و از هیچ چیز خبر ندارند.
منافقین ادعا میکردند اعضای کمپ در جدا شدن از سازمان آزادند و فشاری بر آنها نیست اما ثریا معتقد بود پسرش میخواهد از آنجا خارج شود اما نمیگذارند. او میگفت: اگر واقعاً این ادعایشان درست است پس تمام سیم خاردارها را بردارند. دوربینهای مدار بسته را جمع کنند. دوربینهای دید در شب را جمع کنند. به طور کامل تمام درهای مقرها را باز کنند. تمام کانکسهای نگهبانی را جمع کنند. هر صد متر یک کانکس گذاشتهاند چهار نفر_چهار نفر نگهبانی میدهند.
افشاگریهای محمد مهدی نوری:
«خوب دیدید اینها چگونه می تونند حتی برای خانوادهایشان آمده باشند. تهدید به مرگ میکنند، اونجا رو به آتش میکشیم ،مثل یه آدمهای دقیقا پاره تن حکومت اسلامی، خوب بازهم همین بحث فاحشه وآدم سالم بود. خوب این دیگه نیاز به تفسیر ندارد. این حتی اگه خودش سالها با همین تشکیلات بوده اگه بچه هاش اون تو بودند، چه جوری می تونه بگه من اومدم مثلا برای نجات، شوهرم، پسرم، برادرم، خواهرم، دخترم بعد دیگه همه تونو میکشیم،همه تون را این میکنیم و…
همه تونو ، پس اگه راست میگه، بالاخره اون احساسی به اون آدمی که در درون داری چیه؟ چرا دروغ میگی؟ چرا دروغ میگی؟ چرا خودتو جای اونی جا میزنی که اون نیست. یا کسایی رو بزور، بر میدارید ،می آورید که بازهم اون نیست. من بازهم اینجا جمله ام رو کوتاه میکنم، بعد می آیم دنبال حرفهای کسیکه خودش، این مسیر را گذرانده فشاری که روش بوده تا بیاد، همین کارها را بکنه، که این ها میکنند. نه که این خودش بهترین سند ومدرک است که، دیگه نیاز نیست که من بخوام بگم.اتاق فکر رژیم چگونه طراحی میکنه؟ خوب خود این آدم کسی است که ، بهر حال دیگه تو این طرحی که من گفتم روانی و روان شناسی بررسی کردند، گفتند که این آدم را ما میتوانیم ببریم آنجا و از او استفاده کنیم، این حرفهای قسمت دوم را ببینیم .
محمد مهدی نوری:« شکنجه برای رفتن جلو اشرف»
«شروع کردند آنجا دیگه آن چیزی که رسم اش بوده با من کردند. هرچه دوست داشتن می زدند، زدنش زیاد مهم نیست، من حاضر بودم همش آن کتک هارا بخورم نرم جلو اشرف، ولی وقتی صدای میزدن صدای دو بلند گوی خیلی قوی بود، در یک اتاق کوچک، وقتی اینو روشن میکردند، صدای قرآن بود. بعضی وقتها، هم ظهر و شب، صدای اذان، بعضی وقتها هم بیخودی اذان میگذاشتند. بقدری شکنجه میداد اینکار، که فکر میکنم بعد از ۱۰ روز یا بیشتر وکمتر دقیق یادم نیست وقتی زدن ها را قطع کرده بودند، فقط بلند گوها را روشن میکردند، بقدری عذاب میداد که اصلا هنوز یادش می افتم، واقعا تحمل اش برام سخته. خیلی سخته اصلا اینگار میزدنم، همینجوری اذیت میکردند. دیگه اینجور شد که من قبول کردم که زیر آن ورقه رو امضا کنم که بروم جلو اشرف. بعد وقتی که میخواستم زیر ورقه را امضا کنم، یک ورقه ای به من دادند که اسمم رو نوشته بودند، کی ها تو اشرف هستند، نوشته بودند، نوشته بودند، من یعنی خودم می خواهم با هزینه خودم، بروم اشرف. تمام هزینه ایاب وذهاب را خودم میخوام بدهم. خودم می خواهم با خواهرم صحبت کنم، خودم این تصمیم را گرفتم، که آنها را بیارم، کلی از این حرفها.
تاکتیک های وزارت اطلاعات برای فرستادن خانواده ها به جلو ا شرف
برخلاف اونکه ، الان اینجا نشستم که دنیای آزاد پشت سرم است. دستم رو دراز کنم هرکاری که دلم بخواهد میکنم. پول هم دارم، زندگی هم دارم، همه کار ، اینجا بقدری آزادی هست، بقدری من اینجا می تونم زندگی کنم که اصلا حد نداره، مثل ایرانی های دیگه، مثل خیلی های دیگه، من می تونم خیلی راحت زندگی کنم، نه اجبار دارم اینجا که نشستم، نه کسی از من درخواست کرده، دقیقا بر خلاف همینو تصور کنید، یک دنیای آزاد پشت سرت، تو داری زندگی میکنی توی زندگی که داری میکنی، اینجا تصمیم میگیری که بیایی، عقده های دل تو بگی، برای همه مردم ایران که، بدونند اینهایی که رفتند جلو اشرف، اونهاییکه فرستادند جلو اشرف، یا با پول رفتند، یا مزدوری کردند، یا بچه شو نو گرفتند، من خودم کسی رو سراغ دارم که آمدند پسرشان را در بازار گرفتند، به عنوان اینکه شکر احتکار کرده است. ۱۰۰ میلیون جریمه اش کردند.، چون بچه اش تو اشرف بود اومدند به مادر همون آقا گفتند. تو بلند شو، برو جلو اشرف ما این ۱۰۰ میلیون رو میبخشیم. برای یک جلو اشرف رفتن ۱۰۰ میلیون جریمه رو بخشیدند. یاخانم دیگه ای رو اونجا من دیدمش بمن گفت ، یک زن مومنه ای بود، به من گفت: می خواستم یک مسجدی درست کنم، به من گفتند بچه ات تو اشرفه، اول برو بچه تو بردار بیا، بعد ما بتو جواز ساخت مسجد رو میدهیم. خیلی مسخره است خیلی مسخره است!! یا اونایی که با یک(دستگاه) تلفن رفتند به اشرف، یا اونهایی که با یک دونه ماشین که بعدا هم یکشان رفت تو ی جاده تصادف کرد با همان ماشین مرد. همان کسانی که رفتن جلو اشرف. منهم می خواستم مثل یکی از اونا بشوم، ما رفتیم درخواست گذرنامه کردیم، با کمال تعجب دیدم بعد از فکر کنم یک ماه وخورده ای یا دو ما ه بعد، برایم یه پاسپورت آمد دم درب خونه!!؟
چگونه به بهانه پرواز به سوریه، برای رفتن به جلواشرف، به سوئد رفتم.
خیلی برایم جالب بود. من این همه نامه نوشتم هی به من گفتند برو، نمی دونم تعیین صلاحیت بگیر، فلان بگیر ، اما من هیچ چی نبرده بودم، هیچ چی نبرده بودم، فقط رفته بودم درخواست کرده بودم، برام گذرنامه آمد. بعد رفتم بلیط گرفتم برای سوریه هم گرفتم ، بردم به اطلاعات نشون دادیم که این بلیط سوریه و این هم پاسپورت ما، ما می خواهیم برویم سوریه(که از آنجا به عراق بروم). بعد رفتم جلو سفارت سوئد، من وقتی رفتم سند کارخانه ام را، و روزنامه رسمی را وچند مدرک دیگه وبعضافه یک پرینت حساب، بردم آنجا، خوب اونجا کسی که دربازار کار میکنه، مشخصه پرینت حسابش چطوریه؟. سند کارخونه ام که هنوز مصادره نشده بود، الان نمی دونم مصادره شده یا نشده نمیدانم . بعد بردیم اونجا وگذاشتیم رومیز، به من کمتر از ۱۰ روز ، ویزای سوئد دادند، بلیط مان را هم گرفتیم، هم زمانی بلیطهای( سوریه وسوئد) خیلی جالب بود، برای من که پرواز سوریه، بعد از پرواز سوئد بود. ما هم پرواز کردیم اومدیم سوئد.
میخواهم با تمام قوا رژیم را افشاکنم.
الان تو سوئد زندگی میکنم و دوست دارم که همیشه یار مقاومت باشم یه اشرف نشان باشم، حالا تا هرجا که بتوانم اینکار و انجام میدهم. من سعی میکنم با تمام قوا باشم با تمام قوا بایستم وبا تمام قوا برم جلو.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر