۱۳۹۵ فروردین ۵, پنجشنبه

«در پس پرده تزوير» (صعود و سقوط خميني), خاطرات حسين اخوان توحيدي, از نزديكان پيشين خميني در نجف, پاريس و ايران

 «در پس پرده تزوير» (صعود و سقوط خميني), خاطرات حسين اخوان توحيدي, از نزديكان پيشين خميني در نجف, پاريس و ايران


در پس پرده تزوير

كتاب «در پس پرده تزوير» (صعود و سقوط خميني), خاطرات حسين اخوان توحيدي, از نزديكان پيشين خميني در نجف, پاريس و ايران, توسط انتشارات بهمن در خرداد1388 منشر شد. از آنجايي كه نگارنده كتاب در نجف و پاريس در جوار اقامتگاه خميني اقامت داشت و از نزديكان او بود, خاطراتش نكته هاي ناگفته و افشانشده بسياري را دربر دارد كه در كتاب خاطرات مشابه كمتر آن را مي توان يافت.
اين كتاب دربردارنده خاطراتي است از زندگي روزمرّه خميني در نجف و پاريس, شيوه سلوك او با نزديكان و اطرافيان و ديداركنندگانش, و ديدارهاي پشت پرده اش با فرستادگان دولت آمريكا و فرانسه, چگونگي شكل گيري «شوراي انقلاب» و اعضاي اوليه آن و بندوبستهاي اعضاي آن شورا با رئيس ساواك, سوليوان ـ آخرين سفير آمريكا در ايران ـ و صدها مطلب خواندني و به يادماندني ديگر كه با قلمي شيوا و سليس و روان نگاشته شده و بسيار آموزنده و دلنشين است. نويسنده در لابه لاي خاطراتش, به شيوه يك متن تحقيقي, استنادات بسياري از كتابهاي خاطرات و مطبوعات امروز و اواخر دوران شاه آورده است كه كتاب را خواندني تر و پربار تر كرده است.
بخشي از كتاب «در پس پرده تزوير», خلاصه گزيده و دست چين شده يي از خاطرات آيت الله منتظري را شامل مي شود كه آن نيز هم افشاگر ماهيت گردانندگان نظام ولايت فقيه و هم بسيار خواندني است.
براي اين كه با شيوه نگارش نگارنده كتاب و نگاه او به رويدادها و فجايعي كه در اين سي سال حاكميت ولايت مطلقه فقيه در ايران رخ داده, اندكي آشنا شويد, بخشي از مقدمه كتاب را با عنوان « سي سال سياه» در زير مي خوانيد:


سي سال سياه

«از دوران بند و بستهای پنهانی که خمينی را بر تخت خلافت نشاند، سي سال گذشت؛ سي سالِ همراه با داغ، فراق، زندان، شکنجه، تبعيد و ترور و اعدام. هر روز صبح خانواده هايی در پشت درهای بستة زندانهای مخوف اوين و گوهردشت و دهها زندان ديگر، منتظر خبر يا ديدار عزيزانشان هستند.
در آغاز كتاب مي خواهم يادی کنم از چندتن از کسانی که برای ديدار خمينی به نوفل لوشاتوی در حومةپاريس آمدند و از او حمايت نمودند و يا در ايران برای حمايت از او فعال بودند و سرانجام به دستور خمينی، خامنه ای، احمد خمينی، رفسنجانی، موسوی اردبيلی، موسوی خوئينی ها و... اعدام يا ترور شدند یا گرفتار زندان و شکنجه و تبعيد. صرفنظر از اعتقادات سياسی يا مذهبی آنها. غرض بيان اين نکته است که خمينی وقتی بر اریکة قدرت تکيه کرد برای حفظ آن حتی به نزديکانش هم رحم نکرد. مطمئنا اگر ما مردم ايران، مثل امروز، با چهرة و خطر ارتجاع آشنا بوديم به چنين سرنوشتی دچار نمی شديم. ياد و خاطره زنان و مردان مجاهد و مبارز، قهرمانان خلق که پای جوخه های آتش ايستادند و در گورهای دسته جمعی نيمه جان دفن شدند، گرامی باد!
اين رژيم ويروسی است که بر جان ملت ستمديده ايران خصوصاً کارگران و محرومين و زحمتکشان افتاده است. هر روز از آنها قربانی ميگيرد. بايد کاری کرد. بايد به ياری محرومين فراموش شده بشتابيم تا از شرّ اين حکومت سرطان زا نجات پيدا کنيم. اين تنها راهی است که در پيش روی ماست. با اتحاد و مبارزه بايد زنجيرهای دست و پای زحمتکشان را باز نمود. اين زنجيرهای اسارت و بردگی خود بخود باز نخواهد شد.


