آينده از آن انقلابيون است
مرتضي اكبري نسب از رزمگاه ليبرتي
«روضه خواني» ها و «ننه من غريبم» يكي از مأموران وزارت اطلاعات در انجمن نجاست
تبريز, ضمن تأسف از اينكه نسبت نابرادري با من داشته, بيشتر از هرچيز افلاس و درماندگي
رژيمي را بازگو مي كند كه در باتلاق بحران ها دست و پا مي زند و به هر خس و خاشاكي
چنگ مي زند تا با ايجاد جنگ رواني عليه نيروي آلترناتيو و هماوردش, فرصتي ولو كوتاه
براي بقا پيدا كرده و به خلافت ننگينش ادامه دهد.
اولين بار كه اين نابرادري را در جلوي اشرف ديدم, اگرچه به رغم عدم تمايلم و با
اصرار مسؤلينم و براي اتمام حجت رفته بودم, گفتني ها را بي كم و كاست به اين مستخدم
وزارت اطلاعات گفتم و راه هرگونه سوءاستفاده را به رويش بستم و مرزهايم را با دشمن
ترين دشمن مردم ايران و مأمورانش ترسيم كردم. تلقي ام اين بود كه اگر ذره يي از شرافت
و رابطة انساني در او باقي مانده باشد, دنبال كار و زندگي اش برود و خودش را بيش از
اين به نكبت آخوندها آلوده نكند.
ولي جاي تأسف است كه اين تودهيي ـ اكثريتي سابق[1] كه از
قديم در جبهه متحد ارتجاع ثبت نام كرده بود, بدليل هم جبهه بودنش با ارتجاع وحشي, نه
تنها مسلمان دوآتشه شده و تسبيح آب مي كشد و از «فضايي که ابدا قابل مقايسه با دوران
شاه نيست» دهانش آب افتاده و براي آخوندها غش و ريسه مي رود, ولي كينة حيواني خودش
نسب به مجاهدين را به دليل هم سفره بودنش با آخوندها پنهان نمي كند.
با تعريف و تمجيد از رژيم قرون وسطايي كه از «تحمل نسبي» هم برخوردار است و رديف
كردن چرندياتي از قبيل اينكه «سيگارش را ترك كرده بود» ولي «در مسير ترددهاي مستمرش
به بغداد» دوباره شروع به كشيدن كرده است و «عمل قلب باز» كرده است كه لابد «دل نازك»
شود كه شده است و سپاسگزاري از اينكه به او اجازة اينترنت داده اند تا هر روز به يك
اسمي عليه مجاهدين به فحاشي و لجن پراكني بپردازد, بَه بَه و چَه چَه ميكند كه چه آخوندهاي
دست و دل بازي! هستند؟
اين مأمور توسري خورده و به غايت كودن رژيم آخوندي كه سالهاست در جبهة مقابل مردم
و مقاومت ايران, به خيانت عليه عالي ترين حقوق مردم ايران كه آزادي و برابري است اشتغال
دارد, يا تشخيص نمي دهد كه هيچ اشتراك منافعي در دوجبهه متخاصم وجود ندارد و يا اينكه
عمداً خودش را به نفهمي مي زند و مي گويد:
«من شخصا هيچ سودي درماندن برادرم درعراق براي خودش ويا مثلا ميهنش نميبينم و درخواست
سلاح را کاري بغايت مشکوک دانسته ومغرضانه وخطرناک وبرعليه جان هاي عزيزي مثل جان برادر
خودم ميدانم»
اولا كه من در اين سن و سال, نيازي به قيم مزدور نجاستي ندارم و سود و زيان خودم
را به خوبي تشخيص ميدهم.
ثانيا همانطور كه قبل از اين هم گفته ام جهت اشراف و آگاهي
هموطنانم چه در داخل و چه در خارج ميهن اسيرم بخصوص جواناني كه روزهاي اوايل انقلاب
را به خاطر ندارند, يادآوري و تاکيد ميکنم که من از سال 1358هوادار سازمان پر افتحار
مجاهدين خلق شدم که از جمله خانواده ام بر آن بخوبي واقفند كه چگونه در تمامي پروسه
ها و سرفصل هاي قبل از 30 خرداد بصورت علني فعاليت مي کردم. همين جا يادي از پدر طالقاني
به عنوان روح راستين انقلاب ضد سلطنتي بکنم, فکر ميکنم تير يا مرداد 1358 بود كه جهت
شکايت از دست آخوندهاي مرتجع و انحصارطلب آن روزگار (و جلادان و شکنجه گران امروز)
پيش پدر رفتم. آنزمان من خودم نيز لباس روحاني داشتم و اولين بار بود كه پدر را از
نزديک ميديدم. بعد از احوالپرسي و... سر صحبت و در واقع درد دل را باز کردم وگفتم آقا
کاري بكنيد! با خنده گفت: چي شده؟ گفتم هنوز خون شهيدان اين مردم از روي سنگ فرش خيابان
و دانشگاه خشک نشده, دارند در شهر ما افراد و جوانهاي انقلابي را تصفيه ميکنند و يک
مشت افراد انحصارطلب را سرکارها ميگذارند. هنوز حرفهايم تمام نشده بود كه پدر طالقاني
گفت خوب اگر اينها در شهرستان چنين کاري را ميکنند, پس ببين در تهران چه بر سر ما
(منظور خودش) ميآورند! گفتم مگر مي توانند با شما چنين كاري كنند؟ گفت اختيار داريد,
بيش از آنچه که فکر ميکنيد, ميکنند و ادامه داد اين در حالي است كه من فقط در حد نصيحت
و اينکه خير ملت و مملکت را ميخواهم, به مقامات و نفرات پيرامون خميني گوشزد كرده ام
و لاغير.
اين تازه مربوط است به سال 58 و زماني که شخصيتي مثل پدر طالقاني حاضر و ناظر بود,
چه رسد به بعدها و آن همه اعدام و قتل عام و بيشمار ستم و سرکوب که زبان و قلم از گفتن
و نوشتن آن قاصر است. در اين رابطه خاطرات بسياري از دجالگري آخوندها در ذهن دارم،
از زماني که هنوز خميني نتوانسته بود هويت واقعي اش را بارز و ماهيت اصلي اش را تحميل
کند:
در اواخر 58 بود که در قم از خيابان ارم رد مي شدم, يکي از هواداران مجاهدين داشت
نشريه مجاهد مي فروخت. چند فالانژ حزب اللهي که در اساس و ماهيت حزب الشيطاني بوده
و هستند, او را با فحش و کلماتي که واقعاً لايق آخوندهاي خميني صفت است, مورد حمله
قرار داده و نشريه هايش را پاره کردند. من همانجا وارد شده و گفتم چرا اين کار را کرديد؟
که طبق معمول با پررويي و وقاحت گفتند اينها منافقند و عليه جمهوري اسلامي و فلان و...گفتم
اولاً به چه دليل به آنها منافق ميگوييد؟ آنها خودشان را مجاهد مينامند و اسم نشريه
شان هم مجاهد است, پس بايد حرف هايشان را بزنند، آن جماعت مزدور كه اصلا توان شنيدن
چنين حرفهايي بخصوص از من که لباس روحاني به تن داشتم را نداشتند, بلافاصله عربده کشي
کردند. بعدش معقول دستگيرم کردند، در سپاه هم با تهديد, خط و نشان کشيدند که ديگر نبايد
در ملاء عام چنين موضعي بگيرم و... يک بار هم در سال 59 جلوي دانشگاه تهران به خاطر
دفاع از فروش آزاد كتاب و نشريات (که مورد هجوم اوباش قرارگرفته بودند و بساط کتاب
و نوارشان را بهم ريخته بودند) مورد هجوم و دستگيري از طرف کميته چي ها قرار گرفتم
که آنجا هم باز لباس روحاني داشتم. ولي براي پايين ترين عناصر رژيم هم مهم نبود كه
با چه كسي روبرو شوند، کافي بود سر سوزني با ارتجاع و انحصارطلبي بي حد و حصر رژيم
مخالفت ميکردي, ديگر کارت تمام بود. اين نمونه ها بيانگر اين است كه اين قبل اوباشان
چه برخوردي با آزاديخواهان داشتهاند. آنها نقش معاويه را در اين زمان بازي ميكنند,
غافل از اينکه مجاهدين را آنهم در قرن بيست ويکم ديگر نمي شود با حيله و نيرنگ و ترفند
و دجالگريهاي هزاروچهارصد سال پيش متوقف كرد و سرنوشت محتوم سرنگوني را با اين روشها
به عقب انداخت. اگر خميني و پس مانده هايش, در پليدي به شقاوت, ظلم, آدمکشي, تجاوز,
دروغ و عوامفريبي و دجالگري در تاريخ بخصوص تاريخ اسلام سرآمد همة جنايتکاران و ستمگران
و مدعيان اسلام پناه ولي ضداسلامي و دجال ترين است, در عوض رو در روي آن و معکوسش سازمان
مجاهدين قرار دارد که با الهام از راه و روش و منش راهبر و مقتداي تاريخي و عقيدتي
شان امام علي عليه السلام, پيشاپيش قيمت مبارزه را با پوست وگوشت و خون جوشان خودشان
پرداخته اند. و النهايه با انقلاب ايدئولوژيک و گذشتن از خانه و خانواده و همسر و فرزند
ديگر جا و جايگاهي براي طمع دشمن باقي نگذاشته اند. درست به همين دليل است که دشمن
ضدبشري در جنگ با ما کم آورده و کفگيرش به ته ديگ خورده است. به قول سردار شهيد خلق
موسي خياباني که ميگفت :آينده از آن انقلابيون است و نيروهاي ميرا از صحنه حذف خواهند
شد, بله آينده از آن مردم ومقاومت ايران وارتش آزادي بخش است و رژيم پليد آخوندي از
اين نيرنگ و حيله (خانواده) نيز طرفي نخواهد بست. چرا که خانواده ها هيچ وقت فراموش
نميکنند که بعد از 30 خرداد 60 رژيم در چه ابعاد گسترده اي فرزندان رشيد و پاکباخته
آنها را صد صد و هزار هزار به جوخه اعدام سپرد. حتي خيلي ها را بدون اينکه اسم شان
را گفته باشند. و از ياد و خاطرشان نرفته که همين رژيم که امروز خودش را به موش مردگي
زده است, شب و روز از طريق لاجوردي دژخيم و گيلاني جلاد به مجاهدين اسير و خانواده
هايشان ميگفت نسل مجاهدين را از روي ايران زمين برخواهند کند. همين رژيم بود که علاوه
بر اينکه فرزندان مجاهدشان را اعدام و قتل عام ميکرد, براي اينکه کينه حيواني خميني
وار را به خانواده مجاهدين نشان بدهند, پول تيرهاي شليک شده بر قلب و مغز فرزندانشان
را نيز از آنها ميگرفتند که در هيچ كجاي تاريخ نه کسي چنين شقاوتي را ديده و نه کسي
خوانده يا شنيده است. اين كار رذيلانه فقط و فقط منحصر به فرهنگ و ايدئولوژي خميني
و آخوندهاي سفاکي است که امروزه بر مسند قدرت تكيه زده اند. همچنين هزاران خانواده
از مجاهدين فراموش نکرده اند که دختران پاک و معصوم شان قبل از اعدام مورد تجاوز وحوش
قرار ميگرفتند و بعد هم با زخم زبان و طعنه به مادران و پدران شهدا اين اقدام شنيع
را با تبريك و شيريني با زبان كثيف خود بيان ميكردند. الحق که راهبر اين مقاومت يعني
مسعود چقدر درست و به جا اسم خميني را در زيارت عاشورا کنار اسم معاويه و يزيد و شمر
و ابن زياد گذاشتند, حتماً که خدا و پيامبرش و ائمه اطهار از اين بابت خشنود و راضي
اند, و طبعاً خود شهدا و همينطور خانواده هاي شهدا و مردم ايران. راستي مگر با نوشتن
و گفتن, جور و ظلم و ستم آخوندي را ميشود آنچنان که بايد به تصوير کشيد؟ راستي حرف
رژيم يا بهتر است بگوييم درد رژيم يعني درد بي درمان رژيم چيست؟ رژيمي که نزديک به
چهار دهه اگر مبالغه نباشد هزاران بار از زبان آخوندهاي ريز و درشت تا پاسداران و همه
شکنجه گرانش در مقاطع مختلف و در مناسبتهاي مختلف مجاهدين را پايان يافته اعلام کرده
است. از رعشه مرگي كه در عمليات فروغ جاويدان بر جانشان افتاد تا جنگ آمريکا و عراق
که اعلام كردند مجاهدين به استراليا و اروپا و امريکا فرار کرده اند, يا اينکه ميخواهند
به آغوش گرم خانواده شان در حاکميت سياه آخوندي برگردند و هزار ويک خبر جعل و دروغ
ديگري که هنوز هم پايان ندارد ولي باز هم آبي براي اين رژيم گرم نشد.
آنچه رژيم دجالان از آن غافل است رمز و راز ماندگاري و رشد و بالندگي مجاهدين است
که با 120هزار شهيد و هزاران فتنه و آزمايش همچنان مسألة اصلي رژيم پليد آخوندي هستند
و خواب راحت را بر اين رژيم حرام کرده و تا سرنگونش نسازند آرام و قرار نخواهند گرفت.
جواب اين است که مجاهدين همان گروه و نسلي هستند که خدا در جدل با شيطان گفت که هرکاري
از دستت برميآيد کوتاهي نکن, از چپ و راست, از بالا و پايين لشکرکشي کن, اما بدان که
بر بندگان خاص من تسلط و هژموني نخواهي يافت. به زبان امروز اين اعلامي از جانب مجاهدين
است كه رژيم هيچ غلطي نمي تواند بکند. زيرا که ما به مثابه بندگان خاص خدا پيشاپيش
همة راههاي نفوذ و کارکرد ارتجاع را آببندي کرده و هيچ نقطة مشترکي براي آن در صفوف
مان باقي نگذاشته ايم. بنابراين ذكر چند نكته
را ضروري ميدانم:
1) من بعنوان يک مجاهد خلق براي آزادي و رهايي مردم ميهن در زنجيرم
ايران از سال 1358 سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران را انتخاب کرده ام و امروز بعد
از گذشت 36 سال از آن تاريخ به غايت خوشحال و سرفرازم از اينکه چه انتخاب مبارک و درستي
کرده ام. اين همان انتخاب اصلح است که هر روز حاضرم آنرا صدبار تجديد کنم و مي كنم.
2) حرف ما با رژيم در تماميتش يک کلام بيش نيست سرنگوني و لاغير.
رژيم بالا برود و پايين بيايد, عربده بکشد يا اشک تمساح براي خانواده هاي ما بريزد,
طي اين ساليان نشان داده است تنها چيزي كه برايش بهايي ندارد, حق مردم و آزاديهاي اجتماعي
و سياسي است. لذا در صورت مسأله يعني سرنگوني اين رژيم, تغييري ايجاد نشده و نخواهد
شد.
3) خانواده بزرگ مقاومت در ايران و در سراسر جهان، دست رد به سينه
دژخيمان زده و آنانرا در هر لباس و موقعيتي, لعنت و نفرين نثار خواهند کرد. بهمين دليل
آخوندها و همپالكي هاي جنايتكارشان از تشبثات و ترفندهاي رسواي خود طرفي نخواهند بست.
مرتضي اکبري نسب
فروردين 94
پاورقي:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر