۱۴۰۴ فروردین ۲, شنبه

تف قورباغه هیچوقت به کبوتر نمی‌رسد

 تاریخ: 1404/01/02

تف قورباغه هیچوقت به کبوتر نمی‌رسد

توئیت دومینیک آتیاستوئیت دومینیک آتیاس

«تف قورباغه هیچوقت به کبوتر نمی‌رسد». ولی اتهام بزن اتهام بزن یک چیزی باقی می‌ماند. این هدفی است که ملاهای جنایتکار دنبال می‌کنند. اما مانورهای آنها پی‌آمد وحشت آنها از شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین است. حق دارند چون وقتشان به‌سر آمده.

 

شکنجه و آمال خلیفه خمینی(۱۱) - کاظم مصطفوی

 شکنجه و آمال خلیفه خمینی(۱۱) - کاظم مصطفوی

لاجوردی و همراهانش
لاجوردی و همراهانش

ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد و حد بزند و رجم کند - خمینی

اندکی درباره مخوفترین شعبه شکنجه در اوین:
اما بار اصلی کار شکنجه در اوین، در شعبه 7بود. لاجوردی از پیچیده‌ترین و هارترین شکنجه‌گران در این شعبه استفاده می‌کرد. بنا بر گزارشها، شعبه‌های دیگر اوین اغلب از 4ـ5شکنجه‌گر تشکیل شده بود. هر یک از این شکنجه‌گران، بنا‌ به ضرورت نقش چماق یا حلوا را بازی می‌کردند. اما تعداد پرسنل شعبه۷گاهی اوقات به ۱۰شکنجه‌گر حرفه‌یی هم می‌رسید.
در گزارش یک زندانی از بندرسته آمده است: «سربازجوی شعبه7فردی به نام اسلامی‌بود. او را گاهی دکتر و گاهی حاجی صدا می‌کردند. او در سال60در یک درگیری مسلحانه با مجاهدین زخمی ‌شده بود و پای چپش تیر خورده و لنگ لنگان راه می‌رفت. اسلامی در سال76-75(در زمان سعید امامی) رئیس گمرک تهران شده بود».
در گزارش دیگری می‌خوانیم: «دستیار اسلامی، بازجوی جلادی بود به نام علی اصغر فاضل. که بعد از اسلامی در سال1366مسئول شعبه7شد». فاضل همان جلادی است که هنگام مجازات لاجوردی در کنار او بود و در آن جریان مجروح شد. ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور ضمن اعلام این خبر سوابق او را افشا کرد. فاضل در ابتدا مسئول پشتیبانی زندان اوین بود. بعد در دادگاه انقلاب اسلامی دستیار لاجوردی شد و تا سال66در اوین بود و سپس به قسمت امنیت داخلی وزارت اطلاعات منتقل شد. علاوه بر آن در پوشش یک دفتر ساختمانی در شهرآرا به جاسوسی و کار اطلاعاتی اشتغال داشت» (ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور (مجاهد404ـ 2شهریور1377)
شکنجه‌گر بسیار معروف دیگر این شعبه اکبر کبیری(با نام مستعار فکور) بود که گاهی مهندس هم صدایش می‌کردند. فکور سرهنگ نیروی انتظامی بود و در سال 64به ریاست زندان اوین رسید. سال‌های بعد، فکور همسر خود به نام رفعت یزدانپرست را به‌عنوان یک فرد نفوذی به ارتش آزادیبخش فرستاد که قضایا لو رفت و رفعت یزادنپرست با رسوایی اخراج شد. نفر سوم این شعبه پیشوا بود که بعدها به ریاست شعبه۴رسید و سرکردگی یکی از بزرگترین بخشهای شکنجه را به عهده گرفت. یکی دیگر از معروفترین شکنجه‌گران اوین در سال‌های ۶۴و ۶۵فروتن بود که مدتی هم ریاست زندانهای اوین و گوهردشت را به عهده داشت.
برخی از باز جویان شناخته شده و معروف دیگر این شعبه عبارت بودند از:
امیر تهرانی با نام مستعار رئوف (او پاسداری سفاک بود که بعدها به شعبه3منتقل شد)، حاج محمد راستگو، حاجی اسدی، یوسف اثنی‌عشری(که مدتی کمک بازجو بود و بعد به شعبه4منتقل شد)، و فردی با نام مستعار قدیر.
حمید طلوعی سربازجوی جلاد شعبه8بود که بازجویی از پیروان ادیان دیگر به‌خصوص بهاییها را پیگیری می‌کرد. معاون او در این مورد فردی به نام محمدرضا بود.
شکنجه‌گران و بازجویان دیگری هم بودند که هر یک سوابق و ریشه‌های متفاوتی دارند. مانند، محمد توانا، سربازجوی وزارت اطلاعات، که به کمیته مشترک رفت و نامش به «34» تغییر کرد. علیرضا آلادپوش و ایرانپور پاسدار بودند. فریبرز فلاح از زندانیان زمان شاه، در جریان اپورتونیستی سال۵۴به مرتجعان راست پیوسته و بعدها در زمره‌دار و دسته عزت شاهی بود. او فرد بسیار لومپنی بود و مدتی بعد به اوین آمده و در کنار حاج جوهری فرد (که او هم از باند لاجوردی و نام مستعارش مهدوی بود) قرار داشت. جوهری فرد از تجار بازار در ابتدا ریاست زندانهای دادستانی در تهران را به عهده داشت. او در سال۶۸رئیس زندان قصر شد.
آخوند هادی غفاری هم یکی از بازجویانی بود که در اوین مرتکب جنایات بی‌حدی و به‌خصوص در مورد زنان اسیر شد. البته او هر چند در رذالت و دریدگی هیچ از لاجوردی کم نداشت اما جزء باند او نبود. او که در فاصله سال‌های 57تا 60از سران چماقداری و حمله به میتینگها بود از قبل دزدیهای بسیار کلانش در بنیاد الهادی به پول و پله بسیاری رسید و در سال‌های بعد نماینده مجلس شد. این اواخر هم جزء اصلاح‌طلبان شده و برای باند حاکم شاخ و شانه می‌کشد


یک جانور وحشی و خونریز به‌نام مجتبی حلوایی
در تمام سال‌های شکنجه، در دهه60در اوین، باید همپای لاجوردی از یک جانور وحشی و خونریز به نام مجتبی حلوایی نام برد. حاج مجتبی مثلاً معاونت انتظامی‌ اوین را به عهده داشت؛ اما یکی از عاملان قسی‌القلبی است که در شکنجه و کشتار اسیران (به‌ویژه در قتل‌عام سال۶۷) نامی‌لعنت‌زده و ماندگار در تاریخ شکنجه نظام آخوندی خواهد داشت.
هر چند میزان شقاوتها و جنایتهای این شکنجه‌گر ذوب شده از لاجوردی خود شرح مفصلی می‌طلبد اما ما به یکی از آنها به‌نقل از کتاب «قتل‌عام زندانیان سیاسی، قناعت می‌کنیم: «مجتبی حلوایی، که آن زمان معاون رئیس زندان بود، در جریان قتل‌عامها فعالترین نقش را در اوین داشت. او روزی به یکی از پاسداران می‌گوید: «برو 20نفر دیگر هم بیاور». پاسدار می‌گوید:«دیگر کسی نمانده، همه را آورده‌ایم». مجتبی می‌گوید:«برو از آموزشگاه بیاور». او می‌گوید: «آموزشگاه هم تمام شده همه را آورده‌ایم». مجتبی می‌گوید: «از کارگاه بیاورید». پاسدار می‌گوید: «آخر کارگاه را گفته‌اند نیاورید». مجتبی می‌گوید: «اگر خسته شده‌ای برو. خودم می‌آورم. اینها را باید کشت. همه‌شان یکی هستند و فرقی با هم ندارند».


حاج داوود رحمانی مبدع شکنجه تابوت و قفس و واحد مسکونی
نقش حاج محتبی در نظام آخوندی مانند نقش حسینی (محمدعلی شعبانی) شکنجه‌گر زمان شاه در اوین است. همتای او، از همان باند لاجوردی، حاج داوود رحمانی در قزلحصار است. حاج داوود هم مثل حاج محتبی در کشتار و شکنجه مجاهدان و مبارزان از هیچ جنایتی دریغ نکرد. او که آهن فروشی خرده‌پا بود، سابقه‌یی لومپنی داشت. خود بارها برای زندانیان تعریف کرده بود که نوچه طیب بوده و در زمان شاه به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده و مدتی در زندان بوده است. او برای زندانیان از زندگی خود می‌گفت که: «ایمان داشتن و نداشتن به‌سواد بستگی ندارد. شماها خیلیهاتون دکتر و مهندس هستید، ولی من پنج کلاس بیشتر سواد ندارم. تا‌ قبل از آمدن آقا (خمینی) توی مغازه من عکس شاه نصب بود. آقا که آمد عکس شاه را برداشتم، عکس «امام» را به‌جایش نصب کردم. چون ایمان داشتم، حزب‌اللهی شدم و حالا هم شدم رئیس زندان شما». با چنین سابقه مشعشعی حاج داوود عربده کشان خطاب به زندانیان می‌گفت «آقایون و خانوما! ببینید تریبون بحث آزاده. هرکس می‌خواد بیاد این‌جا بشینه با‌ هم بحث آآآآزاد بکنیم. اگه من محکومش کردم که توبه می‌کنه و میاد با‌ ما همکاری می‌کنه. اگر هم محکوم نشد، جلو روی همه‌تون نعشش رو می‌اندازم رو زمین.»
شکنجه‌هایی از قبیل تابوت و قفس و اصطبل و راه‌اندازی واحد مسکونی قزلحصار کار این جانور وحشی بود. به‌گفته یک مجاهد از بند رسته که 10سال را در اوین، قزلحصار و گوهردشت بوده است، شیوه قبر برای اولین بار در سال62ابداع شد. در این گزارش آمده است: «در اواخر سال62حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار، به‌منظور در هم‌شکستن زندانیان مقاوم و ایجاد فضای یأس و دلمردگی، آخرین روشهایش را به‌کار بست: او زندانیان را در محفظه‌های 1متر در 1متر (کمدهایی که از 4طرف بسته بود) محبوس می‌کرد. این محفظه‌ها سوراخی در پایین و شیر آبی از بالا داشت. هیچ منفذی نداشت و نوری به‌داخل آن نمی‌تابید. تنهایی و سکوت مطلق برای ساعتها و روزها و هفته‌ها و ماههای متوالی ادامه می‌یافت. روزانه فقط مقدار کمی غذا ‌داخل قبر می‌انداختند تا شعله حیات زندانی خاموش نشود». یک زندانی مجاهد دیگر در این‌باره نوشته است: «در واحد‌۳قزلحصار حفره‌هایی در زمین ایجاد کرده بودند که به‌اندازه ابعاد یک قبر واقعی بود. زندانی را در آن می‌گذاشتند و با سرپوشی که روی آن‌ قرار داده بودند، رابطه زندانی را با دنیای بیرون به‌کلی قطع می‌کردند، قبر در تاریکی مطلق فرو‌می‌رفت. تنها چاره این بود که زندانی به‌حالت درازکش بخوابد. به‌ زندانی می‌گفتند، دراز بکش و فکر کن. آن جا را طوری ساخته بودند که حتی کوچکترین نوری به‌داخل نمی‌تابید» (مجاهد۴۷۵ـ ۲۸دی ۷۸)
از مجموع این قبیل گزارشها روشن می‌شود که سلطه باند لاجوردی منحصر به اوین نبود. بلکه زندانهایی از قبیل قزلحصار و گوهردشت هم جزء ملک طلق باند لاجوردی بودند. در آن جا این روح لاجوردی بود که حاکمیت داشت. مهدی صالحی (با نام مستعار صبحی) که قبل از انقلاب مغازه لبنیاتی در میدان خراسان داشت رئیس گوهردشت بود. وی از همین باند اهریمنی بود. میثم نیز که از ریاست زندان عادل‌آباد شیراز به تهران منتقل شده بود از سال63تا65مسئول قزلحصار بود و بعد به ریاست اوین رسید. 


بند۲۰۹رقیب شعبه۷
در سال61در اوین، بند جدیدی شکل گرفت که محلش بند209بود. بازجویان این بند عمدتاً دانشجویان مرتجع از دانشگاه‌های مختلف و به‌طور خاص از پلی‌تکنیک تهران بودند. آنها در جریان انقلاب در کمیته‌ها و سپاه نفوذ کردند. این افراد در آن زمان با نهاد اطلاعاتی رژیم در نخست‌وزیری کار می‌کردند و تحت نظر کسانی هم‌چون خسرو قنبری(تهرانی) سعید حجاریان و بهزاد نبوی بودند. (در این باره در سطور آینده بیشتر توضیح خواهیم داد)
در گزارش یک زندانی از بندرسته آمده است: «مسئول 209فردی بود با نام مستعار صالح یا مسعود. محمد شریعتمداری (با نام مستعار مهندس) از جمله بازجویان دیگر بند209بود که در سال‌های بعد، وزیر کابینه خاتمی‌شد، فردی دیگری به نام هادی بود که جثه بزرگی داشت، هادی بازجوی بخش پرسنل هوادار سازمان در ارتش هم بوده، او بازجوی بیشتر همافرانی بود که در جریان پرواز مسعود رجوی دستگیر شده و اعدام شدند». در ادامه گزارش می‌خوانیم: «در سال ۶۰-۶۱یک بند کوچک انفرادی در زیرساختمان دادستانی نظامی، واقع در چهارراه قصر، بود که تعدادی زندانی در آن جا بودند، این عده تحت نظر ۲۰۹، و تحت نظر مستقیم هادی بودند. او با نام مستعار ۶۹تا سال‌های ۷۱-۷۲در اوین بود و مسئول برخورد با زندانیها بود».
در گزارشهای دیگر به نامهای دیگری از شکنجه‌گران بند209برمی‌خوریم. در یکی از آنها آمده است: «حسن یکی دیگر از بازجویان 209بود که بسیار شقی و سنگدل بود و تعداد بسیاری را زیر شکنجه‌های خود کشت. بازجوی دیگر بند209شکنجه‌گری بود به نام تقی. او از زندانیان زمان شاه بود که در زندان پس از جریان اپورتونیستی جزء راستهای زندان بود. او دانشجو و اهل دماوند بود و در سپاه کار می‌کرد. بعدها شنیدیم که او به جبهه رفته و به‌علت برخی نارضایتیها خود را به کشتن داده است».
در گزارش دیگری آمده است: «یکی دیگر از بازجویان209حسن نام داشت که قبلاً دانشجو بود. او بسیار سنگدل و جلاد بود و بسیاری را یا زیر شکنجه‌های خود کشت و یا بعد از شکنجه‌های وحشیانه به جوخه تیرباران سپرد. از جمله کسانی که توسط همین جلاد کشته شد یکی از هواداران مجاهدین به نام فیروز نجف‌زاده بود که در میدان امام حسین دست فروشی داشت. حسن او را به‌شدت شکنجه کرد و بعد هم حکم اعدامش را گرفت و او را تیرباران کرد». رحیم عابدینی و رضایی (از زندانبانان بند ۳۰۰۰که همان کمیته مشترک بود) از دیگر بازجویان بند۲۰۹بودند. فردی به نام موسی در ۲۰۹بود که کارهای مثلاً فرهنگی شعبه را انجام می‌داد
هر چند درباره این شعبه مخوف جنایت و شقاوت گزارشهای متعددی منتشر شده است؛ اما برای درک فضای آن فشرده‌یی از یک گزارش مفصل را می‌آوریم. گزارش متعلق به‌خاطرات «دریا هنرمند» است که خود چند سال در این بند زندانی بوده و اکنون خاطرات خود را در سایتهای اینترنتی منتشر کرده است. در این گزارش از جمله می‌خوانیم: «از در ورودی زندان اوین که وارد می‌شوید رو به سمت شمال که حرکت کنید پس از طی مسافتی نه چندان زیاد در سمت چپ به ساختمانهای به‌اصطلاح دادسرا می‌رسید. این ساختمانها در سال‌های دهه60محل استقرار شعب بازجویی و شکنجه و به‌اصطلاح دادیاری و دادسرا و امور اداری زندان اوین و دادستانی و بیدادگاه‌های انقلاب بود. پس از عبور از این ساختمانها در همان سمت چپ اولین ساختمایی که بر سر مسیر قرار می‌گیرد ساختمان بندهای ۲۰۹ـ ۲۱۶ـ بهداری و آشپزخانه است. نامگذاری این بندها آن‌گونه که بیان می‌شد مربوط به شماره تلفن داخلی آنها بود. بند۲۰۹در طبقه دو واقع شده بود و در سال‌های دهه ۶۰،تا قبل از تشکیل وزارت اطلاعات، کاملا در اختیار واحد اطلاعات سپاه پاسداران بود. در آن سالها رقابت شدیدی میان دادستانی انقلاب به ریاست لاجوردی و سپاه پاسداران وجود داشت و در این میانه سپاه تنها توانسته بود کنترل بند۲۰۹را در زندان اوین به چنگ آورد. به‌دلیل همان رقابت شدید که بعضاً به دسته‌بندی درونی نظام نیز مربوط می‌شد، در اکثر موارد دو طرف رقابت، در زندان نیز سعی می‌کردند عملیات یکدیگر را خنثی کنند. دادستانی سعی داشت هر چه بیشتر افراد بازداشتی توسط خود را مهم جلوه دهد و کار تبلیغی بیشتری بر روی میزان اهمیت افراد بازداشتی خود داشته باشد و سپاه نیز از سوی دیگر همین روش را دنبال می‌کرد. لیکن از آن جا که افراد پس از طی دوران قرنطینه و بازجویی و دادگاه برای طی دوران محکومیت در اختیار واحدهای داخلی بندهای زندان قرار می‌گرفتند لذا دادستانی قدرت اعمال نفوذ بیشتری داشت. چرا که به این ترتیب زندانیان پس از طی مراحل پرونده و تکمیل آن و صدور احکام زندان برای طی دوران حبس در اختیار نیروهایی قرار می‌گرفتند که مستقیماًً از عوامل و پادوهای لاجوردی بودند و به این ترتیب زندانی که توسط سپاه دستگیر شده بود و کار بازجویی وی علی‌الظاهر تمام شده بود، به‌محض انتقال به بندهای عمومی بلافاصله زیر ذره‌بین دادستانی قرار می‌گرفت و مجدداً بازجویی و شکنجه وی آغاز می‌شد. بند ۲۰۹دارای ۱۰راهرو بود. در هر یک از این راهروها ۸سلول انفرادی به طول حدود ۲متر ونیم، و عرض ۱متر و نیم وجود داشت. در هر سلول انفرادی یک روشویی (دستشویی) استیل کوچک و یک توالت فرنگی استیل وجود داشت. سیستم گرمایشی سلولها شوفاژ بود که در محفظه‌یی مخصوص درون دیوارهای سیمانی سلولها جاسازی شده و روکشی از توری فلزی دسترسی مستقیم به آن را ناممکن می‌ساخت. دریچه‌یی شیشه‌یی هم امکان ورود هوا و نور را از سقف سلول به داخل ممکن می‌ساخت. در هر سلول، بسته به نوع فعالیت و وضعیت پرونده افراد، استقرار و اسکان آنان ترتیب داده می‌شد. در برخی بندها سلولها مطلقاً انفرادی بود و در برخی دیگر از ۲نفر تا گاهی موارد حتی ۸الی ۱۰نفر هم اسکان داده می‌شدند. سر بازجوی اصلی۲۰۹فردی لاغر اندام با نامهای مستعار صالح ـ مسعودـ مسعود صالح و.بود. شدت وحشیگری و خباثت وی نزد زندانیانی که کار بازجویی آنها توسط وی انجام شده بود زبان‌زد همه بود. شیوه رفتار در ۲۰۹برای زندانیان مقاوم چنان بود که تمام زندانیان، وقتی با زندانی رسته از بند۲۰۹مواجه می‌شدند، ناخودآگاه از این‌که گذارشان به ۲۰۹نیفتاده است شادمانی می‌کردند. دیگر بازجویان بند ۲۰۹که البته اسامی همه مستعار بود عبارت بودند از امیر ـ میثم ـ یاسر ـ محمدرئوفی(رئوف ـ محمد) و چند تن دیگر. شیوه رفتار در ۲۰۹چنان بود که اگر فرد شناخته شده و با شناسایی بازداشت شده بود ابتدا فرد معرف با فرد بازداشت شده مواجهه داده می‌شد تا وی را ترغیب به ارائه و بیان اطلاعاتش کند. ولی اگر فرد ناشناس بود یا تمایلی به معرفی خود و بیان اطلاعاتش نداشت شکنجه به سرعت در مورد وی اعمال می‌شد. شکنجه رایج و متداول نیز کابل در انواع سایزها بود. کابل ـ قپانی ـ آویزان کردن از سقف با دست هاو پاهای بسته ـ توپ فوتبال و انفرادیهای طویل‌المدت از جمله شکنجه‌های رایج و متداول در ۲۰۹بود. البته زندانبانان و شکنجه‌گران اذعان می‌کردند برای اعمال شکنجه از حاکم شرع مجوز شرعی اخذ می‌کنند و تمامی ضربات و شکنجه‌های اعمال شده را دقیقاً بر اساس حکم صادر شده حاکم شرع اعمال می‌کنند.مدت زمان اقامت در ۲۰۹، هم بستگی به وضعیت پرونده و هم رقابتهای سپاه و دادستانی و ترس سپاه از نوع مواجهه دادستانی با بازداشتیهای تکمیل پرونده شده توسط سپاه داشت.معروف بود که مقامات ریز و درشت نظام برای بازدید از این بند تمایل خاصی دارند. زمانی که هیأت اعزامی خمینی برای بررسی زندانها متشکل از سید هادی خامنه‌ای، سید محمود دعایی و جواد منصوری وارد اوین شده بودند گفته بودند این بند ۲۰۹کجاست که این قدر اسم در کرده است؟. به‌دلیل رقابت، و بهتر بگویم نوعی کینه سپاه و دادستانی نسبت به یکدیگر، سپاهیها از یک‌سو می‌کوشیدند به کشفیات و دستگیریها و عملیات خود ابعاد مهمتری ببخشند و از سوی دیگر این واهمه را داشتند که در صورت تحویل این افراد به دادستانی بازجویان و تصمیم‌گیرندگان تحت هدایت لاجوردی با آغاز شکنجه و فشار بر روی این افراد آنها را وادار به بیان برخی مطالب کنند که مستقیماً موجب ضربه خوردن به اعتبار عملیاتی سپاه و تخطئه عملیات آن و محدود و ضعیف کردن حوزه نفوذ سپاه در عملیات علیه نیروهای اپوزیسیون و به‌خصوص مجاهدین خلق شوند. اکثر بازجویان سپاه و مسئولان بند۲۰۹را بر طبق اطلاعات موجود بین زندانیان افراد جوان دانشجویی تشکیل می‌دادند که سپاه توانسته بود جذب و به این کار بگمارد در صورتی که اکثر بازجویان دادستانی و عوامل دست‌اندر کارش افراد بازاری وعادی بودند که از هیأتهای مذهبی محل تردد لاجوردی و دار و دسته‌اش در تهران و شهرستانها جذب شده بودند و فاقد تحصیلات عالی بودند و برخی از آنان، چنان که از نوع محاوره و رفتار و اطلاعات ایشان مشخص بود، حتی فاقد تحصیلاتی در حد دیپلم متوسطه بودند. این موضوع و پایینتر بودن مراتب تحصیلی بازجویان دادستانی نسبت به ۲۰۹خود به نوعی عقده درونی نیز برای عوامل دادستانی بدل شده بود که به خودی خود در نوع برخورد با زندانیان نیز مؤثر بود.نوع برخورد زندانبانان نیز با زندانیان متفاوت بود. زندانبانی بود که بسیار آهسته حرف می‌زد. زندانبانی بود که عادت داشت بسیار بلند حرف بزند. شوخی کند و از دید خودش به زندانیان متلک بگوید. مثلاً در ۲۰۹زندانبانی بود به نام محسن. جوانی بلند بالا و قوی هیکل که گفته می‌شد برادرش توسط واحدهای عملیاتی مجاهدین کشته شده است. او بسیار جوان بود(شاید حدود ۱۸تا ۲۰سال داشت) وی عادت داشت بلند بلند حرف بزند. برای خودش با صدای بلند نوحه بخواند. و برعکس فردی بود به نام سلمان که زندانیان دکتر سلمان صدایش می‌کردند.گفته می‌شد وی تواب یکی از گروه‌ها (فرقان) بوده که بعداً بریده و وارد سپاه شده است و عضو سپاه است لیکن به‌دلیل سابقه گروهی وی، با این‌که به عضویت سپاه درآمده، ولی زندانی است و نمی‌تواند از زندان خارج شود.اتاق شکنجه (یا تعزیر) در همان طبقه بالا قرار داشت که در آن انبوهی از کفشهای رها‌شده که در گونی جمع‌آوری می‌شد دیده می‌شد. کابلهای شکنجه در طول و سایزهای مختلفی وجود داشت که وجه مشترک همه آنها گرهی بود که در یکسر آن کابلها وجود داشت. تختی چوبی و چند پتوی سربازی کثیف آلوده به خون خشکیده زندانیان تحت شکنجه محتویات اتاق شکنجه را شامل می‌شد. بر روی دیوار اتاقهای بازجویی عبارات: اعدام شدم.(با ذکر تاریخ در زیر آن) ـ من چیزی نگفتم ـ درود بر مجاهد ـ زنده باد مرگ، و عباراتی از این دست زیاد دیده می‌شد. و حتی یک‌بار شاهد بودم تصویر بزرگی از طراحی نیمرخ چهره دکتر محمد مصدق بر روی دیوار اتاق بازجویی کشیده شده بود. برایم در آن حال جالب بود که فرد طراح چگونه گویی در فراغت کامل و با آسودگی خیال از حیث وقت و مزاحم نداشتن تمامی زوایای چهره دکتر مصدق را به‌خوبی تصویر کرده بود. و جالبتر آن بود که این طرح بیش از نیمی از دیوار اتاق بازجویی را گرفته بود! بازجویان نیز هر کدام خصوصیات خاص خود را داشتند و ظاهراً برحسب توانایی و رتبه و سابقه نوع پرونده‌های تحویلی و تخصیص افراد برای بازجویی به ایشان فرق می‌کرد. مثلاً معروف بود که امیر و مسعود به‌شدت خشن هستند و فقط با شکنجه کار خود را انجام می‌دهند. ولی محمد رئوفی رفتاری نرمتر و ملایمتر دارد و سعی می‌کند ابتدا به‌ساکن با زندانی برخورد گفتاری و مجاب کردن از راه حرف زدن داشته باشد. ضمن این‌که مشخص بود پرونده افراد مهمتر و مقاومتر به مسعود صالح محول می‌شد. عمار بینابین این دو بود و در جایی که تصور می‌رفت کار تمام شده خشونت و شکنجه را بیشتر می‌کرد و برعکس».
از سال‌های 65به بعد، که وزارت اطلاعات شکل گرفته بود، بیشتر بازجویان بند209به آن منتقل شدند. محمد شریف‌زاده (با نام مستعار محمدی) یکی از آنان است که نامش در جریان قتلهای زنجیره‌یی بر سر زبانها افتاد. در بحبوحه شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی در سال1360، از گردانندگان بند209و گروه ضربت209دادستانی بود. محمدی در سال1364همراه حمید نقاشان به پاریس رفت تا تدارک ترور آقای مسعود رجوی، را ببیند. محمدی بعد از بازگشت مدیر کل امنیت وزارت اطلاعات شد.
پروسه شکل‌گیری و ایجاد دو تشکیلات تقریباً موازی (شعبه7و بند209) در کنار هم در اوین از بی‌شکلی مطلق شروع شد. اما در بلوغ خود به رشد تضادهای غیرقابل حلی در درون سیستم اطلاعاتی و شکنجه‌گری رژیم منجر گردید.
نخست به ذکر و شرح نام برخی شکنجه‌گران و سران نهادهای اطلاعاتی رژیم بپردازیم


اندکی از شکنجه‌گران و برخی توضیحات
به برخی از شکنجه‌گران مستقر در اوین از باند لاجوردی می‌پردازیم:
1ـ احمد قدیریان: از سال58تا 62در اوین از افراد باند لاجوردی بود. قدیریان در آن روزها سمت «معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب و دادسرای انقلاب تهران» را داشت و فرماندهی گروه ضربت دادستانی در زندان اوین به عهده او بود. قدیریان در سال 59سرپرست ستاد مبارزه با مواد مخدر شد. او بعد از اوین به سپاه و بیت خامنه‌ای منتقل شد و اکنون ریاست بنیاد موسوم به هفت تیر را به عهده‌ دارد. مرکز اسناد انقلاب اسلامی در معرفی قدیریان نوشته است: «حاج احمد قدیریان بعد از پیروزی انقلاب به دستور آیت‌الله بهشتی به‌عنوان معاون اجرایی آیت‌الله قدوسی در دادستان کل انقلاب مشغول به کار شد. در این زمان به همراه شهید لاجوردی نقش مؤثری در برخورد با گروه‌های معاند و ضد انقلاب ایفاء کرد».
2ـ ابوالفضل حیدری: از جمله شکنجه‌گران باند لاجوردی بود که در سال‌های دهه 1360در زندان اوین با نام مستعار حسنی به شکنجه اسیران اشتغال داشت. او از جمله اعضای گروه «قتله منصور» بود که در سال1343در ارتباط با ترور منصور، نخست‌وزیر شاه، به همراه آخوند انواری و لاجوردی و حاج امانی و.دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. ابوالفضل حیدری در زندان از نزدیکان و پیروان عسکر اولادی بود، و همراه او در مراسم رفع خطر از جان شاه، که در بین زندانیان به مراسم «سپاس شاهنشاه» معروف بود شرکت کرد و شامل عفو ملوکانه! قرار گرفت و در بهمن1355آزاد شد. او که قبل از زندان بارفروش بازار بود، بعد از آزادی به باند لاجوردی پیوست و به اتفاق برادر دیگرش به نام عزیز حاج حیدری و پسر خواهرشان به نام محمد حاج حیدری در اوین به شکنجه‌گری پرداختند. بنا‌ به برخی گزارشهای موجود، حسنی، فرماندهی جوخه‌های اعدام در اوین را به عهده داشته است.
اما درباره این شکنجه‌گر شقی خوب است که اندکی درنگ کنیم و او را به‌مثابه یک تن از خیل شکنجه‌گران مورد کنکاش قرار دهیم. در کتاب «بهای انسان بودن» که شرح خاطرات مجاهد از بند رسته اعظم حاج حیدری است درباره سه شکنجه‌گر زندان اوین شرح گویایی آمده است. این سه تن عبارتند از ابوالفضل، محمد و عزیز حاج حیدری که برادر و پسران عموی خود اعظم بوده‌اند. شناخت اعظم از این سه شکنجه‌گر بسیار دقیق و عینی است.
محمد، برادر اعظم حاج حیدری است. و اعظم در کتاب خود (فصل اول صفحات 11تا 18و صفحه 54تا56) درباره او و دو پسر عموی خود نوشته است.
محمد برادر اعظم بعد از پدر بیشترین اتوریته را در خانواده داشته از مقلدان خمینی بوده است. او نهایت کوشش را کرده که اعظم را به مجالس وعظ مذهبی سنتی (نظیر هیأت صادقیه) ببرد. بعد سعی کرده او را به یک آخوند شوهر بدهد. اعظم نوشته است: «او با این‌که خانه و زندگی جداگانه‌یی داشت اما هم‌چنان سلطه‌اش بر خانه پدری را حفظ کرده بود و از آن جا که گویی خود را موظف به پاییدن من و نجمه خواهر کوچکم می‌دانست کلید در خانه را داشت و وقت و بی‌وقت بدون این‌که در بزند در خانه را باز می‌کرد و سرزده وارد می‌شد و ما همواره به‌طور ناگهانی با حضور آزار دهنده و مزاحم او مواجه بودیم». محمد در زمان شاه با هر گونه فعالیت سیاسی مخالف است. اعظم در این باره نوشته است: «در زمان شاه بسیار محافظه‌کار بودند و در 17شهریور چون خطر جدی بود «نه خودشان به صحنه رفتند و نه اجازه دادند ما، اعضای جوانتر خانواده از خانه بیرون برویم» و «روز 17شهریور 1357من که تاب ماندن در خانه را نداشتم، دم در خانه‌مان ایستاده بودم و گریه می‌کردم و از پدر و برادرم می‌خواستم که بگذارند بیرون بروم و به مردم بپیوندم، اما آنها نمی‌گذاشتند و می‌گفتند خطر دارد، کشته می‌شوی». اما همین آدم ترسو و مرتجع، بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله به صف شکنجه‌گران اوین می‌پیوندد و تا بدانجا پیش می‌رود که پس از دستگیری خواهرش بارها بدون که این حرفی بزند، بدون صدا در بازجوییهای چشم‌بسته اعظم شرکت می‌کند.
اعظم نوشته است: «شاید کنجکاو باشید که بدانید یک دژخیم و شکنجه‌گر در زندگی عادی و خانوادگی خود چگونه موجودی است. من در صفحات قبلی تا اندازه‌یی که می‌توانستم از سردی و بی‌عاطفگی محمد، نسبت به مادر و خواهرهایش نوشتم. به‌نظر من او از تمام زنها حتی مادر و خواهرانش متنفر بود. نفرتی ناشی از ایدئؤلوژی خمینی که گویی در وجود محمد حلول کرده و او را مسخ کرده بود.محمد قبل از روی آمدن خمینی مرید و مقلد او بود. ولی می‌توانم به‌جرأت بگویم تا قبل از روی کار آمدن خمینی، او به هرحال یک آدم عادی مثل بسیاری از آدمهای اجتماع بود. این خمینی و ایدئولوژی خمینی بود که او را به دیوی تبدیل کرد که از شکنجه و کشتن خواهر خودش هم هیچ ابایی نداشته باشد». دیوی که اعظم به آن اشاره می‌کند مثل بازجویان ساواک شاه کراوات‌زده نیست، بلکه: «در صورت ظاهر او مثل لاجوردی گیوهبه‌پامی‌کرد، پیراهن ساده بدون یقه می‌پوشید و یقه‌اش را کیپ می‌بست. کت و شلواری بسیار ساده به تن می‌کرد و با ریش و تسبیحی در دست و گردنی کج سعی می‌کرد قیافه یک آدم خیلی متدین، مظلوم و بی‌اعتنا به زندگی را به خود بگیرد. اما همه اینها ریاکاری و فریب بود و پشت این دجالگریهای، قلب سیاه یک دژخیم و مال و منال بسیاری را که بعدها شنیدم جمع کرده پنهان کرد».
اعظم پس از دستگیری علاوه با برادر، با دو پسر عموی شکنجه‌گر خود در اوین برخورد داشته و در این باره نوشته است: «ابوالفضل با نام حسنی چهره علنی زندان بود. اما عزیز و محمد از بازجوها و شکنجه‌گرانی بودند که با اسم مستعار و نقاب، بازجویی و شکنجه می‌کردند. گاهی که مرا برای بازجویی می‌بردند، می‌فهمیدم که بازجوی اصلی و آن که بالای سرم ایستاده عزیز یا محمد است، چون از نوع سؤالها مشخص بود که بازجو اطلاعات ریز خانوادگی دارد، یکبار برای این‌که مطمئن شوم در موقعیتی که مناسب تشخیص دادم، چشم‌بندم را بالا زدم و به چشم خودم عزیز جنایتکار را دیدم، او هم مرا دید و من به‌خاطر بالا بودن چشم‌بند و دیدن او، یک هفته تمام شلاق خوردم و به سختی شکنجه شدم». در بخش دیگری از این نوشته آمده است: «(در بند240) یک روز مسئول بند اعلام کرد هیأتی شامل مسئول زندان و همراهانشان برای بازدید می‌آیند. همه در اتاقهایمان بنشینیم. من در اتاق یک نشسته بودم که حسنی، مسئول زندان، از اعضای این هیأت سرش را داخل اتاق کرد دیگر هرشک و شبهه‌ایی در مورد شکنجه‌گر بودن او داشتم برطرف شد و برایم اثبات شد که او همان ابوالفضل پسر عموی جنایتکارم است. از دیدنش تکان خوردم و از این‌که اسم فامیلم با این جلاد یکی است، چندشم شد. اگر ‌چه هرگز هیچ سنخیتی با آنها نداشتم و همواره حتی قبل از این‌که هوادار مجاهدین بشوم، به‌علت فرهنگ و مناسبات ارتجاعی و فاسدشان، از آنها فاصله می‌گرفتم. او وقیحانه چشم در چشم من دوخت و سؤال کرد تو کی هستی؟ من هم به او نگاه کردم و جواب ندادم. برای دومین بار سؤال کرد. گفتم، اعظم حاج حیدری! با نگاه وقیحانه‌اش مرا برانداز کرد و با خنده کریهی پرسید: چکاره هستی؟ جوابش را ندادم. دو مرتبه دیگر تکرار کرد. اما من خیره به او نگاه کردم و جوابش را ندادم. بچه‌ها به این مزدور می‌گفتند ما مشکل آب حمام داریم، هوا خیلی سرد است و آب گرم نمی‌شود او با همان خنده کریه گفت خدا را شکر کنید که همین آب هم هست!»
حیدری هم‌اکنون در کنار حبیب‌الله عسگراولادی و حمید رضا ترقی یکی از 5عضو شورای مرکزی کمیته امداد خمینی است. او از سال 74مدیر عامل شرکت «خدمات صنعتی گستره بهساز» خراسان که یک شرکت نصب آسانسور و پله برقی، و مدیر عامل شرکت «رکن گستر البرز» که یک شرکت تأسیساتی و ساختمانی در استان قزوین می‌باشند، است.
3ـ مرتضی صالحی: با نام مستعار صبحی از سال 61تا 64رئیس زندان گوهردشت بود. صالحی مبتکر انواع شکنجه‌های ضدانسانی بود که اغلب منجر به مرگ و یا دیوانگی زندانی می‌شد. او از عوامل اصلی تجاوز به زندانیان در گوهردشت بود. صبحی مدتی بر کنار شد، ولی در سال 68دوباره به ریاست زندان گوهردشت رسید. وی از نزدیکان لاجوردی بود.
ادامه دارد

به‌نقل از نشریه مجاهد شماره ۹۱۰

شکنجه و آمال خلیفه خمینی(۹) - کاظم مصطفوی

 شکنجه و آمال خلیفه خمینی(۹) - کاظم مصطفوی

شکنجه گران۱
شکنجه گران۱

ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد و حد بزند و رجم کند - خمینی

تولید شکنجه‌گر اولین ره آورد نظام جدید آخوندی
اولین و شاید تنها «تولید» واقعی آخوندها، بعد از به حاکمیت رسیدن، تولید شکنجه‌گر بود. در این زمینه باید اذعان کرد که نظام آخوندی از تمامی رژیمهای شناخته شده و رکورددار جهانی پیشی گرفته و با هیچ نظامی قابل مقایسه نیست. این مطلب را نه از بابت طنز که اتفاقاً با توجه به کمیت گسترده شکنجه‌گران تولید شده و کیفیت شکنجه‌گران در مقایسه با نظام های دیگر، به خصوص با نظام قبل، می‌گوییم. و حرف مان نه یک تحلیل و نظر صرف، که ناشی از واقعیات دردناکی است که شاهد بوده‌ایم. این واقعیت، در وهله نخست از گزارش های زندانیان از بند رسته و آن چه که مقامات و نیروهای خود رژیم اعتراف کرده‌اند گرفته شده است و صحت و وثوق بسیاری از موارد آن را سازمان ها، محافل و افراد خارجی مدافع حقوق بشر نیز گزارش داده‌اند.
منظور ما از «تولید شکنجه‌گر» تنها تربیت کادرهایی که در نهادهای اطلاعاتی رژیم به کار شکنجه‌گری مشغولند نیست. این کار را هر رژیم دیکتاتوری انجام می‌دهد. مثلاً شاه نیز به شکنجه‌گران خود آموزش می‌داد و حتی آنها را برای دیدن دوره‌های مخصوص به خارج می‌فرستاد. اما هدف رژیم شاه از تربیت شکنجه‌گر، تأمین ساواک یا فلان نهاد اطلاعاتی خودش بود. در حالی که آخوندها شکنجه‌گر تربیت می‌کنند تا نه تنها زندان هایشان را پر از جنایتکاران دوره دیده و سفاک کنند که افزون برآن اداره تمام نهادها، از ریاست جمهوری تا وزارتخانه‌ها و مجلس و حتی سفیر و حتی اداره‌های جزء خود، را به شکنجه‌گران بدهند. رژیم آخوندی به مثابه نظامی که اساسش برشکنجه و شکنجه‌گری استوار است، ناگزیر است که اداره تمام امور اجرایی و حتی قانونگذاریش را به شکنجه‌گران دوره دیده بسپارد. زیرا که بدون آنان هرگز قادر نیست جامعه جوشان و معترضی را کنترل کند که آگاهی سیاسی‌اش به بلوغ رسیده است. انتخاب احمدی‌نژاد، به عنوان رئیس جمهور، از این منظر بسیار قابل توجه است.
نوشته‌اند که او زمانی که رسماً شکنجه‌گر بود به نام «گلپا» و «میرزایی» نامیده می‌شد. بنابراین جا دارد که سؤال کنیم آیا بهتر نیست نام واقعی آن روح دوزخی که براریکه ریاست جمهوری آخوندها تکیه زده است را «دکتر میرزایی» بدانیم که بعد از شلیک هزار تیر بر شقیقه اسیران اکنون با نام مستعار «دکتر احمدی‌نژاد» ظهور کرده است؟ اما احمدی‌نژاد در رأس هرم اجرایی آخوندها، شکنجه‌گر پیشانی سفید نظام است.
ذکر چند نمونه دیگر از این شبکه گسترده شکنجه‌گران که به اداره‌های دیگر منتقل شده و مشاغل و پست های دولتی دیگری گرفته‌اند روشنگر گوشه‌یی از این نظرگاه است.
محمد شریعتمداری وزیر بازرگانی کابینه خاتمی از بازجویان سفاک بند209 بوده است. بسیاری از زندانیان از بند رسته گواهی داده‌اند که او شخصاً آنها را شکنجه کرده است. معاون شریعتمداری در وزارت بازرگانی فیض‌الله عرب سرخی بود که از سرکردگان واحد اطلاعات سپاه بود و قبل از آن نیز پست ها و مشاغل دیگری، نظیر ریاست مرکز ملی فرش ایران و حراست وزارت ارشاد را به عهده داشت.
پیش از شریعتمداری رئیس شعبه21 و 23 دادستانی اوین، به نام حسین کمالی به نمایندگی مجلس شورا، ریاست خانه کارگر و وزارت کار (در زمان رفسنجانی) رسیده بود. محسن امین‌زاده معاون وزیر خارجه رژیم در زمان خاتمی یکی از عناصر شناخته شده وزارت اطلاعات بود، فریدون وردی‌نژاد از عناصر خشن و بدنام اطلاعات بود که مدیر عامل خبرگزاری بود و بعد از آن سفیر رژیم در چین شد.
علیرضا معیری، از عناصر اطلاعاتی سپاه و یکی دیگر از شکنجه‌گران رژیم است که پست های متعددی گرفته. او در سال‌1358 زیر نظر مصطفی چمران به‌تجدید سازمان و بازسازی ساواک متلاشی شده شاه پرداخت. پس از 30خرداد1360 طبق بیلانی که خودش به‌سپاه ارائه کرد، نزدیک به 200دانشجو را شخصاً دستگیر و اغلب آنها را به‌جوخه‌های اعدام سپرد. براساس گزارش های موثق معیری مستقیماً در اعدام مجاهدین شرکت می‌کرد. معیری سپس برای سازماندهی عملیات تروریستی در خارج کشور به عنوان سفیر رژیم به فرانسه اعزام شد. معیری از سال65 به‌بعد به‌ترتیب معاون سیاسی میرحسین موسوی، نخست‌وزیر رژیم، و در دوران رفسنجانی مشاور امور بین‌المللی در دفتر او بود. احمدی‌نژاد علیرضا معیری را در بهمن 1385 به سمت سفیر ونماینده رژیم آخوندی دردفتر اروپایی سازمان ملل متحد درژنو منصوب کرد.
محسن آرمین یکی از شکنجه‌گران باند فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی بود که بنابر برخی گزارش ها حتی برادر مجاهد خود را شکنجه کرده است، ناصر سرمدی سفیر رژیم در تاجیکستان از شکنجه‌گران بدنامی بود که با نام «حمید» بازجویی می‌کرد. محمد سعیدی، معاون برنامه‌ریزی و امور بین‌الملل سازمان انرژی اتمی رژیم، بنا بر برخی از گزارش ها از شکنجه‌گران و کارشناسان بالای امنیتی رژیم است که تخصصش در رسیدن به پرونده روزنامه‌نگاران و دانشجویان بوده است. اخیراً فاش شد که سیدی، رئیس حراست دانشگاه علامه، از بازجویان و شکنجه‌گران فعال رژیم در زندان های سیاسی بوده است (قابل توجه که رئیس همین دانشگاه، فردی است به نام صدرالدین شریعتی که از مسئولان سیاسی عقیدتی سپاه پاسداران بوده است). حتی اداره گمرک تهران هم از داشتن یک رئیس شکنجه‌گر درجه یک مصون نمانده است. بنابر برخی از گزارش ها «اسلامی» مسئول شعبه7 شکنجه در اوین تهران که در جلادی بین زندانیان دهه60 شهره آفاق است، در زمان سعید امامی، به ریاست اداره گمرک می‌رسد.
اما صدور شکنجه‌گر به اداره و نهادهای مختلف مملکتی تنها راهی که «ولی فقیه اول و دوم» برای «شکنجه‌گر مالی» کردن جامعه پیش گرفتند نبود. اگر قادر نبود که تولید شکنجه‌گر را به آن اندازه بالا ببرد که تمام مسئولیتهای کشوری و لشکری را به آنها بسپرد، می‌توان پای مسئولان اجرایی دیگر را به اوین و سایر شکنجه‌گاه ها کشاند و تازیانه و شلاق را به دستشان داد و سلاح برکفشان نهاد تا بر بدن اسیران بکوبند و بر شقیقه‌شان شلیک کنند. این بود که تمام مقامات حکومتی موظف به شرکت در امر خیر «شکنجه و تیر خلاص زدن» بودند و هستند. رفسنجانی در خاطرات خود که در روزنامه همشهری به‌چاپ می‌رسید، به یک نمونه از به کارگیری نمایندگان مجلس آخوندی برای «کار در اوین» اعتراف کرده است: «پنجشنبه 2‌مهر، ساعتی برای انجام درخواست های نمایندگان صرف کردم. بعد از ظهر، پس از نماز، آقای غلامحسین نادی، نماینده نجف‌آباد آمد. او روزهای تعطیل را برای کمک، در زندان اوین کار می‌کرد و از بی‌نظمی و نابه‌سامانی زندان و بازجوییها، مطالبی گفت» (همشهری 9‌خردادـ نقل از مجاهد 444ـ 25خرداد78)‌. برای رفع هرگونه سوءتفاهم در مورد این «تعطیلات آخر هفته» امثال نماینده نجف‌آباد بخشی از یک گزارش یک زندانی دیگر را نقل می‌کنیم تا روشن شود منظور رفسنجانی از «کمک در زندان اوین» چیست. غلامرضا جلال در گزارش خود یکی از تیرباران های شبانه اوین را شرح داده و نوشته است: « آن شب دیگر ظرفیت شنیدن تک‌تیرها را نداشتیم. چون شنیدن هر یک صدای آن به معنی بر خاک‌افتادن پیکر یک مجاهد خلق و یک همزنجیر دیگر بود. چون هرچه دم دست داشتم دور سرم پیچیده بودم و با خودم حرف می‌زدم تا صداها را نشنوم، متوجه آمدن حسین‌زاده و پاسدارها به‌سلول نشدم. با ضربات مشت و لگد آنها به‌خود آمدم. همه بچه‌ها کنار دیوار غربی سلول ایستاده بودند و فقط چند نفری و از‌جمله من که سرمان را پیچیده بودیم، وسط باقی مانده بودیم. حسین‌زاده درحالی‌که با نگاه شیطانی ما را ورانداز می‌کرد، گفت: اینها را به زیر هشت بیاورید تا رفقایشان را قبل از رفتن تماشاکنند.
ما را به زیر هشت و بعد هم به پایین یعنی حیاط‌325 بردند. در بین راه در گوشه هر پله‌یی که به‌پایین می‌رفت، یک زندانی نشسته بود. بعضاً پای مجروح یکی لگد می‌شد و صدای ناله‌اش بلند می‌شد.
حیاط بند325 محوطه‌یی بود که قبل از ورود به ساختمان اصلی بندهای معروف به325 قرار داشت و با یک دیوار قرمز بلند آجری ازجنوب محصور می‌شد. در قسمت غربی چندین پله عریض که در سربالایی ساخته شده بود چیزی مثل سالنهای آمفی‌تئاتر را تداعی می‌کرد. روی این پله‌ها تعداد زیادی از بچه‌ها نشسته بودند و به‌نظر می‌رسید درحال نوشتن وصیتنامه‌هایشان بودند.
ناگهان همهمه‌یی که نشان می‌داد تعدادی درحال نزدیک‌شدن هستند به‌گوش رسید. و متوجه صدای صلوات و مرگ بر منافق از خیابان ورودی شدم. از رفت و آمد و سر و صدای پاسدارها می‌شد فهمید که تعداد زیادی محافظین همراه با مقامات وارد شده‌اند. همه به داخل ساختمان رفتند و پس از حدود نیم ساعت صدای لاجوردی و حسین‌زاده را می‌شنیدم که بینشان بگومگو شده بود و روی موضوعی جر و بحث می‌کردند. یکی می‌گفت: نه آقاجان من این‌کاره نیستم. اصلاً به گروه خونم نمی‌خورد. نه آقاجان، هرکاری بگویید می‌کنم ولی این یکی را از ما نه خواهید.
صدای یکی دیگر را شنیدیم که با لحنی آخوندی می‌گفت: اشکالی ندارد آقای نوربخش، تا حالا نکردی؟ خب یاد می‌گیری.
این صدا برایم آشنا بود، آخوند مهدوی کنی، دبیر جامعه روحانیت! و کسی که در بین آخوندها از همه ظاهرالصلاحتر جلوه می‌کرد، بود. از زیر چشمبند نگاهش کردم. کنار دستی‌اش محسن نوربخش (رئیس وقت بانک مرکزی) بود. آخوند دیگر همراهشان، عبدالمجید معادیخواه، وزیر ارشاد و در کنارش احمد توکلی، وزیر کار کابینه میرحسین موسوی ایستاده بود که معرکه‌گردان اصلی هم خودش بود. توکلی ‌گفت: این از واجبات است. این وظیفه ماست. ما که جزو هیأت دولت هستیم باید اولین اثبات‌کننده فرامین امام باشیم. راست می‌گوید حاج آقا لاجوردی، اگه خدای نکرده از درون دولت یک نفر نفوذی دربیاید کی می‌تواند پاسخ بدهد؟ احمد توکلی، مرتب با این و آن صحبت می‌کرد. بچه‌هایی که در کنارم بودند می‌گفتند آن‌شب در صف مقام های رژیم که برای تیرخلاص‌زدن آمده بودند ازجمله مصطفی میرسلیم، حسن حبیبی که بعداً معاون اول خاتمی شد، آخوند هادی غفاری، آخوند هادی خامنه‌ای و یکی از وزیران یا معاونان وزیر با اسم فامیل نبوی و تعداد دیگری را دیده بودند. لاجوردی اسم این صف را صف فرقان گذاشته بود و همه را برای تیرخلاص‌زدن به پیکر شهیدان به اوین آورده بود تا به قول خودش کابینه دولت را از وجود نفوذی بیمه کند.
لاجوردی بارها در حسینیه اوین می‌گفت: برای تضمین جلوگیری از رخنه‌کردن منافقین در دستگاه، اعضای دولت را هم برای زدن تیرخلاص به اوین می‌آوریم و از نمایندگان مجلس هم آورده‌ایم.
محسن نوربخش ابتدا می‌گفت نمی‌تواند برای زدن تیرخلاص برود و مرتب یک نفر به‌نام حاج محسن را صدا می‌کرد و می‌گفت:می‌گفت: من نمی‌توانم، من اصلاً این‌کاره نیستم، من تا حالا یک مرغ را هم خودم سر نبریده‌ام. هم‌چنین یک‌نفر به‌نام نبوی که قد کوتاهی هم داشت می‌گفت نمی‌تواند تیرخلاص بزند. ولی در نهایت همه آن جمع را با هم به پشت بند4 و محل اعدام ها بردند و تحت نظارت شخص لاجوردی به سر یک اعدامی تیر خلاص شلیک کردند.
آن شب یعنی 28شهریور1360 یکی از هولناکترین شبهای اوین بود. که بیش از350نفر از بهترین فرزندان مردم ایران فقط در تهران به‌جوخه اعدام سپرده شدند. ما به‌طور عینی شاهد بودیم که وزیران کابینه این رژیم در این جنایت به‌طور مستقیم شرکت کردند. چه بسیار شبها و روزها که این صحنه‌ها به دست همین مقام های درجه اول و دوم رژیم تکرار شده است». (از گزارش غلامرضا جلال- نشریه مجاهد شماره 790ـ 11 اسفند، 1384 )
نظیر همین گزارش در بسیاری از اظهارات و گزارش های دیگر زندانیان از بند رسته وجود دارد. مهین لطیف که یکی از زنان مجاهد از بندرسته است در کتاب خاطرات خود به نام «اگر دیوارها لب می‌گشودند» (صفحه 75ـ72) نوشته است: «در یکی از روزهایی که در بهداری اوین بستری بودم، اعلام کردند مرتب بنشینید و حجاب سر کنید. یک هیأت مرکب از چند آخوند و غیرآخوند که لاجوردی و دو نفر از پادوهایش هم بودند، به آن‌جا آمدند. این هیأت درواقع از طرف منتظری آمده و حداکثر 10دقیقه در اتاق ما بودند و از من و آزاده طبیب هر کدام دو سه سؤال کردند. در پاسخ بیشتر سؤالها قبل از این‌که ما جواب بدهیم، لاجوردی و دو نفر همراهش به‌جای ما جواب می‌دادند.
آخوند اصلی هیأت از من پرسید: می‌دانی چند ضربه شلاق خوردی؟ گفتم: نخیر در آن حالت نمی‌توانستم بشمرم! ولی وضع پاهایم خیلی خراب است.
نفر همراه لاجوردی وسط حرف من پرید و گفت: حاج آقا اینها ماکزیمم 100ضربه خورده‌اند، ولی چون جسماً ضعیف هستند، آنها را به بهداری آورده‌اند!
آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگویید به چند ضربه محکوم شده‌اند تا بدانند!
یکی از نفرات همراه هیأت با تعجب و انگار که حرف غیرمنتظره‌یی را‌ می‌شنود و گویا یک قافی توانسته از آنها بگیرد، با اعتراض گفت: «چطور آنها نمی‌دانند که چند ضربه شلاق خورده‌اند؟»
آن‌قدر بازدید این هیأت و واکنش هایشان مضحک بود که ما تا مدتی برای خنده، بین خودمان این بازدید را به‌صورت نمایش فکاهی اجرا می‌کردیم. آخوند ابله انتظار داشت وسط شکنجه، شلاقها را بشمریم!
یک روز دیگر، که در بند بودیم، صبح از بلندگوی بند گفتند: همه حجاب سر کنید و در اتاقها منظم بنشینید. بعد پاسدارهای زن به داخل بند آمدند تا وضعیت را چک کنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر کردیم و نشستیم. بعد از نیمساعت آخوند محمد خامنه‌ای (برادر ولی‌فقیه) و دو سه نفر همراهش برای بازدید از زندان آمدند. آنها در هر اتاقی به‌مدت 10دقیقه‌ می‌نشستند و به اتاق بعدی می‌رفتند. حرف هایشان و گفتگویی که با ما می‌کردند، موجب تمسخر بچه‌ها شده بود.
در اتاق ما رئیس آنها که همان برادر خامنه‌ای بود، گفت: ما آمده‌ایم وضعیت زندان ها را بازدید کنیم. حالا اگر کسی شکایتی دارد بگوید. ولی قبلش بگویم منظورم این نیست که مثلاً اگر کسی یک پرروگری کرده یا اهانت کرده و دو تا چک به او زده باشند، بیاید سوءاستفاده کند!
این جمله را که گفت کافی بود تا اگر کسی کمترین تردیدی در ماهیت او و هیأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر شکنجه شده داشتیم که یکی از آنها اعظم یوسفی بود که به اتهام شرکت در تشکیلات بند، او را به‌قصد کشت شکنجه کرده بودند و حالش آن‌قدر بد بود که احتمال داشت بمیرد. این در حالی بود که خود بازجوها هم‌ می‌دانستند این اتهام بی‌پایه است و او فقط به‌خاطر کینه‌کشی و گزارش یکی از خائنان که از شادابی و سرحالی همیشگی اعظم دلخور بود، زیر شکنجه رفته بود. ما او را به محمد خامنه‌ای نشان دادیم و گفتیم: حد شرعی و تعزیر که می‌گویند، آیا این است؟
او بالای سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزیر (شکنجه) شدی؟
اعظم گفت: پرونده‌ام بسته شده و حکم هم گرفته‌ام، ولی گفتند در بند وارد تشکیلات بند شده‌ام. درحالی‌که هیچ سند و مدرکی برای آن ندارند. بعد اضافه کرد: این‌جا خیلی بدجور کتک می‌زنند و بعضاً تا هزار ضربه کابل به آدم می‌زنند.
آخوند خامنه‌ای گفت: هزار ضربه که غلوّ است. بعد هم حتماً پرروگری کردی! اشکالی ندارد، انشاءالله خوب‌ می‌شوی!».
طیف گسترده شکنجه‌گری حتی پهنه‌های طنز و هنر را نیز در برمی‌گیرد. حمید ماهی‌صفت یک دلقک (رژیم اسمش را گذاشته کمدین) است که به «مستر بین ایرانی» (ران تکینسون) معروف شده است. او به اعتراف خودش برای یک اجرای نیم ساعته‌ حقوق یک ماه یک وزیر، یعنی 500هزار تومان، دستمزد می‌گیرد. ماهی‌صفت در مصاحبه‌یی با روزنامه شرق که متن کاملش در خبرنامه گویا (30اردیبهشت83) منتشر شده به صراحت در پاسخ این سؤال که «آیا شما حاضرید یک نفر را شکنجه کنید؟» می‌گوید: «بله. من شخصاً حاضرم کسی را که به‌این مملکت خیانت کند، شکنجه کنم». (مراجعه شود به مقاله «دلقکی که شکنجه‌گر شد» به همین قلم)
سیاهه اندک بالا، که تنها بخش بسیار کوچکی از واقعیت است، به وضوح نشان می‌دهد که هدف از تولید شکنجه‌گر ساختن کادرها و مأمورانی برای حل و فصل مسائل امنیتی رژیم در شکنجه‌گاه ها نیست. فراتر از آن، پر کردن پست های اجرایی و تعیین کننده در کلیه سطوح مسئولیتهای کشوری است. از رئیس جمهور آن گرفته تا سفیر و وزیر و حتی دلقک. رژیم آخوندی براساس همان رهنمودی که خمینی داده است تمامی امکانات یک میهن آزاد شده ازدیکتاتوری شاه را به خدمت گرفته است تا انواع شکنجه‌گران خود را با اسامی مختلف تربیت کند.
یک نمونه تکان دهنده دیگر را مرور می‌کنیم. در 24آبان64 نشریه مجاهد(شماره 267) لیستی حاوی نام 3771 تن از شکنجه‌گران و 576زندان از مجموعه زندان ها و شکنجه‌گاه های رژیم را منتشر کرد. در شماره25 این لیست نام حسین اسدی را می‌خوانیم که در بخش مشخصات او آمده است: «مسئول سابق بند206 و بند4 عمومی اوین، تیر خلاص زن، شکنجه‌گر». 15سال بعد، یعنی در 8آبان79، نشریه مجاهد در شماره522 خود در مطلبی تحت عنوان «از درون رژیم» در باره همین شکنجه‌گر نوشت: «حسین اسدی کادر وزارت اطلاعات، که از سال74 به عنوان مسئول سیاسی رژیم در سفارت رژیم در فرانسه اشتغال دارد، به‌عنوان یکی از عوامل وزارت اطلاعات و یکی از تروریست های باند سعید امامی، علیه مقاومت نقش فعالی داشت، حسین اسدی که مدتی قبل، از فرانسه به‌تهران رفت، به‌عنوان باند سعید امامی که در قتل های زنجیره‌یی داخل و خارج کشور شرکت داشته دستگیر و ‌روانه زندان شد، اما بعد از مدتی که جناح خامنه‌ای توانست 18نفر از عاملین قتل های زنجیره‌یی را آزاد کند، اسدی هم آزاد شد و دوباره به‌فرانسه برگشت».
ملاحظه می‌شود که چگونه تیر خلاص زن و شکنجه‌گری که در سال64 مشخصاتش افشا شده، بعد از دیدن دوره کامل آموزش شکنجه‌گری، و به دست آوردن تجربیات تروریستی در قتل های زنجیره‌یی، به عنوان یک دیپلومات! عازم خارج کشور می‌شود تا ترورها و توطئه‌های دیگر رژیم را در فرانسه دنبال کند. آیا همین نمونه کافی نیست که علت نیاز حیاتی رژیم به تولید شکنجه‌گر را روشن کند؟

اندکی درباره شماری از آمران و عاملان شکنجه‌گران
هرچند هدف ما تهیه و انتشار یک لیست کامل از عناصر اطلاعاتی و شکنجه‌گران رژیم نبوده، و اصولاً این کار منوط به یک کار جمعی و گسترده است، اما تا آن‌جا که به روشن شدن بحث ما مربوط می‌شود برخی از این عناصر و شکنجه‌گران را گرد‌آورده‌ایم که ذیلاً ملاحظه می‌کنید. با تأکید براین که اسامی زیر حتی شامل تمامی اسامی منتشر شده هم نمی‌باشد و ما فقط برای روشن شدن بحث خود این اسامی را گردآورده‌ایم:
برخی از سران اصلی شکنجه و نهادهای اطلاعاتی رژیم:
1- رضا فلاح معاون بررسی وزارت اطلاعات
2ـاحمد محسنی معاون اقتصادی وزارت اطلاعات
3ـ علی بشیر مشاور وزیر اطلاعات
4ـ محمد جواد جوادی مشاور وزیر اطلاعات
5ـ احمدی سرپرست حوزه وزارتی وزارت اطلاعات
(سایت خبری فردا 5 مرداد 1384)
6ـ محمد شریف‌زاده : معروف به محمدی، مسئول حفاظت دادستانی و مسئول تیم ضربت در بند 209 زندان اوین ـ وی مدیر کل معاونت امنیت داخلی وزارت اطلاعات کابینه خاتمی ، یکی از جانی‌ترین عناصر رژیم آخوندی است که در قتل عام های سال 67 مستقیما شرکت داشته است.
7ـ قدیریان معاونت اطلاعات مردمی! وزارت اطلاعات
8 دکتر محمد شفیعی قائم مقام معاونت سیاسی فرهنگی وزات اطلاعات (روزنامه جمهوری (12مهر83) شفیعی که روزنامه انتخاب (19خرداد81) از او به نام دکتر شفیعی نام می‌برد آخوندی است از جمله مدرسان مدرسه حقانی که در زمان وزارت یونسی این پست را اشغال کرد.
9ـ روح‌الله حسینیان با نام مستعار خسرو آخوندی است که پست ها و مشاغل متعددی در دستگاه اطلاعاتی داشته و هم اکنون در کنار پورمحمدی، وزیر اطلاعات احمدی‌نژاد،یکی از سه نفر هیأت امنای مرکز اسناد انقلاب اسلامی است. او در دور اخیر انتخابات مجلس رژیم وارد مجلس شد. نام حسینیان در جریان قتل های زنجیره‌یی برزبان ها جاری افتاد. بعد از آن رسوایی، سیاه اودر گفتگو با کیهان شریعتمداری (و هم چنین در برنامه چراغ شبکه اول سیمای جمهوری آخوندها) به دفاع از قتل های زنجیره‌یی و سعید امامی و دار و دسته‌اش پرداخت و گفت: « نیروهایی که مرتکب چنین قتل هایی شدند، نیروهای مذهبی بوده و از لحاظ سیاسی از طرفداران جنای چپ استحاله شده و از هواداران جدی رئیس محترم جمهوری بوده‌اند و تا آن جایی که من از سوابق ممتد آنها اطلاع دارم مسئول این جریان، آدم اهل فکری بود»، حسینیان درباره قربانیان قتل های زنجیره‌یی گفته بود: «مقتولان نیز از مخالفان نظام بودند به طوری که بعضی از آنها حتی مرتد بودند و عده‌یی دیگر ناصبی بوده و نسبت به ائمه اطهار (ع) جسارت می‌کردند» (روزنامه اخبار ـ23دی77).
10ـ علی ربیعی با نام مستعار عباد همراه با حسین کمالی، علیرضا محجوب در شاخه کارگری حزب جمهوری اسلامی بودند.بعد مدیر کل اطلاعات آذربایجان غربی شد و سپس معاون پارلمانی وزارت اطلاعات گردید. در خشونت و سبعیت ربیعی کافی است که یادآوری کنیم آخوند اژه‌ای(که خود در درندگی شهره است) از دست او آن چنان کلافه می‌شود که از شغلش استعفا می‌دهد. آخوند حسینیان در این باره خطاب به او و فریدون وردی‌نژاد، مدیر سابق خبرگزاری جمهوری اسلامی، گفته است: «من که با شما همکار بودم، من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای محسنی‌اژه‌ای به خاطر خشونت همین آقای عباد با متهمین استعفا داد و رفت، اینها آمده‌اند؛ شعار ضد خشونت سر می‌دهند، واقعاً انسان نمی‌داند قسم« حضرت عباس را باور کند یا دم خروس را؟»
(هفته‌نامه «یالثارات‌الحسین» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روح‌الله حسینیان» به نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحه‌ی۷۳۰)
11ـ سعید حجاریان: معاونت گزینش وزارت اطلاعات در زمان وزارت آخوند ریشهری و از بنیانگذاران سیستم اطلاعاتی رژیم. او در عین حال دربازجویی و شکنجه دستگیر شدگان به طور مستقیم شرکت داشت.
12ـ خسرو قنبری (تهرانی) مقام بالای امنیتی
13ـ مصطفی کاظمی (موسوی‌نژاد) از سال58 در اطلاعات سپاه فعال بود. بعد از تشکیل وزارت اطلاعات به آن جا منتقل می‌شود و مدیر کل اداره اطلاعات فارس بود. در زمان وزارت فلاحیان پست مدیر کلی اداره التقاط(اداره کلیکه وظیفه‌اش به طور خاص پیگیری موضوعات مربوط به مجاهدین است) را می‌گیرد. کاظمی از سران قتل های زنجیره‌یی بود.
14ـ حسین شریعتمداری : بازجوی «تواب ساز» که حتی باندهای دیگر رژیم نیز قادر به تحمل برنامه‌های کثیف او نبوده و نیستند، سرپرست روزنامه کیهان و نماینده خامنه‌ای در این مؤسسه می‌باشد.
در مورد 4نفر بالا در سطور آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
15ـ حسن شایانفر: معاون لاجوردی در اوین بود. سپس در کنار شریعتمداری مدیر دفتر پژوهش های مؤسسه کیهان شد. مدتی بعد به عنوان مسئول قسمت تحقیقاتی دفتر خامنه‌ای به همکاری با حجازی پرداخت. شایانفر از نزدیکان سعید امامی بود و با نام مستعار معصومی زندانیان را بازجویی و شکنجه می‌کرد.
16ـ موسی واعظی (زمانی) نماینده وزارت اطلاعات در اوین و عضو هیأت مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال67. بنابر برخی گزارش ها واعظی، از اعضای انجمن اسلامی تگزاس و از نزدیکان محمد هاشمی(برادر رفسنجانی) بود. و در عین حال که در نهادهای امنیتی فعال بود به طور همزمان در بند209 اوین به بازجویی و شکنجه اشتغال داشت. برادر وی در وزارت خارجه به کار مشغول است.
 

۱۴۰۳ اسفند ۲۵, شنبه

از آخرین وضعیت لبنان چه میدانید - نقض آتش بس -نصب فرمانده ارتش- اختلاف درونی حزب الله

 از آخرین وضعیت لبنان چه میدانید - نقض آتش بس -نصب فرمانده ارتش- اختلاف درونی حزب الله


کشور لبنان وتحولات هفته

الف. نقض آتش‌بس توسط اسرائيل بكرات ادامه دارد. البته ارتش اسرائيل مدعي است تمام عمليات نظامي كه انجام ميدهد، عليه حزب‌الله است. كمااينكه در هفته گذشته  براثر حملات پهپادي و بمباران هوايي، تعدادي از نفرات حزب‌الله كشته شدند. اين حملات محدود به جنوب لبنان ندارد، بلكه مناطقي در شرق و دره بقاع نيز مورد حمله قرار ميگيرد. شكايات متعدد دولت لبنان، تا كنون راه به هيچ‌جايي نبرده است. وزير دفاع اسرائيل در آخرين  موضعگيري خود در حضور ر‌ئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل، رسما گفت در 5 نقطه استراتژيك لبنان حضور نامحدود خواهد داشت. اينكار براي حفاظت از ساكنان شمال اسرائيل است. در مقابل، رئيس پارلمان لبنان نيز گفت از هيچ نقطه‌ي كشور نخواهيم گذشت.

ب. رئيس جمهور لبنان، فرمانده ارتش كه يك مسيحي ماروني است را منصوب كرد. اين منصب براساس قانون اساسي لبنان به مسيحيان ماروني تعلق ميگيرد. فرماندهان ارتش معمولا بعد از چند سال، به سمت رياست جمهوري انتخاب ميشوند.

ج. يكي از رسانه‌هاي رژيم اعتراف كرد در جريان جنگ حزب‌الله با اسرائيل، تعدادي از نيروهاي رژيم تحت عنوان «نيروهاي جهادي» به لبنان اعزام شده و در حال حاضر در آنجا هستند. آنها دقيقا همان ريل بعد از جنگ 33 روزه در سال 2006  را ميروند. يعني بازسازي جنوب لبنان و رسيدگي به خانواده‌هاي كشته‌شدگان حزب‌الله.

---------------

نقض آتش‌بس

1-ارتش اسرائیل، شنبه 18 اسفند اعلام کرد یک فرمانده میدانی حزب الله را در جنوب لبنان هدف قرار داده است. این اقدام پس از حملات هوایی گسترده اسرائیل به اهداف نظامی متعلق به حزب الله صورت گرفت. یک هواپیمای بدون سرنشین اسرائیلی پیشتر امروز به خودرویی در منطقه «خربه سلم» در جنوب لبنان حمله کرد. حمله هوایی اسرائیل به این خودرو به زخمی شدن چند نفر منجر شده است. (العربيه 18 اسفند)

2-یک پهپاد اسرائیلی شهرک «کفرکلا» در جنوب لبنان را بمباران کرد. (العربيه 19 اسفند)

3-وزارت بهداشت لبنان در بیانیه‌ای از كشته شدن یک سرباز ارتش لبنان در پی تعرضات اسرائيل خبر داد. (میدل ایست نیوز 20 اسفند)

4-نظامیان اسرائيل یک سرباز ارتش لبنان را در نزدیکی روستای مرزی «کفرشوبا» در جنوب لبنان پس از تیراندازی به سوی وی اسیر کردند. (میدل ایست نیوز 20 اسفند)

5-جنگنده‌های اسرائیلی ارتفاعات حومه‌ی مناطق الشعره و جنتا در استان بقاع واقع در شرق لبنان را بمباران کردند. (تحولات جهان اسلام 24 اسفند

6-به‌رغم اجرایی شدن توافق آتش‌بس از نوامبر گذشته و آغاز روند مذاکراتی با میانجی‌گری آمریکا برای ترسیم مرزهای زمینی میان لبنان و اسرائیل، ارتش اسرائیل کماکان با عقب‌نشینی کامل مخالفت کرده بر بقای نیروهای خود در مناطقی از جنوب لبنان اصرار می‌ورزد. وزیر دفاع در کابینه نتانیاهو پس از ارزیابی وضعیت با حضور ایال زامیر، رئیس ستاد ارتش و تعدادی از مقامات ارشد نظامی اسرائیل، تاکید کرد ارتش این کشور در پنج نقطه از جنوب لبنان که در اشغال خود دارد، برای مدت نامعلوم باقی خواهد ماند. وي اينكار را براي حفاظت از ساکنان شمال اسرائیل ضروری دانست. (العربيه 25 اسفند)

7-رئیس پارلمان لبنان تصریح کرد لبنان تحت هیچ شرایطی اراضی اشغال شده خود را نادیده نخواهد گرفت و برای آزادسازی آن تلاش خواهد کرد. (خبرگزاري دفاع مقدس 25 اسفند)

دولت لبنان

1-جوزف عون، فرمانده پیشین ارتش لبنان، نزدیک به دو ماه پس از انتخاب شدن به‌عنوان رئیس‌ جمهوری کشور لبنان، «رودولف هیکل» را به‌عنوان فرمانده جدید ارتش این کشور منصوب کرد. پس از مذاکراتی که حدود دو ماه پشت پرده جریان داشت، این پست امنیتی مهم که طبق روال مرسوم توسط یک فرمانده نظامی از طایفه مارونی تصدی می‌شود، تکمیل شد. رودولف هیکل اهل روستای «عقتنیت» در منطقه صیدا در جنوب لبنان است. وي پیش از این سمت، به‌عنوان مدیر عملیات ارتش لبنان فعالیت می‌کرد. او در طول خدمت خود، مسئولیت‌های متعددی را در نهاد نظامی لبنان بر عهده داشت و تجربیات گسترده‌ای را در زمینه‌های نظامی و امنیتی کسب کرد. نام رودولف هیکل از سال 2023 زمانی که از نیروهای حافظ صلح در جنوب لبنان بازدید کرد، مطرح شد. (العربيه 23 اسفند)

اختلافات دروني حزب‌الله

1-العربیه به نقل از منابعی آگاه، از بروز اختلافات گسترده در سطح رهبران حزب‌الله لبنان خبر داده است. نواف الموسوی، نماینده پیشین پارلمان لبنان و چند مقام بلندپایه حزب‌الله با مطرح شدن نام ابراهیم امین السید به عنوان معاون دبیرکل این گروه شبه‌نظامی مخالفت کرده‌ وامین السید را متهم کرده‌اند که با شدت گرفتن درگیری‌ها به عراق گریخته است. (اينديپندنت 19  اسفند)

حضور رژيم در لبنان

1-بر اساس گزارش مرکز مطالعات آلما در اسرائیل، موسسه قرض‌الحسن، وابسته به گروه حزب‌الله لبنان، پرداخت برخی غرامت‌ها تا سقف هزار دلار را آغاز کرده است. ارزیابی این موسسه این است که در فضای تشییع جنازه حسن نصرالله، دبیر‌کل کشته شده حزب‌الله، پول مناسبی از ایران به لبنان تزریق شده است. (ايران اينترنشنال 24 اسفند)

2-تعدادی از ایرانیان مقیم لبنان با همراهی جمعی از نیروهای جهادی ایرانی که پس از فرمان رهبر انقلاب برای کمک به جبهه مقاومت، خود را به لبنان رسانده بودند قرارگاه مردمی نصرالله را تشکیل دادند. این قرارگاه با هماهنگی نیروهای حزب‌الله نیازمندی‌های آوارگان و آسیب‌دیدگان را با کمک‌های مردم ایران مرتفع می‌کنند. خدمت‌رسانیِ مردمی به آوارگان در حوزه‌های مختلف مثل عمرانی، تاسیساتی، فرهنگی، آموزشی و پزشکی در مناطق مختلف اسکانِ جنگ‌زدگان تا روز بازگشتِ آوارگان به خانه‌هایشان ادامه خواهد داشت. (خبرگزاري دفاع مقدس 25  اسفند)

 

خلاصه‌ای از رخدادهای سیاسی در آمریکا (داخلی و خارجی)

 

خلاصه‌ای از رخدادهای سیاسی در آمریکا (داخلی و خارجی) 


دونالد ترامپ

 

سیاسی آمریکا

·      ترامپ لایحه بودجه موقت را برای جلوگیری از تعطیلی بخشهایی از دولت امضاء کرد.

·      دولت ترامپ تعلیق صدور ویزا برای ۴۱ کشور را بررسی میکند با اولویت کشورهایی مانند ایران، افغانستان، سوریه، کوبا، کره شمالی.

·      در جنگ حقوقی: یک دادگاه استیناف تعلیق دستورات اجرایی ترامپ در مورد پایان بخشیدن به برنامه‌های DEI را گامی زیاده از طرف یک قاضی در بالتیمور نامید و آنرا رد کرد.

·      ترامپ دستور اجرایی برای حذف ۷ موسسه و سازمان دولتی را، «در حد امکان و در مطابقت با قوانین موجود»، صادر کرد که شامل یک بنیاد فکری (Woodrow Wilson International Center for Scholars) و سازمان مادر برای رادیو صدای آمریکا و رادیو فردا و ... میباشد. بنیادفکری فوق محل استخدام هاله اسفندیاری، رابین رایت، جیمز جفری بعنوان پژوهشگر میباشد. خبرنگاران صدای آمریکا گفتند که آنها در مرخصی اداری با حقوق کامل تا اطلاع ثانوی قرار گرفته‌اند. روشن نیست چند خبرنگاران مشمول دستور فوق شده‌اند. ایلان ماسک در مورد تعطیلی رادیو اروپای آزاد / رادیو آزادی اظهار نظر کرد که «اروپا آزاد است (بدون در نظر گرفتن بوروکراسی خفه‌کننده‌ی آن). آهای؟؟ دوم اینکه کسی لازم ندارد به آنها دیگر گوش بدهد. سوم اینها فقط چند آدم رادیکال چپ دیوانه هستند که با خودشان دارند صحبت میکنند در حالیکه سالی ۱ میلیارد دلار مالیات‌دهندگان آمریکایی را به آتش میکشند.»

 

روابط خارجی آمریکا

·      ترامپ گفت مذاکرات و تماسش با پوتین مثبت بوده است و شانس پایان بخشیدن به جنگ در اوکراین بالا رفت.

·      مارکو روبیو سفیر آفریقای جنوبی به آمریکا، ابراهیم رسول، را «شخص نامطلوب» (persona non grata) اعلام کرد و دستور ترک آمریکا را به وی صادر کرد. روبیو گفت حضور او در آمریکا دیگر پسندیده نیست و او یک سیاستمدار نژادپرست است که از آمریکا و رئیس جمهور آن متنفر است و ما حرفی با او نداریم. دولت ترامپ قبلا نسبت به قانون خلع‌ید اراضی در آفریقای جنوبی ابراز نگرانی کرده بود که اقلیت آفریکانر را بیش از بقیه مورد هدف قرار داده است. آفریکانر سفیدپوستانی هستند که نیاکانشان مهاجران هلندی بودند که از اواسط ۱۶۵۰ به آفریقای جنوبی آمدند. آفریکانر اکنون ۳.۵ میلیون از جمعیت آفریقای جنوبی را تشکیل میدهند و عمده دولت نژادپرست آفریقای جنوبی را تا ۱۹۹۰ تشکیل میدادند. آفریکانر نزدیک به ۷۰٪ اراضی خصوصی آفریقای جنوبی را بشکل مزارع در دست دارند.

·      سنتکام در هماهنگی با دولت عراق یک رهبر داعش را در انبار مورد هدف قرار داد و کشت. ترامپ در مورد این واقعه پست کرد.

·      کره‌ جنوبی درخواست معافیت از تعرفه‌های پایاپای آمریکا را کرد.

·      اکوادور پیشنهاد یک پایگاه نظامی برای آمریکا در کشور خود و معافیت از تعرفه‌های آمریکا را کرد.

 

اقتصادی-علمی آمریکا

·      شرکت SpaceX سفینه Crew-10 را برای تلاقی با ایستگاه فضایی بین‌المللی و انتقال سه فضانورد به آن و برگشت دو فضانورد آمریکایی از فلوریدا با موفقیت پرتاب کرد.

·      وزیر داخله (متصدی اراضی عمومی در آمریکا) و وزیر انرژی به شرکتهای نفت و گاز و انرژی گفتند شما به ترازنامه مالی این کشور می‌افزاید و ما به شما کمک خواهیم کرد. سیاست اعلام شده ترامپ از روز اول «حفاری، حفاری» بوده است.

·      شرکت وای کامبینیتر (Y Combinator) که یک شتاب‌دهنده شرکتهای نوپا (استارتاپ) و سرمایه‌گذاری خطرپذیر آمریکایی است و تا کنون بیش از ۴۰۰۰ شرکت را راه‌اندازی کرده است میگوید ۲۵٪ شرکتهای نوپای جدید آن با هوش‌مصنوعی به سودهی و موفقیت رسیده‌اند. گری تان (مدیر عامل وای کامبینیتر) گفت معنی آن این است که شما نیاز به یک تیم ۵۰ یا ۱۰۰ نفره از مهندسین ندارید و شما نیاز به جلب سرمایه زیاد ندارید و سرمایه‌ای که با آن وارد میشوید برای مدت خیلی بیشتر برایتان کار میکند. او گفت شرکتهای نوپای این مجموعه در ۹ ماه گذشته هر یک رشدی معادل ۱۰٪ در هر هفته داشته‌اند. او گفت این بیسابقه است و علت هوش‌مصنوعی است. بعنوان نمونه یک شرکت ده نفره در سال اول به ۱۰ تا ۱۰۰ میلیون درآمد در سال میرسد.

·      اف بی آی یک هوشیاری امنیت کامپیوتری به همه کاربران gmail صادر کرد در مورد باج‌افزار Medusa که در حال چرخش است. گروه هکری پشت مدوسا از ایمیلهای آلوده برای دزدی اطلاعات شخصی کاربران استفاده میکند. از کلیک روی لینکهای ایمیل و دانلود ضمائم خودداری شود. توصیه اف بی آی و CISA (آژانس سایبری آمریکا) استفاده از اسم‌رمزهای منحصربفرد و بلند و همچنین استفاده از امنیت دوفاکتوره (یعنی وصل به تلفن) کردند. بروز ماندن نرم‌افزارهای کامپیوترها نیز بشدت توصیه شده است.