- آيت الله لاهوتی زندانی سياسی رژيم شاه، در نوفل لوشاتو در اتاق تلفن نشسته بود. انسانی وارسته بود. خمينی درباره او در نجف به من گفت: من لاهوتی را بزرگ کرده ام. او بعد از سی خرداد هزار و سيصد و شصت همراه با پسر مجاهدش در زندان اوين زير شکنجه به شهادت رسيد.
-
داريوش فروهر به فرانسه و نوفل لوشاتو آمده بود. خمينی با او ديداری داشت. او و همسرش را در خانه مسکونی شان با ضربات کارد تکه تکه کردند. در اوج رسوايی قتلهای زنجيره ای خاتمی وعده پيگيری قتلها و دستگيری و مجازات عاملان آنها را داد، اما آب از آب تکان نخورد و همة آن وعده ها فريبی بيش نبود. آخر مگر چاقو دسته خودش را می برد؟ بايد به آنها که به اين امامزاده ها دخيل می بندند گفت تا کی خودتان را گول مي زنيد؟
محمد منتظر، شاعری بود که سرود «خمينی ای امام» را ساخت. در زندان زير شکنجه های گوناگون دچار بيماری روانی شد و خاطرات او منتشر شده است. او رفيق حاج حسين پابرهنه بود و مجدداً چند سال قبل وی را دستگير کردند.
- صادق قطب زاده جزء سه نفری بود که کارهای آن روز خمينی را سرو سامان مي دادند: (يزدی، بنی صدر و قطب زاده) البته حسن حبيبی هم با اينها بود. قطب زاده از طرف خمينی راجع به اوضاع آن روز ايران تحليل نوشت و به وزارت خارجه فرانسه داد تا در گوادولوپ نظرات او مطرح شود و غرب تصميم به قطع حمايت از شاه را نمود و برای آمدن خمينی چراغ سبز دادند و تصميم نهايی را گرفتند. قطب زاده به دستور شخص خمينی تيرباران شد تا اسرارش فاش نشود. شايد آخوندها خودشان را به نفهمی مي زنند. ژيسکاردستن رئيس جمهور سابق فرانسه چند سال قبل گفته بود همه مذاکرات و قول و قرارها در وزارت خارجه فرانسه ثبت شده است. يعنی در آينده در اختيار افکار عمومی قرار خواهيم داد.
- دکتر کاظم سامی، رهبر جنبش جاما و وزير بهداری در دولت بازرگان (دولت امام زمان) به دستور خمينی و به دست اصلاح طلبان امروزی که سينه چاک آزادی شده اند در مطبّش با ضربات کارد سلاخی به شهادت رسيد و محتشمی اعلام نمود که قاتل وی در حمام در اهواز از دوش خود را حلق آويز کرده است.
- ناصر قشقائی در نامه يی به تاريخ آذرماه هزار و سيصد و پنجاه و هفت از خمينی حمايت کرد. خمينی جواب او را با احترام داد. بعد از انقلاب در فارس در ملأعام وی را حلق آويز کردند و جسد او را چند روز بر چوبه دار به نمايش گذاشتند.
- آقای گلزاده غفوری نماينده اول تهران در اولين دوره مجلس بعد از انقلاب، بعد از شروع سرکوب دگرانديشان به مجلس آخوندی نرفت و چهار تن از فرزندان برومندش به خاطر حمايت از مجاهدين تيرباران شدند و خود خانه نشين شد.
- احمد تورنه، نماينده انجمن دانشجويان مسلمان از انگلستان به نوفل لوشاتو آمده بود. بعد از انقلاب به مجاهدين خلق پيوست و دستگير و تيرباران شد.
- اصغر ناظمی که از انگلستان برای ديدار خمينی به نوفل لوشاتو آمده بود به دستور خمينی او و همسرش منيره رجوی با داشتن دو فرزند خردسال در زندان اوين تيرباران شدند و آخوندها از کينه يی که از اين خانواده داشتند برادر وی علی ناظمی را نيز تيرباران کردند.
- حاج خليل رضائی که خمينی و سران حکومت به خاطر آشنايی با او قبل از انقلاب افتخار مي نمودند و از مؤسسين کانون حقوق بشر در ايران بود، در تبعيد به رحمت ايزدی پيوست. او به خاطر حمايتش از مجاهدين شديداً مورد غضب خمينی و تمام دارودسته های تازه به دوران رسيده بود. او ايستاده از اين دنيا رخت بربست و آرزوی آخ را بر دل خامنه ای و بيت العنکبوت و همه دلالان ارتجاع گذاشت.
نسل جوان مبارز بدانيد خمينی در عراق پشه را نمی کشت ولی وقتی به قدرت رسيد روی همه جنايتکاران تاريخ را سفيد کرد. اگر يک قدم از ارتجاع جلوتر نباشيد فردا سرتان بعنوان جاسوس نئوکان ها و موساد بالای دار است.
او انتقام عقده های تاريخی اش را با کشتار بي گناهان می گرفت. بارها در سخنرانی هايش گفته بود در گذشته آخوند را سوار تاکسی نمی کردند و گفته بود در اتوبوس نشسته بودم، ماشين پنچر شد و راننده به او گفته بود نحوست اين آخوندها ما را گرفت.
طی اين سالهای سياه همه کسانی که از خمينی و همدستانش حمايت نمودند، در جنايات آنها شريک بوده و هستند. شک نکنيد به پايان اين شب سياه رسيده ايم و روسياهی به توّابين و خائنينی که چاقوی رژيم ولائی را روی گردن قربانيان تيز می نمايند، خواهد ماند و اين شعارهای دانشجويان مبارز و تظاهرات های کارگران، معلمان و زنان در سراسر ايران صدای شکسته شدن استخوانهای رژيم پوسيده و قرون وسطايي است...».
در دنباله اين پيشگفتار پس از بيان خلاصه افشاگريهاي كانديداهاي رياست جمهوري رژيم در خرداد ماه 1388, با اشاره به بخشي از سخنان مهدي كروبي, كلامي چند درباره نوجواناني كه هيمه تنور جنگ طلبي خميني شدند مي نويسد كه بسيار آموزنده و خواندني است و با هم آن را مرور مي كنيم:

مهدى كروبى، يكى از كانديداهاى رياست جمهورى در يك اعتراف بىسابقه گفت: «ما وقتى جنگ شد و حمله به ما شروع شد، ما چگونه با مردم حرف زديم تا از همين آموزش و پرورش 36هزار بچه بره شهيد بشن غيراز مجروحش» .
كروبي در اينجا افتخار مي كند كه آخوندهاي جنگ طلب سرسپرده خميني, طوري نوحه سرايي كرده اند كه 36هزار نوجوان ايران بروند و روي مين پرپر بشوند. آيا يادتان نيست كه در روزنامه هاي آن روز چگونه از پرپرشدن نوجوانان با شور و شعف يادمي كردند؟ نمونه يي از آن را در زير مي خوانيد:

ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (9 اسفند 61) از «گردان شهيد» كه «ماٌموريت ويژه» آن كشتهشدن «99درصد از پِرسُنل آن» بود: «...در منطقة رشيديه و در جمع افراد گردان 300نفره شهدا هستيم, گرداني كه با در پيش داشتن ”ماْموريت ويژه“, ميرود تا بر روند پيروزيهاي رزمندگان اسلام در عمليات ”و الفجر“, ستاره درخشاني بنشاند... گرداني كه تمام پرسنل آن را افراد پير و جوان و نوجوان بسيجي تشكيل دادهاند و از همه مهمتر اين كه پرسنل اين گردان با شركت داوطلبانة خود در اجراي ماٌموريت ويژه آمادهاند تا در چند روز آينده مجري يكي از حساسترين برنامههاي عملياتي ”و الفجر“ باشند, به طوري كه با اجراي اين ماٌموريت, بسياري از پرسنل اين گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت سادهتر, اجراي ”ماٌموريت ويژه“ اين گردان, مشروط است با شهادت 99 درصد از پرسنل آن...»

ـ روزنامة اطلاعات, 11 ارديبهشت 62, در گزارش «طريق القُدس الي بيتالمقدس», صحنههاي جگرخراش «ماٌموريت ويژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسين لحظات پرپرشدنشان چنين تصوير ميكند: «...بچهها داوطلب ميشدند: 15 ساله... 16ساله... 14ساله... شاد و شيرين و ذكرگويان... سحرگاه و صحراي مين و آنها مثل باغچههاي بامداديِ چمن كه در دَمدمههاي صبح, آمادة بازشدناند و پرپرشدن و پرگشودن. از روي مينها ميگذشتند و چشمها ديگر نميديد و گوشها ديگر نميشنيد و لحظاتي بعد, گردوغبار, كه فرو مينشست, هيچ نبود!... جز تكههاي گوشت و استخوان در گوشه و كنار صحرا, هر تكّهيي بر سنگي چسبيده... بدنهاي خردسال بچهها, تكه تكه, ريزهريزه, و ذرّهذرّه... بر اطراف دشت پاشيده... حالا, گاه بچهها پيش از عبور و پاي گذاشتن بر مين, پتو بر خويش ميپيچند و ميغلتند تا تكّهها و پارهها... چندان پراكنده نشوند كه نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»

چرا هيچيك از شما دست اندركاران آن روز جنگ خانمانسوز حاضر نيستيد مواضع جنگ طلبانه آن روزتان را برملاكنيد؟ مگر شما ها نبوديد كه بعد از فتح خرمشهر در خردادماه 1361, 6سال ديگر جنگ را كه به شدت مورد نفرت مردم بود, ادامه داديد؟ تا خرداد61, چند هزار نفر تلفات جنگ بود اما در شش سال بعد, كشتهها و معلولان جنگ سر به بيش از يك ميليون زد. مگر شماها نبوديد كه در آن روزها با اين پندار خام كه دولت وقت عراق, خيلي زود سقوط خواهدكرد و ميخ امپراتوري اسلامي تان را در عراق نيز خواهيد كوبيد, سراز پانشناختيد و لحظه يي از تكرار شعار «جنگ, جنگ تا پيروزي» بازنايستاديد؟ راستي چرا شيشه عمر رژيمتان به جنگ وابسته بود؟ روشن بود كه جنگ سرپوش ادامه اختناق است و ادامه اختناق ضامن بقاي رژيم مفلوك شماست كه هيچ پايه و پايگاه اجتماعي در ميان مردم نداشت و ندارد.

در زير نمونه هايي از گفته هاي جنگ طلبانه آن روز سردمداران رژيم را مي خوانيد تا معلوم شود كه چگونه در جنگ طلبي گوي سَبق را از يكديگر مي ربوديد و در بسيج نوجوانان به جنگي كه جز خميني و شما سردمداران رژيمش براي هيچكسي سودي دربرنداشت, كوشا بوديد.
ـ همه دست اندركاران اصلي جنگ تلاش مي كنند كه خميني, آمر اصلي ادامه جنگ را بي گناه جلوه بدهند و گناه ادامه جنگ را به گردن گردانندگان ديگر نظام ولايت بيندازند, درحالي كه مگر او نبود كه مي گفت تا يك خانه سالم در تهران وجود دارد ما جنگ را ادامه خواهيم داد و تا من زنده ام از صلح سخن نگوييد.
محسن رضايي, فرمانده سپاه پاسداران در دوران جنگ درباره خميني, تصميم گيرنده اصلي جنگ, مي گويد: «... در طول جنگ از ما مرتباً گزارش دريافت ميكردند و در طول اين عمليات (والفجر) فهميديم كه امام از تمام فرماندهان نظامي جنگيتر و نظاميترند. امام هم چنين در طول جنگ هدايت وسيعي را در جنگ داشتند و اخبار و تبليغات جنگ را نيز از نظر دور نداشتند و رهنمودهايي را در اين مورد ارائه ميكردند» (كيهان, 30مرداد62).
راديو رژيم, 17مرداد 62 ـ خميني طي سخناني گفت: «... جنگي كه الآن در كار است, جنگ سرنوشت ساز ماست. لذا, اين جوانهاي ما هستند كه بايد اين سرنوشت را به آخر برسانند... مساٌله يي كه روي آن پافشاري ميكنم اين است كه امروز همة جوانهاي ما موظّفند جبهه ها را گرم نگه دارند و بروند به سراغ برادرانشان كه در حال جنگ هستند كه اگر مساٌلة جنگ حل بشود و انشاءالله با پيروزي كامل به آخر برسد مسائل ديگر مسائل فرعي است و حل آنها بسيار آسان است... دولت دستش باز ميشود و گرفتاريها را رفع ميكند... الآن مساٌلة بزرگ ما جنگ است و اين جوانها هستند كه بايد تنور جنگ را گرم نگه دارند... امروزهمة جوانهاي ما موظّفند كه جبهه ها را گرم نگه دارند و بروند سراغ برادرانشان كه درحال جنگ هستند...»
ـ خميني در پيامش به مناسبت نوروز سال 1364 گفته بود: «... جوانهاي ما كه دارند ميروند به جبهه ها, براي شهادت ميروند, براي اين كه در ذائقه شان خوش آمده است ... عاشق شهادت هستند» (كيهان, 5 فروردين 64).
ـ راديو رژيم, 3خرداد62 ـ رفسنجاني: «... امروز امام در ديدار با جهادگران گفتند كه اولين مساٌله ما جنگ است و هركس بخواهد جنگ را از اولويّت بيندازد و مسائلي را مطرح كند كه جنگ را تحت الشّعاع قراربدهد, آن به عنوان توطئه حساب ميشود و بايد با آن مبارزه كرد...»
ـ سيدعلي خامنه اي: «... انقلاب شهادت را به درون مدارس آورد و... بوي خوش شهادت را به دبيرستانها, مدارس راهنمايي و حتي به دبستانها هم رساند» (كيهان, 3مهر62).

ـ روزنامة اطلاعات, 9خرداد 62 ـ رفسنجاني: «راه منحصر به فرد» اين است كه «... پيشنهادهاي ميانجي را قبول نكنيم و حالت جنگي را حفظ كنيم و از ملتمان بخواهيم كه جنگ را به خوبي به پيش ببرند...».
او دربارة دستوردهنده اصلي جنگ گفت: «... تصميم گيري دربارة جنگ, تصميم گيري اصلي را غير از امام كسي نيست كه بگيرد. دربارة مسائل عمده كشور؛ مسائل فرهنگي, مسائل ديگر, باز تصميم گير اصلي خود ايشان است» (اطلاعات, 14خرداد62).

ـ رفسنجاني جنگ «تنها راه حفظ نظام»:
«... ما اگر آتش بس را ميپذيرفتيم سقوط حكومتمان را ميپذيرفتيم... بيداري امام, هوشياري امام و رهبري قاطع امام اين بود كه يك لحظه اجازه نمي داد كه ما اسم آتش بس را ببريم... ما اگر آن طوري صلح را قبول ميكرديم ميبايست براي هميشه اين دو ميليون مهاجر جنگي روي دستمان باشد و براي هميشه آن منطقه را روي دستمان داشته باشيم و با سقوط اخلاقي و از دست دادن هيجان جنگي, ملتمان را از دست بدهيم...» (اطلاعات, 2مهر62).

ـ ميرحسين موسوي: «هيچگونه فشار بينالمللي نميتواند صلحي را بهما تحميل كند» (اطلاعات, 10 مرداد62).«ما البتّه, واژه صلح را, سعي ميكنيم, بههيچ وجه, بهكار نبريم» (اطلاعات, 25مرداد62).

ـ ناطق نوري, وزير كشور وقت رژيم,: «... اگر جنگ به آن روز برسد كه ما به خاطر جنگ سه وعده غذايمان يك وعده بشود... اگر تداوم جنگ لازمه اش اين باشد كه ما همة كارهاي عمراني كشور را تعطيل كنيم و همة بودجه مان را صرف جنگ كنيم, و ادارات را تعطيل كنيم و فقط ما مردم را تغذيه و قوتشان را بدهيم, اما, جنگ را اداره كنيم, همة اين كارهايمان را تعطيل كنيم, جنگ را اداره ميكنيم؛ اين جنگ, جنگي است كه سرنوشت اسلام و مسلمين را تعيين ميكند...» (روزنامة جمهوري اسلامي, 13 شهريور62).

در زیر کپی چند صفحه از این کتاب را خواهید دید



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر