مصداقی ،ميرزا” دقيق بين”…هم نشین دژخیم ساواک پرویز معتمد
نوشته حسن حبيبي
قديم
ها کي از اين خبرها بود. اصلا مگر ميشد “از نگاهي ديگر” همه چيز را ديد.
همگي ما در جهل بوديم وبي خبر از تاريخ .اوضاعي بود که نبين ونپرس. خدا را
شکر .خدا را شکر که يک “ميرزا دقيق بين ” پيدا شد و کشف کرد که ” در زمينه
کار تاريخي ما تا کجا عقب هستيم”.
خودش هم به ناگزير بار اين کمبود تاريخي
را روي کولش گذاشت و شروع کرد به چهار نعل تاختن که شايد “تاريخ” را نجات
بدهد.
براي شروع سراغ
يک شکنجه گرخيلي کارکشته اي رفت تا مثلا “جنگ و گريز ساواک با چريک افسانه
اي حميد اشرف” را از زبان او تعريف کند. عجب شق القمري. نميدانم چرا کسي
قبل از او به اين به فکر نيافتاده بود. خوب کمبود همين آدمها در تاريخ است
که باعث شده که ما امروز نفهميم بالاخره شمر سر امام حسين را از پشت بريده
يا از گلو. يا اصلا شمر بوده يا خولي . يا مثلا دستي که از ابوالفضل قطع شد
دست راستش بود يا دست چپش. چون يک ميرزا “دقيق بيني” مثل ايشان نبوده که
آنموقع برود و با شمر و خولي، يک گفتگويي بکند و ته و توي قضيه را در
بياورد.
نه اينکه فقط
اين کمبود در رابطه با شمر و يزيد باشد، براي همه تاريخ همينطور است. از
قابيل ، که معلوم نيست هابيل را چطور کشته بگير تا همين قتلهاي زنجيره اي و
يا زهرا کاظمي وستار بهشتي ودکترزهرا بني يعقوب وهزاران قتل پيدا و پنهان
ديگر.
والبته فکر کنم
چون ميرزا دقيق بين ديگر دستش به قديمي ترها و منجمله لاجوردي نميرسد ، در
قدم بعدي مجبور است سراغ قاضي صلواتي و قاضي مرتضوي و بلنديان و
پورمحمدي…که فعلا موجودند برود، و “نگاه” آنها را هم بي رودربايستي ” پژواک
” کند.
بگذريم.
اين
ميرزا دقيق بين ،(اسم مستعار تواب کهنه کار ايرج مصداقي)، اول کار، در چند
صفحه تلاش کرده که آقاي “نگاهي ديگر” (اسم مستعار پرويز معتمد شکنجه گر و
آدم کش که طي 20 سال از سياه ترين دوران اختناق تاريخ ايران به روايت خودش
زبده ترين عامل دستگاه جهنمي ساواک بوده است) را، هم سنگ با چريکهاي فدايي و
مجاهدين ، بعنوان يک مخالف رژيم قالب کند.
سپس به شرح و بسط يک داستان
پرهيجان وآکشن پليسي ، که طي آن مامور زرنگ و باهوش با ابتکارات ويژه خودش
موفق ميشود “آدم بده را” گير بياندازد،ميپردازد . البته وصد البته که اين
مامور که يک پليس !!! سوگند خورده و خوبي است ،وظيفه اش حفظ امنيت کشور
بوده، فقط به وظيفه قانوني اش عمل ميکرده. و اصلا پول پله اي هم در کار
نبوده و اگر پاداشي هم بوده از چند صد تومان تجاوز نميکرده است. و از قضا
،وطبق روال اين قبيل فيلمها ،هميشه هم با مافوق هايش مشکل داشته است.
در اين مطلب 18 صفحه اي اما،ميرزا دنبال چيز ديگري ايست .
همه
اين ماله کشي و رنگرزي خائنانه و تنفرانگيزکه 17 صفحه از مطلب را پر کرده
است، فقط و فقط براي مطرح کردن دو پاراگرف آخر آن است.
دو پارگرافي که
بعنوان پاسخ معتمد به سوال آخر، و بصورت نتيجه گيري مطرح شده اند ، ولي در
اساس هيچ ربطي به سوال ندارند.
مصداقي ميپرسد که ” حالا امروز که بعد از اين همه سال به گذشته فکر ميکنيد نظرتان راجع به حميد اشرف چيست؟ “
و
شکنجه گر جواب ميدهد : “من با هاش مبارزه کردم…او هم با من و ما مبارزه
کرد. با اين حال من برايش احترام قائلم. حميد اشرف و امثال او را نبايد با
فرخ نگهدار و اکثريتيها يکي گرفت…راستش ما و حميد اشرف دوتايي باختيم. اگر
آنها موفق ميشدند ما مشکل خاصي نداشتيم…”
اينجا
مرحله آخر سفيد سازي است. ميرزا دقيق بين ، قاتل حميد اشرف و دهها مبارز
ديگر را، که مامور جنايتکار يک ديکتاتور ضد خلق است، با حميد اشرف که
اسطوره فداکاري و فرزند قهرمان خلق است همرديف و يک کاسه ميکند تا به او
مشروعيت بدهد. حتي آنها را همرزم هم مينماياند ،تا در قدم بعدي بتواند
بعنوان شاهد زنده آنروزها، اين جمله را که يک فرافکني بيش نيست ، و هدف
اصلي اين مصاحبه نيز هست، از قول اين ساواکي شکنحه گر، نقل کند:
”
خود من اونموقع عملياتي بودم (ميخواهد تاکيد کند که در صحنه فعال بوده)
همين مسعود رجوي را با ماشين گشت ميبردم توي خيابان که آدرس نشان بدهد.
خانه محمد حنيف نژاد رهبر مجاهدين به اتفاق محمد حياتي که الان در ليبرتي
است را او لو داد. من رنگ در خانه دقيق يادم است…”
اينجا
ديگر ميرزا دقيق بين يکدفعه “دقت ” يادش ميرود وفراموش ميکند که اسطوره اي
مانند پدر طالقاني ، درهمان روز آزادي مسعود رجوي ومجاهدين از زندان در 30
دي 1357 ،به ديدارشان رفت و منجمله گفت” شکنجه چي ها و بازجويان …(مثل
همين معتمد)از اسم مسعود رجوي وحشت داشتند…” و پدر طالقاني “پدر انقلاب ”
ايران است و نه هرکسي.
واين
همان دم خروس مصداقي است که اينجا از زير عباي معتمد ، بيرون زده است.
زيرا ميرزا خيلي ادعاي “دقيق مداري” دارد و عادت دارد که جزئيات را پيراهن
عثمان کند. که يعني آي ملت بدانيد که من اينقدر راست ميگويم که مثلا رنگ
لباس زير سردار خياباني پس از شهادت ، وقتي پيکرش را بلند کردند ( با عرض
پوزش از تاريخ ،نقل از پشت جلد کتاب نه زيستن نه مرگ )، و يا غذاي ظهر فلان
روز کشتار 1367 ، و يا تعداد سلولهاي فلان راهرو، به اختلاف يک سلول را
فقط من به خاطر دارم. يادآوري رنگ در خانه محمد حنيف هم بيشتر رنگ وبوي
“دقيق مداري ” ميرزا را دارد تا هوش و حواس يک شکنجه گرساواکي دون پايه ،
که الان ساوامايي شده است و خودش را همه کاره ساواک جا ميزند.
البته
وزارت اطلاعات عادت دارد که براي مزدوران به خدمت گرفته شده رده و سابقه
“فرماندهي” و “مسئولي” دست وپا کند و اين اولين بار نيست.
از
آنجا که ميرزا خودش شب وروز در صدد است ننگ توبه و همکاري با دشمن که در
آن دوران در ماشين گشت پاسدران به شکار مجاهدين ميپرداخته ، واين را به قلم
خودش در کتابش هم نوشته است کمرنگ کند ، نياز مبرمش به شريک کردن ديگران
در اين نوع خيانت ، فابل فهم است .
ولي
آش اينقدر شور شده که بين پيش برندگان خط وزارت اطلاعات که معمولا يکپارچه
و هماهنگ عمل ميکنند، اختلاف نظر افتاده است. برخي از آنها حاضر به تاييد
اين هرزه دري تهوع آور، که فقط از مصداقي مشکل حل ميکند، نيستند.
گويياوحشت
از اسم رجوي ،که پس از انقلاب همچنان ساليان را درنورديده، فقط مختص
آخوندهاي جنايتکار نيست و يقه ميرزا بنويس هاي ولايت را هم گرفته است .
بقيه
حرفها ديگر لاطائلات لاجوردي، و ديگر شکنجه گران امروز است ،که از زبان
اين شکنجه گر ديروز و البته به قلم تواب کهنه کاري که گوئيا در دوران
توابي، دمي هم به خمره شکنجه گري زده است، بر سر و روي خواننده قي ميشود
در
آخر مصداقي براي اينکه سوژه را خوب چلانده باشد تا مبادا در اين وسط چرک و
کثافتي حيف و ميل شود، چند نکته را بصورت پاورقي اضافه کرده که در يکي از
آنها مدعي ميشود که “رضا رضايي…آنگونه که مجاهدين تبليغ ميکنند فرار نکرد.
او پس از آنکه دهها اسلحه سازمان و نارنجک را تحويل داد آزاد شد.”
هرچند
که از تواب هم پالکي شکنجه گران نبايد انتظار شرم داشت ولي چگونه ميتوان
به چهره قهرمانان به خاک افتاده يک خلق اسير ، در سياه ترين دوران حياتش
،که بيش از هر زمان به سمبل ها و الگوهايش نيازمند است، اينگونه چنگ کشيد و
تازه مدعي هم شد که پدرش حاج خليل رضايي (که او هم دستش از اين دنيا کوتاه
است) نه تنها به شکنجه گر گفته که “او را ازاد نکنيد چون دوباره به سازمان
وصل ميشود”، بلکه به کسي که پسر 20 ساله ديگرش را با اطوي داغ تا حد مرگ
سوزانده و شکنجه کرده ، به پاداش، کمک کرده تا خانه اي را که در ميدان
محسني داشته، بخرد.
اين
تراوشات تنها و تنها ميتواند حاصل ذوب شدن تواب شاگرد شکنجه گرنظام کنوني،
در شکنجه گر نظام پيشين ، باشد و بس ،که البته قانونمند است.
جانيان، پيوندتان نامبارک باد.حسن حبیبی
.
3ژوئن 2016
بهزاد علیشاهی مزدور پیشانی سیاه وزارت بد نام اطلاعات - ننگ با رنگ پاک نمیشود چه رسد به ننگ وزارتی و مزدوری علیشاهی که با تبریکات وزارتی های دیگر پاک شود
بهزادعلیشاهی که درنزدکرمانشاهیان و ایرانیان آزاده دیگر به دلقک علیشاه معروف
است
بیشتر بخوانید
ابراهيم خدابنده تواب بند 209(همراه با يك گالري انزجار آور) مربي ومدير انجمنهاي نجاست ومدير يكي از شعبه هاي خطر ناك اطلاعات ملاهادر داخل كشور
،صمد نظري
،هادي شعباني
هادی شعبانی بارکش وزارت اطلاعات، عنصر منفوروپلیدی که روزانه درمزدوری، ازپاسداران و شكنجه گران جنایتکار سبقت میگیرد.
هادی شعبانی (قسمت دوم) با همکاری قربانعلی پور احمدی نهایتا با سربه نیست کردن صمد نظری به میز ریاست!!! دست یافت.
وايرج صالحي
ايرج صالحي پادو اطلاعات ملا ها در مازندران- افشاي يك جنايتكار حرفه اي وشكنجه گر خانواده ها
وداوود
باقر وند
داوود باقروند وتبلیغ وافتخارتهوع آورش در رابطه با عطوفت ومحبت شکنجه گران وبازجویان وزارت بدنام اطلاعات ورژیم
وعيسي آزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر