در باره این دژخیم بیشتر بدانید
آخوند جنایتکار محسن اراکی که گفت مجاهدین را باید کشت وقتل عام 67 درست بود کیست.
در اساطیر ملل مختلف سخن از موجوداتی نیمه انسان ـ نیمه حیوان آمده است. مثلا سنتورها موجودات شریری هستند با سر و دست و بالا تنه انسان و چهار پای اسب.
نوشته اند که آنها موجوداتی انسان گریز هستند و نافرمان و برده غرایز حیوانی خود. در همین اساطیر یونانی به کسی برمیخوریم به نام «مینو تاوروس» که هیولایی است با سر گاو و بدن انسان. موجود شریری است که می گویند در نطفهاش تخم مار و کژدم وجود دارد. کار ما کنکاش در این اساطیر نیست. اما وقتی، بالاجبار، سر و کارمان با آخوندها میافتد در مییابیم که آخوندهایی از تیره و تبار خمینی اصلا دست کمی از «سنتور»ها و «مینو تاوروس» ها ندارند. حتی گاهی آدم شک میکند که نکند مارهایی از همان نطفه هستند.
باز هم بیشتر بدانید
دقت در سیر زندگی بسیاری آخوندهای سربرآورده از چاهک خمینی بعد از انقلاب نشان میدهد که تشیبه این دو موجود به هم چه بسا ظلم به آن موجودات افسانهای باشد. زیرا موجودات اساطیری نیم حیوان و نیمه انسان با آخوندها یک فرق اساسی دارند. موجودات اساطیری از همان بدو تولد هویتی دوگانه دارند. در حالی که این قبیل آخوندها محصول مشترک یک انسان و یک حیوان نیستند. انسان متولد میشوند و در طی روند آخوند شدنشان تبدیل به موجودی جانورـ انسان می شوند. یعنی موجودی با سر یک حیوان و پائین تنه انسان! در طول زندگیشان هم، بستگی به این دارد که شلاقزن حقیر یک شکنجهگاه باشند، یا رئیس یک دادگاه که حکم اعدام و تعزیر را صادر میکند، یا عضو مجلس خبرگان آخوندی، وضعیت بالا تنهشان فرق میکند. یک بار میشوند گراز و یک بار میشوند خوک و بار دیگر هیولایی که هیچ انسانی تاب تحمل دیدنشان را ندارند.
برای نمونه به یک مورد از هزاران بپردازیم که روند مسخ شدن طفل یک انسان را در عبور به عمله جور و ظلم خمینی شدن به موجودی با سر گراز و عمامهای سفید و پائین تنهای از انسان نشان میدهد.
نام کامل و اصلی اش محسن محمدی عراقی است. ولی سالهای سال است که از نجف به ایران نزول اجلال کرده و بنابراین «عراقی» خود را به «اراکی» تبدیل کرده و خودش را آیت الله محسن اراکی معرفی میکند. آن طور که اسناد منتشره توسط خودش نشان می دهد متولد سال۱۳۳۴ در نجف عراق است. پدرش شیخ حبیب الله اراکی از همان تیره و تبار آخوندهای نهفته در حوزه های جهل و جنایت بوده. حجرههای کارتنک گرفتهای که ساکنانش حداقل دو سه هزار سالی است جزو اموات محسوب میشوند. اما دنیا دنیای عجایب است! همانطور که در یک بزنگاه تاریخی جنازه مومیایی رضا شاه بعد از ۴۰سال دفعتا از زیر خاک پیدا میشود، بسیاری از اموات حجرهنشین عهد دقیانوسی هم با امداد غیبی و غیر غیبی خمینی تارهای عنکبوتی حجرههای خود را دریدند و به بیرون سرک کشیدند. بعد هم با مدد همان اهریمن دیو سیرت حضرات به بالاترین پستها و مقامات حکومتی رسیدند و بر کرسی مجلس و ریاست دادگاه ارتجاع تکیه زدند. و همانطور که در زندگی جناب آیتالله عراقی سابق و اراکی لاحق خواهیم دید برخی از آنها حتی توانستند به زبان انگلیسی هم حرف بزنند و درباره منطق ارسطویی و هگلی هم یاوه ببافند.
نگاه مختصر و کوتاه به زندگی این «مینوتاوروس وطنی» روشن میکند که جناب ایشان مسیر بسیار پرتلاطمی را در زندگی خودشان پیمودهاند. از آنجا که از همان بدو تولد نور استعداد و نبوغ در چهره منورشان مشخص بوده است، به سفارش «مرحوم ابوی» به تحصیلات حوزوی روی می آورند و تا سال ۱۳۴۷ نزد استادانی نظیر سید محمود هاشمی شاهرودی (همان آیتالله شاهرودی رئیس سابق قوه قضائی رژیم که الان هم نامش در ردیف نامزدهای جانشینی ولایت فقیه بعد از خامنهای است) و «مینو تاوروس»های مومیایی شده دیگری از همان دست به کسب علوم حوزوی مشغول بوده است. البته پیشاپیش هم باید روشن شود که حضرت ایشان در همان ایام از زمره طلبههایی بوده اند که سیاست را مقولهای نجس می دانستهاند که یک مؤمن! شبیه خودشان نباید به آن نزدیک شود. به خصوص که ممکن است عواقبی چون زندان و شکنجه هم به دنبال داشته باشد که تحمل این مقوله از نوع آخوند جماعت بسیار بعید است. اما بعدها، وقتی خمینی بر کرسی ولایت فقیه تکیه میزند، ایشان در زندگی نامه خود مدعی شده است که از همان ابتدا به خمینی تعلقاتی داشت و در بیت او رفت آمدی هم داشته است.
به هرحال ایشان در سال ۱۳۵۴ از نجف به قم نزول اجلال میکند. ساواک منحله هم ایشان را احضار و مورد بازجویی قرار میدهد. و لدی الورود متوجه میشود ایشان، بی خطرتر از هر کبریت بی خطر و یا نم کشیدهای، اصلا اهل کارهای ناجور آن چنانی نبوده و نیستند. آن زمانها ساواک این قبیل موجودات را در آب نمک میخوابانید تا شاید در آینده برای شان مصرف های ویژه ای بیابند!
در قم به افتخار شاگردی در مکتب آیت الله مصباح یزدی نائل می شود. استادان ایشان در قم علاوه بر کفچه «مینوتاوروس»هایی مانند جوادی آملی و مطهری، بهشتی هم بوده اند. نفس هرکدام از دیو و دد و «مینوس تاوروس»ها اگر به هر انسانی بخورد باید برای برگشت به انسانیت دهها سال وقت صرف کند وای به حال این که این قبیل موجودات معلم و استاد آدم هم بشوند. بنابراین برای ما که با این نامها آشنایی متوسط یا کاملی داریم خواندن حدیث مفصل از این مجمل کافی است تا بدانیم جانور بیرون آمده از حوزه های جهل و جنایت چه هیولایی است.
اما آن چه که عجیب است معلوم نیست چه اتفاقی می افتد که ایشان در سال ۲۰۱۲ به ناگهان سر از پورسموت انگلستان در می آورند و با نوشتن رسالهای موفق به اخذ دکترای فلسفه تطبیقی از دانشگاه این شهر می شوند. در ادامه شگفتی ما بیشتر خواهد شد وقتی که از فعالیتهای خارج کشوری ایشان مطلع شویم که حاج آقا اراکی سفرهای بسیاری به کشورهایی مانند برزیل و لبنان هم داشته است.
باز هم بیشتر بدانید
بلائی که جنبش دادخواهی خون قتل عام شدگان وآماده سازی ارتش آزادی در داخل بر سر ملاها ودژخیمان آورده است هابیلیان وآخوندها را وادار کرده است که اعتراف کرده وماهیت ضد بشری خود را بیشتر بروز دهند- آخوند محسن اراکی وبنوعی عراقچی گفتند قرآن کریم بهصراحت میگوید منافق را باید کشت.
دقت در سیر زندگی بسیاری آخوندهای سربرآورده از چاهک خمینی بعد از انقلاب نشان میدهد که تشیبه این دو موجود به هم چه بسا ظلم به آن موجودات افسانهای باشد. زیرا موجودات اساطیری نیم حیوان و نیمه انسان با آخوندها یک فرق اساسی دارند. موجودات اساطیری از همان بدو تولد هویتی دوگانه دارند. در حالی که این قبیل آخوندها محصول مشترک یک انسان و یک حیوان نیستند. انسان متولد میشوند و در طی روند آخوند شدنشان تبدیل به موجودی جانورـ انسان می شوند. یعنی موجودی با سر یک حیوان و پائین تنه انسان! در طول زندگیشان هم، بستگی به این دارد که شلاقزن حقیر یک شکنجهگاه باشند، یا رئیس یک دادگاه که حکم اعدام و تعزیر را صادر میکند، یا عضو مجلس خبرگان آخوندی، وضعیت بالا تنهشان فرق میکند. یک بار میشوند گراز و یک بار میشوند خوک و بار دیگر هیولایی که هیچ انسانی تاب تحمل دیدنشان را ندارند.
برای نمونه به یک مورد از هزاران بپردازیم که روند مسخ شدن طفل یک انسان را در عبور به عمله جور و ظلم خمینی شدن به موجودی با سر گراز و عمامهای سفید و پائین تنهای از انسان نشان میدهد.
نام کامل و اصلی اش محسن محمدی عراقی است. ولی سالهای سال است که از نجف به ایران نزول اجلال کرده و بنابراین «عراقی» خود را به «اراکی» تبدیل کرده و خودش را آیت الله محسن اراکی معرفی میکند. آن طور که اسناد منتشره توسط خودش نشان می دهد متولد سال۱۳۳۴ در نجف عراق است. پدرش شیخ حبیب الله اراکی از همان تیره و تبار آخوندهای نهفته در حوزه های جهل و جنایت بوده. حجرههای کارتنک گرفتهای که ساکنانش حداقل دو سه هزار سالی است جزو اموات محسوب میشوند. اما دنیا دنیای عجایب است! همانطور که در یک بزنگاه تاریخی جنازه مومیایی رضا شاه بعد از ۴۰سال دفعتا از زیر خاک پیدا میشود، بسیاری از اموات حجرهنشین عهد دقیانوسی هم با امداد غیبی و غیر غیبی خمینی تارهای عنکبوتی حجرههای خود را دریدند و به بیرون سرک کشیدند. بعد هم با مدد همان اهریمن دیو سیرت حضرات به بالاترین پستها و مقامات حکومتی رسیدند و بر کرسی مجلس و ریاست دادگاه ارتجاع تکیه زدند. و همانطور که در زندگی جناب آیتالله عراقی سابق و اراکی لاحق خواهیم دید برخی از آنها حتی توانستند به زبان انگلیسی هم حرف بزنند و درباره منطق ارسطویی و هگلی هم یاوه ببافند.
نگاه مختصر و کوتاه به زندگی این «مینوتاوروس وطنی» روشن میکند که جناب ایشان مسیر بسیار پرتلاطمی را در زندگی خودشان پیمودهاند. از آنجا که از همان بدو تولد نور استعداد و نبوغ در چهره منورشان مشخص بوده است، به سفارش «مرحوم ابوی» به تحصیلات حوزوی روی می آورند و تا سال ۱۳۴۷ نزد استادانی نظیر سید محمود هاشمی شاهرودی (همان آیتالله شاهرودی رئیس سابق قوه قضائی رژیم که الان هم نامش در ردیف نامزدهای جانشینی ولایت فقیه بعد از خامنهای است) و «مینو تاوروس»های مومیایی شده دیگری از همان دست به کسب علوم حوزوی مشغول بوده است. البته پیشاپیش هم باید روشن شود که حضرت ایشان در همان ایام از زمره طلبههایی بوده اند که سیاست را مقولهای نجس می دانستهاند که یک مؤمن! شبیه خودشان نباید به آن نزدیک شود. به خصوص که ممکن است عواقبی چون زندان و شکنجه هم به دنبال داشته باشد که تحمل این مقوله از نوع آخوند جماعت بسیار بعید است. اما بعدها، وقتی خمینی بر کرسی ولایت فقیه تکیه میزند، ایشان در زندگی نامه خود مدعی شده است که از همان ابتدا به خمینی تعلقاتی داشت و در بیت او رفت آمدی هم داشته است.
به هرحال ایشان در سال ۱۳۵۴ از نجف به قم نزول اجلال میکند. ساواک منحله هم ایشان را احضار و مورد بازجویی قرار میدهد. و لدی الورود متوجه میشود ایشان، بی خطرتر از هر کبریت بی خطر و یا نم کشیدهای، اصلا اهل کارهای ناجور آن چنانی نبوده و نیستند. آن زمانها ساواک این قبیل موجودات را در آب نمک میخوابانید تا شاید در آینده برای شان مصرف های ویژه ای بیابند!
در قم به افتخار شاگردی در مکتب آیت الله مصباح یزدی نائل می شود. استادان ایشان در قم علاوه بر کفچه «مینوتاوروس»هایی مانند جوادی آملی و مطهری، بهشتی هم بوده اند. نفس هرکدام از دیو و دد و «مینوس تاوروس»ها اگر به هر انسانی بخورد باید برای برگشت به انسانیت دهها سال وقت صرف کند وای به حال این که این قبیل موجودات معلم و استاد آدم هم بشوند. بنابراین برای ما که با این نامها آشنایی متوسط یا کاملی داریم خواندن حدیث مفصل از این مجمل کافی است تا بدانیم جانور بیرون آمده از حوزه های جهل و جنایت چه هیولایی است.
اما آن چه که عجیب است معلوم نیست چه اتفاقی می افتد که ایشان در سال ۲۰۱۲ به ناگهان سر از پورسموت انگلستان در می آورند و با نوشتن رسالهای موفق به اخذ دکترای فلسفه تطبیقی از دانشگاه این شهر می شوند. در ادامه شگفتی ما بیشتر خواهد شد وقتی که از فعالیتهای خارج کشوری ایشان مطلع شویم که حاج آقا اراکی سفرهای بسیاری به کشورهایی مانند برزیل و لبنان هم داشته است.
(سخنرانی در لندن)
(کنفرانس مسلمانان و مقابله با تروریسم و افراط گرایی در برزیل۸ـ۵ـ۹۶)
(برگزاری کارگاه آموزش بین المللی زن و خانواده در شریعت اسلامی و قانون مدنی در لبنان)
توجه کنیم به تغییر هویت کسی که تا قبل از انقلاب کارش نه دخالت در سیاست که مثلا تدریس و تفقه بوده است. اما با گرم شدن بازار انقلاب و رو آمدن خمینی آهسته آهسته ترس ایشان هم ریخته میشود و خطر را به جان میخرد و یک بار (درست دقت کنید یک بار و نه بیشتر!) در سال۱۳۵۷ ناپرهیزی کرده و یک سخنرانی در خوانسار میکند و بعد هم سریع میزند به چاک جاده و به گفته خودش «از دست مأموران جان سالم به در می برد». تمام مبارزات ایشان در همین حد خلاصه شده است.
چنین موجودی، که در مکتب امثال آخوند شاهرودی و مصباح یزدی آموزش های لازم را دیده، بعد از انقلاب جان میگیرد و مدارج ترقی را با سرعت حیرتانگیزی طی میکند. در ابتدا ایشان اقدام به تأسیس "مرکز التوعیه الإسلامیه" (کانون بیداری اسلامی) (۱۳۵۸ش) در خرمشهر میکنند. اما در سال۱۳۵۹ به دستور آخوند قدوسی بر کرسی ریاست دادگاههای انقلاب در آبادان و خرمشهر تکیه میزند. در سال۱۳۶۰ هم با حفظ سمت به ریاست دادگاههای انقلاب اسلامی و در سال ۱۳۶۱ ریاست دادگستری خوزستان را از آن خود میکند. ایشان در سال۶۵ به امامت جمعه دزفول و نمایندگی خمینی در آن شهر منصوب می شود و تا پایان جنگ در همین سمت میماند. شاید بد نباشد که اشاره کنیم که در همان زمان و در حیطه مسئولیت اراکی که اکنون دیگر موجودی کاملا مسخ شده و نیمه جانوری ـ نیمه دژخیم شده است چه جنایتهایی رخ داده است.
یک نمونه از گزارش مشخصی درباره این آخوند محسن اراکی را مرور کنیم. در گزارشهای مربوط به زندانهای خوزستان آمده است. او بعد از رسیدگی به پرونده یک میلیشای ۱۷ساله آبادانی به نام اکبر پوردرویش دستور میدهد او را به زیر وحشیانه ترین شکنجه ها ببرند. دژخیمان در زیر شکنجه چشمهای اکبر را از کاسه در میآورند، پوست سینهاش را با سیگار میسوزانند، دست راست او را میشکنند و عاقبت هم او زجرکش میکنند. و به راستی چند نفر دیگر با حکم صریح حضرت آقا به جوخه تیرباران سپرده شده اند؟ و شلاق بر بدن چند هزار زندانی بی دفاع فرود آمده است؟ فراموش نشده و نمیشود و نمیکنیم که وقتی ایشان امام جمعه دزفول بود مجاهد دلاوری به نام حمید آسخ که میلیشیایی ۱۵ساله بود بعد از شکنجههای بسیار تیرباران شد. زمانی که ایشان امام جمعه دزفول بودند جنایتکارانی مثل علیرضا آوایی و خلف رینگو در زندان یونسکو به صورت روزانه و جمعی مجاهد می کشتند و این کشتار تا به آنجا زیاد شد که خودشان به وحشت افتادند و اجساد را به صورت جمعی در نقاط پراکنده، از جمله در کنار سد دز، دفن کردند.
درست در همان ایام که دژخیم اراکی ریاست دادگاه های انقلاب در آبادان و خرمشهر به عهده داشت با همکاری و همدستی آخوندهای دیگری مانند بهرامی(حاکم شرع) و خزاعی(دادستان) دسته دسته مجاهدین و مبارزان آن خطه را شکنجه و اعدام میکردند. گزارشهای موجود حاکی از این است که چشم تعدادی از زندانیان را در همان ایام به در آوردهاند. در ۲۰مهر۱۳۶۳ در نشریه مجاهد(شماره ۲۲۳ گزارشی تکان دهنده درباره زندانهای اهواز منتشر شد. در این گزارش آمده است که زندانبانان سلولهایی موسوم به «دوزخ» را به راه انداختهاند که شرایط بسیار هولناکی داشته است. در این سالها حاج آقا اراکی آزمایش موفقی در کشتار و قتل و شکنجه پس میدهد. اما راه طویل مسخ شدن هنوز به پایان نرسیده. او اگر در جلادی آموزش دیده است باید در پهنه نظامی نیز نبوغ خود را بارز کند! به همین دلیل است که در سال۱۳۶۲ شاخه نظامی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، که بعدها به به «سپاه نهم بدر» معروف میگردد، را تأسیس میکند. در سال ۱۳۶۶تا۱۳۷۵ نماینده ولی فقیه در نیروهای سپاه بدر میشود که در این زمینه نیز آزمایشهای کاملا موفقی را پشت سر می گذارد. چرا که اگر موفق نبود مأموریت بعدی، که بسیار خطیرتر است، به ایشان ابلاغ نمیشد. این بار مأموریت ایشان سفر به فرنگ است. روشن است که چرا وظیفه حاج آقا حساس و مهمتر است؟
در هر صورت حضرت حاج آقا با عنوان «نماینده رهبری در اروپا» به انگلیس اعزام میشود و سر از اروپا در میآورد. شغل آن و آب داری که ده سال تمام عمر ایشان را با خود میبرد. ناگفته پیداست که مؤسس شاخه نظامی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق و نماینده ولی فقیه در نیروهای سپاه بدر برای «فعالیت در عرصههای فرهنگی و اجتماعی در اروپا» اعزام نشده است. یک گنده «مینو تاوروس» کهنه کار دیگر به نام فلاحیان در مصاحبه خود خیلی رو باز به زبان آورده است که برای این قبیل کارها که نمیشود رو باز اصل قضیه را گفت. ناگزیر یا باید پوش خبرنگاری به نفر اعزامی داد و یا نفر مربوطه را «مؤسس مرکز اسلامی» معرفی کرد.
و این چنین است که حاج آقا اراکی از غور و فحص «شرح لمعه، رسائل، مکاسب، نهایه الحکمه، شرح منظومه، اسفار، اشارات، شرح تجرید و کفایه الأصول» شروع میکند و بعد از کسب تجربیات و تخصصهای ویژه آدمکشی سر از مرکز کفری به نام انگلستان در می آورد. راستی این «مینو تاوروس» تازه به دوران رسیده در آنجا چه خواهد کرد؟ فعالیتهای جناب فرستاده ولی فقیه در لندن و سایر بلاد کفر آن چنان که خود نوشته است عبارتست از:
ـ تأسیس مرکز اسلامی انگلیس (۱۳۷۴ش) در لندن.
ـ تأسیس مراکز اسلامی در: منچستر، بیرمنگهام، نیوکاسل، گلاسگو و غیره .. در بریتانیا.
ـ تأسیس حوزه علمیه امام حسین (ع) در لندن.
ـ تأسیس کالج اسلامی لندن (Islamic College for Advanced Studies).
ـ تأسیس "جماعه علماء المسلمین فی بریطانیا (انجمن دانشوران مسلمان در بریتانیا).
ـ پایهگذاری تعدادی از مجلات علمی در لندن به زبانهای مختلف، از جمله: "شؤون إسلامیه" و"البلاغ" به زبان عربی، "صباً به زبان فارسی، و "Discourse" و غیره به زبان انگلیسی.
جناب حاج آقا اراکی خود مرقوم کردهاند که: «از آغاز اعزام به انگلستان جهت نمایندگی از آیتالله خامنهای» و پس از تأسیس حوزه علمیه در پایتخت این کشور (لندن)، به تدریس خارج فقه (مباحث حکومت اسلامی و قضاء) و اصول ... به زبانهای فارسی، عربی و انگلیسی نیز مشغول شده است.
در میان تألیفات متعدد ایشان ، البته ایضا «به زبانهای فارسی، عربی و انگلیسی» رساله « نقد ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق» از اهمیت ویژهای برخوردار است. ما به ایشان پیشنهاد میکنیم از خیر نقد ایدئولوژی سازمان مجاهدین بگذرند و این کار را به دوستان کراواتیشان از قبیل کی و کی و کی ،که الحمدلله کم نیستند و هر پادو دهان گشاد وزارتی هم دستی و تجربه و تخصصی در این وادی دارد، واگذار کند. برای ایشان همان زیبندهتر است که « در زمینه فقه استدلالی در ابواب: صلاه، صلاه جمعه، صلاه مسافر، خمس، اجتهاد» مشغول باشند. این جوری یک حداقل آبرویی برایشان باقی می ماند.
باز هم صد البته واضح و مبرهن است که صدور تروریسم و تربیت و به کار گرفتن مزدوران تروریست، با نامهای مختلف و با فریب و یا اندک خاصه خرجی، کار اصلی امثال حاج آقا بوده است.
و این چنین است که فاتح صحنههای کشتار و آدمکشی و تروریسم در سالهای متمادی عاقبت به قم باز میگردد.
ایشان اکنون برای خودش دم و دستگاهی دارد. وب سایتی دارد و کتابهایی به زبان عربی و فارسی، و حتی آن طور که خودش مدعی شده انگلیسی، نوشته و ادعاهای دیگری هم از قبیل دکترای فلسفه تطبیقی، استاد خارج فقه و اصول و شغل پرطمطراق « دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذاهب» دارد که ما از آنها در میگذریم. برای ایشان همان بس که افتخار عضویت در مجلس خبرگان آخوندی هم دارند. ضمن آن که باید علاوه برآن عناوینی همچون «عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت» و ریاست «دانشکده اصول الدین» را به سایر مناصب و مقاماتشان افزود. اما سرآمد همه این عناوین بی شک همان جانور ـ دژخیمی است که روی دست تمام «مینو تاوروس»های اساطیری موجودی پلید است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر