تلویزیون رنگارنگ-۱۵ جولای2016 – برنامه آقای محمود سرابی –قسمت سوم مصاحبه آقای محمد مهدی نوری – فشارهای انجمن نجات برای فرستادن خانواده های ساکنان اشرف به جلو اشرف
انجمن نجات یک ارگان سرکوب خانواده ها میباشد که خانوادهای ساکنان اشرف
ولیبرتی را
دراین ویدئو شما صحبت های تکاندهنده
یکی از خانواده های ساکنان اشرف را میشنوید که وزارت ا طلاعات و انجمن نجات و
ماموران انجمن نجات مانند مهر داد تقی پور( حسینی) و ...ازطریق فشارهای وحشتناک و
شکنجه های غیر انسانی برای سالها تلاش میکنند که او را به درب اشرف بفرستد.مهدی
نوری میگوید ، به دلیل این فشارها وبرای خلاص شدن ازشکنجه های وزارت اطلاعات به
ناچار می پذیرد که به جلو اشرف برود .
طبق برنامه وزارت اطلاعات او باید به سوریه و ازآنجا به جلو اشرف فرستاده شود
. ولی مهدی نوری همزمان بلیطی برای سوئد تهیه کرده و به جای سوریه به سوئد پرواز
میکند و از دست وزارت اطلاعات می گریزد. به سخنان تکاندهنده ا و گوش کنید.
لینک به منبع - ایران آزاد فردا
متن پیاده شده ویدئو
به ۲۰-۸۰ میرسیم
من ۲۰-۸۰ امروز را اختصاص دادم به همین هفته گذشته،9 جولای شنبه، بعد
ازگردهمایی بزرگ سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت درپاریس با حضور بیش از
100 هزار نفربه یکباره تمام قورباغه خبرهای رژیم،پریدند و شرو ع کردندفضا درست
کردن .
خیلی جالب است، سایت درست کردند بعنوان، سازمان مجاهدین خلق، آرم درست کردند،
برنامه ریزی کردند، گرد همایی گذاشتند،تحت عنوان رهبر من کجاست؟ این که این گروه
اینگونه وار عمل میشود یک بحث است، نوع عملکردشان که خیلی به نظر من مشخص است برای
کسانی که ابتدایی ترین مسایل سیاسی را دنبال میکنند این خط را خوب میشناسند.
این که تمام توجه که رژیم هم خیلی
پشت اش هست، حضور و یا عدم حضور آقای مسعود رجوی بود، قضیه را خیلی خنده دار کرده.
یعنی رژیمی مانند جمهوری اسلامی با آن اتاق فکرش، و این همه عواملی که دارد به
دنبال یک حرف، راه می افتد.
یا یکی آمده است یک بازی کرده، یکی از چهره های اطلاعاتی اش،گفته نه، این را
خود مجاهدین شایع کرده اند که، حاشیه درست کنند، بخواهند افکار عمومی راگول بزنند.
خیلی جالب است که مجاهدین بیایند مثلا بگویند، آقای مسعود رجوی فوت کرده که شایعه
و هیاهو درست کنند که چه اتفاقی بیفتد؟ حرفهای رژیم خیلی مسخره و آبکی است.
ازآنطرف همانها که میروند پشت قضیه رهبر من کجاست؟ میروند. اگر یادتان باشد من
برنامه ای درست کردم که مسعود رجوی کجاست ؟و این ضجه ها را درآنجا نشان دادم. در
بی بی سی، درصدای امریکا، دربرنامه نوریزاده و چهره هایی که تلاش میکردند آقای
رجوی کجاست؟ را دنبال کنند، حالا این تبدیل شده است به رهبر من کجاست؟
یعنی بخشی از سازمان حالا خواهان این است که رهبرمن کجاست؟
یک آرم مجاهدین هم درست کردند و زیرش هم گردهمایی گذاشته اند، کارهایی که یک
سری آدم شارلاتان میکنند، چون که سیاست برخلاف ما ایرانیها، که شایعات مزخرفی درست
میکنیم، که سیاسیت کثیف است سیاست بی پدر و مادر است مثل پول. پول کثیف است .این
مزخرفات چیه؟
آدمهای کثیف از این چیزهای خوب، بد استفاده میکنند. سیاست سرمایه کشورهای جهان
است. همین انگلستان که من در آن هستم، با کمترین درآمد ممکن، بالاترین سرویس را به
مردمش میدهد، چون که سیاست مداران خوبی دارد. سیاست مدارانی که، تمام نیرویشان را،
دانششان را، صرف کشورشان میکنند، نه کشور ما که مملو از آدمهای خیانت کار است. این
حرف آقای چرچیل است ،وقتی به آقای چرچیل میگویند: چرا شما نمیتوانید درایرلند،موفق
باشید ولی همه کشورهای دنیا را ..... میکنید؟ چرچیل میگوید: برای این که در اونجا
اقلیت خائن براکثریت نادان حکومت میکنند.
چرچیل چند سال است که مرده؟ تا صد سال دیگر هم تفکرات آقای چرچیل زنده است.
ایدئولوژی را آقای چرچیل درسیاست گذاشت، این همه سیاست مدار،درطول این سالها بوجود
آمد. آقای رجوی یک تفکر است یک ایده است، یک عقیده است. برای اونهایی که به اون اعتقاد
دارند، مساله فیزیک آقای رجوی نیست. نه
آقای رجوی، هرآنکس که در دنیا، طول عمری دارد ولی مگرافکارشان ازبین میرود؟ چرا هنوز
عده زیادی علاقمند به افکار آقای چگوارا هستند؟ گاندی هستند؟ درایران مصدق هستند؟ افکارآدمهاست
که پایدار و تاثیر گذار میماند. این ها برای این که بتوانند این آلترناتیوی که
مقابلشان ایستاده و کارهای عظیم میکند، مثل همین گردهمایی، آوردن بسیاری
ازسناتورها و نمایندگان مجالس مختلف کشورهای جهان. ارتباطاتی که میتواند تاثیر
گذار باشد. درسیاست جهانی برخی مواقع همین که می بیند روی هسته ای چقدر تاثیر
گذاشته اند؟ و رژیم را توی منگنه گذاشتند این است که همان ۲۰ و ۸۰ است .
باز میگوید ما مجاهدیم،گریه میکند خودش را به مظلوم نمایی ازطرف مجاهدین میزند،
ولی اون ۲۰ درصده را میرود دنبالش.خوب فرضا، سازمان مجاهدین بیاید بگوید چی؟ بگوید
نخیر آقای مسعود رجوی زنده است؟ مثلا توی پاریس است، بفرمایید توی اردن است ،توی
عراقه؟ هه هه
شما که این همه شاخکهای اطلاعاتی دارید، چرا اطلاعات دقیق پیدا نمیکنید؟ شما
که چند بار رفتید اشرف و لیبرتی، زدید و تعدادی انسان بیگناه و بیدفاع را کشتید.
دراین بخش قسمت دیگری ازگزارش و مصاحبه، آقای نوری را می بینیدو برمیگردیم
دنبال برنامه را با شماپی میگیریم.
«رفتم توی خیابان طالقانی(مهرداد تقی پور) گفت این ساختمان
را می بینی؟ گفتم آره چیه ؟ گفت این جا آن هتلی است که وقتی که آوردنمان مستقیم
آوردنمان اینجا، گفتم منظور همان« هتل هویزه» است؟ گفت آره، همین هتل هویزه، اول
که ما را آوردند هتل هویزه، اینجا اینتر نت داشت وهمینجوری تعریف میکرد اینجا چی
داره، گفتم خوب منظورت چی است؟ گفت اینها که با ما کار نداشتند که هیچی خیلی هم به
ما رسیدند، خیلی هم پذیرایی کردند، حتی یک روز هم ما را ازهمین جا بردند نماز جمعه،
توی نماز جمعه که بودیم، آن آقایی که ما را برده بود ومسول ما بود، (ما 10 -20 نفر
بودیم) به ما گفت:
ببینید اگر این
جماعت بفهمند که شما چی کار کردید؟ همینجا
تکه بزرگتان گوشتان است. می بینید این جمهوری چقدر رئوف ومهربان است؟ گفتم یعنی تو
قبول داری این حرفها را؟ گفت خوب دیگه ما آن کارهایی که کردیم، اگر اینها
میدانستند ما را تا حالا تکه پاره میکردند. منهم حرفهایی که مهرداد تقی پور، میزد را
نمی دانستم که منظورش این است که، اگر مادرم بیاید کارش ندارند، اگر بابام بیاید
کارش ندارند، داشت مرا یک جوری آماده میکرد، این مال آن موقع اولی که آمده بود حرف
نمی زد می باشد. وقتی بعدا، به حرف آمد یکسره بدگویی میکرد، که ما آنجا خیلی در
مضیقه بودیم هیچی نداشتیم، وبعد هم شروع میکرد از آن یاوه گویی هایی خودش، ازطلاق
ها میگفت وهمان چیزهایی که وزارت اطلاعات یادش داده بود. ولی آن چیزی هم، که در
وجودش بود، بعضی وقتها ناخودآگاه میگفت . واقعا برایش متاسفم که او میدانست،
مبارزه چی است خودش هم میدانست چه خبراست؟
راستی یک دروغی هم که به ما یاد داده بود که، ما بگوییم که
سرش من کتک هم خوردم ، این بود که یکی از دستانش، ظاهرا گلوله خورده بود . هرچیزی
که هستش این به ما گفته بود که من به این اطلاعاتی گفتم که من با ماشین چپ کردم و میله
رفته این جا (اشاره به کتفش)؟! ما هم که نمی دانستیم رفتیم آنجا وخیلی ساده و نمی
دانستیم که این مهرداد تقی پور دستش تودست اطلاعاتی هاست. من هم همین را گفتم وکلی
کتک بخاطر همین خوردم که چرا تو دروغ میگویی؟ خودش گفته این جایش ،گلوله خورده
است. حتی این را هم ما نمی دانستیم، یعنی یک زمانها یی ما فهمیدیم که این چرا
اینجوری شده ؟به این حالت در آمده، که اصلا دیر شده بود ودیر فهمیدیم که با چه
موجودی طرف هستم.
وقتی که کارش آنجا روبراه شد، قبل از اینکه توی انجمن نجات
برود واین کارها را بکند، یک روز رفته بود شمال خونه عمویش، فکر میکنم که چند ماهی
هم آنجا بود. رفت توی خانه عمویش وقتی از آنجا برگشت از
یک آقایی صحبت میکرد که آنجا با او در تماس بود،قربانعلی ...که با او تماس گرفته
بود و اون میخواست، کارش را درست کند ما هم نمی شناختیم کی است ، اون انگار کارش
را درست کرده بود، ازتوی رشت که برگشت
اومد این جا مدتی آمد یش ما وگفت : من میخواهم کار کنم، گفتم بیا پیش ما کار کن.
بعد از چند وقت که پیش ما بود یک روزی گفت من دیگه میخواهم بروم خانه نامادری خودم
، گفتم آنجا برای چی میری؟ گفت که آنجا زمین داریم به اسم اون هست، بایستی سهم مرا
بدهد. این زمین را ۸۰ میلیون میخرند. اگر ۲۰ میلیون بمن بدهد، چی میشود بیاید آنجا
را بفروشد و..
من گفتم این زمین، مال کسی دیگه است؟ توچه کار به آن داری؟
خلاصه یک مدتی رفت آنجا وخودش را جا کرد در خانه مادری. حالا چقدر آنها را اذیت
کرد نمی دانم. ما این که او آنجا بود (شمال
بود) یک بار رفتیم پیش او، تا اینکه یک وقتی به او گفته بودند ، از همه جا رانده
شده بود و ما هم واقعا از دستش عاصی شده بودیم .او می آمد مشروب میخورد و اینور و آنور
میرفت، یعنی اصلا یک آدم ...من هیچی نگفتم بازهم بهتره، چون او خودش میداند کی است؟
خودش خودش را بهتر از همه میشناسد.
روزی به من گفت : به من 5 میلیون تومان از طرف اطلاعات
دادند. ( میگفت ازطرف همانجایی که کار میکنم یعنی انجمن نجات داده اند) یک روز به
من گفت دائی، من میخواهم بروم سر کار، هر روز میگفت یک جایی، یک روز میگفت: من عکاسی بلد هستم، گفتم ،من بلد هستم اینها را
اینجوری سوار کنیم ، عکاسه به من گفت بیا سر کار، یک روزی به من گفت یک جامیخواهم
بروم سرایه داری. گفتم باشد رفت یک مدتی آنجا سرایه داری، بعد یک روز آمد گفت:
دائی من یک کاری گیر آوردم، میخواهم برم جای دیگه، که منظورش همان انجمن نجات بود.
(بعد از این که از شمال آمده بود و رفته بود با آن آقای قربانعلی پور احمد، این
آقای قربانعلی پور احمدی نمی دانم آنجا چه کاره بود؟ به او گفته بود که من کار شما
را درست میکنم. بعد گفت به من 5 میلیون تومان پول دادند که خانه تهیه کنم .این، آن
موقعی بود که اون آقا، کارش را درست کرده بود که بیاید برود سر کار، یک مدت میرفت
سر کار وشبها می آمد خانه، تا اینکه ما یک روز رفتیم اثاثیه او را برداریم ببریم
توی خانه خودش، که 5میلیون تومان اطلاعات به او داده بود و این کارها را برایش
کرده بود. می خواستیم ببریم خانه خودش؟ رفتیم توی خیابان آریامهر سابق، که الان
فاطمی است، روبروی خیابان حجاب، روبروی هتل کنتیننتال، کمی آنطرفتر، درست سر
خیابان حجاب، روبرویش ،آنجا یک ساختمان ۴-۵
طبقه بود که اینها در طبقه دومش بودند. روی دربش هم آرم انجمن نجات را، زده بودند، که
من تازه فهمیدم که کجا هستش؟ و از کجا دارد آب میخورد؟ چون روزنامه(انجمن نجات) را
میآوردند ومی انداختند توی خانه بابای ما. آرم انجمن نجات را که دیدم، فهمیدم
که این روزنامه از همین جا می آمده، که ما هم فکر میکردیم
خدایا این جزوه ها از کجا میاد اینها از کجا میدانند ؟...
خلاصه رفتیم با لا وقتی وسایلش رابیاورم یک جائی بود که:(از
درب آپارتمان که واردمیشدی) یک میز
روبرو بود، یک طرف یک آبدارخانه بود، یکطرف هم
دو تا اتاق بود و سه چهار نفر هم در ساختمان بودند. (مهرداد) رفت وسایلش را بردارد
و بیاورد. به من گفت شبها که خانه نمی آمدم ،اینجا روی همین میز میخوابیدم. وسایلش
را برداشتیم وآوردیم توی آن خانه ای که اجاره کرده بود که پول پیش خانه را، همین
ها( وزارت اطلاعات) به او داده بود .رفت آنجا مستقر شد. توی این موقعیت ها که
مهرداد تقی پور داشت این کارها رامیکرد، ما واقعا نمی دانستیم ،بعد فهمیدم که او
اینقدر ما را فروخته، وهرچه اطلاعات داشته داده به آنها، حتی وقتی ما را خواسته
بودند گفتند بخاطر این پرونده، ترا باید اعدام کنند این از چی چی جمهوری اسلامی
است که ترا تا حالا اعدام نکرده است. تو اینکارها را کردی تو این کمک ها را کردی،
گفتم ما که کاری انجام ندادیم واقعا وظیفه انسانی وکوچک تر از وظیفه انسانیمان را
انجام دادیم وظیفه انسانی خیلی بیشتر از این
حرفهاست (البته اینها را توی دلم گفتم به آنها نگفتم اگر میگفتم باز کتک
میزدند مجبور بودم جلوی آنها هیچی نگویم).
این بلایی بود که
آقای مهرداد حسینی سر ما درآورد، کاری که
این برای ما کرد واقعا نمی دانم اسمش را چه بگذارم. »
خوب حرفهای آقای نوری یک قسمت اش را شنیدید و قسمت دیگریش را هم در همین
برنامه خواهید دید، دوباره من دارم روی ۲۰ و۸۰ صحبت میکنم.
تجربه وکار من این جوری پیش بینی میکند که، اتاق فکررژیم جمهوری اسلامی، تمام
نیرو و ابزار وامکاناتش را دربخشهای مختلف سیاست خارجی، سیاست داخلی و برون مرزی
اش را با ایرانیهای خارج ازکشور،شاخک و با توپ پرآماده کرده است . احتمالا ازآن
طرف میرود کشور آمریکا و سایر کشورها یی که با آنها داد و ستد نمیشود، گفت در را
بازکرده که جمهوری اسلامی هرچه میخواهد ببرد. .... دوتا قرار داد بالا و پایین و یک
جوری سرو ته قضیه را این طرف هم می آورند، یک تعهدا ت لفظی هم اونها میدهند که
باشد یک جورهایی جلو این مسایل را میگریم و ...
آن بخش داخلی اش هم که باسریال درست کردن مزخرفی که سر هم میکنند و به مردم
میگن مجاهدین اینند و .... و این قدر هم آ بکی،مسخره اش میکنند که واقعا، تعجب
میکنم که این آدمها 37 سال است حد اقل پشت تبلیغات صدا و سیمای رژیم نشسته اند، برخی
جاها واقعا حالت تهوع به آدم دست میدهد. خدا شاهده ، این را بعنوان کسی که مخالف
این ها هست نمیگویم، بعنوان یک انسان میگویم، اصلا این قدرابلهانه با شعور آدم
بازی میکنند. تاریخ را تحریف میکنند، بخشهایی ازآدمها را کاراکترشان را تغییر
میدهند. حرفهایی توی دهن آنها میگذارند که اون آدم، هرگز اون حرفها را نزده ، فقط برای
این که مردم عامی راگول بزنند و بگوینداین ها خیانت کاران تاریخ اند.
فیلم بسیاری درست کردند، در باره مصدق، درباره چهره های سرشناس تاثیر گذار
سیاسی کشورمان، میخواهم بگویم که این ها الان آمده اند، بخش برون مرزیشان، برایشان
خیلی مهمتر است چون تعداد دیوارهای دفاعیشان زیاد است.
یک باره می بینی که بی بی سی و صدای
امریکا که زیرنگاه وزارت امورخارجه هر دوکشورند، می آیند برای این که به آن نقطه
ناچارا برسند گزارشی از این گرد همایی را پخش میکنند . خیلی مشخص است، اولش که می
بینی ، تا وقتی که بگوید ف شما تا فرحزاد میرود. می فهمی که او یک جایی اون کار
اصلیش را میخواهد بکند و زهرش را بریزد و همه اش هم کوک میشوند روی همین حرفهای آقای
ترکی فیصل. همه اون گزارشات را میخواهد با یک سوال تمامیش کند خوب این که خیلی
مشخص است .
آنچه که تاثیر گذار است و من که اینجا نشستم و دارم نگاه میکنم ،یک دفعه آن
جمعیت عظیم و انبوه را می بینم که ساختگی نیست و این ها مجبور شده اند که پخش کنند
که من را گول بزنند، بعد آن حرف را بنزنند، اون حرف دیگر برای من مهم نیست، من به
فکر فرو میروم میگویم: این همه آدم؟ یک دفعه یک نوری، یک امیدی در دلم زنده میشود
که درایران بخصوص، این که در ایران این تلویزیونها را خیلی می بینند و درواقع
اینها با ورقی که خودشان بازی میکنند بازنده میشوند. چون آن چیزی را که رژیم
بعنوان ممنوعه هایش است، که در داخل نبینند، در داخل می بینند، حالا برایشان اصلا
مهم نیست که آقای ترکی فیصل این حرف را زده یا نزده .
این را من با تماسهایی که داشتم دارم میگم، دوستانی که همیشه توی ایران ،با نا
امیدی صحبت میکنند، که آقا ول کنید، همین آقا .....حالا دیدم که اساسا عوض شده اند،
نسبت به رژیم تند تر شده اند، نسبت به بیرون امیدوارتر شده اند.
چند تا از این مجری های شاخدارها،یک دفعه شلوغ پلوغ کردند و فحش دادن .
برای من جالبه ، که بعضی موقع ها این رسانه ها یک سال میشود هیچ حرفی خبری از مجاهدین
نمیزنند و .... میکنند، یک دفعه دراین روز جلز و ولزشان درمی آید خوب این ها
تاثیرات است. همان ۲۰ و ۸۰ است که ۸۰ درصد که برنامه هایی که این جوری و این جوری
بوده و بیطرفند و بعد ۲۰ درصدی می آیند، سراغ آقای ترکی فیصل و حرفهای حاشیه ای و
دنباله های تواب شدن خارج از کشور و جمع شدن آنها و حرفهای تکراری و تکراری.
من فکر میکنم باز نظر خودم است که از9 جولای به بعد مساله رژیم جمهوری اسلامی، دریک
فاز جدید است، سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت دریک فاز دیگری رفتند یعنی
به یک نوعی جنگ ... من شده. برگ برنده مجاهدین، نیروهایی است که دارند ارتباطاتی
که خودشان برقرار کرده اند، این همه آدمهای گردن کلفت دنیای سیاست، را مثل جان
بولتون که با آقای اوباما کل کل کرد سر ریاست جمهوری ، میآید علنی علیه رژیم ،
رژیم را جنایتکار و آدمکش و غیر انسانی خطاب میکند. این ها حرفهای بزرگی است در
دنیای سیاست. جمهوری اسلامی واقعا مثل یک بکسوری است که درثانیه آخر یک روند، چپ و
راستهای محکمی خورده و تلو تلو میخورد. باورکنید الان حرکت سیاسی اش الان ای جوری
است با ترس و وحشت تهدید و این آدمهای خارج از کشورش را هی هل میدهد، شلوغ کنند
ولی فضا کجاهست؟
بهر حال ۲۰-۸۰ امروز را اختصاص دادیم به این مطلب، قسمت دوم صحبت های آقای
نوری را هم می بینیم.که تا هفته آینده یک برنامه سورپرایز هم برایتان دارم.
«کاری که این برای من کرد واقعا نمیدانم که اسمش را چی بگذارم ولی هرچه که
هستش خلاصه فکر نمی کنم که بتواند اینجوری با زندگی خودش هم که شده بازی کند،
اینقدر مردم را بفریبد مردمی که توی پارکهایش این همه معتاد است، صدای خودشان
درآمده است. توی خیابان شوش، توی خیابان
فدائیان اسلام ،توی همان جوبی که داره توش فاضلاب میرود، هرکس که هستید فقط سر تان
را بیندازید ونگاه به آن زیر(بکنید) ببینید چه خبره؟ ببینید چند تا معتاد آنجاست؟
ببینید آنهایی که صبح جنازه آنها را میگذارند بیرون، ببینید چقدر بدنش را موش
خورده است؟ فقط یک نگاه کردن اصلا توی
ایران، من برای خودم افسوس میخورم، خودم خیلی بد کردم، خودم بخودم خیلی بد کردم
واین همه را دیدم وهیچ چیزی نگفتم. واقعا تا زمانی که اینجور توی صورتم نخورد
واینجور با کله زمین ام نزدند نمی فهمیدم ؟ توی همان باغ آذری، توی همان پارک پشت
باغ، پشت همان مسجدی که به اسم مسجد حضرت علی درست کردند، حالا کاری ندارم کی درست
کرده؟ همان آقایانی که میلیارد، میلیارد پول خوردند!! توی آن پاساژ، به آنها هم
کاری ندارم، بخودم کار دارم که نکردم. دیدم خیلی از همان بچه هایی که معتاد شدند،
آنها که با من مدرسه رفتند، وبچه محله هایم بودند، اینها میتوانست همش برایم
انگیزه باشد که نبود. ولی 4 تا کتک که خوردم از اینها، فهمیدم که چقدر ،اینها که
با اینها کار میکنند همین مزدورانی که با آنها کار میکنند واقعا بگم تهی از
انسانیت شدند. یا همین دجال که انشاالله قبرش آتش بگیرد چه بلایی سر این ملت آورده
است. همین بچه هایی که کنار خیابان بودند، اینها را نمی بینند نه اطلاعاتی ها؟ نمی
بینند واقعا واقعا نمی یبینند؟ اینکه وارد تن فروشی میکنند توی ایران، خیلی شرف داره به شما خیلی شرف داره به
شما، خیلی شرف داره لااقل میره بچه اش را سیر میکنه، حد اقل با یک کا رخلاف یک کار
را آباد میکند، تف به غیرت آنها که واقعا اینها را میبینند ونون مردم را با خون
شان قاطی میکنند به آنها میدهند. انشاالله که همه تان یک روزی نیست ونابود بشوید.
یک روز به او گفتم
مهرداد واقعا مادرت بهت همچون حرفی زد؟ گفت آره دائی ،خودش بهم گفت تو دیگه بچه من
نیستی برو گم شو، دیگه هیچ جایی درزندگی من نداری!! چند بار من این روزها از او
پرسیدم که مهرداد واقعا مادرت این را بتو گفت؟ خیلی راحت میگفت آره به من این را
گفته که تو دیگه بچه من نیستی!؟
مهرداد وقتی می
نشست برای گفتن خیلی مرا تشویق میکرد که تو برو اشرف، مامان مرا بردار وبیاور.
گفتم آخه پسر خوب، مادرت که گفته تو دیگه بچه من نیستی، چه جوری من بروم مادرت
بیارم؟ تو هم که بچه او نیستی و او هم
مادرت نیست. گفت نه من دلم به حالش میسوزد؟ دوست دارم تو بروی و او را بیاوری.
گفتم تو اینقدر به من میگی برو بیاوریش، چرا خودت نمی روی بیاری؟ توکه بچه اش هستی
من برادرش هستم؟ میگفت او به حرف من گوش نمی دهد، اصلا به حرفم گوش نمی کند، اما
تو اگر بروی به او بگویی حتما با تو می آید. با تو همکاری میکند. هرچه هم به او
میگفتم که او به حرف منهم گوش نمی کند، او که این همه زندگی داشت وخودش برای خودش
کسی بود ومعلمی وهمه را زیر پایش گذاشته و رفته آنجا ومجاهد شده، میگفت تو نمی
دانی آنها هیچی ندارند، در حال مردن هستند، محاصره شان کردند، تو برو ونجاتشان
بده. میگفتم او اگر بمیرد، دست از این کارها بر نمی دارد، میگفت نه بر میدارد، تو
برو، تو برو، به او بگو وهمش تاکید پشت تاکید که تو برو و فقط برو و این کار را
انجام بده.
مهرداد تقی پور بعد
از یک مدتی تقریبا یکی دوسالی که میرفت آنجا(منطورانجمن نجات است) یک روز آمد
وگفت: دایی من دیپلم گرفتم؟ گفتم تو چه جوری دیپلم گرفتی تو پنجم ابتدایی را هم
اینجا مدرکش را نداری چه جوری دیپلم گرفتی؟ گفت من غیر انتفاعی درس خواندم .گفتم
هرچه هم درس خوانده باشی غیر انتفاعی مگه دوساله میشه دیپلم بگیری؟ گفت آره من
گرفتم تو تبریز!! چنین جایی را اسم می برد.گفتم تبریز تو چه جوری میروی ومی آیی؟
گفت خوب دیگه من از آنجا میخواهم بگیرم. آنقدر نگذشته بود و رابطه ما تقریبا قطع
شده بود گفتش : من دارم لیسانس را میگیرم؟ گفتم تو داری لیسانس میگیری، 2ساله
لیسانس؟ گفت آره دیگه ، آنجا یک دانشگاهی است من آنجا غیر انتفاعی رفتم درس خواندم
ودارم لیسانسم را میگیرم.
اطلاعات اینقدر
برایش کار کرده بود، اینقدر به او پول داده بود، اینقدر برایش امکانات داده بود،
که فقط وفقط آدم فروشی کند. مردم خیلی ساده وخیلی روستایی شهرستانی را بفریبد. یک
دوستش در مسجد سلیمان بود، اون هم با این مهرداد تقی پور از تیف آمده بود، این
بلند شده بود رفته بود مسجد سلیمان دنبال آن، که او را هم بیاورد مثل خودش بکند.
یعنی اینقدر تلاشش گسترده شده بود که دنبال همه میرفت، حتی آنها که آمده بودند
بروند زندگی شان را بکنند، البته آنها هم یک جوری به اطلاعات وابسته بودند ولی
کمتر کار میکردند، اینها رامی فرستاد ند که آنها را بیاورد وپر کارشان کنند. آنها را بیاورد مثل خودش خائن کند وبروند
دم درب خانه های مردم (خانوادههای ساکنان اشرف)
و یکی را با ماشین ویکی را با پول بفرستند جلو اشرف، بخاطر این پولهایی که به او داده بودند،
این کمک ها را به آنها کردند.
این مهرداد همین
آقایی الان سرش را تیغ می اندازد، شده حسینی، حاضر به فروش همه چیز شده بود، پدرش
مادرش، پدر بزرگش مادر بزرگش، دائی و هیچ کس برایش مهم نبود. فقط برایش یک چیز ی
مهم بود یک سری را بفرستد جلو اشرف، بعنوان خانواده.
همه آنهایی که
رفتند جلو اشرف، بدون استثنا، یاخانواده نبودند یا مثل خود همین مهرداد تقی پور
(حسینی ) مزدور بودند، یا اینکه پولی یا ماهیانه ومقرری به آنها داده بودند و
فرستاده بودند جلو اشرف، والا هیچ کس تحت هیچ عنوانی از خانواده های اصلی(ساکنان
اشرف) دوست نداشتند، برود جلواشرف. بچه هایشان آنجا بودند، مگه میشود کسی بچه اش
یا پدرش ویا مادرش را به این راحتی قبل از
مزدور شدن بفروشد؟ میشه مگه کسی اینقدر بی عاطفه باشد؟ میشه همه چیز آدم پول باشد؟
میشه همه چیز آدم این چیزهای دنیایی کوچک
باشد؟ من فکر نمی کنم دنیا اینقدر ارزش داشته باشد.
وقتی که توسط مهرداد این بلاها سرم آمد و از طرف اطلاعات
دستگیرم کردند و به زندان رفتم، من نمی دانستم چقدر اطلاعات دارند، وقتی از من می
پرسیدند، من چیزی میگفتم که درست نبود، راست نبود، هر وقت هم که کتک میزدند،
میگفتند، آخه همه را داری دروغ میگویی، یکی را راست بگو تو هرچه میگی دروغ
میگویی!! منهم نمی دانستم این اطلاعات همش لورفته و برای همین کتک میزدند، حدودا
بارها و ۱۰۰تا ۱۰۰تا شلاق خوردم.
(دروزارت اطلاعات) اسم شکنجه وکتک زدن، حد بود، میگفت ،
حد دروغگویی تو الان صد (ضربه شلاق ) است. آخه به چه چیزی، من نمی دانستم که
میداند که من چه باید بگویم و چه نگویم .....
وقتی که میخواستند
کتک بزنند با یک شلاق تابیده میزدند بی انصاف ها، روی یک نیمکت نرده ای
(میخوابانیدند)، بعد وقتی شلاق می زدند،سر شلاق برمیگشت (اشاره به قسمت های سینه )
بدن میخورد وهمه این قسمتها ورم میکند و بعد از اینکه شلاق میخوره میاد بالا. وقتی
هم که می خواستند بزنند جوری میزدند که واقعا تو بعدش بتونی همه چیز را بگویی،
ولی خدا را شکر، ما الان آمدیم وجلو اشرف نرفتیم والان هم
توی سوئد هستیم وفعالیت مان را میکنیم.
وقتی این لو دادنها
وکتک، برای رفتن (جلو اشرف )کار ساز نبود، یک مجموعه را درست میکردند از آدمها ی
مختلف که اینها مثلا دارند میروند اشرف، یا رفتند و برگشتند، یعنی یک تعداد نفرات
خاصی می نشینند آنجا ویکی میگفت این مثلا، پسرش بعنوان اینکه شکر احتکار کرده 100میلیون
جریمه اش کردیم حالا 100میلیون را بخشیدیم، بخاطر اینکه مادرش رفته بود جلو اشرف،
این آقا میخواسته مسجد بسازد، به او اجازه نمیدادیم چون بچه اش منافق بود ومسجد
ساختن معنی ندارد، به او گفتیم اگر تو
منافق نیستی برو جلو اشرف، رفت دنبال بچه مجاهدش و بچه مجاهدش را بردارد
بیاورد نتوانست، چون نتوانست بیاورد ورفت جلو اشرف، ما به او مجوز میدهیم که مسجد
بسازد. همین خانم اگر این دفعه برود جلو اشرف، به دامادش وام میدهیم که هتل بسازد.
همین طوری پشت سر هم دیگر چیزهایی رابرایت جور میکردند که راضی به رفتن به اشرف
بشوی .
وقتیکه قرار شد من بروم جلو اشرف، توی وزارت اطلاعات به من
گفتند، تو فکر نکن به این راحتی ها تورا میگذارند بروی تو وملاقات کنی، تو باید
بروی آنقدر داد و بیداد کنی و سروصدا کنی و فحش بدهی، اگر فحش دادند تو هم فحش
بدهی، اگر هم نکردند کاری کن که آنها آنقدر بر انگیخته شوند که یبایند ترا ببرند
پیش خواهرت، فکر نکن به این راحتی میتوانی
بروی تو، اصلا این جوری نیست.
وقتی هم که به سوئد
رسیدم، دیده بودند که من سوریه نرفتم و زمان گذشته و من به آنجا که می خواستم برسم
نرسیدم، رفته بودند ، پرس وجوکرده بودند که این کجاست؟ کجاهست، چطوریه؟ منهم که
آمده بودم اینجا و به آنها گفته بودندکه رفته سوئد.
البته همه را آن
مزدورخودش مهرداد تقی پور همه این کارها را او بود با همه هم تماس گرفته بودکه این
کجا رفته؟ و چه کار کرده؟ ویا اطلاعات او را فرستاده بود و او هم همه جای ما را می
دانست.
توی سوئد که بودم رفته بودند همه را سر زده بودند، بعد هم (مهرداد)یک
نامه نوشته بود برایم که تو آنجا هستی فکر نکن تو آنجا رفتی تمام شد؟ بچه هات
اینجا هستند وتهدید کرده بود،این جوری میکنم و...در صورتیکه بچه هایم نه میدانستند
من چکار میکنم، نه مرا دیده بودند، نه پیش من بودند، آنها پیش مادرشان بودند،
مادرشان وآن مادر بزرگ شان،که مشخص بود کی بوده ، مادرشان هم که پیش آن بوده، اصلا
خبر خاصی نبوده که آنها بدانند، حتی اگر جوری بود که می بایست به آنها میگفتم نمی
گفتم، چون میدانستم سرشان آنجا به مادر بزرگه گرم است. مادر بزرگه هم داره جاسوسی شان میکنه. مهرداد هم
که آنطرف بود به اندازه کافی فشار بود.
اما امروز من خیلی
خوشحالم، اول اینکه از دست این وزارت اطلاعاتی ها در رفتم، دوم اینکه از آن خوشحال
ترم که الان یکی از حامیان جدی مقاومت هستم. هرکجا تظاهرات بشه برای افشای رژیم من
هستم . بروید همه جا را نگاه کنید، من همه جا هستم. خوب هم دارم پیش میرم وپایش هم
ایستادم. همیشه هم تبلیغ میکنم تا رسوانکنم دست بر نمیدارم(البته رژیم که رسوا هست
نمی خواهد من بگم )ولی برای اینکه دنیا هم بداند، دنیا هم میدانند که رژیم رسوا
هست، میدانند که رژیم پلیدی هست، ولی به خاطر اینکه داره ایران را مفت مفت می
فروشه به دنیا ،به او فرجه میدهند، به او وقت میدهند، میگذارند که بقیه این تتمه
ای که مانده را از او بگیرند و مردم ایران را از بلایی که برسرشان آمده خیلی خیلی
درمانده تر بکنند .
آخر سرهم سلام میکنم
به تمام ایرانیان آزاده، سلام میکنم به همه آن بچه هایی که توی خیابان دارندکار
میکنند، آن دوتا بچه ای که بار میبردید، از شوش به بازار، من از همین جا از شما معذرت می خواهم، آن موقع نمی دانستم،
هرشب بیاد شما هستم، اون دو تا نو جوانی که همیشه بامن کار میکردید، بار می بردید،
برای بازار، خیلی از شما معذرت می خواهم، من میدانم من باید همیشه این انتقاد را
به خودم بکنم، که کار بد کردم، ولی نمی دانستم آنجا جامعه همین بود. می بایستی
اذیت میکردی، می بایستی حق دیگران را پایمال میکردی. انشاالله یک روزی بیاد که هیچ
کسی حقش پایمال نشه، وهرکسی حق خودش را بگیره، خیلی قشنگ میشه آنروز، همه تان بلند
شوید.
الان که این را
میگم شرمنده شما هستم، این جمله راتصحیح میکنم، نه نمیگم بهتون، ولی دردهای
دوروبرتان را ببینید، وروی دردهای همدیگر سوار نشوید، بارغم همدگیر نباشید، بیائید
بار غم همدیگر را بردارید، از همه تان تشکر میکنم که این را گوش کردید خیلی ممنونم
از تون دست شما درد نکند حرفی ندارم خدا
حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر